ابو الحسن على الرضا بن موسى بن جعفر صادق بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هشتمین امام اهل بیت (ع) در مدینه بدنیا آمد و در طوس از شهرهای ایران بدرود حیات گفت.
میان محدثین در سالی که آن حضرت در آن تولد یافتند و حتی در آن ماه نیز اختلاف نظر است همچنانکه در سال وفات ایشان نیز اختلاف است. روایات و اقوال بیش از هر امام دیگری در مورد ایشان فراوان است و ما بی آنکه خواسته باشیم وارد بحث آنها شویم با یکی از آنها را ترجیح دهیم چون به نظر ما فایده ای که ارزش بحث و کنکاش را داشته باشد، متضمن نیست.
گفته می شود ولادت آن حضرت در روز جمعه یا پنجشنبه یازدهم ذی حجه یا ذی قعده و یا ربیع الاول سال ۱۴۸ یا سال ۱۵۳ بوده که تاریخهای دیگری نیز گفته شده
و در مورد وفات ایشان نیز روز جمعه یا دوشنبه هفدهم یا بیست و نهم صفر یا روز بیست و یکم ماه رمضان و هیجدهم جمادی الاول بیست و سوم ذی قعده سال ۲۰۳ یا ۲۰۶ و یا ۲۰۲ همه این تاریخها را آورده اند؛ شیخ صدوق در کتاب خود عیون اخبار الرضا وفات آن حضرت را در نه روز مانده به پایان ماه رمضان سال ۲۰۳ در سن چهل و هشت سالگی یا ۴۷ و ۵۰ و ۵۱ و ۵۷ بر حسب تفاوت روایات در تاریخ وفات و ولادت ایشان می داند.
او از مادری به نام «خیزران زاده شد و گفته میشود مادرش «نوبیه» از نسلهای سودانی به نام اروی و ملقب به شقراء و نیز گفته میشود ما در آن حضرت به نام «نجمه» و با کنیه ام البنین بود و نامش را نکنم نیز ذکر کرده اند کسی که ما در آن حضرت را «تکنم» می داند به این بیت از شعرهایی که یکی از شاعران در مدح آن حضرت سروده استفاده جسته است:
برترین مردم از نظر شخصیت پدر قبیله و اجداد همانا «علی» بزرگوار است. که او را نکنم» به عنوان هشتمین سمبل دانش و بردباری و به عنوان امامی که حجت حق است ارمغانمان آورد.
همچنانکه در تاریخ ولادت و وفات و نیز سن ایشان اختلاف هست در تعداد فرزندان آن حضرت نیز روایات مختلف است. گفته میشود او پنج پسر و تنها یک دختر بجای گذارد. تنها چهار پسر را نیز گفته اند و روایت مورد ترجیح مفید در ارشادش آن است که او جز امام محمد جواد (ع) فرزندی نداشت همچنانکه می گویند او دو فرزند یکی امام محمد جواد و دیگری موسی را داشت قائل به این تعداد فرزند دو فرزند پسر) بر روایتی استفاده میکند که سندش به بزنطی می رسد و در آن آمده که او به حضرت گفته دو سال است که درباره جانشین تو می پرسم و تو میگویی که جانشین من فرزند من است و در آن هنگام فرزندی نداشتی ولی امروز خداوند به تو دو فرزند داده کدام یک از آنها جانشین تست؟ که امام به فرزندش جواد (ع) اشاره می کند.
کنیه اش ابی الحسن بود و از زبان برخی راویان آمده که او را ابوالحسن ثانی خطاب کرده اند و نیز همانگونه که در مقاتل الطالبین اصفهانی آمده کنیه آن حضرت ابوبکر بود که در این امر به روایت عیسی بن مهران به نقل از ابی صلت هروی اعتماد کرده که گفته است روزی مأمون درباره مسئله ای از من سؤال کرد. در پاسخ گفتم ابوبکر در باراش چنین و چنان میگوید گفت ابوبکر کیست؟ ابوبکر ما يا ابوبكر عامة (خليفة اول) ؟ گفتم: ابوبکر ما عیسی بن مهران میگوید از ابی ملت پرسیدم ابوبکر شما ؟ گفت: این کنیه علی بن موسی الرضا (ع) است.
در هر صورت امام رضا (ع) حدود سی سال با بیشتر با پدر بود و همه گونه محنتها و رنجهایی را که بر پدرش امام موسی بن جعفر که وجودش علی رغم اینکه کاری به کار حکومت نداشت و رویاروی قدرتمندان نشده بود نگرانی حکام را بر می انگیخت و عیششان را منغص می ساخت بطوری که منصور دوانیقی همواره او را زیر نظر داشت و همه حرکتهایش را کنترل میکرد بطوری که آن حضرت را ناگزیر ساخت از شیعیانش و نزدیکترین یارانش نیز پنهان بماند و مهدی سومین خلیفه عباسی او را به بغداد فراخواند و مدت زمانی به زندانش افکند و تنها هنگامی او را از زندان رها ساخت که علی (ع) را در خواب دید که تهدیدش میکند و آیه «فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامکم را بر وی میخواند و با این حال از ایشان تضمین گرفت و پیمان گرفت که علیه او قیام نکند و در هیچ انقلاب یا قیامی که یکی از حکام دولتشان را نشانه رود شرکت نجوید و بعد از وفات (مهدی) و هادی سومین خلیفه عباسی که مدت خلافتش چندان بدرازا نکشید رشید بر اریکه قدرت تکیه زد و با آغاز خلافتش بدبختی و رنج خاندان علوی که در آن هنگام امام موسی بن جعفر (ع) زعامتش را عهده دار بود آغازیدن گرفت و بیشترین بهره این مصیبتها را نیز آن امام بر دوش داشت امام را بازداشت کرد و در زندانهای تیره و تار خود به مدت یازده سال که طی آن او را از زندانی به زندان دیگر منتقل می ساخت انداخت و مسؤولان زندانش نیز از کشتن او سر باز میزدند بطوری که نمی دانست با آن حضرت چه کند و در آخر نیز تنها سندی بن : شاهان با همکاری وزیرش یحیی بن برمکی عهده دار انجام این توطئه شدند و دستورش داد تا در غذایش سم بریزد تا از او نجات یابد و بالاخره به آرزویش رسید. در چنین اوضاع و احوالی امام رضا (ع) با درد و تلخی شاهد چنان حوادث مصیبت باری بود که بسیاری از خاندان و عموزادگان را در بر گرفته بود و غم فقدان پدر با آن وضع را تحمل کرده بود بی آنکه از آغاز تا پایان آن توان کاستن از شدت و حدت آن را داشته باشد. و همین سرنوشت هم خود او را نیز در صورتی که حرکت علیه آنان کند و حتی اگر کمترین حرکتی نداشته بود او را نیز انتظار می کشید زیرا تضاد و اختلاف میان این دو خاندان علوی و عباسی تضاد اصولی بود و به اشخاص محدود نمی شد.
این خصومت خصومت میان دو گروهی بود که یکی نمایانگر تمامی ابعاد و اهداف اسلام بود و دیگری نماینده نژاد پرستی و استثمار و گرایشهای قبیله ای که در عهد اسلاف امویشان با تمامی نمودهای خود دوباره پا به عرصه وجود گذارده بود و این ارزشهای جاهلی دوباره زنده شده هیچ تفاوتی با آنچه که ابوسفیان و ابوجهل و امية بن صفوان و دیگر گردنکشان و قلدران قریش به خاطر آنها می جنگیدند ولی این زمان به رنگی دیگر و شیوه تازه زمان و به نام اسلام از همان ارزشهای کهنه و جاهلی نداشت بنابراین شگفت نیست که امام رضا (ع) حتی اگر به دور از مردم و برکنار از ریاست و مسائل آن می زیست همان سرنوشت پدر خود را از حکام زمان خود داشته باشد زیرا پدرش امام کاظم (ع) علی رغم اینکه نزدیک به یازده سال را در زندانها و بازداشتگاههای آنها گذراند بالاخره او را شهید از این دنیا بیرون کردند در حالیکه او از طاعت آنها خارج نشده و هیچ روزی به اندیشه بدست گرفتن قدرت، نیفتاده بود.
عملاً نیز امام رضا (ع) طی بیست سالی که پس از شهادت پدر زندگی کرد انواع رنجها و سختیها و آزارها منتهی از گونه دیگری را از حکام زمان خود متحمل شد و سرانجام نیز بنا به آنچه از حوادث و قراین تاریخ وفاتش بر می آید همان سرنوشتی را که پیش از او پدرش دیده بود داشت و ما در سخن گفتن از وفات ایشان و علل آن به این جنبه نیز خواهیم پرداخت.
چه بسا نیز برخورد سرسختانه حکام با او و دیگرانی از اهل بیت(ع)، علاوه بر شکاف عمیقی که آنها با اصول و بنیادهایی که این ائمه آنها را نمایندگی می کردند داشتند، ایمان و اعتقاد بخش بزرگی از مسلمانان به امامت ایشان و حقانیتشان به خلافت و پافشاری بر اینکه غصب کنندگان خلافت امویها و عباسیها از صاحبان شرعی آنها غصبش کرده اند و از حدودی که خداوند متعال بر بندگانش مقرر داشته بسیار پا فراتر گذارده اند و با این حال بسیاری از اندیشمندان به گردشان جمع می شدند و در برابر تفوق و برتری علمی آنها (امامان) در تمامی زمینه ها سر تعظیم فرود می آوردند و باعث شده بود مردم شیفته آنها گشته و ایشان را سزاواران بحق خلافت و تحمل مسؤولیت آن و بدست گرفتن قدرت میدانستند و در کنار همه اینها سعایتهای مغرضانه ای که از سوی دشمنان کین نوزشان به قصد نابود کردن آنها انجام می شد و حتی از سوی برخی عموزادگان نزدیکشان صورت میگرفت و متقابلاً از سوی حکام وقت، با مسرت و پذیرش با آن برخورد میشد و این حکام چنین برخوردهای کین توزانه ای با ایشان را گریزگاهی برای بیرون ریختن کینه های خویش و نیز توجیهی برای فشارهایی که بر ایشان وارد می آوردند میدانستند ولی با همه اینها حکام وقت اینان (امامان) را از جمله خطرناکترین عناصری تلقی می کردند که قدرتشان را تهدید می کرد و نوید بخش زوال و فروپاشی آن بود و چنان برخوردی را با ایشان داشتند که در تاریخ، بدتر و زشت تر از آن دیده نشده است.