باز هم مهربانی
متولی کتابخانه ی حضرت رضا بنام حسین که از مردان مقدس و پرهیزگار بود نقل میکند که لشکری بمشهد حضرت رضا وارد شد که عازم سرحد کلات نادری بودند در پیش فرمانده لشکر جوانی بود که تازه خدش دمیده بود آنجوان فرار کرد و پناه بحرم حضرت رضا آورد فرمانده لشکر از حاج میرزا موسی خان متولی خواهش کرد که آنجوان را راضی کند و از حرم خارجش نماید متولی هم طبق خواسته ی فرمانده لشکر بصحن شریف حضرت رضا آمد و در میان ایوان نشست فرمانده لشکر هم با او آمد پی آنجوان فرستادند فاصله ای نشد که آمد متولی با او در این باب سخن گفت اما اوراضی نشد متولی اصرار زیاد کرد ناگاه جوان کاردی از جیبش بیرون آورد و گفت اگر مرا فرمان بیرون شدن بدهی با همین کارد شکم خود را پاره میکنم متولی به خدمتگذاران اشاره کرد که کارد را از دستش بگیرید مبادا اینکه حادثه ای رخ دهد و هتك حرمت حرم شریف شود خدام آمدند اما جوان کار در انداد آنها بزور کارد را از دستش گرفتند در این میان جوان اذیت و ناراحت شد چو نشب جمعه فرا رسید متولی گفت در خواب دیدم هنگام سحر گویا وارد روضه ی مطهره شدم و حضرت امام أبي الحسن الرضا نشسته است در گوشه ای از طرف بالاسر و در آن روضه ی مطهره جز خود حضرت کسی نیست ناگاه دیدم دو فرشته داخل حرم شدند دفتری بحضرت رضا دادند که اسامی زائرين وحوائج آنان هريك در زیر اسمشان بود حضرت آن دفتر را گرفت و شروع به نگاه کردن نمود منهم در گوشه ای ایستاده بودم بقدری نزدیک بودم که بدفتر نگاه میکردم و تشخیص میدادم که در آن چه نوشته شده در بعضی از صفحات دفتر اشعاری نوشته شده بود و در دست حضرت قلمی بود که دفتر راحك و اصلاح میکرد نام بعضی را خط میزد با حوائج گروهی همینطور سر گرم بود ناگاه حاج میرزا موسی خان متولی وارد شد در کمال خضوع و خشوع نزدیکی در حرم ایستاد حضرت سر مبارکش را بلند کر دو اشاره ای باسر بآندو ملك نمود که آندو ملک حاج میرزا موسی خانرا گرفتند بانی بزمین زدند بطوریکه عمامه اش از سرش در طرفی افتاد بلند شد و عمامه اش را برداشت و بسرش گذاشت در همانجا که اول ایستاده بود قرار گرفت حضرت مرتبه ی دوم سر مبارکش را بلند کرد و او اشاره کرد باز همان دو فرشته عمل اول را با او تکرار کردند باز هم حاج میرزا موسی خان از جا بلند شد در همان جای اول ایستاد حضرت رضا برای سومین بار سر شریف را بلند گرد و اشاره بسوی او نمود و او را ل الله مخاطب قرار داد و گفت مگر نمیدانی کسیکه بما خاندان پیغمبر پناه آورد باید اذیت و آزار نشود ؟
گفت من از خواب هراسان و بيمناك بیدار شدم و از جای حرکت کردم تطهیر نمودم وارد حرم مطهر شدم سجاده ی متولی را در محل مخصوص بخودش گذاشتم اما دیدم بر خلاف عادت همیشه دیرتر آمد تا اینکه وقت نماز فرارسید باز هم نیامد ، نماز خواندم و حیران و سرگردان بودم که چطور شد امروز متولی هم زیارتش را وهم نمازش را در حرم صبح جمعه ترك نمود با خود گفتم شاید حادثه ای اتفاق افتاده برای او چون از ذکر و اوراد خود فارغ شدم اراده کردم بمنزلش بروم و از حال او جو یا شوم رفتم چون با و رسیدم دیدم حیران و سرگردان و غرق در فکر و اندیشه است علت دیر آمدنش را پرسیدم فرمود برای من داستان عجیبی است و آن داستان این است که بعد از نیمه ی شب در فلان ساعت حرکت کردم وضو گرفتم اراده ی تشرف بحرم شریف نمودم تا بفلان گوشه ی صحن مطهر رسیدم در حالتی که بايك سكينه و وقار سنگين راه میرفتم در راه من مانعی هم نبود ناگاه بدون سبب و علتی افتادم و نقش زمین شدم گویا کسی مرا گرفت و بلند کرد و بزمین زد عمامه ام از سرم در طرفی پرت شد عمامه را بسر گذاشتم ولی در شگفت اندر شدم هنوز يك قدم راه نرفته بودم که مانند مرتبه ی اول بزمین افتادم تعجب من بیشتر شد باز هم عمامه را برداشتم و بر سر گذاشتم در کار خود حیران بودم با خود میگفتم این عمل يك سبب غیبی دارد و يك امر الهی است و آن علامت و نشانه ی این است که نباید من داخل حرم مطهر شوم از این داستان غمگین و افسرده خاطر شدم بطرف منزلم برگشتم اما از این عمل غرق دریای فکر و اندیشه گردیدم که چرا اینکار اتفاق افتاد متولی کتابخانه گفت همان ساعت که این اتفاق برای او افتاده بود موافق بود با ساعتی که من آنخواب را دیدم پس منهم خواب خویش را برای او نقل کردم حاج میرزا موسی خان مبلغ ده هزار دینار طلا با نجوان داد و حقوقی هم برایش مقرر کرد که هر سال آن حقوقرا بگیرد ( جلد دوم دار السلام نوری ص ۶۱)
تنها يك نگاه
آمدم ایشاه پناهم بده ايحرمت ملجأ در ماندگان ای گل بیخار گلستان عشق لایق وصل تو که من نیستم ای که حریمت بمثل کهر باست
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
لشکر شیطان بكمين منست از صف مژگان نگهی کن بمن در شب اول که بقبرم نهند خط امانی ز گناهم بده دور مران از در وراهم بده قرب مکانی چو گیاهم بده اذن بيك لحظه نگاهم بده شوق سبك خيزى كاهم بده گرمی جانسوز با هم بده بی کسم ایشاه پناهم بده با نظری یا رو سپاهم بده نور بدان شام سیاهم بده
آنچه صلاح است برای (حسان)
از تو اگر هم که نخواهم بده (از ای اشکها بریزید ص ۳۴۷)