چند پرسش
روشن شدن عمق سیاست بازی مأمون و پیچیدگی شخصیت و عملکرد او نیازمند پاسخگویی به چند پرسش اساسی است:
۱ - آیا پیشنهاد مأمون میتوانست ریشه در باور دینی و شخصیت اخلاقی او داشته باشد و از روی صداقت اظهار شده باشد؟
۲ - مأمون در کار سیاست و اداره حکومت با چه مشکلی روبرو بود که می خواست آن را از طریق طرح واگذاری حکومت به علی بن موسی و یا تفویض ولا يتعهدی به آن امام حل کند؟
3 - آیا بیم آن نمی رفت که امام علی بن موسی در همان آغاز، پیشنهاد مأمون را بپذیرد و اصل حکومت را قبول کند و دست مأمون برای همیشه از حکومت کوتاه شود؟
شخصیت اخلاقی و دینی مأمون !
مأمون فردی زیرک و آشنا با مباحث دینی و اعتقادی بود و از بحث و گفت و گو درباره مطالب علمی لذت میبرد. این خصلتها میتوانست مثبت و سازنده تلقی شود ولی در کنار این خصلتها او دست به کاری زد که هر پژوهشگری را به تأمل و بازنگری در داوری وامی دارد.
چنان که پیشتر نیز یاد شد مأمون و برادرش امین هر یک بر بخشی از سرزمینهای اسلامی حکومت میکردند تا این که میان آن دو آتش فزون طلبی زبانه زد و علیه یکدیگر لشکرکشی کردند و در این لشکر کشی امین کشته شد و مأمون به حکومت بی رقیب دست یافت و فرمانروای سراسر ممالک اسلامی در عصر خود شد.
ممکن است از نظر اخلاق انسانی مأمون حرکتهایی گاه مثبت هم از خود نشان داده باشد ولی برخی از اقدامهای وی مانند کشتن برادر میتواند همه کارهای دیگر او را بیرنگ کند و پوسته ها را کنار زند و ماهیت حقیقی او را بنمایاند؛ چه این که معروفترین جلادان تاریخ نیز در زندگی خودگاه منشهای مثبتی هم داشته اند، اما هرگز آن دسته از برنامه ها و منشها نتوانسته است چهره خشن و مستبد آنان را بپوشاند.
مأمون برای حکومت خود چه مقدار ارزش قایل بوده است!؟ آیا او از نظر دینی و معنوی خود را شایسته حکومت و خلافت میدانسته و این شایستگی را در برادرش نمی شناخته است و به همین دلیل برادر را که طمع در حکومت او کرده، از میان برده است؟
قطعاً مأمون از نظر معنوی و دینی خود را شایسته تر از برادر نمی دید، زیرا اگر برادر به طمع نیفتاده بود شاید او هم هرگز به مقابله نمی پرداخت و برادر را تحمل می کرد. اما زمانی که برادرش امین قصد برکناری او را کرد مأمون نتوانست این بی مهری را تحمل کند و خود را یکسره دور از خلافت ببیند طبیعی بود که به خاطر حفظ موقعیت به جنگ امین برود اما میتوانست برادر را نکشد و فرمان دهد که برادرش را زنده دستگیر کنند.
اگر مأمون حکومت خود را الهی نمی دانست - چنان که نمی دانست و به همین دلیل میگفت حکومت را باید به بهترین فرد از خاندان علی بسپارم - پس چه انگیزه ای جز قدرت طلبی او را به کشتن برادر واداشت؟
آیا اسلام به او اجازه داده بود که برای حفظ آنچه حق او و مال او نیست، حتی به برادرش رحم نکند؟ این نکته بتنهایی میتواند سر نهفته مأمون را برملا سازد و شخصیت منفی اخلاقی و دینی او را بنمایاند.
تناقض در رفتار و گفتار
مأمون پس از دستیابی به حکومت بی رقیب و پس از کشتن برادرش امین به فکر تثبيت حکومت خود می افتد.
وی که از سوی رقیب حکومت خاطرش آسوده شده اکنون می بایست از هر سوی دیگر نیز خاطرش را آسوده کند و موانع و تهدیدها را یکی پس از دیگری از میان بردارد.
امین یک مشکل بود و از میان برداشته شده بود اکنون می بایست با فرزندان فاطمه و اهل بیت پیامبر حساب حکومتش را تصفیه کند، زیرا تا آن تاریخ هیچ یک از حکومتهای اموی و عباسی از ناحیه اقتدار معنوی و نهضتهای عدالتخواهانه این خانواده بزرگ و دارای نفوذ احساس امنیت و آرامش نداشته اند.
مأمون با زیرکی و اطلاعاتی که داشت خوب میدانست که در متن قرآن از عترت پیامبر تمجید شده است و مؤمنان به محبت و مودت آنان فرا خوانده شده اند.
مأمون به این نکته کاملاً آگاه بود که نسل معتقد و روشن بین جامعه اسلامی جایگاه اهل بیت را میشناسد و از آنان خط میگیرد و هدایت می جوید. وی همچنین میدانست که اگر امویان و عباسیان بر جسم مردم فرمان رانده اند، خاندان پیامبر همواره بر روح و اندیشه مؤمنان حکومت داشته اند. مأمون، تاریخ را می دانست و خود شاهد بود که چگونه پدرش هارون از حضور امام موسی بن جعفر در میان مسلمانان بیمناک بود و سالهای پیاپی آن پیشوای اهل دیانت را در زندانهای نمور و بی نور آزار و شکنجه کرده و در پایان به شهادت رسانده بود. اکنون نوبت خود او بود که مشکلش را با علی بن موسی حل کند، اما این را شنیده و دیده بود که شیوه های یزیدی و هارونی چندان هم بی تنش برای حکومتها نبوده و زندانی ساختن امام یا به شهادت رساندن وی همواره نهضتهای پنهان یا پیدایی را به دنبال داشته است.
این همه سبب شد تا مأمون شگفت ترین شگرد سیاسی را به کار گیرد و امام علی بن موسی را به مرکز حکومت فرا خواند و از او بخواهد تا حکومت را بر عهده گیرد!
آری ! این متن سخن مأمون به علی بن موسی است:
«ای فرزند پیامبرا من به فضل زهد پارسایی و عبادت تو آگاهم از این رو، تو را به خلافت، سزاوارتر از خویش می بینم. »(1) ۱ - عيون اخبار الرضا ۱۴۹٫۲؛ بحار الانوار ۱۲۹٫۴۹ )
مأمون در گفت و گویی دیگر با کسانی که چه بسا سر اقدام او را نمی دانستند و سعی داشتند مأمون را به اصطلاح از واگذاری حکومت، منع کنند، می گوید:
«من با خدا عهد کرده ام این مقام را به بهترین فرد از خاندان ابی طالب واگذار کنم و چون در بین مسلمانان کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم تصمیم گرفتم رهبری را به او واگذار نمایم!» (1)( - الفصول المهمه ۲۳۷ )
این اظهارات مأمون ممکن است برای برخی جدی بنماید، ولی برای آنان که همه جوانب شخصیتی مأمون و مواضع فکری و سیاسی و عملی او را بدانند آمیخته با تعارضها و تناقضهاست زیرا مأمون کسی نبود که رقیب حکومتش - برادرش - را بکشد تا حکومت را به آل علی واگذار کند !
علاوه بر این اگر مأمون براستی امام را برترین و شایسته ترین فرد می دانست چگونه به خود اجازه داده بود تا با فرمان حکومتی و برخلاف خواست و نظر امام آن حضرت را از مدینه تا مرو بکشاند؟ آیا معقول تر آن نبود که اگر بنای واگذاری حکومت دارد خود به محضر امام شرفیاب شود و در مدینه، حکومت را پیش کش کند؟
مایه شگفتی است که برخی کوته اندیشان این شگرد سیاسی مأمون را درک نکرده و تا آن جا فریب خورده اند که مأمون را شیعه شمرده و اظهارات وی را معلول روح تشیع او دانسته اند در حالی که تمام اقدامهای مأمون مخالف باورهای شیعی است.
شیعه به خود اجازه نمیدهد که به امام فرمان دهد و او را از مدینه به مرو جلب نماید.
شیعه به خود اجازه نمی دهد که با وجود امام معصوم یک لحظه جایگاه آنان را غصب کند و خود را حاکم و صاحب ولایت و امیرالمؤمنین بخواند!
شیعه راستین امام را به پذیرش امری مجبور نمیکند؛ هر چند حق امام باشد.
شیعه واقعی برادر نمیکشد که خود حکومت کند و ...
در جست و جوی گذرگاهی از متن تنگناها
در نتیجه آنچه یاد شد، بی درنگ این سؤال مطرح میشود که آیا راه دیگری برای تضعیف و کنترل امام از سوی مأمون وجود نداشت؟
چرا مأمون طرح واگذاری حکومت و یا در نهایت، طرح ولایتعهدی را بر می گزیند؟
در پاسخ باید گفت: این که مأمون شیوه ای بی سابقه را در کار سیاست در پیش می گیرد، به سبب شرایط و تنگناهای ویژه حکومت وی بوده است، زیرا قبل از کشتن برادر بنی عباس به عنوان حامیان و هواداران و سهم بران حکومت به دو دسته تقسیم شده بودند: برخی اطراف امین گرد آمده و گروهی هوادار مأمون بودند. با از میان رفتن امین در حقیقت نیمی از قوای بنی عباس که هوادار امین بودند خود را مغلوب و مطرود و شکست خورده یافتند و به طور طبیعی مأمون خود را رویاروی آنان می دید و به تعبیر فضل بن سهل - وزیر و مشاور مأمون - شمشیرها و زبانهای
مردم علیه مأمون به کار افتاد. (1) ١ - سل علينا سيوف الناس والسنتهم. )
بنابر این مأمون با همراه نداشتن بنی عباس نمیتوانست با عترت پیامبر درگیر شود زیرا در آن صورت میبایست خود را در دو جبهه با شمشیرها و نهضتها درگیر کند.
طرح واگذاری حکومت به خاندان پیامبر و یا ولا يتعهدى على بن موسى آن چنان بی سابقه و شگفت آور بود که توانست برای مدتی چند بر ذهن هواداران اهل بیت و همچنین بنی عباس شوک وارد آورد و افکار را درگیر تجزیه و تحلیل این پدیده کند و از برنامه ریزی برای مقابله با مأمون باز دارد.
گویاترین تعبیر همین است که طرح واگذاری حکومت و ولایتعهدی، چونان گذرگاهی بود که مأمون میتوانست با عبور از آن خود را از دو جبهه که همزمان او را تهدید می کردند ایمن دارد.
او با این طرح نهضتهای علویان را متوقف می ساخت، زیرا با این پیشنهاد، به ظاهر آنان را پذیرفته بود در همین حال ناراضیان بنی عباس را هم در حالت سرگردانی قرار میداد؛ توقف نهضتهای علوی در حکومت مأمون حکایت از اقتداری داشت که سرخوردگان بنی عباس به خود جرأت نمی دادند به مقابله مسلحانه با آن برخیزند زیرا سکوت علویان، یعنی ثبات سیاسی؛ ثباتی که هیچ یک از خلفای اموی و عباسی تا آن زمان بدان دست نیافته بودند.