امام رضا(ع)  ( صص 40-33 ) شماره‌ی 3669

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تصميم مامون بر ولايتعهدی امام

خلاصه

مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بود و تمام مشکلاتی را که از آغاز خلافتش با آن روبه رو بود یکی پس از دیگری از سر راه برداشت و حاکمیت خود را نیرومند و استوار ساخت در جریان ولایتعهدی نیز وی با ظرافت و ظاهر سازی ماهرانه ای کوشید تا وانمود کند که در این اقدام خلوص نیت دارد و از سر حق باوری نسبت به حق علویان و علاقه وافری که به امام رضا (ع) دارد به این کار دست زده است

متن

فصل سوم

ولایتعهدی امام رضا (ع)

عباسیان تبلیغات خود را با بهره گرفتن از محبوبیت اهل بیت (ع) و خاندان پیامبر (ص) و با شعار الرضا من آل محمد (ص) سازمان دادند و بدین وسیله به قدرت و حکومت دست یافتند. اما به زودی کسانی را که در تأسیس دولت عباسی نقشی مهم و مؤثر داشتند، همچون ابو مسلم خراسانی و ابو سلمه خلال از میان برداشتند و جنبشهای مخالفان خویش به ویژه علویان را با خشونت و شدت سرکوب کردند ائمه شیعه نیز اگرچه ظاهراً با قیام کنندگان همکاری نمی کردند اما خلفای عباسی پیوسته آنان را زیر نظر داشتند و از اعمال زور، حبس و شهادت آنان خودداری نمیکردند حال پرسش این است که چه عواملی در تغییر رویه دولت عباسی دخالت داشت و مأمون با چه انگیزه هایی برای خاندان علی (ع) حق و شایستگی در حکومت داری قائل شد و با فراخواندن امام رضا (ع) به مرو، تصمیم گرفت ولایتعهدی را به آن حضرت واگذار کند؟ در این فصل تلاش بر آن است تا ضمن برشمردن انگیزه ها زمینه ها و دلایل این امر اهداف و پیامدهای آن بررسی شود.

۱. انگیزه ها و اهداف طرح مسئله ولایتعهدی

مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بود و تمام مشکلاتی را که از آغاز خلافتش با آن روبه رو بود یکی پس از دیگری از سر راه برداشت و حاکمیت خود را نیرومند و استوار ساخت در جریان ولایتعهدی نیز وی با ظرافت و ظاهر سازی ماهرانه ای کوشید تا وانمود کند که در این اقدام خلوص نیت دارد و از سر حق باوری نسبت به حق علویان و علاقه وافری که به امام رضا (ع) دارد به این کار دست زده است جعفریان، ۱۳۸۴، ص ۴۳۱-۴۳۲)

اما حقیقت آن است که مأمون با این کار توطئه ای را بر ضد علویان و امام رضا (ع) طرح ریزی کرد. به نظر مورخان مأمون که از امین بزرگ تر بود به لحاظ فضل و زیرکی از امین برای خلافت شایسته تر بود اما عباسیان در بغداد موافق خلافت مأمون نبودند و امین را بیشتر می پسندیدند و از او پشتیبانی میکردند. امین یک عباسی اصیل به شمار میرفت پدرش هارون و مادرش زبیده زنی هاشمی و نوه منصور عباسی بود. زبیده نزد عباسیان حرمتی بزرگ و نفوذی گسترده و بر هارون الرشید نیز تسلطی بسیار داشت. در حالی که مراجل مادر مأمون، کنیزی خراسانی اهل بادغیس و غیر عرب بود. افزون بر این فضل بن یحیی برمکی مربی امین، از جعفر بن یحیی برمکی، مربی مأمون در دربار نفوذی بیشتر داشت و امین به کوشش او به خلافت رسید. فضل بن ربیع متصدی امور امین مردی عرب و هواخواه عباسیان بود. اما فضل بن سهل پیشکار و وزیر مأمون و متصدیان امورش همه ایرانی بودند و در دستگاه وی، خراسانیان بر اوضاع مسلط بودند. بنابراین امین از موقعیت بسیار نیرومندتری نسبت به مأمون برخوردار بود.

علویان نیز نه تنها به خلافت مأمون که به خلافت هیچ یک از عباسیان تن نمی دادند. ایرانیان به ویژه اهل خراسان با خاندان علی و اهل بیت (ع) دوستی و به تشیع گرایش داشتند. مأمون نیز از روی سیاست و زیرکی به ایرانیان روی آورد و به دوستی علویان تظاهر کرد. وی به یاری ایرانیان برادرش امین را از میان برداشت و حسن بن سهل را به فرمانداری بغداد گمارد. حسن بن سهل برادر فضل بن سهل وزیر بود و اعراب سخت از او متنفر بودند. از سویی مأمون با قتل امین نفرت عربها و عباسیان را نسبت به خود برانگیخت و چندی بعد که مأمون حضرت رضا (ع) را به ولیعهدی برگزید مردم بغداد شورش کردند و مأمون را خلع و ابراهیم بن مهدی عباسی را به خلافت برداشتند سال ۲۰۲ از سوی دیگر، خراسانیان که مأمون را در رسیدن به خلافت یاری کرده بودند از وی برگشتند خصوصاً که دیدند وی طاهر بن حسین ذوالیمینین را که از سازندگان بنای حکومت او بود از صحنه سیاست دور کرد.

مأمون سرانجام نقشه ای یافت که از رأی و تدبیر استوار و زیرکی و بینش ژرف او حکایت میکرد و روشی را برگزید که از برخورد مسلحانه برای وی به مراتب سودمندتر بود. مأمون که مذهب معتزلی داشت اظهار تشیع میکرد بدین معنی که علی (ع) را افضل صحابه و بهترین فرد پس از پیغمبر (ص) میدانست و در عین حال از ابوبکر و عمر بد نمی گفت. با وجود این تناقضی نمیدید که روزی علویان را به خود نزدیک سازد و اکرامشان کند و روز دیگر به آزار و قتل آنان بپردازد. در راستای این سیاست بود که به اقدامی شگفت و بی سابقه دست زد و برای ولیعهدی امام رضا (ع)_ که ۲۲ سال بزرگتر از مأمون بود_ بیعت گرفت و وی را خلیفه پس از خود و امیر همه بنی هاشم از عباسیان و طالبیان قرار داد. این اقدام مأمون اگرچه در آغاز خشم عباسیان را برانگیخت اما پایان کار نشان داد که شگرد وی به خاطر ابقای عباسیان بر تخت حکومت و نابود ساختن دشمنانشان بوده است. پاره ای اهداف و انگیزه هایی که باعث شد مأمون برای ولیعهدی امام بیعت گیرد، از این قرار است:

1.      مأمون از شخصیت نادر و نفوذ و محبوبیت امام در بین خاص و عام احساس خطر می کرد. به عباسیان میگفت که حضرت رضا (ع) کار خود را از دستگاه خلافت پنهان کرده و به امامت خود میخواند و در صورت ولیعهدی دیگر نمی تواند مردم را به امامت خویش دعوت کند یا به شورش بر ضد حکومت را دارد.

2.       مأمون میخواست امام را از مرکز فعالیت خود در مدینه دور کند تا مردم و شیعیان و دوستدارانش نتوانند از علم حکمت و شخصیت امام بهره گیرند و دستورهای او را دریافت کنند.

3.      مأمون میخواست امام را از نزدیک زیر نظر گیرد. احتمالاً یکی از انگیزه های مأمون در تزویج دخترش به امام این بود که در زندگی خصوصی امام مراقبی بگمارد. چنانکه هشام بن ابراهیم راشدی را که پیشکار و از نزدیکان امام بود به عنوان دربان امام انتخاب کرد تا همه فعالیتها و کارهای امام را گزارش کند هشام پیش از آنکه از مدینه به مرو برود بسیاری از کارهای امام را اداره میکرد و اموالی که می بایست به آن حضرت برسد، او می رساند پس از آن دوستان امام کمتر به او دسترسی پیدا میکردند و فقط کسی می توانست امام را ملاقات کند که هشام میخواست.

4.       مأمون میخواست در اوضاعی که شورشها از هر سوی وی را فرا گرفته بود، در پناه وجود امام خود را از خشم و انتقام مردم برضد بنی عباس مصون بدارد و هم از احساس دوستی مردم به اهل بیت در جهت منافع خود و عباسیان بهره برداری کند و ذهن مردم را از حقایقی که در جامعه میگذشت، منحرف سازد.

5.      دستگاه عباسیان در آن زمان نیازمند شخصیتی بود که بتواند با علم و پارسایی و فضیلت خویش نظر مردم را به سوی حکومت جلب کند.

6.      مأمون میتوانست ادعا کند که فراتر از گرایشهای قومی و طایفه ای فقط به مصالح امت می اندیشد. از این رو چون دریافته که خیر و صلاح مسلمانان در انتقال خلافت از عباسیان به بزرگ ترین دشمن آنان یعنی علویان است با این کار اعتماد آنان را به دستگاه خلافت جلب کرد.

7.      مأمون می خواست شورشهای پی در پی علویان و شیعیان را که تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود با سردادن شعار الرضا من آل محمد، فرونشاند و بگوید که بزرگ ایشان امام رضا (ع) ولیعهد و در آینده خلیفه خواهد بود پس دلیلی ندارد که قیام کنند. همین گونه هم شد چون پس از انجام بیعت تقریباً دیگر هیچ قیامی صورت نگرفت، به جز قیام عبد الرحمن بن احمد علوی سال (۲۰۷) که به سبب بدرفتاری عمال حکومت مردم برضد خلیفه با وی بیعت کردند که به زودی به اطاعت مأمون درآمد.

8.      مأمون به زعم خود بدین وسیله از امام و علویان اعتراف میگرفت که خلافت عباسیان مشروعیت دارد و خلافت هرگز به تنهایی برای امام نیست بنابراین مأمون می توانست با همان سلاحی که در دست داشتند با خودشان مبارزه کند.

9.      مأمون میخواست از امام به طور ضمنی تأیید بگیرد که اقداماتش مشروع است و سکوت امام در برابر کارهای حکومت در زمان ولایتعهدی نشانه تأیید و رضایت او است. به بیان دیگر مأمون با خلع سلاح کردن حضرت رضا (ع) می خواست تا امام دیگر در برابر حکومت موضع منفی و انتقادی نداشته باشد.

10.   مأمون میخواست با بهانه قرار دادن ولایتعهدی و تظاهر به علاقه به امام بر اساس نقشه ای کاملاً محرمانه که هیچ کس جز وی از آن خبر نداشت و بدون برانگیختن شبهه ای در افکار عمومی پیشوای شیعیان و بزرگترین شخصیت علویان را از میان بردارد. برای این منظور کوشید با تحمیل ولایتعهدی به امام به مردم نشان دهد که امام چنانکه ادعا میکند نیست بلکه اهل دنیا و دنبال جاه و مقام است. بدین گونه مأمون قصد داشت از منزلت امام بکاهد و شخصیت معنوی و روحانی امام و موقعیت قدسی وی را در نظر و اعتقاد مردم در هم بشکند قاضی نعمان، ۱۴۱۲ ق، ج ۳، ص ۳۳۸؛ ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۶۴ و ۱۸۱ - ۱۸۲؛ عاملی، ۱۴۰۳ ق ٫ ۱۳۶۲، ص ۱۵۵-۲۴۴)

2.  واگذاری ولایتعهدی

از همان روز نخست که امام وارد مرو شد، فضل پیوسته به دیدار او می رفت یا با او مکاتبه میکرد تا با امام بیعت کند و درباره قصد مأمون از سپردن زمام کارها به امام سخن میگفت اما امام امتناع میکرد قاضی نعمان، ۱۴۱۲ ق، ج ۳، ص ۳۴۰). پس از چندی مأمون خود با حضرت رضا (ع) وارد مذاکره شد و نخست از آن حضرت خواست مقام خلافت را به عهده گیرد و بر این خواسته اصرار ورزید اما امام فرمود این کار را هرگز به اختیار خود نخواهد پذیرفت ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۵۱؛ سیوطی ۱۴۱۱ ق، ص ۳۰۷) در این باره گفت و گوهای بسیاری صورت گرفت و چند روزی و به قولی نزدیک دو ماه بدین منوال گذشت و امام به خواسته مأمون تن نداد. پس از آن بود که مأمون از امام خواست ولایتعهدی وی را بپذیرد ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۵۱ و ۱۶۱). فضل بن سهل با شگفتی میگفت هیچگاه خلافت را مانند آن روز ضایع تر از آن ندیدم که مأمون آن را به علی بن موسی (ع) واگذار کرد، اما علی بن موسی (ع) از قبول آن خودداری ورزید و گفت توان و نیرویی برای این کار ندارد مفید، ۱۴۱۳ ق، ج ۲، ص ۲۶۰).

