ماه هشتم-زندگی نامه کوتاه و مستند امام رضا علیه السلام  ( صص 67-65 ) شماره‌ی 3646

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > سکونت در نيشابور > هنگام خروج از نيشابور و القای حديث (کلمه لا اله الا الله حصنی) در نيشابور

خلاصه

حدیث طلایی (سلسلة الذهب)

متن

حدیث طلایی (سلسلة الذهب)

در آن زمان نیشابور از مراکز حدیثی اهل سنت به شمار می رفت. دانشمندان و محدثان بسیاری همچون اسحاق بن راهویه استاد بخاری نویسنده مهمترین کتاب حدیثی اهل سنت در این شهر حضور داشتند.

بیشتر مردم این شهر اهل سنت بودند البته در گوشه و کنار شماری از شیعیان نیز زندگی میکردند.

 امام در طول سفر تبعیدی خویش مدتی در نیشابور سکونت گزید و از موقعیت این شهر برای برپایی چند جلسه بهره برد. مهمترین جلسه امام در نیشابور به درخواست بزرگترین دانشمندان سنی برگزار شد.

 یکی از حاضران این جلسه را اینگونه گزارش کرده است:

 على بن موسى الرضا هنگامی که وارد نیشابور شد در کجاوه ای قرار گرفته بود که ساز و برگ آن از طلا و نقره بود. در این هنگام چند نفر از حافظان بزرگ حدیث و دانشمندان در شلوغترین مکان یعنی مرکز شهر وسط بازار جلو مرکب آن حضرت را گرفتند و گفتند تو را به حق پدرانت و دودمان بزرگوارت چهره مبارکت را برای ما باز کن و از پدرانت برای ما حدیثی نقل کن!

در این هنگام مرکب آن حضرت متوقف شد و سایبان برطرف گردید و دیدگان مسلمانان از جمال مبارک و نورانی ایشان روشن شد. مردم یکباره از جای خود برخاسته و به احترام آن جناب ایستاده بودند.

 گروهی از مردم گریه میکردند و جماعتی فریاد هلهله و شادی برآورده بودند و.... بعضی افسار استرش را می بوسیدند و تعدادی سرهای خود را بلند کرده به جای آن جناب مینگریستند.

ازدحام و غوغا تا هنگام ظهر به طول انجامید و اشک از دیدگان مردم جاری بود. فریادها خاموش شد.

در این وقت که سکوت همه جا را فرا گرفت، علما و اهل فضل فریاد برآوردند ای گروه مردم بشنوید و گوش فرا دهید و فرزند رسول خدا را اذیت نکنید.

در حدود بیست و چهار هزار نفر قلم در دست گرفته منتظر بودند تا امام حدیث را املاء کند.

آنگاه حضرت رضا فرمود شنیدم از پدرم موسی بن جعفر و او گفت شنیدم از پدرم جعفر بن محمد و او گفت شنیدم از پدرم محمد بن علی و او گفت شنیدم از پدرم علی بن الحسین و او گفت شنیدم از پدرم حسین بن علی و او گفت شنیدم از پدرم علی بن ابی طالب و او گفت شنیدم از برادرم و پسر عمویم حضرت رسول عليهم السلام و او فرمود شنیدم از جبرئیل و او گفت شنیدم از حضرت رب العزة جل جلاله که فرمود كلمه «لا اله الا الله - یعنی اعتقاد به توحید - قلعه محکم و در من است؛ هر کس در این در داخل گردد از عذاب من در آسایش است.

یکی از دانشمندان همان دوران میگوید این حدیث را با همین سند برای یکی از پادشاهان سامانی خواندند او دستور داد حدیث مزبور را با طلا نوشتند و سپس وصیت کرد هنگامی که درگذشت این حدیث را در کفن او بگذارند یکی دیگر از دانشمندان نیز گفته بود اگر این روایت را با این سند بسیار محکم بر دیوانه ای بخوانند و او عاقل شود نباید تعجب کرد به همین علت چه بسا این روایت را دارای سند طلایی (سلسلة الذهب) میگویند .(بحار الأنوار ج ۴۹ ص ۱۲۶ ح ۳ به نقل از کشف الغمه از تاریخ نیشابور)

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی