ابو نواس
هنگامی که مأمون امام رضاه را ولیعهد خویش معرفی نمود شعرای معروفی به نزد مأمون می آمدند و شعری در مدح حضرت امام رضا می سرودند و صله و هدایایی را دریافت می کردند. ابونواس که در زمره ماهرترین و چیره دست ترین شعرای دوران خلفای عباسی بود، حاضر به آمدن به نزد مأمون و سرودن شعر نشد. روزی مأمون ابو نواس را احضار کرد و از او پرسید: ای ابونواس تو خود منزلت پسر عمویم علی بن موسی الرضاء را نسبت به من میدانی و آن مقامی که اکنون او داراست را واقفی پس چرا او را بدین مقام مدح نگفتی با این که شاعری برگزیده هستی و بر دیگر شاعران سیادت داری؟!
ابو نواس گفت:
قيل لي انت اوحد الناس طرا في فنون من الكلام النبيه
لک من جوهر الكلام بديع يثمر الدر في يدي مجتبيه
فعلی ما تركت مدح ابن موسی والخصال التي تجمعن فيه
قلت لا اهتدى لمدح امام كان جبرئيل خاماً لابيه
(به من گفته اند که تو از جمیع افراد مردم در فن سخنوری ممتازتری و نکته سنج تری و تو راست از سخن و کلام هر چه شگفت تر و در خور تحسین تری و تعجب آورتر که برای شنونده آن چون دری است که بدست آورده است. پس با این وضعیت چرا مدح علی بن موسی را ترک کرده ای و از صفات ممتازی که در او جمع است چیزی نمیگویی من در پاسخ به ایشان گفتم قدر و توان ندارم و مرا راهی نیست که امامی که جبرئیل جد بزرگوارش را خادم بوده است را مدح گویم.)
مأمون با شنیدن این شعر به ابو نواس احسنت گفت و به همان مقدار که به تمام شاعران صله داده بود به تنهایی به او بخشید و او را برتر از همه شاعران دانست. (۱)(عیون اخبار الرضاء ، ج ۲، ص ۳۲۰)
روزی امام رضا سوار بر استر بودند ابو نواس ایشان را شناخت و خود را به ایشان رساند برامام الله سلام کرد و گفت: یا ابن رسول الله ﷺ ! برایتان شعری سروده ام دوست داشتم آن را بشنوید. حضرت اجازه داد تا ابو نواس اشعارش را بخواند. امام چون اشعار ابو نواس را شنید فرمودند:
اشعاری بود که تا کنون کسی نیاورده بود. آنگاه به غلامشان فرمودند: آیا از مخارج ما چیزی با تو هست؟ غلام گفت: ۳۰۰ دینار امام الله فرمودند آن را به ابو نواس بده سپس فرمودند: شاید آن را اندک شمارد؛ ای غلام این استر را هم به او عطا کن (۲)(عیون اخبار الرضاء ، ج ۲، ص ۳۲۱ )
(ابونواس را بعد از این که از دنیا رفت در خواب دیدند پرسیدند: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ جواب داد: مرا بخشید و آمرزید و از
من در گذشت و آن به سبب دو بیتی بود که پیش از مرگم سروده بودم من انا عند الله حتى اذا اذنبت لا يغفر لي ذنبي
العفو يرجى من بني آدم فكيف لا ارجوه من ربي مگر من در پیشگاه خداوند کیستم که اگر گناهی ورزیدم گناهم را نبخشاید؟ عفو و بخشش چیزی است که از فرزندان آدم امید می رود. پس چگونه من آن را از پروردگار خود امید و آرزو نداشته باشم کشکول شیخ بهایی)