خورشید مشرق امام رضا علیه السلام  ( صص 134-126 ) شماره‌ی 3744

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > دعبل خزاعی > اشعار دعبل

خلاصه

ترجمه قصیده تائیه دعبل خزاعی در ستایش خاندان پیامبر (ص)

متن

ترجمه قصیده تائیه دعبل خزاعی در ستایش خاندان پیامبر (ص)

مویه گران با آه سوزان و ناله دردناک در همهمه ای گنگ و نامفهوم با یکدیگر سخن گفتند.

ناله زنان با دم زدنهای آرام خویش دلباختگانی را یاد کردند که پیش تر در بند عشق بوده اند یا زین پس گرفتار آن می شوند.

مرغان نوحه گر بالا و پایین پریدند تا آن دم که سپاه شب با یورش لشکر نور در هم شکست و گریخت

سلام بر عرصه های بی معشوق آن سان که اندوهناکی شیفته و غمزده بر عرصه های تهی سلام دهد.

یاد باد روزگاران سرسبزی سرزمین عشق که ما را با شمیم دلربایان و شرم سپید سیمایان الفتی بود.

یاد باد شبهایی که دلدادگان وصال یار را بر هجران و نزدیکی محبوب بر دوری او برتری می دادند.

یاد باد آن گاهی که دلبران با سیمایی گشاده دزدانه می نگریستند و دست خویش را شرمگنانه حجاب رویشان می کردند. 

یاد باد زمانه ای که هر روز دیدار یاران دلر با مرا شادابی می داد و هر شب شادمانی بی اندازه ای بر من خیمه میزد.

آن هنگام که همه در دشت عرفات گرد آمده بودند، ایستادن من در صحرای محشر چه اندوه برانگیز و حسرت زا بود 

مگر ندیدی که روزگار بر مردم چه ستمها کرد از کاستن شمار ایشان و پراکنده ساختنشان .... تا برآمدن فرمانروایی سخره پرداز و گمراهانی که در سیاهی شب در پی ایشان افتادند و کوردلانه نور را در میان تاریکی ایشان جست و جو کردند! 

از نماز و روزه که بگذریم چگونه و از کجا می توان نزدیکی خدا را دریافت؟ 

جز از راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر و خشم گرفتن بر بدکاره زادگان و نسل امویان؟ 

جز از راه دشمنی با فرزندان هند و تبار سمیه ناپاک که همه کافر پیشه و گنه کردار بودند؟

همانان که با گفته های نادرست خویش و شبهه پردازی پیمانهای قرآن و احکام استوار آن را بشکستند.

کاری که آنان کردند چیزی نبود جز آزمونی که پرده از گمراهی و دورویی و کینه های دیرینه این و آن برداشت.

میراثی بود که بدون پیوندهای خویشاوندی بدان دست یازیدند خلافتی که بدون شایستگی رهبری بدان رسیدند و حکومتی که بدون تکیه بر شورا و گمراهانه بدان آویختند.

این است دردهایی که سرسبزی افق را در دیدگان ما به سرخی میکشاند و شیرینی آبهای گوارا را در کام ما تلخ می سازد.

آنچه این شیوه های نادرست را در میان مردم گستراند، تنها آن بیعت شکننده ای بود که بی اندیشه فردا میان خویش بستند. و فریادهای آشکار و بیهوده سقیفه نشینان که گمراهانه به ادعای خلافت بلند شد!

اگر خلافت را به آن کسی میسپردند که سفارش شده بود، از هر لغزشی ایمن می ماندند. 

همان برادر خاتم پیامبران همان پیراسته از هر ناپاکی همان شیر میدانهای نبرد. 

اگر وصایت پیامبر را از یاد برده اند غدیر را به شهادت بگیرند ... بدر و احد را با آن قله های سر به فلک کشیده اش! 

و آیات قرآن را که به برتری او گواهی میدهد و فداکاریهای او را به گاه تنگدستی! 

و بزرگی شکوهی را که پیش تر از هر کس دیگری تنها او بدان دست یافته بود. 

ویژگیهایی که با نیرنگ و پول به دست نمی آید و تنها از دم تیز شمشیرهای اخته می گذرد. 

همان همراز جبریل امین آنگاه که شما دل در گرو پرستش عزی و مناة داشتید. 

در دشت عرفات بر ویرانی خانه ها گریستم و سرشک خویش را با خاک دشت آمیختم.

زنجیر شکیبایی ام از هم گسست و تماشای آوار خانه هایی که به ویرانی افتاده و اکنون بیابانی بیش نیست آتش شیدایی من را شعله ور ساخت.

خانه هایی که پیش تر مدرسه آیات قرآن بود و اینک از آوای تلاوت تهی است و کانونهایی که در آن وحی فرو می آمد و اکنون از پهنه آن چیزی به چشم باز نمی تابد.

سراهایی از آن خاندان پیامبر خدا در خیف منا در کعبه در عرفات و در جمرات. 

سراهایی از آن عبدالله پدر پیامبر در خفیف و از آن بزرگمردی که ما را به نماز فرا می خواند. 

خانه های امام علی، امام حسین جعفر برادر امام علی، حمزه و امام سجاد؛ همو که پیشانی اش پینه بسته بود.

خانه های عبدالله بن عباس برادرش ،فضل همراز خلوت پیامبر. 

خانه های نوادگان پیامبر دو فرزند جانشین او که علم و دانش و نیکیها را از وی به ارث برده است. 

خانه هایی که پیام وحی در میان آن بر احمد فرود می آمد؛ همو که نامش را در نمازهای خویش می آوریم. 

خانه هایی از آن گروهی که به هدایت ایشان ره می یابیم و در پرتو آن از لغزش در امان می مانیم. 

خانه هایی که جبرییل امین درود و برکت الهی را با خود به درون آن می آورد.

سرای وحی خدا کانون دانش الهی راه آشکار و پیدای رهایی

سرای نماز و پرهیزکاری و روزه و پاکی و نیکی

سرزمینی که گرچه ستم دشمنان نشانه های آن را از میان برده، یادش اما در درازنای روزگاران جاودانه است.

لختی درنگ کنید تا از اندک بازماندگان آن بپرسیم از دوران نماز و روزه چه ها به یاد دارند؟ و کجایند آنان که بسان شاخه های پراکنده درختان در جای جای زمین پراکنده اند؟

همانان که اگر پیوند خویشاوندی خویش را آشکار سازند، میراث دار پیامبرند و برترین سروران و بهترین پشتیبانان است.

همانان که اگر در نماز خویش آنان را یاد نکنیم نمازی ناپذیرفته داریم.

همانان که در هر جا و با هر گرفتاری از گرسنگان پذیرایی کردند و بخشندگی و برکت آفرینی شان از همگان افزون تر است.

.... و آن سوی دیگر مردمانی هستند اهل شبیخون و دروغ بستن و خشم و کینه که هرگاه نام کشتگان بدر و خیبر و حنین به میان آید، سرشک از دیدگان می ریزند.

اینان با انبوه کینه هایی که در دل آکنده اند چگونه میتوانند به پیامبر و یارانش عشق ورزند؟! 

گیرم که در سخن با او نرم بودند اما دلهاشان سرشار از خشمی نهفته بود.

اگر خلافت جز با خویشاوندی پای نمیگیرد خاندان هاشم از این و آن سزاوار ترند. 

خداوند آرامگاهی را که در مدینه است با باران رحمت خویش، آبیاری کرده و امنیت و برکت را در آن نهاده است. 

پیامبر هدایت که خدایش بر او درود فرستد و از سوی ما روحش را لبریز از هدایای خویش سازد. 

و تا آنگاه که آفتاب از افق میدمد و ستاره های آسمان شب چشمک می زنند، بر وی سلام ارزانی دارد. 

ای فاطمه اگر حسین را به یاد آوری که به تیغ دشمنان بر خاک افتاده و بر کرانه فرات تشنه جان سپرده است گونه گلگون خود را خواهی نواخت و سرشک از دیدگان خویش خواهی ریخت. 

ای فاطمه ای دختر برترین آفریدگان برخیز و بر ستاره های به خاک افتاده مویه کن. 

درود من بر قبرهای کوفه قبر مدینه و قبری که در فخ است.

درود من بر قبر جوزجان و قبری که در غربت خمرا است.

درود من بر قبر نفس زکیه در بغداد که رحمت خدا او را در غرفه های بهشت فرا گرفته است.

