علی بن ابراهیم نقل میکند تا می رسد به محمد بن یحیی فارسی، او گفت: ابونواس نظرش به حضرت امام رضا افتاد در روزی که از نزد مامون خارج شده بود و بر اسبش سوار بود. پس نزدیک ایشان رفت و سلام کرد و گفت: یابن رسول الله در باره شما اشعاری سروده ام و دوست دارم که شما بشنوید فرمود: بیاور و بخوان پس شروع کرد به خواندن:
مطهرون نقيات ثيابهم تجرى الصلوة عليهم اينما ذكروا
ن يكن علوياً حين تنسبه فماله في قديم الدهر مفتخر
فالله لمابراً خلقاً فاتقنه صفاكم واصطفاكم ايها البشر
فانتم الملأ الأعلى و عندكم علم الكتاب و ماجاءت به السور
پس حضرت فرمود اشعاری را آوردی که احدی بدان سبقت نگرفته بود. پس صدا زد غلام خود را و فرمود: آیا نفقه ای از ما پیش تو هست؟ گفت: سیصد دینار فرمود: آنها را به او بده پس فرمود شاید به نظرش کم آید اسب را هم به سوی او سوق ده. (اعلام الوری ص ۳۱۵)