 بعضی روایات فکر و پیشنهاد تفویض ولایتعهدی به امام رضا (ع) را به فضل بن سهل وزیر مأمون نسبت میدهند عباسیان در بغداد ولایتعهدی امام را دسیسه ای از سوی فضل بن سهل برای بیرون کردن خلافت از دودمان عباسیان تلقی کردند طبری ۱۳۸۷ ق، ج ۸، ص ۵۵۵). نیز ابو علی سلامی در کتاب اخبار خراسان گفته است که چون فضل به علویان متمایل بود، میخواست با انتقال خلافت از عباسیان به علویان نام و افتخاری کسب کند. از این رو، وی که برای رأی مأمون نفوذی داشت مأمون را به این کار و اداشت و گفت تا با انتخاب ولیعهد از علویان و صله رحم با ایشان به خداوند تقرب جوید و بدین وسیله جنایات و رفتار ناشایست هارون الرشید را در حق علویان پاک کند ظاهراً در میان امرای سپاه و عامه مردم نیز چنین شایع بود که این مطلب تدبیر فضل بن سهل بوده است ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۵۸ و ۱۶۲ - ۱۶۳ و ۱۷۵ - ۱۷۶؛ بیهقی ۱۳۵۶ ، ص (۱۷۰). اما اگر نیز چنین احتمالی وجود داشته و فضل بن سهل مبتکر این فکر ولایتعهدی امام یا دست کم مشوق و مؤثر در آن بوده باشد، بسا که این تدبیر نه واقعاً از سر ارادت و تمایل فضل به امام و علویان بوده است، بلکه فضل قصد داشته است که امام رضا (ع) برای رسیدن به اهداف خویش، از جمله سرنگون ساختن دولت مأمون و به دست گرفتن مستقلانه قدرت وسیله قرار دهد. شواهدی در دست است که این معنا را تأیید میکند به روایتی فضل بن سهل یا هشام بن ابراهیم نزد امام رضا (ع) رفتند و در جلسه ای خصوصی خواستند تا با امام تعهد بندند که مأمون را به قتل رسانده و امارت و خلافت را به امام بازگردانند که عنوان فرزند پیامبر (ص) ، سزاوارتر به این مقام است. ولی امام بر آنها خشم گرفت و کارشان را خائنانه خواند و آنان را از نزد خود راند. فضل و هشام که دریافتند در تصورات خود درباره امام اشتباه کرده اند، گفتند که می خواسته اند امام را بیازمایند امام فرمود دروغ میگویید و حرف و دل شما یکی است و مرا آنگونه که می خواستید نیافتید. بعداً نیز فضل و هشام نزد مأمون رفتند و گفتند که پیش حضرت رضا (ع) رفته و او را آزموده اند تا از قصد او درباره تو (مأمون) آگاه شوند ولی پس از آن، امام نزد مأمون رفت و سخنان ایشان را تکذیب کرد و مأمون دریافت که حق با امام است (ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۷۷ - (۱۷۸) چنانکه کمی پس از قضیه ولایتعهدی و بیعت با امام رضا (ع) فضل بن سهل به مأمون توصیه کرد که امام را از اقامه نماز عید فطر منصرف سازد و بدین وسیله ناخشنودی خود را از محبوبیت و موقعیت امام نشان داد بعدها نیز امام ناگزیر شد، مأمون را از پنهان کاری و خودکامگی های فضل آگاه سازد. این مطالب و احتمالاً مسائل دیگر موجب حسد و کینه و دشمنی فضل بن سهل با امام رضا (ع) شد ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۶۵).

 روایاتی حاکی از آن است که فضل بن سهل از آغاز با ولایتعهدی امام رضا (ع) مخالف و بدخواه آن حضرت بود چون فضل از پروردگان برمکیان بود و برمکیان با خاندان پیامبر (ص) میانه خوبی نداشتند. حسن بن سهل برادر فضل بن سهل نیز چون از تصمیم مأمون دایر بر ولا يتعهدى مأمون آگاه شد آن را کاری بزرگ دانست و خطرات بیرون کردن خلافت را از دودمان عباسیان به وی یاد آورد ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۶۳ و ۱۷۷؛ ابو الفرج اصفهانی، ۱۳۶۸ ق، ص ۵۶۲ اما برخی تردید کرده اند که فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت رضا (ع) بوده باشد و براساس روایات پیشین گفته اند فضل بن سهل با انگیزه ها و اهداف خاص خود خواه مثبت و خواه منفی در ولایتعهدی حضرت رضا (ع) مؤثر بوده است زریاب خویی و مشایخ فریدنی، ۱۳۸۰، ص ۳۶۷)

در مقابل، روایات دیگر تفویض ولایتعهدی به امام رضا (ع) را تصمیم و تدبیر مأمون دانسته اند. گفته شده است که مأمون فضل بن سهل و حسن بن سهل را نزد امام رضا (ع) فرستاد تا تصمیم مأمون را به اطلاع امام برسانند و یکی از آنان نیز به امام گفت که مأمون دستور داده اگر با خواسته وی مخالفت کند گردن او را بزند ابوالفرج اصفهانی ۱۳۶۸ ق، ص ۵۶۲-۵۶۳). اما حسن بن سهل در این هنگام در عراق بوده است و این روایت را نمی توان معتبر شمرد.

مأمون حتى عبدالله بن سهل نوبختی منجم را که وقت بیعت گرفتن برای امام را مناسب نمیدانست و در جدی بودن عزم مأمون در این باره تردید داشت ـ تهدید کرد تا مبادا در وقت بیعت تغییری دهد و نظر فضل بن سهل را درباره زمان بیعت بگرداند (قفطی، ۱۹۰۳ ، ص ۲۲۲-۲۲۳؛ ابن طاووس، ۱۳۶۳، ص ۱۴۲).

روایاتی که فکر تفویض ولایتعهدی به امام رضا (ع) را به مأمون نسبت می دهند، چندگونه است مطابق پاره ای از آنها مأمون به امام رضا (ع) گفت که به خاطر علم، فضل، پارسایی و پرهیزکاری امام وی را سزاوارتر از خود به خلافت میداند و میخواهد تا خود را خلع و خلافت را به امام واگذار کند اما امام فرمود که به بندگی خدا می بالد و به دوری جستن از دنیا امید نجات دارد. هم چنین به مأمون گفت که اگر این خلافت از آن تو است و خداوند آن را به تو داده پس روا نیست جامه ای را که خداوند بر تو پوشانده در آورده و به دیگری بدهی و اگر خلافت از آن تو نیست باز هم نمی توانی چیزی را که از آن تو نیست به من بدهی چون مأمون اصرار ورزید امام فرمود که این کار را هرگز به اختیار خود نخواهد پذیرفت (ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۵۱).

مطابق روایتی دیگر هنگامی که امین خود را خلیفه خواند و مأمون را از ولایتعهدی خلع کرد و میان آن دو جنگ در گرفت مأمون که در شرایط بحرانی مبارزه با امین به سر می برد با خدا عهد و نذر کرد که اگر بر مشکلات فائق آید خلافت را در محلی قرار دهد که خداوند قرار داده است ابوالفرج اصفهانی ۱۳۶۸ ، ص ۵۶۲ - ۵۶۳ بیهقی ۱۳۵۶، ص ۱۷۰). چون مأمون بر امین پیروز شد و به خلافت نشست در میان عباسیان و علویان نگریست و کسی را برتر پرهیز کارتر داناتر و شایسته تر از امام رضا (ع) نیافت. پس او را از مدینه فراخواند و ولایتعهدی خود را به وی سپرد ابو الفرج اصفهانی، ۱۳۶۸ ق، ص ۵۶۲-۵۶۳؛ بیهقی، ۱۳۵۶ ، ص ۱۷۰ ؛ طبری، ۱۳۸۷، ج ۸، ص ۵۵۴ اما این ساده اندیشی است که بگوییم آنچه مأمون را به این کار برانگیخته وفای به نذر خود بوده است فضل الله، ۱۳۸۲، ص ۱۲۴). پاره ای روایات حاکی از آن است که مأمون خواسته است لطف و نیکی امام علی (ع) را نسبت به خاندان عباسی جبران کند. بعضی به مأمون گفتند تو به فرزندان علی بن ابی طالب مهربانتری تا به فرزندان عباس زیرا ولایتعهدی خود را به رضا دادی و به بنی عباس ندادی مأمون در جواب گفت زیرا ابوبکر به بنی هاشم امارت نداد عمر و عثمان هم بر این روش بودند. اما علی هر یک از پسران عباس را در شهری والی کرد. عبدالله بن عباس را والی بصره، عبیدالله بن عباس را والی یمن معبد بن عباس را والی مکه و قتم بن عباس را والی بحرین کرد. من نیز احسان علی (ع) را تلافی و حضرت رضا (ع) را ولیعهد خود کردم ( سبط ابن جوزی، ۱۴۰۱ ق، ص ۳۱۹؛ سیوطی، ۱۴۱۱ ق، ص ۳۰۸).

اگر این مطلب راست باشد که مأمون در ابتدای مذاکرات خود با امام رضا (ع) ـ چه با واقعیت و ایمان و چه با دروغ و نیرنگ - پیشنهاد کرد خلافت را به امام واگذار کند، این پرسش مطرح میشود که چرا امام از قبول خلافت خودداری ورزید و از این فرصت استفاده نکرد. زمانی یکی از یاران امام به نام محمد بن ابی عباد از آن حضرت پرسید چرا درخواست مأمون برای نظارت در امر حکومت و همکاری در خلافت را رد کرد. حضرت فرمود هرگز در اندیشه این کار (خلافت) نیست چون امام دید وی اندوهگین شده، به وی فرمود از این کار چه میجویی؟ اگر این کار (خلافت) به آنجا که میگویی باز گردد و در دست ما قرار گیرد و آن هنگام تو همین گونه باشی که اکنون با من هستی تو بهره ای اندک خواهی داشت و یکی همچون دیگران خواهی بود ابن بابویه، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۱۷۴ - ۱۷۵). امام با این سخن به او توجه داد که شرایط موجود مقتضی بازگرداندن خلافت با تمام شئون آن به جایگاه حقیقی اش یعنی ائمه نیست و اراده ای جدی و واقعی برای این کار وجود ندارد. به علاوه، هدف غایی حکومت عدالت است و آن نیز با موانع موجود دست نایافتنی است. از دیگر سو مأمون به هیچ روی نمیخواست خلافت را از دست دهد، چرا که در این راه با برادر خویش به جنگ پرداخت و هم هرثمه بن اعين امير لشكر، و فضل بن سهل وزیر را که یاری اش کردند به قتل رساند و گرنه چرا مأمون سفارش کرد امام را برای رفتن به بارگاهش در مرو از شهرهای شیعه نشین کوفه و قم عبور ندهند و چرا از برگزاری نماز عید فطر توسط امام جلوگیری کرد؟ به علاوه امام دریافته بود که در برابر بازی خطرناکی قرار گرفته که در ضمن خود مشکلها و خطرهای بسیاری برای علویان یا همه امت به بار خواهد آورد. امام میدانست که مأمون از این طریق میخواهد نیت واقعی امام را بفهمد و دریابد که اگر امام واقعاً به خلافت رغبتی دارد او را از سر راه بردارد هم چنانکه با دیگر مدعیان خلافت کرد. وانگهی مأمون میخواست پیشنهاد واگذاری خلافت را بهانه و زمینه ای برای اجبار امام به پذیرش ولایتعهدی سازد. زیرا آنچه که اهداف مأمون را محقق می کرد، قبول ولا يتعهدىی بود نه خلافت عاملی، ۱۴۰۳ ق ٫ ۱۳۶۲، ص ۲۸۵-۲۹۱).

وانگهی این مطلب که مأمون میخواست خلافت را پس از خود در جایی قرار دهد که خداوند قرار داده مستلزم آن است که مأمون شیعه باشد و امامان را تا حضرت رضا (ع) قبول داشته باشد. اگر هم مأمون ارادتی به حضرت علی (ع) و بعضی از اهل بیت (ع) داشته، دلیل تشیع او به معنی دقیق کلمه و امام واقعی دانستن حضرت رضا (ع) نیست (زریاب خویی و مشایخ فریدنی، ۱۳۸۰، ص ۳۶۵).

مخاطب

جوان ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی