ماه هشتم-زندگی نامه کوتاه و مستند امام رضا علیه السلام  ( ، صص 15-13 ) شماره‌ی 3656

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > مادر > چگونگی ازدواج با امام کاظم (عليه السلام)

خلاصه

تاجر گفت: حقیقتش آن است که این کنیزک را که نامش «تکتم» است از دورترین شهرهای مغرب برای خودم خریداری کرده بودم که زنی از اهل کتاب که شخصیت شناس بود وقتی او را دید گفت این کنیزک شایسته تو و امثال تو نیست او باید نزد بهترین مردم روی زمین زندگی کند اگر چنین شود بی تردید بعد از مدت کمی در آن خانه فرزندی به دنیا خواهد آورد که مشرق و مغرب عالم در مقابل او خاضع خواهند شد.هشام به تاجر گفت خریدار این دوشیزه از بهترین مردمان است و ان شاء الله همانگونه خواهد شد که آن زن اهل کتاب پیش بینی کرده است.

متن

بانویی از حبشه

کشتی مسافران شمال آفریقا در بندر جده کناره گرفت. مسافران بخش قابل توجهی از شمال آفریقا را از مسیر خشکی گذرانده و از دورترین مناطق مغرب به حبشه آمده بودند و سپس از راه سفر دریایی از حبشه خود را به حجاز رسانده بودند. 

چند روز گذشت و کاروان آنها در مدینه مستقر شد. تحمل راه طولانی و دشواریهای پیش آمده برای همه سنگین بود به ویژه برای بانوان یکی از تاجران کهنه کار کاروان ده کنیز را برای فروش به مدینه آورده بود. افراد مختلفی برای خرید کنیزان به بازار می آمدند.

 موسی بن جعفر از هشام یکی از یاران خویش پرسید: آیا از مغرب تاجری به مدینه نیامده؟ هشام که تازه از بازار آمده بود جوابش منفی بود.

امام که گویی منتظر ورود فرد ویژه ای باشد فرمود: باید آمده باشد. تاجری سرخ روی و مغربی بیا تا با هم به بازار برویم

وقتی به بازار رسیدند پس از جستجویی نه چندان اندک تاجر مغربی را پیدا کردند از او خواستند تا کنیزان را نشان دهد. امام می خواست تا یکی از کنیزان را برای خدمتگزاری مادر بزرگوارشان، بانو حمیده مصفا، خریداری کند مشخصاتی که ایشان در پی آنها بود در هیچ یک از نه کنیز حاضر برای فروش نبود امام فرمود: نیازی به اینها نداریم بانوی دیگری نیز هست. او کجاست؟

مرد تاجر که انتظار چنین سؤالی نداشت گفت نه تمام دارایی من همین است. امام که از دروغگویی تاجر ناراحت شده بود فرمود می دانم که کنیز دیگری داری بگو ببینم او کجاست؟

تاجر مغربی با دستپاچگی گفت به خدا قسم تنها یک کنیز دیگر دارم که البته او هم بیمار است

امام که تنها خواهان همان کنیز بود رو به تاجر فرمود و گفت: چه مانعی دارد که او را هم بیاوری تا من ببینم فروشنده طفره رفت و امام نیز از بازار بازگشت.

فردای آن روز امام به هشام گفت به بازار می روی و همان کنیز را به هر قیمتی که تاجر گفت خریداری میکنی

تاجر که هشام را دید پیش از هر سخنی پرسید آنکه دیروز همراهش بودی چه کسی بود؟

هشام هم که نمیخواست دقیق پاسخ دهد گفت: مردی از بنی هاشم است. تاجر مغربی گفت جایگاه سادات بنی هاشم را میدانم ولی میخواهم بدانم که او از کدام خانواده بنی هاشم است؟ هشام هم تنها به این جمله اکتفا کرد او از بزرگان بنی هاشم است.

تاجر گفت: حقیقتش آن است که این کنیزک را که نامش «تکتم» است از دورترین شهرهای مغرب برای خودم خریداری کرده بودم که زنی از اهل کتاب که شخصیت شناس بود وقتی او را دید گفت این کنیزک شایسته تو و امثال تو نیست او باید نزد بهترین مردم روی زمین زندگی کند اگر چنین شود بی تردید بعد از مدت کمی در آن خانه فرزندی به دنیا خواهد آورد که مشرق و مغرب عالم در مقابل او خاضع خواهند شد.

هشام به تاجر گفت خریدار این دوشیزه از بهترین مردمان است و ان شاء الله همانگونه خواهد شد که آن زن اهل کتاب پیش بینی کرده است.(عيون اخبار الرضا لله ، ج ۱ ص ۱۷ ح ۴.)

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی