درخت بادام
وقتی کاروان حامل امام رضا به نیشابور رسید؛ کاروان برای اقامت به نواحی «لا شابان» رفتند و در محله ای به نام «غز»، منزلی را برای اقامت برگزیدند و به سبب خدمت و مهمان نوازی صاحب خانه امام ایشان را «پسنده» نامیدند.
در یکی از روزهای اقامت امام الله در آن منزل ایشان در گوشه ای از حیاط خانه، نهال بادامی کاشتند. این نهال در عرض مدت یک سال به درخت تنومند و پر ثمری تبدیل شد. این درخت چون بدست مبارک حضرت امام رضا کاشته شده بود نظر کرده و دارای فضایل و خواص منحصر به فردی بود و مردم بعد از مطلع شدن از فواید درخت شفای بیماران خویش را با خوردن میوه ی آن درخت می گرفتند. هر کس به ناراحتی چشم مبتلا بود بادامی را روی چشم خویش می گذاشت و شفا می یافت. زن بارداری که زایمان برای او سخت و دشوار بود با خوردن بادامی زایمان برای او ساده میگشت. اگر حیوانی مبتلا به درد قولنج میشد شاخه ای نازک از درخت را بر زیر شکمش می بستند و درد او بر طرف می گشت و ......
چند سالی گذشت و درخت بنا به دلایل نا معلوم خشک شد جناب پسنده آمد و شاخه خشک آن درخت را قطع نمود و با این عمل کور شد پسنده پسری داشت به نام حمدان» که به او ابو عمرو می گفتند او به تجارت مشغول بود و مال فراوان داشت. او چون کور شدن چشمان پدرش را از آن درخت می دانست با اهانت به آن درخت و کسی که او را کاشته درخت خشکیده بادام را قطع کرد. دیری نپایید که تمام ثروتش را از دست داد ابو عمر و دو پسر داشت یکی «ابو القاسم» و دیگری ابو الصادق آنها خواستند که خانه جدشان را تعمیر کنند پس زمین را کندند و به ریشه آن درخت بادام رسیدند و چون تمام گرفتاری خانواده شان را از آن درخت میدانستند باری دیگر بر کسی که آن درخت را کاشته است بی حرمتی نمودند و ریشه آن درخت را از زمین در آوردند، بی آنکه بدانند که به سبب این عمل چه عاقبتی در پی خواهند داشت. یکی از آن دو پسر که بعدها متولی اراضی و املاک حاکم خراسان شده بود در حالی که پای راستش سیاه شده بود و کم کم گوشت آن متلاشی می گشت به زادگاهش برگشت و یک ماه طول نکشید که او مرد و اما برادر بزرگتر که در دیوان امیر نیشابور (۱)( محمد بن ابراهیم بن سیمجور که از امیران سامانی بود. )خدمت میکرد و خط خوش داشت روزی یکی از کارمندان به او گفت خداوند صاحب این خط خوش را از چشم بد حفظ نماید. همان دم دستش بلرزید و به رعشه افتاد و قلم از دستش بیفتاد و دملی در دست او پدیدار گشت. گفتند باید حجامت کند و او چنین کرد ولی بهبود نیافت. گروهی که به ا محمد بن ابراهیم بن سیمجور که از امیران سامانی بود. عیادت او آمدند، او را تشویق نمودند که دوباره حجامت نماید و چون چنین کرد، در همان روز در گذشت(۱).(عيون الاخبار الرضاء ، ج ۲، باب ۳۶، صصص ۲۹۲ و ۲۹۳ و ۲۹۴؛ بی شک چنین مصائبی ثمره توهین و اهانت به ذات مقدس امام رضائي بوده و الا وجود مقدس و نورانی امام رضا از هر گونه سوء قصد و بد خواستن برای مردم بدور بوده و ایشان نخواسته اند که با کاشتن درختی نحسی و شومی را برای افراد آن منزل به ارمغان بیاورند و اگر تاریخ کمی واضح تر و دقیق تر بود و معلوم میشد که بر سر آن درخت چه گذشته که بعد از مدتی خشک گردیده، همه چیز روشن می شد.)