آنچه از روایات استفاده میشود این است که چون مأمون براریکه ی خلافت بعد پدرش هارون تکیه زد و امر خلافت و زمامداری مسلمانان بر او مستقر شد ، فرمانش در اطراف عالم نافذ گردید ، آستانداری عراق را بحسن بن سهل واگذارد ، پایتخت خویش را در مرو قرارداد در اطراف کشورهای حجاز و یمن غبار فتنه و آشوب بلند شد گروهی از سادات بطمع خلافت قد علم کردند و پرچم مخالفت بر افراشتند این خبر در مرو بمامون عباسی رسید بافضل بن سهل ذوالریاستین (۱) که وزیر مشاور او بود در این باب مشورت کرد، پس از دور اندیشی و فکر زیاد رای مأمون بر این قرار گرفت که حضرت علی بن موسی الرضا را از مدینه بخواهد و او را ولی عهد خود قرار دهد تا بدینوسیله سادات را بجای خود بنشاند و آنان دندان طمع از خلافت بردارند
در عیون اخبار الرضا بیهقی روایت کرده که فضل بن سهل ذوالریاستین (بدین جهت او را ذوالریاستین گویند که هم پست حساس وزارت بعهده داشت و هم فرمانده سپاه بود ) نقل از عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۱۶۵) بمأمون گفت نزدیکی بجوی به خداوند بواسطه ی پیوند خویشاوندی با پیغمبر و بیست نمودن با حضرت علی بن موسى الرضا تا ظلمهائیکه پدرت نسبت بخاندان نبوت و رسالت کرده جبران شود مأمون رجاء بن ضحاك رياسر غلام خویش را بمدینه فرستاد که حضرت رضا و محمد بن جعفر الصادق را بمر و آورند چون حضرت رضا بمرو تشریف آوردند مأمون آن حضرت را ولیعهد خود نمود و بتمام شهرستانها این مطلب را نوشت و دستور داد که سکه بنام مبارک آن حضرت بزنند مردم را هم فرمان داد بجای لباسهای سیاه که آرم و شعار بنی العباس بود لباس سبز بپوشند و دختر خود ام حبیب را بازدواج آنحضرت در آورد تمام اینکارها در يك روز اتفاق افتاد و تمام شد (عيون ج ۲ ص ۱۴۷)
مأمون از کشتن برادرش محمد امین که فارغ شد نامه ای بحضرت
رضا نوشت که بخراسان تشریف بیاورند حضرت ابی المحسن الرضا عذرها آوردند هر چه آن بزرگوار عذر آورد مأمون اصرار کرد و نامه نوشت تا آنکه حضرت دانست که چاره ای جز حرکت نیست این بود که بجانب خراسان حرکت کرد و فرمود بطرف خراسان میروم بواسطه ی اصرار مأمون (ج ۲ عيون)
امية بن على نقل میکند که در مکه معظمه خدمت حضرت رضا بودم در همان سفری که بخراسان تشریف آوردند حضرت طواف کرد و بعد در مقام ابراهیم مشغول خواندن نماز طواف شد ، حضرت جواد روی دوش موفق غلام بود که او را طواف میداد در این هنگام حضرت جواد در حجر اسماعیل غمگین و افسرده خاطر نشست موفق بعرض
حضرت رضا رساند و عرض کرد قربانت گردم آقازاده در حجر اسماعیل نشسته و حرکت نمیفرماید حضرت رضا تشریف آورد و فرمود چرا از جای خود بر نمیخیزی؟ جواد عزیزش عرض کرد چگونه بر خیزم که می بینم شما طوری خانه ی خدا را وداع میکنید که گویا دو باره بر نمیگردید در آن وقت عمر حضرت جواد هفت سال بوده است زیرا که مسافرت حضرت رضا در سال دویست هجری بود (منتهى الآمال ج ۲ ص ۲۸۳)
مأمون بحضرت رضا نوشت که از راه کوفه وقم بطرف خراسان تشریف نیاورند چون در این دو شهر شیعیان زیاد بودند مأمون ترسید که شیعیان از آمدن حضرت مانع شوند لذا حضرت از راه بصره و شیراز و اهواز تشریف آوردند (عيون اخبار الرضا)
عبد الكريم بن طاوس که در سال ششصد و نودوسه بدرود حيوة گفت و از دنیا رفت در کتاب فرحة الغری نوشته است هنگامیکه مأمون حضرت رضا را از مدینه بخراسان طلبید حضرت از مدینه بسوی بصره روان شدند و بکوفه تشریف نبردند و از بصره ببغداد و از آنجا وارد قم شدند مردم قم استقبال گرمی از آنحضرت کردند با یکدیگر اختلاف داشتند در اینکه حضرت بخانه آنها وارد شود آنجناب فرمود: شتر من به درخانه ی هر کس که زانو زد من میهمان او خواهم بودشتر را آزاد گذاشت خانه ها و عمارتهای با شکوه را یکی پس از دیگری پشت سر انداخت تا اینکه به در یک خانه ای رسید که از نظر ظاهر خیلی جالب نبود در آنجا شتر زانو بزمین زد و خوابید حضرت فرمود: من مهمان این خانه ام اتفاقاً صاحب خانه در شب آن روز خواب دیده بود که حضرت رضا فردا میهمان او خواهد بود فاصله ای نشد که آن محل جای موجهی شد و در زمان ما مدرسه ای آباد است (۱) مسیر حضرت رضا از مدینه بخراسان روشن نیست در این باره حرفهایی گفته شده تا چه اندازه درست است ما نمیدانیم از آن جمله این است که گویند حضرت رضا از مدینه ببصره و از آنجا بکوفه و از کوفه ببغداد و اهواز وقم و نیشابور رهسپار شدند (منتهی الآمال ج۲ ص)