غروب آفتاب
اباصلت یار باوفای امام رضا اله ، کسی است که در واپسین روزهای عمر امام همراه ایشان بوده است. او جریان شهادت امام رضا الله را در کتابی به نام «وفاة الرضا نوشته بود او میگوید: امام رضا به من فرمود: ای اباصلت فردا من بر این فاجر وارد میشوم پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم با من سخن گوی و من پاسخت را خواهم داد ولی اگر در بازگشتن سرم را پوشیده بودم با من سخن مگو.
چون صبح شد لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش منتظر نشست و همین طور انتظار میکشید که ناگهان غلام مأمون وارد شد و گفت امیر شما را احضار میکند. حضرت کفش خود را پوشید و ردای خود را بر دوش افکند برخاست و حرکت کرد و من در پی او می رفتم تا بر مأمون وارد شد در پیش روی مأمون طبقی از انگور بود و طبق هایی از میوه جات و در دست او خوشه انگوری بود که مقداری از آن را خورده بود و مقداری از آن باقی بود چون چشم او به آن حضرت افتاد از جای برخاست و با او معانقه کرد و پیشانی اش را بوسید و آن حضرت را در کنار خود نشاند و خوشه انگوری که در دست داشت به آن جناب داد و گفت: یابن رسول الله من انگوری از این بهتر تاکنون ندیده ام. حضرت به او فرمود چه بسا انگوری نیکو است و از بهشت است. مأمون گفت شما از آن تناول کنید. امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار گفت باید تناول کنی برای چه نمی خوری؟ شاید خیال بدی در باره من کرده ای؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و بعد به پیش آورد و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست. مأمون پرسید: به کجا می روید؟ فرمود بدان جا که تو مرا فرستادی و عبا به سر کشیده خارج شد.
اباصلت گوید من با ایشان سخنی نگفتم تا داخل خانه شد و فرمود درها را ببندید و کسی را راه ندهید درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابید من اندکی در صحن خانه با حالتی افسرده و اندوهگین ایستاده بودم که در آن حال چشمم به جوانی نورس خوشروی مجعد موی شبیه ترین مردم به حضرت رضا افتاد که داخل خانه شد. من پیش دویدم و سؤال کردم قربان درها که بسته بود شما از کجا وارد شدید؟ گفت آنکه مرا از مدینه در این وقت بدینجا آورد همو مرا از در بسته وارد خانه کرد پرسیدم شما که باشید؟ گفت: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت من محمد بن علی هستم. سپس به سوی پدرش رفت و وارد اطاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون دیده پدرش رضا بر او افتاد یک مرتبه از جا جست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و پیشانی اش را بوسید و او را با خود به فراش کشید و محمد بن علی به رو در افتاد و پدر را می بوسید و آهسته به او چیزی گفت که من نفهمیدم، اما بر لبان حضرت رضا کفی دیدم که از برف سفیدتر بود... و لحظاتی بعد حضرت از دنیا رفت.
سرانجام امام علی بن موسی الرضا الله پس از ۵۵ سال زندگی در روز جمعه آخر صفر سال ۲۰۳ هجری بر اثر سم در طوس به شهادت رسید. پیکر مطهر آن جناب را در خانه حمید بن قحطبه طائی در روستای سناباد - از روستاهای نوقان در ولایت طوس - به خاک سپردند. (عيون اخبار الرضا الله ج ۱ ص ۱۹ و ج ۲ ص ۲۴۵ ، الارشاد ص ۳۰۴)