پیشنهاد حکومت، شمشیری دولبه
با تحلیل شرایط سیاسی مأمون و ناگزیری او به کنار آمدن با نهضتهای علوی و نرمش نشان دادن به عترت پیامبر این پرسش مطرح می شود که آیا مأمون بیم آن نداشت که امام علی بن موسی ، حکومت را بپذیرد و چونان علی بن ابی طالب که حاضر نشد معاویه را در حکومت شام ابقا کند، آن حضرت نیز با در دست گرفتن حکومت دست مأمون و بنی عباس را به طور کامل از حکومت قطع کند و به حضور آنان در صحنه سیاست رضایت ندهد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که فرد دورنگری چون مأمون هرگز بدون محاسبه همه جوانب طرحی را دنبال نمیکرد.
اگر همه ویژگیها و شرایط سیاسی و اجتماعی عصر مأمون را مورد مطالعه قرار دهیم بر ما آشکار می شود که مأمون از طرح پیشنهاد واگذاری حکومت به امام ، شمشیر دولبه ای ساخته بود که امام هر طرف آن را انتخاب می کرد، مأمون در میدان سیاست، برگ برنده ای به دست می آورد.
امام یا حکومت را می پذیرفت و یا رد می کرد.
اگر امام حکومت را می پذیرفت و از طرح واگذاری استقبال میکرد، برگ برنده ای که مأمون به دست می آورد، از این قرار بود
۱ - مأمون و هواداران و نمایندگان سیاسی و مبلغانش در همه شهرها و محافل دینی و علمی و سیاسی روی این نکته تبلیغ میکردند که معلوم می شود، هدف اصلی نهضتهای علوی و تلاشهای پیدا و پنهان فرزندان فاطمه ، دستیابی به حکومت است و نه صرفاً استقرار عدالت و اجرای احکام شریعت. بنابراین، زهد و پارسایی این خاندان نه از سر انتخاب بلکه به دلیل نداشتن راهی به سوی دنیا و دنیاداری است. این است که هرگاه روزنه ای به سوی دنیا باز بینند، از آن نمی گذرند و اگر خلیفه ای چون مأمون از سر سیاست و آزمون به ایشان پیشنهاد پذیرش خلافت کند آنان بی تأمل آن را جدی گرفته و آماده پوشیدن لباس خلافت می شوند
این نکته از متن گفت و گوی امام و مأمون بروشنی استفاده می شود و امام پرده از این گونه اهداف مأمون برداشته است(1) ۱ - عيون اخبار الرضا ۱۴۰٫۲ ) و ما در صفحات آینده بدان اشاره خواهیم داشت.
۲ - پذیرش حکومت از سوی امام و گرفتن آن از دست مأمون، به منزله پذیرش حقانیت خلافت او بود و چنان قدر و منزلت معنوی و دینی برای مأمون پدید می آورد که حتی برای خلفای صدر اسلام در نگاه اهل سنت چنان منزلتی شکل نگرفته بود.
در منطق امامیه و شیعه اثنی عشری امام صاحب ولایت و خلافت است و هر کس جز آنان در زمان حضور ایشان بر کرسی خلافت تکیه زده در حقیقت آن جایگاه را غصب کرده است.
آری خلافت از آن امام بود ولی نه آن خلافتی که از دست مأمون دریافت شود. مأمون وارث پادشاهی موروثی بود نه خلافت الهی و ریاست معنوی و دینی. مأمون به عنوان یک غاصب هرگز شایستگی نداشت که خلافت را به امام هدیه دهد. (2) ۲ - بنگرید به بحار الانوار ۱۲۹٫۴۹ )
دریافت حکومت از دست فردی چون مأمون به جای این که عزت و عظمتی برای امام به همراه داشته باشد مایه شکستن مقام معنوی و عزت اجتماعی ایشان به شمار می آمد.
۳- اگر امام حکومت را میپذیرفت مأمون میتوانست در میان مردم این باور را پدید آورد که امام چشم به حکومت داشته و بدین جهت حرکتهای علویان را مخفیانه رهبری میکرده است پس او مسؤول اغتشاشها و بحرانهایی است که علویان در سراسر ممالک اسلامی به راه انداخته اند و در پی این شایعات زمینه برای محاکمه علنی امام فراهم میآمد و تضمینی وجود نداشت که پس از قبول لفظی امام حکومت عملاً هم به آن حضرت واگذار شود، بلکه می توانست این آزمون(1) ۱ - بنگرید به عیون اخبار الرضا ۱۶۷٫۲ )برای مأمون در نیمه راه به نتیجه برسد و نیازی به ادامه برنامه نبیند.
۴ - ممکن است کوته بینانی نا آشنا به مسائل سیاسی و اجتماعی و یا متعصبانی از سر بی دقتی در باورهای شیعی(2) ۲ - تاريخ الخلفاء ۳۰۷ )، بخواهند ادعای مأمون را در واگذاری حکومت به علی بن موسی ، صادقانه نشان دهند ولی امام خود می دانست و آگاهان به مسائل سیاسی و مدیریت اجتماعی نیز میدانند که انتقال حکومت از یک فرد به فرد دیگر و در حقیقت از یک طایفه با اندیشه و باور مذهبی به یک طایفه و اندیشه و باور دیگر چیزی نیست که با یک گفت و گویی ساده عملی شود.
امام میداند که عباسیان در طول دهها سال حکومت در همه شهرها و مناطق کوچک و بزرگ در سراسر سرزمینهای اسلامی ، صدها حاکم و والی و قاضی و نماینده از وابستگان و خویشان و هواداران خود را نصب کرده اند و آنان هستند که در حقیقت اقتدار حکومت مرکزی را تأمین میکنند مالیاتها را به سوی خلیفه می فرستند و هنگام نیاز، سپاه تدارک می بینند.
خلیفه هرگز نمی توانست با همه آنان یکسره رودررو شود.
آنان هر کدام برای خود قدرتی دارند و انتظاری و چشمداشتی و هرگز به حکومت مرکزی اجازه نمیدهند که با یک نذر یا تصمیم گیری ناگهانی، موقعیت همه آنان را به خطر اندازد آنان هرگز این حق را به مأمون نمی دادند که با واگذاری حکومت به علی بن موسی به سلطه عباسیان در همه سرزمینها پایان دهد و علویان مراکز قدرت را در اختیار گیرند.
بنابراین امام میدانست که پیشنهاد مأمون بیش از یک تعارف مصلحتی و لفظی و یا بیش از یک آزمون و یک دام چیزی نیست و هرگز به خود اجازه نمی داد اصل حکومت را پذیرا شود.