درود من بر قبر توس شگفتا اندوهی که پیوسته آتش افسوس را در درون می گدازد تا روز رستاخیز که خدا امام قائم را برانگیزاند و غبار غم و اندوه را از چهره ها بزداید.

برترین درودهای خدا بر علی بن موسی که خدایش امر او را به راستی آورد.

اما آن دردی که هر چه بکوشم مرا یارای بازگویی زوایای جانکاه آن نیست .... ریشه در قبرهایی دارد در کنار رود فرات در کربلا از آن انسانهایی والا که بر کرانه فرات با تشنگی جان دادند. کاش مرا نیز پیش از فرا رسیدن مرگ در میان آنان جایی بود!

سوز نهان خویش را به شکایت بر آستان خدا میبرم که هرگاه سوگ آنان را یاد میکنم ساغری تلخ و لبریز از اندوه مرا نثار می گردد. 

- از زیارت بارگاه ایشان هراسانم زیرا دیدار جای جان باختن ایشان در میان دشت و نخلستان اندوه مرا افزون می کند. 

رخدادهای زمانه ایشان را پراکنده است دیگر سرایی از آنان به چشم نمی آید که مردم در آن آرام گیرند. 

بازماندگانشان تنها گروهی هستند کم شمار که در مدینه با رنج و سختی می زیند. 

اینک زائر آرامگاههای ایشان بسی اندک است... جز شماری گفتار و عقاب و باز که بر ویرانه گورها می نشینند. 

هر روز شهیدی از تبار ایشان در گوشه ای از این زمین پهناور بر خاک می افتد. 

روزگاران اما به کسانی که در آن گورها خفته اند هرگز آسیبی نمی رساند و زبانه های دوزخ راهی به میان ایشان ندارد پیش تر شماری از ایشان در مکه و زمینهای گردا گرد آن میزیستند که در قحط سالیها بی باکانه بر دشمنان می تاختند و شتران ایشان را میکشتند.

آنان آستانی داشتند که زنان بدکاره را در آن راهی نبود و خود سیمایی نورانی داشتند؛ چندان که از پس پرده نیز می درخشیدند.

هرگاه با تیرهای گندمگون خویش بر سپاهی می تاختند، خود را بی محابا به دل دشمن می زدند و بر آتش نبرد می دمیدند.

اینان اگر روزی بخواهند به نیاکان خویش ببالند از محمد نام می برند و از جبرئیل و قرآن و سوره های آن و از علی آن بزرگمرد نیکو خصال یاد میکنند و از فاطمه زهرا برترین دختران و از حمزه و عباس دادگران پرهیزکار و از جعفر که در هاله ای از عزت و مردانگی پر کشید. 

اینان که یادشان را آوردیم از تبار هند بدکار و مردان پیرامون او به هم نرسیده اند و از بی خردان و ناپاکان گرداگرد سمیه نیستند.

دیر نباشد که تمیم و عدی قبیله های ابوبکر و عمر از پدران خویش درباره آن بیعت زشت و نادرست بازخواست کنند و از ایشان بپرسند که به چه حق پدران این نسل پاک را از حق خویش باز داشتند و فرزندانشان را در جای جای جهان پراکندند؟ و خلافت را از جانشین راستین پیامبر به راهی دیگر افکندند و پایه پیمانی کینه توزانه را ریختند؟ 

امام و سرور این مردم برادر و همتای پیامبر است، همان ابوالحسن که اندوه از جان پیامبر می زدود 

مرا درباره خاندان پیامبر سرزنش مکن که تا هستند، دل در گرو آنان دارم و و امدار ایشانم راه هدایت خویش را در میان ایشان یافته ام که در هر حال برترین برگزیدگان اند.

رشته دوستی خویش را صادقانه به سوی آنان افکنده ام و جان خویش را عاشقانه بدیشان سپرده ام. 

بار پروردگارا! این دلدادگی را با آگاهی بیامیز و با عشق به آنان بر پاداش نیکیهای من بیفزای تا هرگاه که حاجیان به کعبه می روند و تا هر زمان که قمریان بر درختان ناله میزنند بر سوگ آنان خواهم گریست.

تا آن هنگام که جانم در بدن است غم ایشان را در دل نهفته دارم و دوستدار آنانم و با دشمنانشان در ستيز.

جانم فدای شما پیر و برنای خاندان و حی به پاس اسیرانی که رها کردند و خونبهایی که بسیار پرداختند و به پاس نیزه های برانی که با آن بند از پای اسبان در حال مرگ گسستند

در راه دوستی شما کسانی را که پیمان خویشاوندی با من ندارند دوست می دارم و در این راه همسر و دختران خویش را رها میکنم

هراسان از کینه ورزان ستیزه جوی ناسازگار عشق شما را در دل پنهان می دارم.

ای دیده بر ایشان گریه کن و اشک افسوس را سخاوتمندانه رها ساز که هنگامه بارش سرشک و جاری ساختن اشک بر گونه هاست.

در روزهای پرتلاش این دنیا همواره هراسان بودم، اما پس از مرگ، امید آرامش و آسایش دارم. 

آیا نمی نگری که بسی هنگامه حج سپری شده و من بامدادان و شامگاهان را در اندوه و افسوس میگذرانم؟ 

حقوق ایشان را در میان دیگران میبینم که دست به دست می گردد و دست آنان از حقشان تهی است. 

این سوز درون خویش را چه سان خاموش کنم که می بینم امویان کافر پیشه و نفرین شده .... و فرزندان زیاد در کاخهای خویش آرام گرفته اند و خاندان رسالت در شهرها آواره اند؟ 

زین پس تا آنگاه که ستاره ای در سپهر میدرخشد و بانگ اذان به گوش می رسد بر ایشان خواهم گریست. 

زین پس تا آن زمان که خورشید می تابد و میخوابد و در همه روزان و شبان بر ایشان مویه خواهم کرد. 

وای که سرزمین پیامبر یکسره به ویرانگی گراییده و فرزندان زیاد در خانه های خویش آرمیده اند 

وای که خون از گلوی نسل پیامبر میجوشد و فرزندان زیاد در حجله های خویش آسوده اند! 

وای که حریم پاک پیامبر دستبرد دیگران است و فرزندان «زیاد» در رفاه و امنیت می زیند 

اگر کسی از خاندان پیامبر شهید شود ایشان با دستهایی به او روی می آورند که دیگر آن را توان حق ستانی نیست

اگر امید امروز و فردای من نبود در پی ایشان دل من پاره پاره می شد.

اما باور دارم که بی تردید امامی با نام خدا و به برکت او برخواهد خاست و حق و باطل را در میان ما آشکار خواهد ساخت و به نیکیها و بدیها پاداش خواهد داد.

پس ای جان شادمان باش و مژده ات باد که آن روز دور نخواهد بود.

از درازی ستم منال که نیروی خود را برای آن روز ماندگار میبینم.

اگر خدای مهربان عمر مرا تا آن روز به درازا کشاند، و مرگ مرا به تأخیر افکند .... دلم قرار می یابد و هیچ اندوهی در اندرونم خانه نمی کند و آن روز شمشیر و نیزه ام را با خون دشمنان سیراب میسازم

من از خدای مهربان میخواهم که به عشق ایشان مرا در بهشت خویش زندگی جاویدان بخشد و امید دارم که همه مردم در آسایش زندگی کنند که میدانم خدا دمی نیز روی از ایشان برنمی گرداند. 

اگر من نیکو سخن گویم آن را با گفتارهای ناپسند خویش انکار میکنند و می کوشند تا حق را با شبهه های خویش بپوشانند. 

من اما از رویارویی با اینان پرهیز دارم و به اشکهایی که از دیده می ریزم بسنده میکنم. 

من می کوشم کوههای برافراشته را از جای خود برکنم و سخن خویش را در گوش سنگهایی ناشنوا فرو برم 

مرا همین بس که اندوهی از ایشان گلوی مرا می آزارد، سوگی که در میان نای و سینه ام در گذر است.

مخالفان ایشان یا دانشمندانی هستند که از علم خویش بهره ای نمی برند یا کینه توزانی که هوای نفس آنان را به شهوترانی میخواند

اینک گویا دیگر شانه هایم تاب این اندوه گران و جانکاه را ندارد.

ای وارثان دانش پیامبر و خاندانش هر لحظه سلامی خوشبو نثارتان باد! 

جان من در زندگانی در پناه ایشان آرامش داشت پس از مرگ نیز آرامش را امید دارم.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی