از محمد فارسی روایت شده است که گفت ابو نواس در روزی که امام از نزد مأمون بیرون می آمد آن حضرت را دید که بر استری سوار است. سلام عرض کرد و گفت: یا بن رسول الله چند بیت درباره شما گفته ام و دوست دارم شما خود از من بشنوی امام (ع) به او فرمود: «بگو ابو نواس » او این ابیات را خواند:
مطهرون نقيات نيابهم تجرى الصلوة عليهم اينما كانوا
فانتم الملا عالا على و عندكم علم الكتاب و ما جائت به السور
من لم يكن علو يا حين ننسبه فماله في قديم الدهر مفتخر
یعنی پاک و منزه بوده و دامان آنها هیچ آلودگی ندارد و هر چه باشند بر آنها فرستاده میشود شما مردانی آسمانی بوده و علم قرآن و آنچه در سوره های آن هست در نزد شماست هر کس که در وقت انتساب علوی نباشد، از قدیم افتخاری نداشته است.
امام (ع) به او فرمود: «ای ابو نواس تو در حق ما اشعاری ساخته ای که کسی پیش از تو نگفته است.» و بعد به غلام خود گفت: «چقدر پول همراه داری؟ » غلام گفت: ۳۰۰ دینار امام (ع) فرمود: «آنها را به ابو نواس بده و بلافاصله فرمود: «شاید کم باشد. بیا این استر را هم به او تحویل بده »»
ابو نواس در مورد امام هشتم (ع) اشعار دیگری هم دارد و یکی از آنها اشعاری است که در مدح امام گفته و در وقتی است که از او مؤاخذه کردند چرا امام (ع) را مدح نمی کند.
قبل لي انت او حد الناس طوا في فنون من الكلام النبيه
لك من جوهر الكلام بديع يثمر الدر في يدى مجتنيه
فعلام ترکت مدح بن موسى والخصال انتى تجمعن فيه
قلت لاهتدى بمدح امام كان جبرئيل خادم لابيه
به من گفته شد تو که در فنون کلام آموزنده دست داری و از گوهرهای سخن گفتارهای بدیع و زیبایی داری که هر کس بشنود مثل آن است که در دستهای او مروارید ریخته ای چرا در مدح علی بن موسی الرضا (ع) چیزی نمی گویی و خصال پسندیده او را نمیستایی؟ من گفتم هر چه فکر میکنم از مدح امامی که جبرئیل خادم پدر او بوده است، عاجزم.»