عون بن محمد از ابی عباد نقل میکند او گفت : که حضرت رضا ا در تابستان بالای حصیر مینشست و در زمستان بالای پلاس موئی لباسهای درشت و خشن میپوشید هر گاه قدم در اجتماع میگذاشت برای آنان خویش را زینت میکرد
حماد بن عیسی از پدرش از حضرت ابی الحسن الرضا لاواز پدر بزرگوارش روایت میکند که جعفر بن محمد عليهما السلام میفرمود: که همانا مرد از من حاجت و نیازمندی خود را می پرسد من در برآوردن حاجت سبقت میگیرم از ترس اینکه مبادا او بی نیاز شود و برای حاجت او وقتی باقی نماند که پیش من بیاورد محمد بن یحیی صولی گفت جده ی من مادر پدم اسم او غدر بود برای من نقل کرد که من خریداری شدم با گروهی از کنیزان از شهر کوفه و من خانه زاد بودم در کوفه ما را پیش مأمون آوردند گویا ما را وارد بهشتی کردند آنچه میخواستیم آماده و در اختیار ما قرار داده بودند از نظر اکل و شرب و خوشی در کمال آسایش بسر میبردیم مأمون مرا بامام رضا بخشید چون بخانه ی آنحضرت آمدم از آن همه ناز و نعمت که در خانه ی مأمون بر خوردار بودم در منزل خضرت رضا از آنها چیزی ندیدم علاوه ی بر این زنی نگهبان ما بود که شبها ما را بیدار میکرد و به نماز و امیداشت و این نماز شب خواندن از همه چیز بر ما سخت تر بود آرزوی من این بود که از خانه ی آنحضرت بیرون آیم تا اینکه مرا بجد تو عبد الله بن عباس بخشید چون وارد خانه ی او شدم گفتی وارد بهشت شدم صولی میگوید من زنی خردمند تروسخی تر از جده ام ندیدم او در سال دویست و هفتاد از دنیا رفت در حدود صد سال عمر داشت هر گاه از او خبر حضرت رضا را می پرسیدند میگفت از آنحضرت من هیچ چیز بخاطر ندارم جز اینکه از عود هندی خویش را معطر میکرد و بعد از آن گلاب و مشك بکار می برد نما و صبح را که میخواند در اول وقت پس از آن سر به سجده میگذاشت و بر نمیداشت تا آفتاب بلند میشد پس بر میخواست برای کارهای مردم می نشست، کسی را جرئت نبود که در خانه ی آن حضرت آواز بلند کند او با مردم سخن میگفت هر کس بود ، جدمن باین جده تبرک می جست روزیکه امام او را به وی بخشید او را مدیره (کنیز مدیره آن کنیزی را گویند که پس از مرگ آقا آزاد باشد ۲ ای کسیکه نام تو بیوفائی است بیوفائی بتو زینت گرفت بد کرد با تو روزگار و خوب نکرد) ساخت هنگامیکه دائی او عباس بن احنف شاعر بر او وارد شد از این کنیز خوشش آمد بجد من گفت او را بمن ببخش جد من گفت این کنیز مدیره است عباس این شعر را خواند: واساء ولم يحسن بك الدهر (۲)
شیخ صدوق در عیون نقل کرده است که هیچگاه ندیدم که حضرت ابي الحسن الرضا اكسيرا بكلام خويش اذیت کند و ندیدم او را که سخن کسی را قطع کند ، حاجت هیچ حاجتمند و نیازمندی را رد نکرد در حدود امکان و قدرت و در حضور هیچ کس پای مبارکش را در از نکرد ، در مجلس در مقابل هم نشین خویش تکیه نکرد، هیچگاه بغلامان و نوکرانش حرف زشت نگفت و فحش نداد ، آب دهن خویش را هیجوقت دور نیفکند، ندیدم آنجناب را که خنده ی قهقهه کند بلکه خنده ی او تبسم بود ، چون سفره ی طعام برای او میگستر دند تمام غلامان خود را سر سفره جمع میکرد حتی دربان و میرآخور را حاضر میکرد و با آنها غذا میل میفرمود ، عادتش این بود که شبها که میخوابید بیشتر شبها را از اول شب بیدار بود تا صبح ، روزه بسیار میگرفت در هر ماه سه روز روزهای پنجشنبه ی اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه را ترک نمی کرد، بسیار احسان میکرد و صدقه میداد در پنهانی بیشتر صدقاتش در دل شبها بود ، اگر کسی ادعا کند کسی را در فضل مانند آنحضرت دیده باور نکنید.
معمر بن ابی خلاد روایت کرده که هر گاه حضرت رضا طعام میل میفرمود کاسه ی بزرگی در کنار سفره میگذاشت از هر غذائیکه در سفره بود از بهترین جای آن غذا قدری بر میداشت و میان آن کاسه میریخت سپس دستور میداد که بر مسکینان بخش و تقسیم کنند آنگاه این آیه ی از قرآن را تلاوت میفرمود:
فلا اقتحم العقبة معنی این آیه و آیات بعدش این است که پس از آنکه اصحاب میمنه و دست راستیها در امر سخت و مخالفت نفس وارد میشوند آن عقبه آزاد کردن بنده ای است از رقیت با طعام خورانیدن است در روز گرسنگی به یتیمی که دارای قرابت و خویشی باشد یا مسکینی که از بیچارگی و فقر خاک نشین باشد پس حضرت امام رضا
میفرمود : خداوند عز و جل دانا بود که هر انسانی قدرت آزاد کردن بنده ندارد بنابر این قرار داد برای ایشان راهی از بهشت یعنی در مقابل آزاد کردن بنده غذا دادن را قرار داد که هر شخصی بتواند راه بهشت را بگیرد
ابو ذکوان از ابراهیم بن عباس روایت کرده که گفت ندیدم هرگز حضرت رضا را که از او چیزی بپرسند و او نداند و از آن حضرت داناتر ندیدم مأمون او را بهر سئوالی که آزمایش میکرد آنحضرت جواب میداد تمام جوابهای آنحضرت از قرآن کریم اقتباس شده شده بود، سه روز یکمرتبه قرآنرا ختم میکرد و میفرمود اگر بخواهم در کمتر از سه روز قر آنر اختم میکنم ولی بهر آیه ایکه میرسم در آن فکر و اندیشه میکنم که در چه چیز نازل شده و نیز در کدام وقت نازل شده از این جهت است که سه روز یکمرتبه ختم میکنم
يسع بن حمزه ی قمی گفت که من در مجلس حضرت رضا بودم با آنحضرت صحبت میکردم گروهی در محضر آنحضرت جمع شده بودند مسائل حلال و حرام سئوال میکردند ناگاه مردی داخل شد که قامتی بلند و چهره ای گندم گون داشت عرضکر د السلام عليك يا بن رسول الله من مردى هستم از دوستان شما و پدران و نیاکان شما از مسافرت حج برگشته ام پولم را گم کرده ام چیزی برای من باقی نمانده که مرا بوطنم برساند چنانچه ممکن است بودجه ی سفر مرا تا وطنم تأمین کنید تا بسوی شهر و دیار خویش روم هنگامیکه بوطن رسیدم آن پولرا از طرف شما صدقه بدهم زیرا که من در شهر خودم بی نیازم و احتیاجی ندارم خداوند بر من نعمت عنایت فرموده حضرت فرمود بنشین خداتر ارحمت کند بعد روی بطرف مردم کرد و مشغول سخن گفتن شد تا اینکه مردم پراکنده شدند فقط من و آنمرد خراسانی و سلیمان جعفری و خشیمه باقی ماندیم حضرت رو بما کرد و فرمود بمن اجازه میدهید باندرون بروم حضرت بر خواست و داخل حجره شد و ساعتی ماند بعد بیرون آمد و در را بست و دست مبارکش را از بالای در بیرون آورد و فرمود کجاست مرد خراسانی؟ آنمرد عرض کرد حاضرم و در اینجایم حضرت فرمود بگیر این دویست اشرفی را و خرج سفرت کن ولازم نیست در وطن از طرف ما آنرا صدقه دهی و از اینجا بیرون شو تا من ترا نه بینم و نیز توهم مرا نه بینی مرد خراسانی پولرا گرفت و بیرون رفت سلیمان عرضکرد قربانت شوم بخشش زیادی نمودی و ترحم فرمودی چرا روی مبارک را از او پوشاندی ؟ حضرت فرمود از ترس اینکه ذلت سئوال را در روی او نبینم بواسطه ی بر آوردن حاجتش ، مگر نشنیدی حدیث رسولخدا را که پنهان کننده ی نیکی معادل با هفتاد حج است عملش و آشکار کننده ی بدی مخذول و پست است و پوشاننده ی آن آمرزیده شده است
از سلیمان جعفری روایت شده که گفت من در خدمت حضرت رضا بودم چون خواستم بمنزلم بروم فرمود بیا و امش را با ما باش با آن بزرگوار رفتم وقت غروب آفتاب وارد منزل شد نگاهی بغلامان کر دو دید سرگرم بنائی هستند برای اسبان اخیه درست میکنند ناگاه سیاه پوستی را دید که با آنان مشغول کار است حضرت فرمود: کار این مرد با شما چیست
عرضکردند او ما را کمک میکند چیزی باو خواهیم داد حضرت فرمود مزدش را با او گفتگو کرده اید ؟
عرض کردند نه هر چه با و میدهیم او از ما راضی میشود.
تا این حرف را حضرت شنید رو آورد و ایشانرا با تازیانه زدو غضب کرد برای اینکار من عرض کردم قربانت کردم برای چه خود را تاراحت میکنید
فرمود مکرر ایشانرا از مثل اینکار نهی کرده ام و گفته ام هر کس برای کاری می آورید مزدش را قطع کنید زیرا هر کس بدون تعیین مزد کار کند برای تو مزدش را که دادی اگر برای او سه برابر زیاد کنی مزدش را او خیال میکند که مزدش را کم داده ای و اگر مزدش را قطع کردی و با و مزدش را بدهی ترا ستایش میکند بر آنکه وفا کردی و اگر زیاد تر دادی میداند که زیاد تر داده ای و منظور آن زیادی را دارد
یا سر خادم روایت کرده که روزی غلامان آن حضرت میوه میخوردند اما درست میوه ها را نمیخوردند و دور می افکندند حضرت ابی الحسن الرضا بايشان فرمود سبحان الله شما اگر احتیاج باین میوه ندارید گروه دیگری از مردم هستند که نیازمند باین میوه ها میباشند اگر خود شما نمیخورید بآنانکه احتیاج دارند بخورانید ( آنچه روایتی که درباره ی اخلاق کریمه حضرت رضا نقل کردیم از انوار البهية مرحوم حاج شيخ عباس قمی و از عیون ج ۲ باب ۲۴ ذکر شده)
عبد السلام بن صالح هر وی گفت آمدم بدر خانه ایکه حضرت رضا در سرخس حبس بود از زندان بان اجازه گرفتم که بملاقات آنحضرت بروم زندان بان گفت تو راهی بسوی آنحضرت پیدا نمی کنی
گفتم برای چه راه بسوی او نمی یابم
گفت برای اینکه او شب و روز مشغول نماز است شبانه روزی هزار رکعت نماز میخواند همانا او یکساعت اول روز و پیش از ظهر و هنگام زردی خورشید از نماز فارغ است او در این ساعتها در جایگاه نماز خویش می نشیند و پروردگارش را نیایش می کند عبد السلام گفت من بزندان بان گفتم در همین ساعات برای من اجازه ی ورود بگیر برای من اجازه ی ملاقات گرفت من بر آنحضرت وارد شدم دیدم آن بزرگوار در مصلای خود نشسته و متفکر است ابو الصلت گفت عرض کردم ای پسر رسول خدا چیست که مردم از شما نقل میکنند؟
حضرت فرمود چی از ما نقل میکنند.
عرض کردم مردم میگویند که شما ادعا میکنید که تمام مردم بندگان شمایند
فقال : اللهم فاطر السموات والارض عالم الغيب انت شاهد باني لم اقل ذلك قط ولا سمعت احداً من آبائی قاله قط و انت العالم بما لنا من المظالم عند هذه الامة و ان هذه منها (فرمود بار پروردگارا تو پدید آورنده ی زمین و آسمانی ، تو دانای رازهای نهانی ، تو گواهی که همانا من هیچگاه این سخنانرا نگفته ام و از هیچ يك از پدران و نیاکانم این سخنانرا هرگز نشنیدم ، تو دانائی بمظالم مادر نزد این است و همانا این گفته ساخته ی همین امت است) سپس فرمود: ای عبدالسلام هر گاه باینطور که مردم میگویند تمام مردم بنده ی ما باشند پس کی اینان را میفروشد بعنوان بردگی، عرض کردم راست میفرمائید بعد فرمودای عبدالسلام آیا آنچه که خدا بر ما واجب کرده منکر هستی آنچنانکه دیگران انکار میکنند ؟
عرض کردم پناه بخدا میبرم من اقرار دارم بولایت شما خاندان (عیون ج۲ص۱۲)