خورشید مشرق امام رضا علیه السلام  ( صص 36-35، 84-78 ) شماره‌ی 3760

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی

خلاصه

حضرت رضا (ع) را به مرو و مرکز حکومت خود فرا بخواند و به نوعی با تبلیغات فراوان به مردم بقبولاند که امام همدل و همراه با خلیفه میباشد و شخص دوم حکومت است. سکه به نام امام و ولیعهد زده شد و احترام امام در مراسم رسمی به نحو قابل توجهی رعایت میگردید در جلسات مناظره و گفت و گوهای علمی و سیاسی حضور می یافت خطبه به نام حضرت خوانده میشد و به انتقادات توسط شخص مأمون پاسخ داده می شد. ولی امام با درایت و ظرافت از آغاز دعوت به نزدیکان خود و به مأموران مأمون و به خود مأمون انگیزه پلید خلیفه را به گوش آنان رسانید تا مبادا ظاهر سازی صحنه سازی و تبلیغات کارساز گردد

متن

از جهت دیگر، پس از شهادت امام هفتم به دست هارون، انتقاد از خلیفه آغاز شد. کشته شدن امین به وسیله مأمون بر موضوع قبلی افزود و در نهایت فریاد اعتراض خداپرستان و حق مداران و طاغوت ستیزان به ویژه از ناحیه علویان در کوفه بصره مدینه، مکه یمن و نقاط دیگر به خلافت و خلیفه طنین انداز گشت و نزدیک بود که در قالب خیزش عمومی علیه خلیفه کار به دست خلیفه بدهد و درگیری و جنگ مردم علیه حکومت آن هم به صورت فراگیر آغاز شود به دلیل اعتراض به سفاکی بی توجهی به توده مردم ریخت و پاشهای عجیب در بیت المال، ترور و کشتار نزدیکان در گوشه و کنار به دست مأمون عباسی و عمال مزدور آنها، خلیفه باهوش و سیاستمدار آگاه عباسی در صدد برآمد با یک تیر چند نقطه را نشانه گیری کند؛ حضرت رضا (ع) را به مرو و مرکز حکومت خود فرا بخواند و به نوعی با تبلیغات فراوان به مردم بقبولاند که امام همدل و همراه با خلیفه میباشد و شخص دوم حکومت است. 

سکه به نام امام و ولیعهد زده شد و احترام امام در مراسم رسمی به نحو قابل توجهی رعایت میگردید در جلسات مناظره و گفت و گوهای علمی و سیاسی حضور می یافت خطبه به نام حضرت خوانده میشد و به انتقادات توسط شخص مأمون پاسخ داده می شد. ولی امام با درایت و ظرافت از آغاز دعوت به نزدیکان خود و به مأموران مأمون و به خود مأمون انگیزه پلید خلیفه را به گوش آنان رسانید تا مبادا ظاهر سازی صحنه سازی و تبلیغات کارساز گردد و دیگران باور کنند که مأمون به عکس پدر عمل میکند و قصد خیر دارد و میخواهد با حضور امام هشتم و قبول مسئولیت حق به حق دار برسد، کاستیها جبران شود عدالت اجرا گردد، ارزشها حاکم شود و حکمت و عقل میزان همه چیز باشد.

امام به خوبی از نقشه های پلید مأمون آگاهی داشت و می بایست در این برهه زمانی نقش امامت را به خوبی ایفا میکرد. لذا امام در آغاز دعوت، سفر به مرکز حکومت را نپذیرفت ولی غیر مستقیم تهدید به قتل شد پس به صورت روشن سفر را به بهانه زیارت مکه به تأخیر انداخت دستور داد در جلسه وداع و خداحافظی با خانواده اقامه عزا شود و اعلام داشت: اني لا ارجع الى عیالی ابدا من دیگر هرگز به نزد خانواده ام بر نمیگردم حضرت خانواده خود را به همراه نبرد و به کسی توصیه همراه وی بودن نکرد. در طول سفر جز تلاوت قرآن و عبادت کار دیگری انجام نداد و با همراهان گفت و گو نکرد فقط در نیشابور حدیث معروف كلمة لا اله الا ا..... حصني فمن دخل حصنى امن من عذابی را با تقاضای مردم و توقف کوتاه ایراد کرد که به حدیث سلسلة الذهب» معروف می باشد. 

زمانی که به مرو رسید و در جلسه خصوصی و عمومی، مأمون پیشنهاد واگذاری خلافت کرد آن را نپذیرفت و در قبول ولایت عهدی هنگامی که تهدید به قتل شد، آن را پذیرفت به شرط آنکه در امور مملکت داری وارد نشود و کاری انجام ندهد. زیرا خانه از پای بست ویران بود پس تذکرات امام و اصلاح طلبی حضرت ثمری نداشت. همه این حوادث حکایت از آن دارد که امام همراهی و همدلی با خلیفه را قبول ندارد و خلیفه در تحمیل نیت خود توفیق نیافته است. 

صلح امام حسن (ع) و ولایت عهدی امام هشتم دو حادثه ویژه در زندگی نامه این دو حجت الهی میباشند که هر یک انگیزه ویژه ای دارد و هر یک به وظیفه خود عمل کردند.

امام از فرصت ولایت عهدی و علاقه مأمون به مناظرات علمی و اجتماعی و اعتقادی و سیاسی بهره گرفت و از امامت ولایت عدالت عترت و اهل بیت پیامبر حقانیت اسلام و تحریف ادیان دیگر سخن گفت که این توفیق ویژه امام هشتم می باشد. هیچ امام دیگری به صورت رسمی و در حکومت و خلافت اموی و عباسی فرصت نیافت وارد این مقوله شود و با کمترین واهمه و سانسور و تقیه داد سخن بدهد و کار به جایی برسد که اتفاق همه در این باشد که امام والله انه اولى بالخلافة منه بر مأمون تقدم دارد و خلافت حق امام می باشد.

آنگاه که مأمون دانست تیرش به سنگ خورده و در هدف تحت الشعاع قرار دادن حضرت اشتباه کرده و این فراخوانی عامل معرفی امام و مهم تر از همه امامت اهل بیت شده به تدریج در صدد برآمد امام را از صحنه خارج سازد و توطئه خویش را عملی نماید. او با فراخواندن امام به خانه خود و با تهدید امام را به خوردن میوه زهر آلود واداشت که سریعاً امام مسموم گشت و به شهادت رسید و همچون پدر خود موسی بن جعفر (ع) تنها و جدای از خانواده و زادگاه خود در توس بدرود حیات گفت و در مشهد به خاک سپرده شد.

بدین سان با فراخوانی اجباری امام به مرو و حضور حضرت در شهرهای ایران اهواز، نیشابور، قم، مرو، سرخس و آمدن فرزندان امام ششم و امام هفتم، اوضاع اجتماعی و مذهبی مردم وضع دیگری به خود گرفت و دفن امام در مکان فعلی، تاریخ ایران حالت ویژه ای یافت با شناخت مردم از حضرت مکتب تشیع جان تازه ای گرفت ایران مهد و کانون اهل بیت و تشیع گشت مباحثات علمی حضرت به گوش عاشقان مکتب اسلام ناب محمدی رسید و حضور امامزادگان برکت معنوی در جامعه به وجود آورد و به تدریج حوزه های دینی مباحثات معرفتی و مناظرات سیاسی در این کشور به وجود آمد و مردم را به صحنه تشیع کشید و ایرانیان پرچمدار دیانت محمدی شدند. 

صص 36-35

در چنین اوضاع و احوالی مأمون دریافته بود که برای رهایی از آن ورطه می بایست چند کار را انجام دهد.

۱ فرو نشاندن شورشهای علویان.

گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینکه حکومت عباسیان از مشروعیت برخوردار است. 

از بین بردن محبت و احترامی که مردم نسبت به علویان ابراز می داشتند. او می بایست این احساس عمیق را از نهاد مردم برکند و علویان را به طرقی که شبهه و شک زیاد هم بر نینگیزد در نظرشان بی آبرو گرداند تا دیگر نتوانند دست به کوچک ترین حرکتی بزنند و از سوی مردم حمایت شوند.

۴ کسب اعتماد و محبت عرب 

۵ استمرار تأیید و مشروعیت از سوی اهالی خراسان و تمام ایرانیان 

راضی نگه داشتن عباسیان و طرفدارانش که با علویها دشمنی داشتند.

تقویت حس اعتماد مردم که بر اثر کشتن برادرش مخدوش شده بود.

و در نهایت ایجاد مصونیت برای خود در مقابل خطری که او را از سوی شخصیتی گرانقدر چون امام رضا (ع) تهدید میکرد، می ترسید که روزی با او برخورد مسلحانه پیدا کند.

در چنین وضعیتی مأمون از کدام پایگاه قدرت برای حل مشکلات متعدد خود می بایست استفاده کند؟ در بین بنی عباس به خصوص پس از قتل امین کسی حاضر به همراهی با او نبود. علاوه اینکه پس از آن رفاه و خوشگذرانی که در این خاندان نفوذ کرده بود دیگر فرد لایقی که در مواقع بحرانی کارساز باشد، باقی نمانده بود. فضاحت این خاندان از آنجا هویدا میشود که سال بعد، هنگامی که بنی عباس خواستند در مقابل مأمون موضع بگیرند ابراهیم بن مهدی معروف به این شکله را، که مردی مطرب و آوازه خوان بود، به خلافت بر داشتند!

شهرهای عرب نشین نیز همگی دستخوش شورش و قیام شده بودند و در مقابل دستگاه خلافت به مبارزه ایستاده بودند پس هیچ گونه امیدی به اینکه از بین اعراب پشتیبان و حامی برای خود پیدا کند، وجود نداشت.

سیر تاریخی ولایت عهدی

در سال (۲۰۰ هجری قمری) مأمون، رجاء بن ابی ضحاک و فرناس خادم را برای آوردن امام به مرو راهی مدینه کرد. حضرت وقتی که دید ناگزیر از حرکت است، کنار قبر رسول الله (ص) حاضر شد و گریه کنان آن چنان و داعی کرد که گویا هیچ امیدی به بازگشت ندارد با وجود اینکه برای بردن اهل بیت خود آزاد بود، آنها را همراه نبرد. این موضوع خود نشان میدهد که این سفر سفر پردغدغه ای است. حضرت با حالت تضرع عرفی کرد «خدایا! اگر راحتی من در مرگ من است، پس مرگ مرا برسان.

رجاء مأموریت داشت که حضرت را از راه بصره اهواز و فارس به مرو برساند و از راه میانی که از مناطق شیعه نشینی چون کوفه قم و ری و ... می گذشت، حضرت را حرکت ندهد. زیرا ملاقات بین امام و شیعیان ممکن بود مشکل ایجاد کند، و اگر اتفاقی که در نیشابور افتاد در دیگر شهرها می افتاد دیگر اثری از مأمون باقی نمی ماند.

ورود حضرت به نیشابور همراه با شور و هیجان و با کیفیتی بود که باعث جلب توجه آحاد مردم شد. عده زیادی قلم و دوات به دست آماده بودند تا حدیثی از زبان حضرت بشنوند و یادداشت کنند حضرت تقاضای آنان را اجابت فرمود و حدیث قدسی سلسلة الذهب را از قول رسول خدا (ص) و از قول جبرئیل املاء فرمودند. 

حضرت وقتی وارد مرو شد برای پذیرش ولایت عهدی تحت فشار قرار گرفت اما همچنان مقاومت میفرمود تا اینکه تهدید به شهادت شد. 

در این مواقع با این استدلال که انسان نباید خود را با دست خود به هلاکت اندازد ولایت عهدی را پذیرفت به شرط اینکه هیچ دخالتی در امور و عزل و نصبها نکند. وقتی از حضرت سؤال شد چرا ولایت عهدی را پذیرفتید؟ حضرت فرمود: به همان دلیلی که حضرت علی (ع) شرکت در شورای پیشنهادی عمر را پذیرفت.» یعنی اینکه این اقدام در سیره حضرت علی (ع) نیز سابقه داشته و به خاطر اسلام و مسلمانان است.

مأمون مراسم بیعت باشکوهی بر پا کرد. وقتی حکم ولایت عهدی خوانده شد حضرت در دو جمله کوتاه بدون اینکه تشکری از کسی بکند، فرمود: «ان لنا عليكم حقاً برسول الله و لكم علينا حق به فاذا انتم اديتم ذلك وجب علينا الحق لكم ما به خاطر رسول خدا بر شما حقی داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقی دارید؛ هرگاه شما حق ما را رعایت کردید بر ما نیز واجب است که حق شما را رعایت کنیم. 

حضرت از هر فرصتی که پیش می آمد، سعی خود را در روشن کردن ذهن مردم مبذول می داشت تا اینکه موضوع نماز عید فطر پیش آمد به اصرار خلیفه قرار شد حضرت نماز را به جای آورد هنگامی که همه سپاهیان و امرا مقابل در منزل حضرت صف کشیده بودند ملاحظه کردند که حضرت با پای برهنه از منزل خارج شد و شروع به گفتن تحلیل کرد مردم نیز با شور و هیجان خاصی چنان فضای معنوی و پرخروشی ایجاد کردند که مأمون مجبور شد حضرت را از وسط راه بازگرداند. 

اما در مورد علت طرح موضوع ولایت عهدی حضرت امام رضا (ع) از طرف مأمون باید گفت که مأمون با چه انگیزه و نیتی ولایت عهدی امام را مطرح کرد؟! مورخان به نظر واحدی نرسیده اند و نظریات بسیار متنوعی مطرح شده است. البته هر کدام از مورخان برای اثبات نظریه خود دلایل تاریخی نیز ارائه داده اند که این موضوع کار را پیچیده تر میکند.

شاید حقیقت مطلب را بتوان از اظهارات جرجی زیدان دریافت که می نویسد: یکی از خصوصیات دولت عباسی این بود که اسرار دولتی را با جدیت تمام محفوظ می داشتند و آنچه را در دل پنهان مینمودند به احدی ابراز نمی کردند و نقشه خود را تا ساعت آخر مخفی میگذاردند به خصوص اگر آن نقشه ها مربوط به امور سلطنتی و روابط آنان با سرداران و رجال کشور بود رفتار منصور با ابو مسلم و عموهای خودش گواه بر این مدعا میباشد. چنان که هارون با برمکیان و مأمون با فضل بن سهل و علی بن موسی (ع) و طاهر بن حسین همان طور عمل کرد ... 

اولاً عده ای در اینکه طرح مسأله فوق کار شخص مأمون باشد، تردید کرده اند و آن را طرح فضل بن سهل میدانند زیرا نخستین نامه ای که به دست حضرت می رسد، از طرف فضل است. وی در این نامه طوری وانمود کرده که گویا این موضوع را از روی اعتقاد به اصل امامت و حق الهی امام مطرح میکند و این مسأله را با استناد به فضایل فردی و خانوادگی آن حضرت به مأمون نیز قبولانده است. 

کسانی که این طرح را ابتکار فضل میدانند در نوع انگیزه او به دو شکل اظهار نظر کرده اند؛ عده ای از جمله جرجی زیدان معتقدند که فضل شیعه بود و روی اعتقاد به امام چنین اقدامی را انجام داده است. نظر دیگر اینکه از آغاز عده ای روی حس ملیت ایرانی در مقابل عرب به مأمون که مادرش کنیزی باد غیسی بود، توجه خاص داشتند و فضل نیز از این دسته بود زیرا که او به دست برامکه مسلمان شده بود ولی در آن زمان هنوز اعتقاد راسخی به اسلام نداشت و میخواست اصل خلافت را به بازی بگیرد و در نهایت ایران را به دین زردشتی و ایران قبل از اسلام بازگرداند. 

در خصوص شیعه بودن فضل جای تردید جدی است زیرا بر اساس روایات شیعه حضرت امام رضا (ع) بیشتر از آنکه با مأمون مخالف باشد، با فضل مخالف بود. شیخ صدوق نقل میکند: 

در یکی از روزها فضل بن سهل همراه هشام بن ابراهیم حضور مبارک حضرت رضا شرفیاب شدند. فضل به عرض رسانید: یابن رسول الله می خواهم یک مطلب سری با با شما در میان بگذارم شایسته است خانه را از بیگانه تهی کنی.» پس از آنکه خانه از بیگانه تهی شد فضل نامه ای بیرون آورد که در آن سوگند به عتق غلامان و طلاق زنان و نذری که حتماً عملی شود ثبت شده بود و هر دو نفر متفقاً به عرض رسانیدند که آمده ایم تا کلمه حق و راستی به عرض برسانیم و آن این است که اطمینان داریم امارت مسلمانان حق شما و خلافت متعلق به شماست. و آنچه را اینک به زبان می آوریم به وجود آوردن آن را هم ضمانت میکنیم که در غیر این صورت غلامان خود را آزاد کنیم و زنان خود را طلاق دهیم و سی حج پیاده به گردن بگیریم. با توجه به شرایط مزبور تصمیم گرفته ایم مأمون را به قتل برسانیم و امر خلافت را در حالی که خالی از اغیار باشد در اختیار شما در آوریم تا حق به حق دار برسد.» 

حضرت رضا (ع) از این سخن سخت بر آشفت و آنان را ناسزا گفت و لعنت کرد و فرمود: «شما دو نفر بنده کافر نعمت هستید و امید است شما به سلامت نباشید و من هم به خواسته ننگین شما راضی نخواهم شد.... 

پس از این حادثه حضرت رضا (ع) مطلب را به اطلاع مأمون رسانید و فرمود: خود را از گزند آنان محفوظ بدار

روایت فوق نه تنها تشيع فضل بن سهل را زیر سؤال می برد، بلکه هر گونه اعتماد حضرت رضا (ع) را به او رد میکند و نشان میدهد که با وجود پیش بینیهایی که قبلاً فرموده بود و شهادت خود را به دست مأمون گفته بود اما در عین حال حفظ مأمون را برای اسلام نسبت به طرح فضل ترجیح میدهد. همچنین به شرح زیر روایتی دیگر در كتاب فصول المهمه مبنی بر مخالفت آشکار اولیه فضل با ولایت عهدی آمده است: 

وقتی مأمون تصمیم بر امر ولایت عهدی میگرفت از فضل بن سهل و حسن بن سهل مشورت خواست آنها مخالفت کردند و گفتند که خلافت از دست بنی عباس خارج می شود اما وقتی دیدند که مأمون اصرار دارد، ساکت شدند. 

بنابراین تا حدود زیادی روشن است که طرح ولایت عهدی به ابتکار شخص مأمون بوده است. اما مأمون با چه انگیزه ای اقدام به چنین کاری کرد و اینکه انگیزه مأمون از طرح فوق چه بوده، نظریات زیر مطرح است.

۱ مأمون گرایش شدید شیعی داشت و بر اساس تمایل خود عمل کرد و تا آخر هم بر اعتقاد خود باقی ماند و رحلت حضرت رضا (ع) طبیعی بود.

۲ مأمون بر اساس گرایش شیعی خود عمل کرد اما نتوانست این اعتقاد خود را برای مدتی طولانی حفظ کند و حضرت رضا (ع) را به شهادت رساند.

مأمون نه بر اساس اعتقاد بلکه به دلیل عقل چون حضرت را به لحاظ تواناییهای فردی شایسته چنین کاری تشخیص داد برای رعایت مصلحت جامعه اقدام به این کار کرد.

مأمون در اوایل کار خویش چون با مشکلات و نابسامانیهای زیادی مواجه بود، نذر کرد که اگر بر مشکلات پیروز شود حق را به حق دار برگرداند. 

وی به لحاظ اینکه گرفتار مشکلات عدیده بود بهترین راه حل مشکلات را واگذاری ولایت عهدی به حضرت رضا (ع) تشخیص داد و بر اساس برنامه ای از پیش طراحی شده جهت حل مشکلات خود اقدام به این کار کرد و پس از حل مشکلات مذکور ادامه ولایت عهدی حضرت برای او به صورت مشکلی جلوه کرده بود که این مشکل نیز می بایست حل شود. لذا حضرت را به شهادت رسانید.

جلال الدین سیوطی مینویسد: «... و (مأمون) در سال ۲۰۱ هجری) برادرش مؤتمن را از ولایت عهدی خلع کرد و ولیعهد را بعد از خودش على (الرضا) بن موسى الكاظم قرار داد و افراطش در تشیع او را وادار به این کار کرد تا جایی که بسیار تلاش می کرد که حضرت را راضی کند و خودش را از خلافت عزل کند و خلافت را به او واگذار کند. و مأمون بود که به او لقب «رضا» داد و به اسم او سکه ضرب کرد، و دخترش را به عقد او در آورد و به سراسر آفاق نامه نوشت و آنها را به ترک (لباس) سیاه و پوشیدن (لباس) سبز وادار کرد و این موضوع بر عمل خالصانه مأمون به شدت گران تمام شد...... 

در متن فوق علاوه بر عمل خالصانه مأمون در اعطای منصب ولایت عهدی خاطر نشان شده است که حتی مأمون تأکید داشت از خلافت کناره گیری کند و مسند خلافت را به امام تحویل دهد. اولاً باید گفت خلافتی را که مأمون به بهای دشمنی همه عربها - برادر خود را برای به دست آوردنش به کام مرگ فرستاد، چگونه حاضر می شود آن را به امام (ع) تحویل دهد. اما در خصوص اینکه مأمون تمایلات شیعی داشته یا خیر جای بحث و تفحص بسیار دارد زیرا وی اقداماتی چند در خصوص رعایت حقوق شیعیان انجام داده بود از جمله:

دستور به لعن معاویه داد.

فدک را به اولاد فاطمه زهرا (ع) بازگرداند.

اعلام کرد که پس از پیامبر اکرم (ص) با فضیلت ترین افراد حضرت علی (ع) است. 

و در جمع علمای بزرگ اهل سنت در حق خلافت حضرت علی (ع) بحث کرده و همه را محکوم کرد.

روایتی از او نقل شده که هنگامی که امام موسی کاظم (ع) را هارون احضار کرد از آن همه احترامی که پدرش برای امام قائل شد تعجب کرد و از پدرش پرسید: «اگر حق با اوست، چرا خلافت را به او تقدیم نمیکنی؟ پدرش گفت: «الملک عقیم یعنی انسان حاضر میشود به جهت حفظ حکومت حتی فرزندان خود را نیز بکشد. مأمون استناد به این واقعه کرده و میگفت من از آن روز گرایش شیعی پیدا کردم.

شهید مطهری می فرماید: زیاد بحثی در مذهب مأمون نمیکنیم. اگر هم شیعه بوده است بر اساس همان نقل پدرش الملک عقیم ، یک شیعه امام کش بوده است. فرض بر اینکه او حتی گرایش شیعی هم داشته اما از آن جایی که امام را به لحاظ اعتقاد به امامت یا حق اولویت دعوت به این کار نکرد قابل هرگونه سرزنش و بازخواست میباشد.

مأمون با اقدامات زیرکانه خویش یا آوردن امام به دارالحکومه خوب می دانست که:

۱ با شرکت امام در حکومت دیگر بزرگان سادات هیچ دلیلی برای قیام نمی توانستند داشته باشند زیرا وقتی امام علویها در رأس حکومت است، حکومت از آن خودشان تلقی میشود. اگر خلیفه (مأمون) و دیگر کارگزاران بدترین اعمال را نیز مرتکب شوند علویها نمی توانند اعتراض بکنند زیرا حضور امام در کار خلافت به معنای تأیید اعمال آنان محسوب می شود.

۲. با ورود امام در هیأت رهبری در دید مردم او نیز آلوده به دنیا مطرح می شود و آن شخصیت زاهدانه ای که از امام در ذهنها نقش بسته بود، تخریب می شد. زیرا مردم می گفتند زهد او به دلیل عدم دسترسی به دنیاست و اگر دنیا به ائمه شیعه نیز رخ بنماید، از آن استقبال خواهند کرد. بدین طریق چهره مقدس امام در اذهان مردم مخدوش میشد و دیگر به وی عشق نمی ورزیدند. 

حضور امام در دارالخلافه عامل مشروعیت خلافت بنی عباس از دید علویان می شد. 

۴. چون امام از اصیل ترین اعراب محسوب میشد خود به خود عربها نیز بیشتر از گذشته به خلافت علاقه مند می شدند.

۵. قبلاً بحث شد که ایرانیان حکومت بنی عباس را به دلیل تبلیغ تحت عنوان اهل بیت پذیرفته بودند. حال که واقعیت روشن شد آن اعتماد اولیه سلب گردید و ولایت عهدی امام عامل مؤثری در اعاده اعتماد ایرانیان نسبت به بنی عباس شد. 

۶. نهایتاً چون در آن اوضاع بحرانی مهمترین خطر در مدینه وجود خود حضرت رضا (ع) بود با انتقال وی به مرو اولاً او را از کانون قدرت دور ساخته بود، ثانیاً با گماشتن جاسوسان و ازدواج خانوادگی به راحتی میتوانست آن حضرت را کنترل نماید.

صص 84-78 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی