بیان بعضی کلمات حکمت آیات قصار حضرت امام رضا صلوات الله عليه
در کتاب تحف العقول مذكور است که حضرت امام رضا الله فرمود : « لا يكون المؤمن مؤمناً حتى تكون فيه ثلاث خصال : سنة من ربه وسنة من نبيه وسنة من وليه : فأما السنة من ربه فكتمان السر ، وأما السنة من نبيه فمداراة الناس، وأما السنة من وليه فالصبر في البأساء والضراء ، شخص مؤمن را مؤمن نمیتوان گفت مگر وقتی که سه خصلت دروی باشد: سنتی از پروردگارش و سنتی از پیغمبرش و سنتی از ولیش ، وأما سنتی که از پروردگارش باید داشته باشد پوشیدن پوشیده است ، وأما سنتی که باید از پیغمبر خود داشته باشد نرمی و ملایمت با مردمان است، و أما سنتی که باید از ولی خود داشته باشد شکیبایی در شدتها و سختیها و آفات است .
دیگر فرمود : « صاحب النعمة يجب أن يوسع على عياله : هر کس دارای نعمت و ثروت باشد بروی واجب که در امر معاش و زندگانی عیال وزیر دستان خودش وسعت بدهد و برایشان تنگ گیری نکند چه نظر ایشان باو است ، و چون وسعت داد خدای نیز بر توسعه او می افزاید، و میفرمود : « ليس العبادة كثرة الصيام والصلاة ، و إنما العبادة كثرة التفكر في أمر الله » پرستش و عبادت خدای بسیاری روزه داری و نمازگذاری نیست بلکه عبادت آن است که در کار خدای بسیار تفکر نمایند .
شاید از حکمتهای این کلمات حکمت آیات یکی این باشد که اگر عبادت خدای را بهمان اکتفا نمایند که روزه بسیار و نماز بسیار گذارند اما در مراتب معرفت وتوحيد متفکر نشوند، این عبادتی که از روی معرفت نباشد با عدم آن تفاوت نخواهد داشت، اما چون در مراتب ایقان و عرفان تفکر نمودند ، و خدای را بقدر فهم بشناختند هر گونه عبادتی که بنمایند از روی معرفت و شناسائی است
و ميفرمود : « مين أخلاق الأنبياء ، التنظيف ، پاکیزگی و نظافت از خوی و اخلاق پیغمبران است؛ و میفرمود : « من سنن المرسلين ، العطر واخفاء الشعر وكثرة الطروقة از سنتهای پیغمبران ، یکی عطر و خوشبوی بکار بردن ، و دیگر پوشیده داشتن موی (۱.بلکه ستردن ( احفاء الشعر ) موی زهار و زیر بغل) و دیگر کثرت مباشرت است .
وميفرمود : « لم يخنك الأمين ولكن اثنمنت الخائن ، آنکس که امین باشد با تو خیانت نمیکند ، لکن کاری بکن که خائن را امین نگرداني ؛ وفرمود : « إذا أراد الله أمراً سلب العباد عقولهم فانفذ أمره و تمت ارادته ، فإذا نفذ أمره رد إلى كل ذي عقل عقله فيقول كيف ذا و مين أين ذا ، چون خدای تعالی اراده امری را بنمايد عقول بندگان را از ایشان سلب مینماید پس از آن امرش نافذ و جاری میشود و آنچه اراده فرموده است جانب اتمام میگیرد، و چون امرش نافذ شد عقل هر صاحب عقلی بصاحبش بازگردانیده میشود، و آنوقت میگوید: این چگونه و آن چگونه و کجا است .
در این کلام حکمت نظام معانی دقیقه است، شاید یکی از آن معانی این باشد که چون خداوند تعالی انسان را مختار و دارای عقل قرار داده و مميز نيك از بدگردانیده است چون دارای عقل ناقص است و عقل در امور دقیقه رقیقه چندان متصرف نیست و بعضی امور است که راجع بصلاح جمهور است و این عقول ناقصه مدیر آن نتواند شد و اگر بخواهد تصرفی در آن نماید یا بنفس خود حالتی و تدبیری کند موجب فساد میگردد ، و اگر خدای خواهد بر وفق حکمت بگذراند عقول ناقصه از درك حقایق آن و حکمت آن بی خبر هستند و منکر و مانع میشوند ، لاجرم خداوند آن عقل ناقص را از وی سلب کرده آنچه بر وفق حکمت است بجای میآورد و برای آنها راه چون و چرا نمی گذارد ، و چون آن امر با نجام و اتمام رسید این وقت عقل را بدو باز میگرداند و چون از گذشت آن امر تعجب مینماید در چگونگی و کیفیت آن متحیر میشوند و الله أعلم.
و نیز حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه عليه ميفرمايد : « الصمت باب من أبواب الحكمة ، إن الصمت يكسب المحبة وإنه دليل على كل خير » خاموشی بابی از ابواب حکمت است ، بدرستیکه خاموشی کسب محبت و دوستی مینماید ، و دلیل بر هر خیر و خوبی است .
و فرمود : « ما من شيء من الفضول إلا و هو يحتاج إلى الفضول من الكلام ، هیچ چیزی از فضولی و فزونی نیست مگر اینکه محتاج میشود بفضول و فزونی از کلام یعنی ناچار میشود که در آن گفتگوی افزون از عبارت و مقدار شود ؛ و میفرمود : الأخ الأكبر بمنزلة الأب ، برادر بزرگتر در منزلت پدر است ، یعنی اطاعت و رعایت حرمت او را مانند پدر باید کرد.
وقتی از آن حضرت از مردم سفله و فرومایه پرسیدند، فرمود : « من كان له شيء يلهيه عن الله ، آنکس که با او چیزی باشد که او را از یاد خدا باز دارد و بازی بدهد « وكان الله يترب الكتاب ويقول لا بأس به ، حضرت امام رضا مکتوب را بخاک می افکند و خاك ناك ميشد (۱. بلکه مرکب نامه را با خاك خشك ميفرمود) عالم مترجم و میفرمود : با کی بآن نیست .
در حدیث وارد است « اتربوا الكتاب فانه انجح للحاجة ازماده اثربته إذا جعلت عليه التراب ، يعنى مكتوب خود را خاک آلود کنید چه برای قضای حاجت مفیدتر است؛ و از این پیش به این حدیث اشارت رفت ، شاید یکی از نکات این باشد که در حقیقت همه حاجات و عرض حالات بحضرت واهب العطيات میشود ، البته هرچه تضرع واظهار مسكنت وخاك بوسی در آن بیشتر باشد زودتر برآورده میشود ، و چون حضرت امام رضا الله خواستی تذکرات حوائج خود را رقم فرماید مرقوم میفرمود : بسم الله الرحمن الرحيم ذكر إنشاء الله پس از آن آنچه اراده فرموده بود مینگاشت .
و ميفرمود : « إذا ذكرت الرجل وهو حاضر فكنه ، وإذا كان غائباً قسمه » چون خواهی مردی را یاد کنی و او حاضر باشد او را بکنیت بخوان ، و اگر غائب باشد نامش را مذکور بدار ، چنان مینماید که نام اصلی اشرف و نام كنيتي أرفع است و فرمود « صديق كل امرء عقله وعدوه جهله ، دوست حقیقی هر مردی عقل او ودشمن قوی او جهل او است .
از لطایف این کلام مبارک یکی این است که چون عقل سلیم راه نمای شخص باشد او را با مور وافعال مستحسنه دلالت و از ارتكاب أعمال قبيحه و أفعال وقیحه نهى میکند که مردمان بالطبع با او دوست شوند، پس دوست حقیقی عقل اوست که موجب دوستی دیگران شود و جهل و نادانی شخص را بکردارهای ناهنجار میخواند که مردمان با لطبع دشمن میشوند ، پس اگر بحقیقت بنگرند دشمن بزرگ آدمی جهل او است که اسباب حصول خصومت جهانیان میگردد .
و ديگر فرمود : «التودد إلى الناس نصف العقل ، تحصیل مودت و دوستی مردمان نصف عقل است، زیرا که بر اهنمائی عقل گرد افعالی میگردد که مردمان با او دوست میشوند ، و او نیز بحکم عقل سلیم با مردمان دوستی میگیرد و اسباب اصلاح امر او فراهم میشود ، و عقل کامل آنست که « ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان » .
و فرمود : « إن الله يبغض القيل والقال وإضاعة المال وكثرة السؤال ، خداوند متعال قيل وقال وتضييع مال و کثرت سؤال را مبغوض دارد ، شاید یکی از جهاتش این باشد که در پی قیل و قال برآمدن اتلاف عمر است و تضیع مال هم که شرعاً وعقلا مذهوم و موجب ندامت و وخامت عاقبت و پریشانی و سرگردانی و بازماندن از مصلحات امور دنيويته و أخرويته است ، وكثرت سؤال نسبت بمخلوق موجب تضییع آبرو و توهین مقام و تخفیف شأن و انزجار مردم است، و اگر در حضرت خدای باشد از نهج اینکه واهب العطيات وخالق الخلايق ورازق كل مخلوقات و کسى است که « لا يسأمه الحاج الملحين » بلکه خود فرموده « ادعوني استجب لكم ، ممدوح و مستحسن است ، و از حیثیت اینکه در چیزی که حکمت الهی تقاضا نمیکند و صلاح حال سائل نیست مذموم و مکروه است
میشناسم طایفه از أولياء که زبانشان بسته باشد از دعا
و نیز حضرت امام رضا الله فرمود : « لا يتم عقل امرء مسلم حتى تكون فيه عشرة خصال : الخير منه مأمول ، و الشر" منه مأمون ، يستكثر قليل الخير من غيره ويستقل كثير الخير من نفسه لا يسأم من طلب الحوائج إليه ، ولا يمل من طلب العلم طول دهره ، الفقر في الله احب إليه من الغنى ، و الذل في الله أحب إليه من العزة في عدوه ، والخمول اشهى إليه من الشهرة .
عقل هیچ مسلمی مقام اتمام نگیرد مگر وقتی که دروی ده خصلت باشد : یکی اینکه بخیر و خوبی او امیدوار باشند و از شر و گزند او ایمن شوند ، اگر دیگری با او اندك خوبی نماید بسیار شمارد، و اگر از خودش خیری بسیار بدیگری عاید گردد اندك بخواند ، و هرگز از اینکه مردمان حاجات خود را بدو برند خسته و مانده نگردد و هیچوقت از طلب علم نمودن ملول و افسرده نیاید، و در تمام عمر از طلب علم رنجه نیاید ، فقر و فاقتی که او را در کار خدا و راه خدا پدید شود، از توانگری محبوب تر بداند ، و ذلتی را که در راه خدا متحمل گردد، از آن عزتی که در دشمن بیند دوست تر دارد، و گم نامی را از بلند نامی خواهنده تر باشد .
پس از آن فرمود : «العاشرة و ما العاشرة » دهمین چه دهم است ؟ عرض کردند : آن دهمی چیست ؟ فرمود : « لا يرى أحداً إلا قال : هو خير مني وأنقى هیچکس را ننگرد مگر اینکه با خود گوید: وی از من بهتر و متقی تر است .
إنما الناس رجلان : رجل خير منه واتقى ، ورجل شر منه وادنى ، فاذا لفي الذي هو شر منه وأدنى، قال : لعل خير هذا باطن وهو خير له ، و خيري ظاهر . و هوشر لي ، وإذا رأى الذي هو خير منه وانقى ، تواضع له ليلحق به فإذا فعل ذلك فقد على مجده وطاب خيره وحسن ذكره وساد أهل زمانه .
مردمان از دوگونه بیرون نیستند: یکی مردی است که از وی نیکوتر و متقی تر است ، و مردی است که از وی شریرتر و فرودتر است ، پس هر وقت مردی را دید که از وی شریر تر و دانی تر است، با خود گوید: شاید خیر و خوبی وی باطنی است و این حال برای او بهتر است یعنی اسباب ريا و عجب و خویشتن ستائی و ذهاب ثواب او نمیشود ، وخیر و خوبی من ظاهر است، و این عمل ظاهر چون موجب کبر و خودنمائی و خودستایی و ریا و سمعه و نام افکندن است برای من بد و ناخوش است ، و چون آنکس که از وی بهتر و متقی تر است بدید ، در خدمتش تواضع برد و فروتنی نماید تا بدو پیوسته و بسته گردد ، و چون چنین کرد، مجد او بلندی گیرد و طاهر و طیب گردد خبر او و نامش به نیکی مذکور آيد ، وبرأهل زمان خود بزرگی و سیادت یابد .
وقتی مردی از حضرت امام رضا الله از این قول خدای پرسش نمود : « و متن يتوكل على الله فهو حسبه » هر کس بر خداوند تعالی تو کل نماید خدای از بپرش کافی و بس است ، فرمود : «التوكل درجات منها أن تثق به في أمرك كله فيما فعل بك فما فعل بك كنت راضياً وتعلم أنه لم يألك خيراً ونظراً وتعلم أن الحكم في ذلك له فتوكل عليه بتفويض ذلك إليه ، و من ذلك الايمان بغيوب الله التي لم يحط علمك بها فوكلت علمها إليه وإلى أمنائه ووثقت به فيها وفي غيرها » .
تو گل جستن بر خدای را در جایی میباشد ، از آن جمله این است که وثوق پیدا کنی در تمامت امور خودت بخداوند در آنچه با تو بجای آورد ، پس چون وثوق یافتی هر چه با تو نماید از ظاهر و باطن آن راضی باشی، و میدانی خیری و نظری ترا از هیچ کجا عاید نیست ، و میدانی حکم در این کار با حضرت آفریدگار است ، پس تو گل بر خداوند تعالی به تفویض نمودن امور است بحضرت او، و از اینجا است ایمان آوردن بغیوب و پوشیدهایی که خدائی است و علم تو بآن احاطه ندارد ، پس موگل میگردانی علمش را بحضرت خدای و امنای خدای تعالی بر آن کار و بأن أمر وجز آن بخداوند سبحان وثوق میجوئی .
وقتي أحمد بن نجم در حضرتش سؤال کرد که آن عجبی که عمل را فاسد میگرداند چیست؟ فرمود : « العجب درجات منها أن يزين للعبد سوء عمله فيراه حسناً ويحسب ألله يحسن صنعاً ، ومنها أن يؤمن العبد بربه فيمن على الله والله المئة عليه فيه .
عجب و خویشتن ستودن را در جایی است، از آن جمله این است که زینت میدهد. برای بنده عمل سوء و بد آنرا چنانکه آن کار نا خوب را خوب میپندارد و او را در شگفتی میآورد و چنان میداند که کرداری نیکو آورده است و از آنجمله اینست که بنده بپروردگار خود ایمان میآورد پس بر خدای در ایمان خود منت می گذارد و حال اینکه خدای را بروی منت است که او را توفيق إيمان داده چنانکه در آیه شریفه نیز این معنی وارد است ، و البته منت از جانب خداوند است که بنده خود را موفق ساخت تا بنور ایمان که موجب سعادتمندی هر دو جهان است برخوردار و کامکار آید وگرنه خدای را بایمان او چه حاجت و از کفران دیگری چه خسارت است .
فضل میگوید : در حضرت أبي الحسن رضا عرض کردم : یونس بن عبدالرحمن گمان کرده است که معرفت از راه اکتساب است ، فرمود : « لا ما أصاب إن الله يعطى من يشاء فمنهم من يجعله مستقرا فيه ومنهم من يجعله مستودعاً عنده ، فأما المستقر" فالذي لا يسلبه الله ذلك أبداً ، وأما المستودع فالذي يعطاه الرجل ثم يسلبه إياه ، در این معنی بصواب نرفته است ، بدرستیکه خداوند تعالی عطا میفرماید بهر کس که میخواهد ، پس از جمله مردمان کسی باشد که خداوند گوهر ایمان را در وجود او مستقر و پایدار میفرماید و از ایشان کسی است که بر سبیل امانت و ودیعت با او می گذارد بس ایمانی که مستقر باشد هیچوقت خداوند گوهر وجود را از این حلیه شریف مسلوب نمیدارد ، وأما مستودع آن ایمانی است که خدای در مردی بودیعت میسپارد ، و از آن پس از وی مسلوب میگرداند ، نعوذ بالله تعالى من هذا السلب .
صفوان بن یحیی میگوید: از حضرت امام رضا از معرفت سؤال نمودم که آیا بندگان خدای را در آن صنعی است؟ فرمود: نیست ، عرض کردم : برای ایشان در آن اجر و مزدی هست ؟ فرمود : بلي « تطول عليهم بالمعرفة وتطول عليهم بالثواب منت میگذارد و تفضیل میفرماید بر بندگان خود بمعرفت، یعنی باینکه ایشان بمعرفت نایل شوند و منت میگذارد برایشان بر اینکه اجر و مزد معرفت را بآنها میدهد ، و بقولی بالصواب باینکه راه صواب را برایشان مینماید.
و نیز فضل بن يساره میگوید: از حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه علیه پرسیدم که آیا فعل ایشان مخلوق است با غیر مخلوق است؟ فرمود : « هي والله مخلوقة أراد خلق تقدير لا خلق تكوين » فرمود: این افاعیل عباد سوگند بخدای ، مخلوق است و آنحضرت در این اراده خلق تقدیر و اندازه فرمود نه خلق ايجادي و تكويني و از عدم بوجود آوردن ، پس از آن فرمود : «إن الايمان أفضل من الإسلام بدرجة ، والتقوى أفضل من الايمان بدرجة ، ولم يعط بنو آدم أفضل من اليقين ، إيمان از إسلام يك درجه فزونی دارد ، وتقوى از إيمان يكدرجه أفضل است ، و فرزندان آدم را أفضل و فزون تر از یقین عطا نشده است .
هنگامی که از آنحضرت از خیار عباد و نیکان بندگان خدای پرسش کردند فرمود: الذين إذا أحسنوا استبشروا، وإذا أساؤا استغفروا ، وإذا أعطوا شكروا ، وإذا ابتلوا صبروا ، وإذا غضبوا عفوا ، آنكسانی هستند که چون احسان کنند بشارت و مسرت گیرند و چون بدی نمایند در حضرت پروردگار و آنکه بد بدو کرده، استغفار و طلب آمرزش و گذشت فرمایند ، و چون عطائي يا بند سپاس گذارند ، و چون دچار بلیتي شوند دست در ذیل صبوری زنند، و چون خشمگین شوند در گذرند .
وقتی از آنحضرت از حد و تعریف تو گل پرسیدند فرمود : « أن لا تخاف أحداً إلا الله » حد تو کل این است که جز از خداوند از هیچکس نترسی ، یکی از جهاتش این است که تا خدای نخواهد از هیچ چیز بهیچکس و هیچ چیز زیانی و گزندی نرسد و اگر بخواهد میرسد ، پس جز از خدای از هیچ مخلوقی نباید خائف بود ؛ و میفرمود: مين السنة اطعام الطعام عند التزویج ، از جمله سنتهای سنیه این است که چون تزویج وزناشوئی نمایند، مردمان را طعام دهند، شاید یکی از جهانش که سوای ثواب اطعام
است اینست که جمعی بر آن عمل شاهد و گواه باشند تا در مواقع لازمه گواهی دهند و نظر بپاره اغراض و بغض و حسد و بعضی نسبتها که از عفت بیرون است در میان نیاورند و همچنین بر مقدار حقوق كابين و سایر شرایط شاهد باشند.
وإمام رضا عليه الصلاة والسلام ميفرمود : «الايمان أربعة أركان: التوكل على الله والرضا بقضاء الله ، والتسليم لأمر الله ، والتفويض الله » إيمان را ارکان چهارگانه است یکی تو گل کردن بخدای ، و دیگر خوشنودی بقضاء و حکم خدای ، و دیگر تسلیم کردن بفرمان خدای ، و دیگر تفویض در حضرت خدای ؛ « قال العبد الصالح : وأفوض أمري إلى الله فوقيه الله سيئات ما مكروا .
بنده که صالح و نیکوکار بود يعني خربیل گفت : و باز میدارم کار خود را بخدا و بروی تو گل میکنم ، و بلطف او اعتماد مینمایم تا مرا از شما نگاهدارد ، پس نگاهداشت خدا او را از بدیهای آنچه میکردند و درباره او اندیشیدند ، و حضرت إمام رضا عليه آلاف التحية والثناء ميفرمود : وصل رحمك ولو بشربة ماء ، وأفضل ما توصل به الرحم كف الأذى عنها » خویشاوند و رحم خود را در یاب و صله رحم را بجای آور اگرچه باندازه يك جرعه آب باشد ، و بهترین بجای گذاشتن صله رحم اینست که آزار و اذیت را از وی بازدارند و في كتاب الله : ولا تبطلوا صدقاتكم بالمن والأذى
صدقات خود را بمنت نهادن و آزار بسائل باطل مگردانید
و فرمود : « إن مين علامات الفقه الحلم والعلم ، والصمت باب مين أبواب الحكمة ، إن الصمت يكسب المحبة إنه دليل على كل حق » از علامات و نشانهای فقه و دانش حلم و علم است و خاموشی بانی است از ابواب حکمت ، بدرستیکه خاموشی و ساکت بودن کسب محبت مینماید ، و بهر حقي دلالت و راهنمایی میکند .
و ديگر فرمود : « إن الذي يطلب من فضل يكف به عياله أعظم من المجاهدين في سبيل الله ، بدرستیکه آنکسیکه در طلب فضل و فزونی برای تحصیل أمر معاش عيال خود باشد ، و برای آسایش و آرامش ایشان تن بفرسایش در افکند و پژوهش و پوزش و کوشش نماید، و فزایش روزی و معیشت ایشانرا بر کاهش خویش ترجیح دهد ، از کسانیکه در راه خدای جهاد نمایند عظیم تر است.
وقتی در حضرت امام رضا الله عرض کردند: چگونه بامداد فرمودی ؟ فرمود : أصحبت بأجل منقوص ، وعمل محفوظ ، والموت في رقابنا ، والنار من ورائنا ، ولا ندري ما يفعل بنا ، در حالتیکه مدتی که در زندگانی من مقرر است ، و هر آنی از آن کاستن میگیرد، و رشته مرگ برگردن ما طوقی استوار و برقرار و آتش در پیش روی ما است با مداد کردم و ندانیم با ما چه خواهند کرد .
و نیز آنحضرت فرمود : « خمس من لم تكن فيه فلا ترجوه لشيء من الدنيا و الآخرة : من لم تعرف الوثاقة في أرومته ، والكرم في طباعه ، و الرصانة في خلقه و النبل في نفسه والمخافة لربه پنج چیز است که اگر در کسی نباشد در هیچ چیز دنیائی و آخرتی از وی امیدوار مباش: نخست اینکه در اصل و حسب و نسب خود وثاقت و صحبتی نشناسد ، دیگر اینکه دارای طبع کریم و کرامت در طباع خود نداشته باشد ، و دیگر اینکه رصانتی در خلق ندارد ، دیگر اینکه نبیل النفس نباشد ، دیگر اینکه از پروردگارش خوف و هراس نداشته باشد .
و میفرماید : « ما التقت فئتان قط إلا نصر أعظمهما عفواً ، هرگز دو گروهی با هم روی در روی و جنگ آور نشده اند مگر اینکه هر يك عفو و گذشتشان عظیم تر بوده است نصرت یافته اند .
و دیگر فرمود : « السخي يأكل من طعام الناس ليأكلوا من طعامه ، والبخيل لا يأكل من طعام الناس لئلا يأكلوا من طعامه ، شخصی که با سخاوت است بدون ناز و کلفت از طعام مردمان میخورد تا مردمان نیز از طعام او بخورند ، و شخص بخیل از طعام مردمان نمیخورد تا ایشان نیز از طعام او نخورند ، و فرمود : « إنا أهل بيت نرى وعدنا علينا ديناً كما صنع رسول الله ، ما مردم خاندانی هستیم که آنچه وعده نهیم برخود فرض و دین میدانیم، یعنی ادایش را واجب میشماریم چنانکه رسول خدای بجای می آورد.
بنده حقیر گوید: یکی از وعده های ایشان و این إمام والا مقام که ضامن الأمة است شفاعت و دستگیری در هر دو جهان است، البته وعده خودرا وفا میفرماید و از عهده ضمانت بر میآید، و خدای نیز ایشانرا در دیون و ضمانات خودشان مدیون نمیگذارد، و اگر خودشان بحضرت سبحان اطمینان نداشتند متحمل این وعده و ضمانت نمی شدند
و دیگر فرمود : « يأتى على الناس زمان تكون العافية فيه عشرة أجزاء تسعة منها في اعتزال الناس وواحد في الصمت» هنگامی بمردمان در رسد که عافیت در آن زمان ده جزو باشد ، نه تای آن در اعتزال و کناره جوئی از مردمان است ، و یکی در خاموشی و سکوت است، از این کلام مبارک مشهود میشود که چنان آثار شقاق و نفاق و خصومت وفتن و محن و مفاسد و دنیا طلبی و مسند طلبی و اختلاف آراء و عقاید قوت بگیرد که اگر کسی در طلب عافیت و سلامت باشد بایستی از مردمان کناره جوئی و دوری اختیار کند، و در گوشه عزلت و انزوا بتماشا پردازد ، و در هیچ کاری پای نگذارد ، ولا و نعمی بزبان نگذراند، و اگر برای طلب امر معاش ناچار شود و گاه بگاهی بمعاشرت مجبور گردد درباره مطالب و مقاصد که بیرون از تکلیف او و ترتیب امر معاش است خاموش باشد .
در حقیقت اين يك نيز حکم آن نه را دارد و داخل در نه جزو عافیت است و اگر از آن زمان که این کلام مبارک بزبان همایون این امام والامقام بر گذشته چنین وقتی بر جهانیان گذشته و البته کراراً گذشته است تاکنون بسنجيد هيچيك مثل این وقت که ما دچار آنیم سزاوارتر از گوشه گیری و سکوت نیست سهل است در ترتیب أمور معاشیت نیز بدرجه انقلاب است، و رؤسای قوم از انتظام آن بی خبرند که در طلب آن نیز جز مزید زحمت فایدتی نیست .
اللهم اجعل عواقب أمورنا خيراً ، اللهم انصر الاسلام واحفظه من الخذلان » اگرچه مشعل فروزان اسلام را که از نوز یزدان بهره یاب است هرگز خاموشی یا فتوری نیاید « والله متم نوره » پس باید دعا بأهل اسلام نمود که از وساوس شیاطین الانس ضعفی در عقیدت و انحرافی در مسلکشان پدید نیاید « وما ذلك على الله بعزيز» .
روزی معمر بن الخلاد بحضرت امام رضا الله عرض کرد : « عجل الله فرجك ، خداوند گشایش تو را معجل گرداند، فرمود : « یا معمر ذاك فرحكم أنتم ، فأما أنا فوالله ما هو إلا مزود فيه كف سويق مختوم بخاتم » این فرج و گشایش برای شما است أما من ، سوگند با خدای ، جزيك توشه دانی که مشتی آرد در آن و مشهر بر آن برزده نخواهم ؛ و از این پیش در ذيل كتب أحوال حضرت باقر الله ومرتبت زهد وقدس و ورع أمير المؤمنين الله مسطور شد که طعام خود را مختوم میفرمود تا اهالی سرای آنحضرت محض غمخواری و اندوهی که بر ضعف آنحضرت داشتند آن طعام سخت و درشت و ناگوار را بچربی نرم نگردانند ، و حضرت امام رضا الله ميفرمود : « عونك للضعيف أفضل من الصدقة ، ياری و معاونت تو با مردم ضعیف الحال از صدقه دادن افضل است .
و دیگر فرمود : «لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتى تكون فيه خصال ثلاث : التفقه في الدين ، وحسن التقدير في المعيشة ، والصبر على الررايا ، هیچ بنده ایمانش کامل نشود مگر وقتیکه در وی سه خصلت باشد: یکی فقاهت و دانشمندی در امور و مسائل دينيه ، و دیگر اینکه در امور معاشیت خود باندازه و تقدیری نیکو رفتار نماید، دیگر صبوری و شکیبائی بر رزايا و مصائب دنیا ؛ و یکی از جهات این کلام مبارک اینست که چنانکه فرموده اند : « من صلح معاده صلح معاشه ، تا کار معاش آدمی اصلاح نشود کار معادش اصلاح نیابد ، و اصلاح امر معاش و معاد در متابعت أحكام شرعيه وقوانين إلهيه ، ودیگر عدم تبذير و اسراف و رعایت حد وسط در امور معاشیت ، و دیگر صبوری در وفود رزایا وورود بلایا ، چه اگر این جمله قرین صحت و سامان صحیح نباشد ، و آدمی همیشه دچار اندوه و اندیشه باشد چگونه تواند در کار عبادت واطاعت ثابت و عامل و دارای ایمان کامل باشد.
و دیگر وقتی آنحضرت با أبوهاشم داود بن قاسم جعفری فرمود : « يا داود إن لنا عليكم حقاً برسول الله ، و إنَّ لكم علينا حقاً ، فمن عرف حقنا وجب حقه و من لم يعرف حقنا فلا حق له » ای داود بدرستیکه بواسطه رسول خدای ما را بر شما حقی است ، و بدرستی که برای شما بر ما حقی است ، پس هر که بشناسد حق ما را یعنی بجای بیاورد واجب میگرداند او را ، و هر کسی نشناسد حق ما را برای او
حقی نیست .
روزی حضرت رضا صلوات الله علیه در مجلس مأمون حاضر گردید ، و در این وقت ذوالریاستین حضور داشت، سخن از شب و روز در میان آمد که کدام يك قبل از آن يك خلق شده است ؟ ذوالریاستین از حضرت رضا سلام الله علیه از این مسئله سؤال کرد فرمود: آیا دوست میداری که جواب تو را از کتاب خدای بدهم یا حساب تو یعنی از حساب نجوم ؟
ذوالر" ياستين عرض كرد: أولاً از قانون حساب بفرمای ، فرمود : « أليس تقولون أن طالع الدنيا السرطان وأن الكواكب كانت في اشراقها » آیا نه چنان است که میگوئید طالع دنیا سرطان و در آن هنگام ستارگان در حالت اشراق خود بوده اند؟ عرض کرد : بلی ، فرمود : « فزحل في الميزان ، والمشتري في السرطان ، و المريخ في الجدى ، والزهرة في الحوت ، والقمر في الثور، والشمس في وسط السماء في الحمل پس با این تقدیر که شما حساب میکنید، در زمان خلقت دنيا وطالع دنيا ستاره زحل در برج میزان ، و مشتری در برج سرطان ، و مریخ در جدی ، وزهره در حوت ، وقمر در برج ثور ، و آفتاب در وسط آسمان در برج حمل بوده است ، و این جمله جز روز نتواند بود ، عرض کرد: بلی از کتاب خدای بفرمای، فرمود : قول خدای است ولا الشمس ينبغي لها أن تدرك القمر ولا الليل سابق النهار - أي إن النهار سبقه» نه آفتاب را سزاوار است که ماه را در یابد ، و نه شب بر روز پیشی گیرد ، یعنی روز بر شب سبقت گرفته است .
علي بن شعیب گويد : بخدمت حضرت رضا الله مشرف شدم فرمود : اى علي من أسوء الناس معاشاً ؟ » كيست که از تمامت مردمان بد معاش تر باشد ؟ عرض کردم : یاسیدی تو بآن از من داناتری ، فرمود : « من حسن معاش غيره في معاشد » هر کس حالت زندگانی و معاش دیگری در معاش او و بواسطه زندگانی او نیکو باشد. و این کلامی بس لطیف است، زیرا که تا کسی در کمال حسن معاش نباشد ، و درجه زندگانی و تعیش او در نهایت انتظام وحد وسط نباشد معاش دیگری در طفیل معاش او نيكو نگردد « يا علي من أسوء الناس معاشاً ؟ ، اى على کیست که از تمامت مردمان معاشش بدتر باشد ؟
عرض کردم : تو داناتری ، فرمود : « من لم يعش غيره في معاشه » هر کسی که دیگری نتواند در معاش و زندگانی او تعیش نماید، یعنی آن چند بی ترتیب و بی انتظام و بی خیر باشد که بهره بدیگری نتواند رسد و يا علي أحسنوا جوار النعم فإنها وحشية ما نأت عن قوم فعادت إليهم ، اى علي با كسانيکه همسایگان نعمتها هستند نیکوئی کنید چه نعمت و حشی است، و از هر قومی دوری گرفت بایشان بازگشت نمیکند يا علي إن شر الناس من منع رفده ، وأكل وحده وجلد عبده » اى علي شرير ترين مردمان کسی است که دست بذل و دهش خود را از دیگران کوتاه دارد و بتنهائی بخورد و بیاشامد ، و بنده ذلیل خود را بتازیانه بیازارد .
راقم حروف گوید : هیچ آقائی عظیم و هیچ بنده ذلیل تر از خالق و مخلوق او نسبت باو نیست البته جز تفضل ورحمت و عطوفت نیابند؛ روز فطر مردى بحضرتش عرض كرد : « إني أفطرت اليوم على تمر وطين القبر ، امروز بخرما وكيل قبر افطار کردم، فرمود: «جمعت السنت والبركة ، درمیان سنت و برکت جمع آوری نمودی شاید مقصود از طین قبر آب تربت سید الشهداء صلوات الله وسلامه علیه باشد .
وقتی آنحضرت الله با أبوهاشم جعفرى فرمود : « العقل حياء من الله ، والأدب كلفة ، فمن تكلف الأدب قدر عليه ، و من تكلف العقل لم يزدد بذلك إلا جهلا ، خردمندی و عقل شرم داشتن از خدای است، و ادب و فرهنگ کلفت و مشقتی است پس هر کس در تحصیل ادب قبول کلفت و زحمت نمود بر آن امر قادر گردد ، اما هر کس بخواهد عقل را متکلف گرداند باین کار جز جهل و جهالت را زیادت نگرداند یعنی هر ذی عقلی باید هوای نفس را تابع عقل نماید و باین کارش متکلف بدارد ، واگر عقل را تابع و متکلف گرداند جز بر جهل نیفزاید .
وأحمد بن عمر وحسين بن زید گویند : بخدمت حضرت امام رضا عليه التحية والثناء در آمدیم و عرض کردیم : در وسعت رزق و غضارت عیش برخوردار بودیم و از آن پس این حال را يك مقدار تغیری حاصل شد، خدای را بخوان تا آن حال نخست را بر ما بازگرداند ، فرمود : « أى شيء تريدون تكونون ملوكاً ؟ أيسر كم أن تكونوا مثل طاهر وهرثمة وأنكم على خلاف ما انتم علیه چه اراده کرده اید میخواهید که ملوك باشید آیا مسرور میدارد شما را که مثل طاهر و هرثمه شوید و بر خلاف آن حال که بر آن هستید باشید ؟ گفتم : لا والله هیچ مسرور نمیدارد مرا که دنیا با آنچه در آن است طلا و نقره شود و مرا باشد و من بر خلاف این حالی که بر آنم باشم .
آنحضرت فرمود : « إن الله يقول : إعملوا آل داود شكراً و قليل من عبادي الشكور» بدرستیکه خداوند تعالی میفرماید : ای آل داود کار شکر و سپاس بجای آورید و کم است از بندگان من که شکر گذار باشند « أحسن الظن بالله فإن من حسن ظنه بالله كان الله عند ظنه ، ومن رضى بالقليل مين الرزق قبل منه اليسير من العمل ، ومن رضي باليسير من الحلال خفت معونته ونعم أهله وبصره الله داء الدنيا ودائها وأخرجه فيها سالماً إلى دار السلام ، ...
همیشه بالطاف و تفضلات خداوند تعالی نیکوگمان باش چه هر کس بخدای تعالی طنش نيکو باشد خدای نزد ظن اوست یعنی خدای نیز با او احسان و تفضل فرماید و هر کس بروزی اندك راضی باشد عمل اندك از وی پذیرفته گردد ، و هر کس باندك از حلال خوشنود باشد بار او سبك شود ، وأهل وكسان او متنعم شوند ، و خداوند او را بر دردهای دنیائی و دوای آن بینا گرداند ، و او را از دنیا بسلامت بدار السلام و سرای
آخرت برد .
وقتي ابن السكيت بأنحضرت عرض کرد: امروز حجت بر جهانیان کیست ؟ فرمود : « العقل يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذ به ، حجت امروز بر آفریدگان ، عقل است چه بدرستیاری گوهر عقل ، آنکس که بر خدای صادق است بواسطه او شناخته میشود و تصدیقش را نماید و آنکس که بر خدای کاذب است میشناسد و تکذیبش را میکند، ابن السكيت گفت : « هذا والله الجواب ، سوگند با خدای ، اینست جواب وافی ؛ ممکن است معنی این عبارت یکی این باشد که چون عقل ممیز حق از باطل و نيك از بد و خوب از زشت و روا از ناروا و پسندیده از ناپسند است ، و خدای که حکیم کل است هر چه کند و از او صادر و ابلاغ شود پسندیده و مطبوع است ، پس بحکم عقل متین معلوم میتوان کرد که اگر چیزی را که بخدای نسبت دهند مطبوع و معقول است تصدیق کنند وإلا تكذيب نمایند .
و هم آنحضرت الله فرمود : « لا يقبل الرجل يد الرجل فان قبلة يده كالصلاة له ، مرد نباید دست مرد را ببوسد، و اگر ببوسد چنان است که از بهر او نماز برد .
و هم آنحضرت میفرماید : « قبلة الأم على الفم ، و قبلة الأخت على الخد وقبلة الامام بین عینیه ، چون خواهند مادر را ببوسند باید بردهانش بوسه نهند ، واگر خواهند خواهر را ببوسند گونه اش را ببوسند ، و اگر خواهند امام را ببوسند پیشانی او را بوسه بر نهند ؛ و در بعضی کتب دیده ام که اگر خواهند خواهر را ببوسند بر فرقش بوسه نهند، و اگر زوجه خود را خواهند ببوسند دهانش را ببوسند ، و اگر مادر را ببوسند پیشانیش را بوسه گذارند، شاید در قلم کتاب تحریف شده است ، زیرا که در این ترتیب مناسبتی با مام ندارد، و بوسیدن گونه خواهر که چندان تمجید ندارد والله أعلم
و حضرت امام رضا الله ميفرمود : « ليس لبخيل راحة ، ولا لحسود لذة ، ولا الملوك وفاء ، ولا لكذوب مروة » مردمان بخیل را راحت و آسایشی نیست ، زیراکه همواره اسباب بخالت و دلخوری برای او فراهم میشود و سلب راحت و آسایش از وی میکند و برای مردم حسود لذتی نیست چه مرض حسد چنان بر صاحبش احاطه دارد، و او را همیشه در حالت افسوس و رنجش میسپارد که لذت هیچ چیز را نمیفهمد و همیشه بدرد حسد مبتلا است و برای ملوک و پادشاهان وفائی نیست چه ملك عقيم است و پادشاه بمقتضيات مملکت حرکت مینماید ، و اگر بخواهد بوفا بگذراند دچار زحمت و مشقت گردد ، و مردم دروغ گوی را مروتی نیست ، زیرا که اگر دارای مروت باشد دروغگوئی را که بر خلاف مروت است پیشه نسازد .
و در بعضی نسخ که از کلمات قصار أمير المؤمنين الله مسطور میدارند : « لا وفاء لملول ، نوشته اند، مردم خسته خاطر ملول را وفائی نیست ، و مرحوم محمود خان ملك الشعراء طاب ثراه که در عصر خود در اغلب فنون علميه و ادبیه و صنعتيه نظیر نداشتند و بعد از این نیز گمان نمیرود تالی ایشان پرورش یابد این معنی اخیر را تصدیق مینمودند و میفرمود: اگروفائی هست برای سلاطین جهان است که قادر بر آن هستند، و این بنده بهمین بیان در طی کتب سابقه اشارت کرده ام لكن میتوان از يك جهت دیگر که الملك عقیم پادشاهان را بی وفا دانست چه در آنجایی که بقدر پر کاهی مخالف عمل سلطنت بینند از پدر و مادر و پسر و برادر چشم می پوشند چنانکه در ذیل كتب و سایر کتب تواریخ عالم مسطور است .
در کتاب نشر الدر مسطور است که فضل بن سهل در مجلس مأمون از حضرت امام رضا الله پرسيد يا أبا الحسن الخلق مجبرون ؟ » آیا مخلوق خدای در افعال خود مجبور هستند ؟ فرمود : « الله أعدل من أن يجبر ثم يعذب ، عدل خدای از آن برتر است که مخلوق را بر افعال خود مجبور دارد و از آن پس ایشان را بر حدود آن اعمال عذاب کند ، عرض کرد : « فمطلقون ؟ پس مطلق العنان و باختیار خود هستند ؟ فرمود : « الله أحكم من أن يهمل عبده ويكله إلى نفسه » خداوند علیم از آن حکیم تر است که بنده خود را بحال اهمال بگذارد و او را بخودش موکول فرماید . وقتی از آن حضرت پرسیدند صفت زاهد چیست ؟ فرمود : « متبلع بدون قوته مستعد ليوم موته ، مبلغ بحياته » سوای قوتش را ببلعد ، و برای روز مرگش مستعد و مهیا باشد ، و أيام زندگانیش را بطور سعادت بپایان رساند .
و نیز از معنی قناعت از حضرتش مسئلت کردند فرمود : « القناعة يجمع إلى صيانة النفس و عز القدر وطرح مؤن الاستكثار ، والتعبيد لأهل الدنيا، ولا يسلك طريق القناعة إلا رجلان: إما متعبد يريد أجر الآخرة ، أوكريم متنره عن المام الناس » یعنی قناعت این است که صیانت نفس را با عز قدر فراهم کنند ، ووزر و وبال و سنگینی زیادت جوئی و بندگی و پرستش مردم روزگار را دور افکنند ، و طریق قناعت را جز دو گونه مرد پیمودن نکند یا آنکس که عبادت کار باشد و آجر آخرت را خواهد با کریم النفسی که از لئام ناس متنزه باشد .
وقتی مردی از شستن دست را قبل از طعام در خدمت آن حضرت امتناع نمود فرمود : « اغسلها فالغسلة الأولى لنا وأما الثانية لك ، دست خود را بشوی چه شستن نخستین که قبل از تناول طعام است برای ما میباشد و شستن دو مین که بعد از طعام است برای تو است « فإن شئت فاترکها ، و با این حال اگر خواهی متروك دار ، کنایت از اینکه شستن و تنظیف دست قبل از شروع بخوردن برای این است که مجالسین برخوان طعام را خوشتر و خوردن با او گواراتر و بپاکی دست او مطمئن تر میشوند ، وأما شستن دفعه دوم برای خود آن شخص است چه از آن پس برای او شریکی نیست که رعایت طبعیت اولازم افتد ، بلکه چرکنی دست صاحبش را متنفر و منزجر میسازد و از ملاقات دیگران باز میدارد.
و آنحضرت میفرمود : « ليس الحمية من الشيء تركه ولكن الاقلال منه » پرهیز کردن از چیزی نه آن است که بمعنی آن باشد که باید بالمرة متروك نمايد لكن باید به تقلیل پرداخت
و در این قول خدای تعالی « فاصفح الصفح » ميفرمود : « عفو بغير عتاب ، معنى صفح جميل و گذشت نيك این است که بدون اینکه مقصر یا قاصر را عتاب نمایند از وی در گذرند چه عتاب کردن نیز یکنوع مجازات است و عفو خالص نخواهد بود ، و از پیش باین آیت شریفه و چنین معنی اشارت رفته است، و در این قول خدای تعالی خوفاً وطمعاً » ميفرمود : « خوفاً للمسافر وطمعاً للمقيم » .
در هفدهم بحار الأنوار از عباس بن مأمون مروی است که پدرم مأمون با من حدیث کرد که حضرت علی بن موسى الرضا عليهما آلاف الثناء با من فرمود : ثلاثة موكل بها ثلاثة : تحامل الأيام على ذوى الأدوات الكاملة ، واستيلاء الحرمان على المتقدم في صنعته ، ومعاداة العوام على أهل المعرفة » سه چیز میباشد که همیشه سه چیز بأن موكل است: یکی اینکه روزگار بر کسانی که صاحب ادوات و اسباب کامل هستند آخر الأمر تحامل میجوید و روزی آن بساط را در هم نوردد ، دیگر مستولی شدن حرمان است بر کسیکه دارای صنعتی باشد که بخود مخصوص بداند و دیگری در آن صفت بروی سبقت نداشته باشد ، و دیگر معادات و دشمنی عوام است بردارایان معارف.
و دیگر از محمد بن عبيدة مروی است که گفت : بحضرت رضا الله مشرف شدم آن حضرت با حضار صالح بن سعید امر فرمود و بجمله در پیشگاه ولایت دستگاه همایونش تشرف یافتیم ، آنحضرت ما را موعظت نمود و فرمود : « إن العابد من بني إسرائيل لم يكن عابداً حتى يصمت عشر سنين ، فإذا صمت عشر سنين كان عابداً » بدرستيكه در زمان بني إسرائيل كسيرا عابد نمی شمردند تا گاهی که ده سال بخاموشی و سکوت میگذرانید ، و چون مدت ده سال ساکت و صامت میزیست چنین کسی عابد بود ، گویا اشارت باین معنی باشد که تا مدت ده سال از فضول کلمه لب فرو میبست ، و باطناً وظاهراً بعبادت واذكار خدا وندی اشتغال میورزید.
پس از آن فرمود : « قال أبو جعفر الله : كن خيراً لاشر معه ، كمن ورقاً لاشوك معه ، و لا تكن شوكاً لا ورق معه و شراً لا خير معه ، إمام محمد باقر ميفرمود : خیری باش که شری با آن نیست، و گلبرگی باش که خاری در بر ندارد ، خاری مباش که برگش نباشد ، و شری مباش که خیرش نباشد، پس از آن فرمود : « إن بني إسرائيل شد دوا فشد د الله عليهم ، قال لهم موسى الله : اذ حوا بقرة ، قالوا : ما لونها ؟ فلم يزالوا شد دوا حتى ذبحوا بقرة يملا جلدها ذهباً . .
بدرستیکه مردم بني إسرائيل که همواره بر اجاج میرفتند و کار را سخت میکردند و ایراد بني إسرائيلي ضرب المثل است ، سخت و شدید کردند یعنی در قصه قتلی که در بني إسرائيل اتفاق افتاد و حضرت موسی الله از جانب خدا بایشان ابلاغ فرمود تا گاوی را بکشند و بآن وسیله قاتل شناخته شود، و ایشان بهانه های مختلف آوردند که به چه نشان و رنگ باشد و در این کار سختی نمودند ، لاجرم خدای نیز برایشان سخت گرفت چندانکه آخر الأمر نا چار شدند که آن گاوی را که میکشند پوستش را پر از زر کرده در عوض بصاحبش بدهند، بلی سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر سختی سختی می آورد و بسهولت رفتن سهولت می آورد .
پس از آن فرمود : « قال علي بن أبي طالب الله : إن الحكماء ضيعوا الحكمة لما وضعوها في غير أهلها، جماعت حکماء ضایع و بیهوده ساختند گوهر شریف حکمت را گاهی که بغیر اهلش تعلیم کردند .
و دیگر فرمود : « سلوا ربكم العافية في الدنيا والآخرة ، فانه اروى عن العاليم انه قال الملك الخفى : إذا حضرت لم يؤبه لها ، وإن غابت عرف فضلها ، از خداوند تعالی عافیت دنیا و آخرت را مسئلت نمائید ، چه از عاليم يعني حضرت كاظم الله روایت دارم که فرمود: هرگاه عافیت و صحبت حاصل باشد بدان توجه نشود ، و اگر مفقود باشد قدر آن شناخته شود .
وفرمود : واجتهدوا أن يكون زمانكم أربع ساعات : ساعة الله لمناجاته ، وساعة لأمر المعاش ، وساعة المعاشرة الاخوان الثفات والذين يعرفونكم عيوبكم ويخلصون لكم في الباطن ، وساعة تخلون فيها للذاتكم ، و بهذه الساعة تقدرون على الثلاث الساعات .
کوشش کنید تا ساعات روزگار خود را بر چهار ساعت مقرر دارید ، یعنی شبانه روز خود را بر چهار قسمت مقرر سازید یک ساعت را بشرف مناجات حضرت واهب العطيات و سامع الدعوات مخصوص و مباهی بدارید ، وساعت دیگر را برای ترتیب و نظام أمر معاش مشخص بگردانید ، و ساعتی را برای معاشرت ملاقات و آنگونه برادران دینی و دوستان صمیمی خود که محل وثوق و اعتماد شما باشد اختیار فرمائید که شما را بر معایب خودتان شناسا میسازند، و در باطن باشما بخلوص نیت و صدق عقیدت هستند و ساعتی را برای خلوت کردن و لذت از زندگانی بردن و متنعم شدن روح و جسم خویش انتخاب نمائید، و باین ساعت که روح و تن را مسرت و تقویت بخشید ، بر اعمال وتكالیف آن سه ساعت دیگر توانائی خواهید یافت .
ه لا تحدثوا أنفسكم بالفقر، ولا بطول العمرفا ننه من حدث نفسه بالفقر بخل و من حدثها بطول العمر حرص ، هرگز با خویشتن یاد از فقر و طول عمر نکنید چه هر کس یاد فقر و بی چیزی کند بخیل گردد، و هر که از درازی روزگار خود یاد نماید حریص گردد .
اجعلوا لأنفسكم حظاً من الدنيا باعطائها ما تشتهي من الحلال ، و ما لم يثلم المروة ولا سرف فيه ، واستعينوا بذلك على أمور الدنيا فانه نروى : ليس منا من ترك دنياء لدينه و دینه لدنياه، برای خویشتن بهره از دنیا مقرر دارید باینکه آنچه نفس شما مایل بآن است از حلال باو برسانيد ، يعنى ترك لذات دنیویه را که حرام نباشد جایز مشمارید ، چه اگر این لذات نباشد بعبادات و رياضات و تحصیل درجات آن جهانی برخوردار نمیشوید .
پس لذات را که حلال باشد و رخنه در ارکان مروت نیفکند و اسرافی در آن نباشد ، و عمر ومال را تلف و به بیهوده از دست نگذارد از دست نگذارید ، و بسبب ادراك لذات نفسانیه که از این صفات بیرون باشد برامور دنيويه استعانت بجوئید چه ما را روایت است که هر کسی که دنیای خودش را برای دین خود ، یا دین خود را برای دنیای خود متروک دارد از ما نیست، زیرا که دنیا مزرعه آخرت ، و حب دنیا رأس همه خطیئت است ، و چون رعایت حد وسط بشود هر دو سالم و بهر دو فايز، والا هر دو فاسد و بهر دو هالك شوند .
و تفقهوا في الدين فانه أروى من لم يتفقه في دينه كان ما يخطىء أكثر مما يصيب فإن الفقه مفتاح البصيرة ، وتمام العبادة ، والسبب إلى المنازل الرفيعة ، وحاز المرء المرتبة الجليلة في الدين والدنيا ، فضل الفقيه على العباد كفضل الشمس على الكواكب ومن لم يتفقه في دينه لم يزك الله له عملاً . .
در آئین خداوندی نفقته و دانشمندی فرا گیرید، زیرا که فقه کلید بصیرت و تمام عبادت و اسباب ارتقای بمنازل رفیعه است ، و مرد را در دين ودنيا بمرتبة جليله حايز و فایز میگرداند ، فضل و فزونی شخص فقیه بر سایر بندگان یزدان چون فضیلت آفتاب جهان تاب است بر سایر ستارگان، و هر کسی دردین و احکام آئین خود زیاد فقیه نباشد خداوند تعالی هیچ عملی را برای او تزکیه نفرماید، یعنی اعمال او پاکیزه و محل قبول نباشد
و أروى عن الإمام الله انه قال : لو وجدت شاباً من شبان الشيعة لا يتفقه لضربته ضربة بالسيف ، و روى غيري عشرون سوطاً وانه قال : تفقهوا و إلا انتم أعراب جهال » .
از عالم روایت میکنم که فرمود: اگر جوانی از جوانان شیعیان را را در یابم که فقه نیاموخته باشد هر آینه با ضربتی از شمشیر او را مضروب دارم ، امام رضا میفرماید: در روایتی که غیر از من از آن حضرت نموده : فرمود : او را بیست تازیانه میزنم و بدرستی که عالیم یعنی حضرت کاظم الله فرمود : فقه بیاموزید و گرنه شما در شمار اعراب جهال و نادان هستید .
راقم حروف گوید : عجب اینست که امام رضا صلوات الله علیه با اینکه خود راوی خبر است بروایت غیر از خود با اینکه تفاوت دارد عنایت میفرماید (۱. حدیث از کتاب معروف فقه الرضاست، لذا مؤلف چنین توجیه میکند ولی کتاب ، كتاب تكليف ابن أبي العزائر شلمغانی است، و مراد از عالم امام معصوم است ، زیرا این فقیه در بغداد بوده و تقیه میکرده است) این نیز از اخلاق و أسرار امامت است و وروى ألله قال : منزلة الفقيه في هذا الوقت كمنزلة الأنبياء في بني إسرائيل ، ميفرماید : روایت شده است که عالم فرمود : مقام ومنزلت فقیه در این زمان مانند منزلت پیغمبران است در بني إسرائيل .
روى : أن الفقيه يستغفر له ملائكة السماء وأهل الأرض و الوحش والطير و حيتان البحر» روایت شده است که برای شخص فقیه فرشتگان آسمان و ساکنان زمین و چرندگان و پرندگان و ماهیان دریا استغفار مینمایند ، « وعليكم بالقصد في الغنا والفقر والبر من القليل والكثير ، فإن الله تبارك وتعالى يعظم شقة التمرة حتى يأتي يوم القيامة كجبل أحد ، برشما باد که در حال توانگری و درویشی کار بقصد و اقتصاد و میانه روی کنید ، و از کم و بسیار نیکوئی و احسان مرعی بدارید ، یعنی بدان تنگرید که قلیل است و از احسان کم کناره جوئید چه خدای تعالی يك نيمه خرما را که احسان کرده باشند بزرگ میگرداند چنانکه در روز قیامت باندازه کوه احد می آید .
إیّاكم و الحرص والحسد فإنهما أهلكا الأمم السالفة ، و إياكم والبخل فانها عاهة لا يكون في حر ولا مؤمن انها حلاقة الايمان ، از حرص و حسد بپرهیزید چه دو صفت غیر مرضیه امم گذشته و گروهان گروه پیشین را هلاک و تباه ساخت بپرهیزید از بخل چه صفت بخل عاهت و آفتی است که در آزادگان و مؤمنان نمیباشد بخاطر اینکه بخل زداینده إيمان است همچون تیغ که تراشنده موی سر است .
عليكم بالتقية ، فإنه روى : من لا تقية له لا دين له ، و روى : تارك التقية كافر ، وروى : إنق حيث لا يتقى ، التقية دين منذ أول الدهر إلى آخره » برشما باد بر تقیه نمودن و رعایت وقت و زمان را داشتن همانا روایت شده است که هر کس را تقیه در کار نباشد او را دین نیست ، و روایت شده است که ترک کننده تقیه کافر است و روایت شده است : کار کنید به تقیه جائی که کار بقیه نمیشود در تمام از منه روزگار از اول دهر تا آخر دهر تقیه در کار دین و آئین مردم اعصار بوده است ، و اینهمه تأکید برای آن است که اگر در موقع لزوم تقیه نکنند و شرایط احتیاط را از دست بنهند و بلجاج وثبوت رأى وقدم رفتار نمایند، بسی مفاسد برخیزد که جهانی تباه و کاردین و دنیا از نظم و نظام بیرون شود .
وروى: أن أبا عبد الله الله كان يمشى يوماً في أسواق المدينة ، وخلفه أبو الحسن موسى ، فجذب رجل ثوب أبي الحسن ثم قال له : من الشيخ ؟ فقال : لا أعرفه » روایت شده که حضرت صادق له روزی در بازارهای مدینه میگذشت ، و فرزند گراميش أبو الحسن موسى بن جعفر السلام از دنبال آن حضرت بود ، در این وقت مردی جامه أبو الحسن سلام الله علیه را بکشید و گفت : این شیخ کیست ؟ فرمود : نمی شناسم او را ، و در اینجا مقام تقیه بود و نباید گفت : حضرت کاظم به خود در زمان امامت یا در زمان پدر بزرگوارش معصوم و صادق بود چگونه فرمود : حضرت صادق را نمیشناسم زیرا که اقسام شناختن بسیار است: يك شناختنی است که جز خداوند تعالی را نمیشاید ، و همچنین توجیهات و معانی دیگر دارد .
و میفرماید : « تراوروا تحابوا ، و تصافحوا ولا تحاشموا فانه روى: المحتشي والمحتشم في النار » بديدار يكدیگر رهسپار شوید تا بمیوه دوستی برخوردار گردید و بایکدیگر مصافحه و دست از روی محبت بدست دادن گیرید ، و احتشام و بزرگی مجوئید چه روایت شده است که آنانکه در اندیشه احتشاء واحتشام وجلال وجبروت و حواشی و کثرت خدم و حشم باشند جای در آتش دارند « لا تأكل الناس آل محمد الله فان التأكل بهم كفر ، نباید آل محمد را دست آویز خوردن مال مردم نمود چه خوردن بدست آویز ایشان کفر است .
لا تستقلوا قليل الرزق فتحرموا كثيره ، هرگز روزی اندک را اندك مشمارید تا باین سبب از روزی بسیار محروم بمانيد « عليكم في أموركم بالكتمان لأمور الدين والدنيا ، بر شما باد که امور خود را برای نظم امور دین و دنیا مکنوم و پوشیده بدارید د فانه روى أن الاذاعة كفر ، وروى المذيع والقاتل شريكان » همانا روایت شده است که فاش کردن اسرار خود کفر است ، و فاش کننده اسرار و قاتل هر دو شريك هستند
شاید یکی از علتهای این امر این است که بسا باشد اشاعه واذاعه پاره امور و مطالب موجب بروز مفاسد وفتن بزرگ و منتهى بقتل و فسادها و جرابیهای عمده میشود از این روی شخص مذیع و قاتل هر دو شريك در خون و مسؤل نام و ناموس و اموال و دین و آئین ایشان خواهند بود و روی : ما نكتمه مين عدوك فلا يقف عليه وليك» . روایت شده است: آنچه از دشمن خود میپوشانی نباید دوست تو نیز بروی واقف بشود، یعنی تا مطلبی دقیق و عمده نباشد تو از دشمن خویش مکتوم نمیداری و چون چنین است دوست تو نباید بر آن واقف گردد چه ممکن است از دوست بدشمن رسد و همان زبان که متصور بود پدید آید، یا روزی دوست دشمن شود و همان خوف و احتیاط که در آن مدت از اطلاع دشمن داشتی از دشمن تازه حاصل کنی .
لا تغضبوا من الحق إذا صدعتم، ولا تغرنكم في الدنيا فانها لا تصلح لكم كما لا تصلح لمن كان قبلكم ممن اطمأن إليها ، از حق وكار حق خشم مگیرید ، گاهی که دچار زحمت و صداعی شدید و بدنیا مغرور مباشید ، چه دنیا بالطبعية برای شما صلاحیت ندارد، چنانکه برای پیشینیان شما صلاحیت نداشت از آنکسانی که بدنیا اطمینان یافتند .
وروى : أن الدنيا سجن المؤمن ، والقبر بيته ، والجنة مأواه ؛ والدنيا جنة الكافر والقبر بيته ، والنار مأوايه ، روایت شده است که سرای دنیا زندان مؤمن و گور خانه او ، و بهشت منزل و مأوای اوست ، و دنیا بهشت کافر ، و قبر خانه او ، وجهنم مكان و مأوای او است؛ و از این پیش بمعنی این حدیث باین تقریب و بیان آن اشارت رفته است و عليكم بالصدق ، وإياكم والكذب ، فإنه لا يصلح إلا لأهله ، برشما باد بصدق و راستی ، و پرهیز گیرید از کذب و دروغ چه صدق و کذب ، جز بر اهل خودش صلاحیت ندارد .
نوریان در نوریان را طالبند ناریان هر ناریان را جاذبند
أكثروا من ذكر الموت فانه أروى : أن ذكر الموت أفضل العبادة ، و أكثروا من الصلاة على محمد و آله له والدعاء للمؤمنين والمؤمنات في آناء الليل و النهار فإن الصلاة على محمد و آله أفضل أعمال البر ، واحرصوا على قضاء حوائج المؤمنين وإدخال السرور على المؤمن » :
یاد مرگ را بسیار نمائید ، چه من روایت دارم که یاد کردن مرگ از هر عبادتی افضل است ، و از نکات این فرمایش یکی این است که تقریر عبادات و اطاعت و تكليف قبول اوامر و نواهی و نواميس الهیه برای این است که اسباب قوام امم و نظام عالم و بقای سلسله فراهم شود ، و عمده حفظ این روابط در این است که مردمان را بیمی از مرگ و هراسی از حساب ، وامیدی بثواب و خوفی از دوزخ ، و شوقی ببهشت باشد لا جرم چندان در مورد نیائی حریص و از پرسش روز حساب غافل نباشند تا چشم بمال و ناموس همکنان داشته باشند ، و چون پیرو احکام و مطیع اوامر و نواهی الهی شدند از معاصی و ملاهی که مخرب بنیان ارکان قوام عالم و نظام أهم ودوام بنی آدم است کناری میجویند و موجبات آسایش بلاد و آرامش و صفات حسنه و آداب سعیده و سعادتمندی دنیا و آخرت بعمل میآید، از این روی میفرماید: یاد نمودن مرگ افضل اعمال است چه نیکوترین نتیجه این تذکر همان بروز افعال حسنه و اجتناب از اطوار ناپسندیده و صلاح هر دو جهان است
وصلوات بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم را بسیار نمائید ، و در دعای برای مؤمنین و مؤمنات در تمام اوقات روز و شب قصور نور زید چه صلوات بر محمد و آل محمد الله أفضل أعمال نیکو و پسندیده است؛ و از این پیش سبب ثواب صلوات و افضلیت آن نگارش یافت و برای برآوردن حاجات مؤمنان ، واندر آوردن حالت سرور بر مؤمن حریص باشید . و از این کلام حکمت نشان مکشوف افتاد که چنانکه کراراً نگاشته ایم هیچ صفتی و هیچ چیزیرا مطلقاً بد نمیتوان شمرد که هر چیزی بجای خویش نیکو است .
در همین فصل فصلی از ذم حرص و اجتناب و پرهیز از آن مرقوم شد ، و در این مورد أمر بحرص میفرماید، پس هر صفتی اگر در مقام و موقع خود ظهور نماید سخت نيكو و ممدوح ، و اگر در غیر موقع باشد نکوهیده و مذموم ، و هر صفتی مذموم چون در موقع خود معمول شود از آن صفت محمود که در غیر موقع بکار بندند ممدوح تر است .
ه لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد في العبادة اتكالاً على حب آل محمد لا تدعوا حب آل محمد والتسليم لأمرهم اتكالاً على العبادة فانه لا يقبل أحدهما دون الآخر » كردار نيك و كوشش در عبادت را محض اتکال بدوستی آل محمد فروگذاشت نکنید ، و همچنین از دوستی آل محمد و تسلیم امر ایشان محض انکال واطمینان بر عبادت چشم نپوشید ، چه هيچيك بدون آن يك پذیرفته نمیشود .
این مسئله نیز مؤید بیانات سابقه است ، نه خدای را بعبادت ما ، نه محمد و آل محمد وال را بمحبت ما حاجتی است، بلکه بواسطه حکمتهای خداوندی که خود او وانوار طیبه او میدانند ما مخلوق را بیافرید، و برای حفظ سلسله و بقا و صلاح هر دوسراى ما كتابي و أحكامي بدستیاری پیغمبر گرامی بفرستاد ، و تأويل و تعبیرش را بدست أئمة دين و وارثين خير الأنبياء و أشرف المرسلين سلام الله عليهم أجمعين نهاد این مشاغل آسمان هدایت، ما را بحضرت احدیت بخواندند ، و حضرت أحديث ما را بتولا و اطاعت احکام ایشان که بازگشت فواید همه بخودمان ، واصلاح امور هر دو سرای در آن است مأمور و قبول آنرا موجب ثواب أبدى ، ونكولش را مورث عقاب سرمدی خواند، پس بیدار باش ، و این منت را از ایشان بر خود ، نه از خود برایشان بدان « و السلام على من اتبع الهدى و اجتنب عن الهوی » از این است که فرمود : این هر دو عمل شريك يكديگرند و هر يك بأن يك متصل است .
ه اعلم أن رأس طاعة الله سبحانه التسليم لما عقلناه و مالم نعقله ، فإن رأس المعاصي الرد عليهم ، وانما امتحن الله عز وجل الناس بطاعته لما عقلوه ومالم يعقلوه ايجاباً للحجة وقطعاً للشبهة» .
بدانکه رأس طاعت خداوند سبحان تسلیم نمودن بتمام عناوين واحكام واوامر و نواهی او است ، خواه حکمت و علتش را تعقل بکنیم یا بعقل ناقص ما اندر نیاید چه رأس معاصی و سر گناهان رد نمودن بر آنها است، یعنی در آنجا که فهم ما نرسد نباید رد کنیم بلکه بر قصور فهم خود حمل کرده از دل و زبان بر صدق و صحتش اذعان نمائیم و بدرستیکه خداوند عز و جل مردمان را بطاعت اوامر و نواهی یزدانی خود در آنچه میتوانند تعقل نمایند یا در آنچه از تعقلش عاجرند آزمایش میفرماید تا موجب استیجاب حجت و قطع شبهت گردد .
د و اتقوا الله وقولوا قولاً سديداً ، يصلح لكم أعمالكم ويدخلكم جنات تجري مين تحتها الأنهار ومساكن طيبة في جنات عدن » از خدای بترسید ، و سخن از روی سداد برانید که اصلاح کند اعمال شما را ، و داخل کند شما را در باغها و بوستانهائی که در تحت آن نهرها جاری است، و در مساکن طیبه که در بوستانهای عدن است .
د ولا يفوتنكم خير الدنيا ، فان الآخرة لا تلحق ولا تنال إلا بالدنيا ، نبايد خیر و خوبی دنیا از شما فوت شود چه سرای آخرت را جز بدستیاری دنیا نمیتوان دریافت ، و بیان این مطلب کراراً شده است ، همانا خداوند دنیا را دار اعمال و آخرت را دار جزا قرار داده است، اگر اعمال نباشد مجازات در کجا است ؟ و اگر مجازات نباشد فايده و نتيجه اعمال حسنه با سینه در چیست ؟ و اگر هيچيك نباشد تفاوت حیوان ناطق عاقل با جمادات و انعام چه خواهد بود؟ و علت آفرینش که معرفت است در کجا موجود خواهد بود ؟
نروي : أنظر إلى من هو دونك في المقدرة ، و لا تنظر إلى من هو فوقك فإن ذلك أقنع لك و أحرى أن تستوجب الزيادة » روایت داریم که نظر بکسی کن که در مقدرت و بضاعت فرودتر از تو است ، و نظر میفکن بآنکس که قدرت و استطاعتش برتر از تو است ، چه این کار برای تو اقنع و شایسته تر است ، برای اینکه مستوجب فرونی و زیادت شوی ، معنی این حدیث و پاره لطایف آن سابقاً مسطور گردید .
. واعلم أن العمل الدائم القليل على اليقين والبصيرة أفضل عند الله مين العمل الكثير على غير يقين والجهل ، دانسته باش عمل و عبادت نیکوی همیشگی اندک مقرون بيقين و بصیرت، در حضرت خدای فاضل تر است از عمل بسیاری که از روی عدم یقین و جهل باشد « اعلم الله لا ورع انفع من تجنب محارم الله و الكف عن اذى المؤمن و لا عيش أهناء مين حسن الخلق ، ولا مال أنفع مين القنوع ، و لا جهل أضر مين العجب ، ولا تخاصم العلماء ولا تلاعبهم ولا تحار بهم ولا تواضعهم .
دانسته باش که هیچ ورعی و ترسندگی سودمندتر از دوری از محرمات إلهية نیست ، نکات حلال و حرام وفوائد اكتساب و اجتناب از این پیش مسطور شد بالجمله میفرماید : هیچ ورعی از کف و باز داشتن از آزار مؤمنان نافع تر نیست ، و هیچ عیشی گوارنده تر از حسن خلق ، و هیچ مالی نفع بخشنده تر از قناعت ، و هیچ جهل و نادانی زیان بخش تر از عجب و خود ستائی نیست، با دانایان مخاصمت مجوی و با ایشان ببازی و ملاعبت و توهین و تخفيف مباش ، و با ایشان جنگ مجوی و ایشانرا پست مگردان .
یکی از نکاتش این است که بعد از آنکه علمای خود را چنین شمردی تو خود که جاهلی چنینی ، و در انظار بیگانگان اگر علما پست و ذلیل نموده آیند تو را و علم و آئین تو را چه شان ور تبتی خواهد بود.
د و نروي : من احتمل الجفا لم يشكر النعمة ، و روایت نموده ایم : هرکس احتمال نماید جفا و دوری را ، شکر نعمت را بجای نیاورده است .
و اروى عن العالم الله انه قال : رحم الله عبداً حببنا إلى الناس ولم يبغضنا إليهم ، وأيم الله لوترون محاسن كلامنا لكانوا أعز و لما استطاع أحد أن يتعلّق عليهم » از عالم الله روایت دارم که فرمود: خداوند رحمت کند بنده را که مردمان را با ما دوست گرداند ، و ما را مغبوض ایشان نگرداند، سوگند با خدای ، اگر محاسن کلام ما را بنگرند عزیز تر و گرامی تر گردند ، و هیچکس را آن استطاعت نماند که دست آویزی برایشان بدست کند، و باین حدیث شریف با اندک تفاوتی و بیان آن در ذیل احوال حضرت کاظم نگذارش رفت .
ه وروى عن العالم أنه قال : عليكم بتقوى الله والورع والاجتهاد وأداء الأمانة و صدق الحديث و حسن الجوار ، فبهذا جاء محمد ، از عالم الروایت شده است که فرمود : مر شما را باد که در حضرت یزدان براه تقوی و ورع و اجتهاد و ادای امانت وصدق حديث وحسن مجاورت بگذرانید و رفتار نمائید ، چه رسول را دستور چنین و ابلاغ بر این است .
صلوا في عشايركم (۱. یعنی در اجتماع عشیره خود بنماز حاضر شوید و کناره مگیرید .) وصلوا أرحامكم وعودوا مرضاكم ، واحضروا جنا يزكم وكونوا زيناً ولا تكونوا شيئاً ، حببونا إلى الناس ولا تبغضونا جروا إلينا كل مودة ادفعوا عنا كل قبيح وما قيل فينا من خير فنحن أهله ، وما قيل فينا مين شر" فما نحن كذلك ، الحمد لله رب العالمين » .
صله عشایر و اقوام و ارحام را فروگذار مکنید ، بیماران خود را عیادت کنید و در تشییع جنايز و حمل اموات خویشان حاضر شوید ، در اخلاق و اوصاف چنان باشید که اسباب زینت و زین باشید نه آیات شناعت و شین گردید، مردمان را با دوستی ما انباز کنید، و بغض و کینه ما را در قلوب کسان جای ندهید، هر گونه مودت و محبتی را بما بکشانید ، و هر نسبت قبیح و سخن ناخوشی را از ما بگردانید ، آنچه در حق ما از حیثیت خیر و خوبی گویند ما اهل آن و شایسته آنیم ، و هرگونه شری را بما نسبت بدهند و ما را بآن بخوانند نه چنانیم ، سپاس مخصوص پروردگار عالمیان است .
و این کلام اخیر که فرمود بسیار عالی است ، و جز آنکس که معصوم باشد نمیتواند چنین سخن بگوید و ادعای چنین معنی بکند و خود را با این صفات ممتاز خواند و جز آنرا از خود نفی فرماید و البته آنکس که امام امت وولي حضرت أحديت و حارس بريت است دارای این مقام و منزلت میتواند شد ، از این است که ختم این کلام مبارك بحمد خدای تعالی فرمود ، و خدای را بر چنین مقام و منزلت که در این ارواح مکرمه نهاده سپاس آورد، و بعضی از این کلمات از این پیش سبقت نگارش یافت .
و دیگر فرمود: در روایت است که مردی بحضرت صادق عليه السلام والرحمة عرض کرد : یابن رسول الله مروت در چیست ؟ فرمود : « أن لا يراك حيث نهاك ، ولا يفقدك حيث أمرك ، مروت در این است که خداوند تعالی تو را در آنجا که نهی فرموده ننگرد و بآنجا که امر فرموده مفقود نیابد، این کلام معجز نشان اشارت بآن است که باید در تمام اوامر و نواهی مطیع و منقاد بود .
و حضرت رضا الله فرمود : « لا يعدم المرء دائرة السوء مع نكث الصفقة ولا يعدم العقوبة مع ادراء البغى » چون نکث و نقض صفقه و مبایعه و کسب شود همیشه مرد دچار سختی و بدی روزگار است ، و چون همواره گرد بغی و طغیان گردد هیچوقت از تعجيل عقوبت آسوده نباشد؛ و فرمود : « الناس ضربان : بالغ لا يكتفى ، و طالب لا يجد » مردمان از دو حال بیرون نیستند: يك صنف کسانی هستند که بآنچه خواسته اند رسیده اند اما حرص و طمع ايشانرا اكتفائى نیست ، وصنف دیگر مردمی باشند که همیشه دست طلب در از دارند و در طلب مقصود میدوند و آنچه خواهند در نمی یابند.
و هم در هفدهم بحار الأنوار مسطور است که حضرت امام رضا الله فرمود : من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر ، ومن خاف أمن ، ومن أبصر فهم ، ومن فهم علم ، و صديق الجاهل في تعب ، وأفضل المال ما وقي به الأرض ، و أفضل العقل معرفة الإنسان نفسه ، والمؤمن إذا غضب لم يخرجه غضبه عن حق ، وإذا رضى لم يدخله رضاه في باطل ، وإذا قدر لم يأخذ أكثر من حقه » .
هر کسی حساب نفس و روزگار عمر خود را بکند سود یابد ، یکی از معانی این كلام مبارک این است که چون هر کسی برگذر نفس و روزگار و شمار افعال و اعمال بنگرد ، و معایب و معاصی و محاسن و محامد و نتایج هر يك را ملاحظه نماید البته از آنچه نا بایست باشد استغفار و بازگشت و پشیمانی گیرد ، و تدارك آن اعمال را متوجه شود ، و بقيت عمر را از اعمال ناپسند منصرف و بمحامد و محاسن پیوند جوید ، قبایح را مجتنب و محاسن را مرتکب گردد ، والبته چنین کسی در هر دو جهان سود یاب و سعادتمند خواهد بود، لکن اگر در این تفکر و این محاسبه نرود و غفلت نماید و ای بسا خسر که از حاصل ایام برد » .
و هر کس بترسد ایمن گردد، چه شخص خائف حتی الامکان احتیاط از دست ندهد و پای در عرصه ملاهی و معاصی و امور نابایست تنهد و از اغلب مخاطر برهد و هر کسی دیده بصیرت باز کند بفهمد ، و هر کس بفهمد بداند ، دوست نادان در عرصه تعب و پهنه جهان اندهان است، و فاضل ترین مال آن مالی است که عرض و ناموس را بآن نگاهبان شوند ، وفاضل ترین عقل و برترین خردمندیها خویشتن شناختن است ، چه خویشتن را شناختن مفتاح ابواب معارف است ، شخص مؤمن چون بخشم آید خشمش از پرده حقش بیرون نبرد ، و چون خوشنودی گیرد رضایش در کار باطلش اندرون نکند و چون نیرومند شود بیشتر از حق خود مطالبه ننماید .
وفرمود : « الغوغاء قتلة الأنبياء ، والعامة اسم مشتق من العمى ، ما رضى الله لهم أن شبتهتهم بالانعام حتى قال : بل هم أضل سبيلا» این جماعت انبوه و غوغاء کشندگان پیغمبرانند ، و لفظ عامه مشتق از عمی است ، خداوند بهمان رضا نداد که غوغا و عامه را با نعام و چهار پایان مانند فرماید، بلکه فرمود: ایشان از چهار پایان هم گمراه ترند .
فرمود : « من كثرت محاسنه مدح بها ، واستغنى المدح بذكرها، هر کس محاسنش بسیار گردید ممدوح گردد و از اینکه او را بآن محاسن مدح نمایند بی نیاز باشد من شبه الله بخلقه فهو مشرك ، و من نسب إليه ما نهى عنه فهو كافر به » هر كس خدای را بمخلوقش همانند شمارد مشرک است ، و هر کس چیزی را بخدای نسبت دهد که از آن نهی شده است ، بخداوند کافر شده است .
من لم يتابع رأيك في صلاحه فلا تصغ إلى رأيه و انتظر به أن يصلحه شر و من طلب الأمر من وجهه لم يزل ، و ان زل لم تخذله الحيلة ، هر كسى رأى و اشارت ترا در اصلاح کار خودش متابعت نکند ، بآنچه او نیز رأی میزند گوش مسپار و منتظر آن باش که شری اصلاح کار او را بنماید ، و هر کسی کاری را از راهش نجوید بلغزد و هر چند در لغزش هم باشد، تدبیر و حیله و چاره او را مخذول نکند و فروگذار ننماید ، یکی از جهات این است که دو تن که در رأی و اندیشه و سلیقه یکسان و یکدل نباشند البته رأی ایشان در کار یکدیگر مفید نخواهد بود ، و تا دچار شری نشوند اصلاح کار خود را راه نیابند، و هر کسی که در هر کاری از راه کار وجاده مستقیم بیرون آمد آخر الأمر چاره آن را در یابد .
طوبى لمن شغل قلبه بشكر النعمة » خوشا روزگار آنکس که حال خود را بسپاس نعمت یزدانی مشغول بگرداند « لا يختلط بالسلطان في أول اضطراب الأمور يعني أول المخالطة » .
و دیگر فرمود : « كفاك من تريد نصحك بالنميمة ما يجد من سوء الحساب في العاقبة ، كفایت میکند ترا آنکس که نصیحت و خیرخواهی ترا میخواهد بنمیمت و سخن چینی فراهم بیاورد همان سوء حسابی که در پایان آن کار خواهد بود و الاسترسال بالانس يذهب المهابة كثرت مؤانست هیبت را میبرد.
حضرت امام رضا الله در تعزیت حسن بن سهل فرمود : « التهنية بأجل الثواب أولى من التعزية على عاجل المصيبة » گوارا باد و تهنيت کسی بثوابی که از این پس میرسد شایسته تر است از تعزیت بر مصیبتی که اکنون رسیده است ، چه آن ثراب ابدی و این تهنیت سرمدی است، لکن این تعزیت کنونی است که دوام و بقائی ندارد . من صدق الناس كرهوه، هر کسی با مردم سخن براستی گوید او را مکروه شمارند ، و این کلام راجع بآن است که سخن راست گفتن غالباً متضمن نکوهش و ملامت است از این روی مکروه می افتد و طبعیت از آن گریزان است ، اما چون دروغ گوید و مردم را با وصافی که در ایشان نیست بستاید یا اخلاق نکوهیده ایشانرا تصديق و تمجید کند مطبوع ایشان خواهد بود .
ه المسكنة مفتاح البؤس » اظهار فقر ومسكنت كليد بؤس و بدى است « إن
للقلوب اقبالاً وادباراً ونشاطاً وفتوراً ، فإذا اقبلت بصرت وفهمت ، وإذا أدبرت كلت و ملت فخذها عند اقبالها و نشاطها ، و اتركوها عند ادبارها و فتورها ، برای قلوب حالت اقبالی و روی آوردنی ، و ادباری و روی برگردانیدنی ، ونشاطي و شادمان بودني و هزت و جنبشي وفتور و سستی و خستگی و کناره جستنی است ، چون حالت اقبال داشته باشد میبیند و میفهمد و چون در زمان ادبار باشد کلیل و ملول وخسته و مانده میگردد ، پس در هنگام اقبال دل و نشاط آن او را در یاب ، و اقدام در امور را بصوا بدیدش شایسته شمار، لکن در زمان فتور و ادبارش بحال خودش بگذار ، و از اینجا معلوم شد که همه کاره و همه پیشه دل است .
لا خير في المعروف إذا رخص » چون احسان و نیکی ارزان و بهمه جا نمایان شد خیری در آن نیست ، و در این کلام مبارک معنی لطیفی است ، زیرا که احسان ونیکوئی را وقتی مفید و محسن میتوان شمرد که ساری و جاری نباشد و محل حاجت باشد، و چون در حال حاجتمندی بروز و ظهور گیرد خیر و شرف آن آشکار شود و گرنه ظهور و بروز و شأن و منزلتی ندارد، چنانکه زر و گوهر بواسطه اینکه قليل الوجود هستند مطلوب و مرغوب باشند و خیر و فایده دارند ، اگر کوه احد زر خالص ، ياجبل دماوند گوهر غلطان و جواهر فروزان گردد از شأن و رتبت بیفتد ، و چون بها و رونقی نداشته باشد مشکل گشائی نکند، و چون نکرد خیری بر آن مترتب نمیشود .
وقتي يكتن از اصحاب إمام رضا الله در حضرتش معروض داشت که ما را روایت کرده اند که حضرت صادق الله فرمود : « لا جبر و لا تفويض ، بل أمر بين أمرين » امر خدای و بندگان نه از روی جبر است که ایشان را مجبور دارد ، نه از راه تفویض است که جمله امور را مطلقاً بایشان مفوض بدارد، بلکه امری است میان این دوامر يعني نه جبر صرف و نه تفویض صرف است، چنانکه از این پیش در ذیل احوال حضرت صادق مذکور شد ، بالجمله آن شخص عرض کرد: معنی این خبر چیست؟ فرمود : ه من زعم أن الله فوض أمر الخلق والرزق إلى عباده فقد قال بالتفويض » هر کس چنان میداند که خداوند امر مخلوق و رزق و روزی را بسوی بندگانش باز گذاشته است قائل به تفویض است !
راوی میگوید : عرض کردم: یابن رسول الله آنکس که قائل به تفویض باشد مشرك است ؟ فرمود : بلي « و من قال بالجبر فقد ظلم الله تعالى » وهر كس قائل بجبر بشود با خداوند ظلم روا داشته ، عرض کردم: یابن رسول الله پس امر بين امرين چیست ؟ فرمود : « وجود السبيل إلى اتيان ما أمروا به وترك مانهوا عنه ، پديدارى راه است برای اتیان آنچه را که بآن امر شده و ترك آنچه را که از آن نهی شده است .
و نیز در جواب مردی که آن حضرت عرض کرد: بدرستیکه خداوند تعالی تفویض فرموده است بسوی عباد افعال ایشانرا ، فرمود: « هم أضعف مين ذلك وأقل » بندگان خدای از این حال ضعیف تر و کمتر هستند که لایق این معنی باشند ، عرض کرد : پس خداي مجبور فرمود ایشانرا ؟ فرمود : « هو أعدل من ذلك وأجل ، خداوند عادل تر و جلیل تر است که ایشان را که لیاقت ندارند مجبور فرماید .
عرض کرد: پس تو چگونه این عبارت را میفرمائی؟ فرمود : « نقول إن الله أمرهم ونهاهم وأقدرهم على ما أمرهم به ونهاهم عنه ، ما میگوئیم بدرستیکه خداوند تعالی بندگان خود را بآنچه میشود امر و از آنچه روا نیست نهی فرمود ، و ایشان را بر آنچه آنها را بر آن مأمور ، و از آنچه ایشان را نهی فرموده قدرت داد .
فرمود : « اصحب السلطان بالحذر ، والصديق بالتواضع ، والعدو بالتحرز، والعامة بالبشر» با پادشاه و فرمانگذار با حالت حذر و پرهیز مصاحبت جوی ، و با دوستان بفروتنی و تواضع رفتار کن ، و با دشمن از روی تحرز و احتیاط و خودداری مصاحبت نمای ، و با عموم مردمان از روی بشارت و بشاشت بگذران ، و فرمود : « لم يقسم بين العباد مين شيء اثقل من الیقین » در میان بندگان هیچ چیز سنگین تر از گوهر یقین قسمت نشده است .
وقتی از آنحضرت از معنی مشیت و اراده پرسش کردند فرمود : « المشية كالاهتمام بالشيء ، و الارادة اتمام ذلك الشيء » مثبت مانند اهتمام کردن در امري ، واراده تمام کردن آن چیز است .
و دیگر فرمود : « الأجل آفة الأمل والعزم، وبقولي : والعرف ذخيرة الأبد و البر غنيمة الحازم ، والتفريط مصيبة القدرة ، والبخل يمزق العرض ، والحب داعي المكاره ، وأجل الخلايق وأكرمها اصطناع المعروف واعانة الملهوف و تحقيق أمل الأمل ، و تصديق مخيلة الراجي ، والاستكثار من الأصدقاء في الحياة ، والباكين بعد الوفاة » .
مرگ آفت آرزوها ، و عزم وعرف از ذخيره أبدى ، و بر و احسان غنیمت مردم با حزم و بتفريط رفتن مصیبت صاحبان قدرت ، و بخل پاره کننده پرده عرض ، و دوستی خواننده مکاره است یعنی بواسطه محبت باید قبول مخاطر نمود ، و جلیل ترین و کریم ترین خلايق وخليفتها اصطناع معروف و احسان و فریادرسی مظلومان و محزونان و بجای آوردن آرزوی آرزومندان و راست آوردن خیال امیدواران ، و بسیار نمودن دوستان در این جهان و گریه کنندگان است بعد از مرگ یعنی چون کسی با این اوصاف باشد دوستانش در ایام زندگانی بسیار شوند و چون بمیرد گریه کنندگانش بسیار باشند .
وفرمود: «أيها الناس اتقوا الله في نعم الله عليكم فلا تنفر وها عنكم بمعاصيه بل استديموها بطاعته وشكره على نعمه وأياديه » ای مردمان که مستغرق بحار نعت ورحمت خداوندي هستید بر شما باد که این نعمت را بسبب معاصی خود متنفر نسازید، بلکه بدستياري طاعت خدا و شکر گذاری نعمتها و احسانهای خدا مستدام بگردانید .
ه واعلموا انكم لا تشكرون الله بشيء بعد الإيمان بالله ورسوله ، وبعد الاعتراف بحقوق أولياء الله مين آل محمد أحب عليكم مين معاونتكم لا خوانكم المؤمنين على دنياهم التي هي معبر لهم إلى جنات ربتهم ، فإن فعل ذلك كان من خاصة الله » و بدانید که شما خداوند را شکر نکرده باشید بچیزی بعد از ایمان بخدا و رسولخدا و بعد از اعتراف بحقوق أولياء الله از آل محمد که محبوب تر باشد شما را از معاونت و همراهی کردن با برادران مؤمنین شما بر دنیای ایشان که آن دنیا معبر است از برای ایشان بسوی جنات پروردگار ایشان ، پس اگر این کار را بجای آورد ، در حضرت خدای در شمار خواص درگاه است.
و دیگر فرمود : « التواضع درجات : منها أن يعرف المرء قدر نفسه فينزلها منزلتها بقلب سليم ، لا يحب أن يأتي إلى أحد إلا مثل ما يؤتى إليه إن اتي إليه سيئة واراها بالحسنة ، فروتنی و تواضع را درجاتی است : از آن جمله این است که مرد اندازه و مقدار خود را بشناسد ، و نفس خود را در منزلتی که اور است فرود آورد با قلبی سلیم ، دوست نداشته باشد که نیاورد برای هیچکس مگر مانند آنچه آورده میشود بسوی او اگر بیاورد بسوی او سيئة وبنمايد او را حسنه .
و دیگر فرمود : « كاظم الغيظ عاف عن الناس والله يحب المحسنين ، كسيكه خشم خود را فرو خورد از مردمان عفو و گذشت مینماید ، و خداوند دوست میدارد نیکوکاران و احسان نمایندگان را .
و ديگر فرمود : « سبعة أشياء بغير سبعة أشياء من الاستهزاء : من استغفر بلسانه ولم يندم بقلبه فقد استهزء بنفسه ، ومن سأل الله التوفيق ولم يجتهد فقد استهزء بنفسه ومن استحزم ولم يحذر فقد استهزء بنفسه و من سأل الجنة ولم يصبر على الشدائد فقد استهزء بنفسه ، و من تعوذ بالله من النار ولم يترك شهوات الدنيا فقد استهزء بنفسه ، ومن ذكر الله ولم يستبق إلى لقائه فقد استهزء بنفسه
هفت چیز است تا بهفت چیزا انضمام نداشته باشد جز نهال استهزاء ببار نیاورد : استغفار کردن و آمرزیدن خواستن بلسان و عدم پشیمانی در دل و این کار جز استهزاء نفس خویش را حاصل نیاورد، و دیگر هر کس از خداوند خواستار توفیق گردد اما کوشش ننماید خویش را استهزاء نموده است، و هر کس راه احتیاط را بشناسد و حذر ننماید نفس خویش را مستهزه داشته، و هر کس از حضرت احدیثت مسئلت جنت نماید و بر شداید و سختیها شکیبا نگردد خویش را استهزاء نموده است ، و اگر از آتش جهنم بخداوند پناهندگی خواهد و ترك شهوات دنیا را ننماید ، همانا بر نفس خود استهزاء کرده است، و هر کس یاد خدای کند و برای لقای پروردگار آماده و باقی و ثابت نماند خویشتن را استهزاء نموده است .
و هم در آن کتاب در طی بعضی کلمات شرافت سمات ميفرمايد و الاستكثار من الأصدقاء في الحياة يكثر الباكين بعد الوفاة، و این عبارت باندك تفاوتي مذكور گردید .
در کتاب معالم العبر از بزنطی مسطور است که حضرت امام رضا الله فرمود : ه والله ما أخر الله عن المؤمن من هذه الدنيا خير له مما يعجل له منها، سوگند با خدای آنچه را که خدای تعالی از برای مؤمن از این دنیا و متاع آن بتأخیر افکنده است برای او بهتر است از آنچه برای او معجل فرموده است، شاید یکی از علل این باشد که متاع وزخارف دنیوی جز غرور و وبال و غفلت از خدای متعال وفتور در عبادت بکار ندارد، پس هر قدر از این فواید دنیویه که موجب حرمان از رضوان یزدان و جنات جاویدان است مهجور بمانند برای حسن عاقبت و یمن عافیت مفیدتر است
راوی میگوید : بعد از آن امام الله دنیا را در چشم من كوچك فرمود ، « فقال: أي شيء هی ، این دنیا چیست ؟
عارفان آنچه بقائی و دوامی نکند گر همه ملك جهان است بهیچش نخرند
پس از آن فرمود «إن صاحب النعمة على خطر الله يقول يجب على حقوق الله منها والله انه ليكون على النعم من الله ، فمازال منها على وجل وحرك يديه حتى أخرج من الحقوق التي تجب الله تبارك وتعالى على ، هر صاحب نعمتی بر آن خطر اندر است که همی با خود گوید که واجب است بر من که حقوقی را که خدای از این نعمت دارد ادا نمایم سوگند با خدای ، نعمتها از خدای بر من ثابت است ، پس همواره از جهت این نعمت در ترس و بیم و طپش دل اندر است و همی هر دو دست را جنبش دهد - تا گاهی که از آن حقوق واجبه إلهي که بر من است بیرون آیم .
راقم حروف گوید : این حال آن منعمی است که این رعایت را منظور بدارد و در اجرت مأجور گردد ، اما آنکسی که مراعات منعم حقیقی را به تسویف و تعطیل بگذراند تا برگردنش بماند آیا در قیامت بچه حال اندر است .
در کشف الغمه از إبراهيم بن عباس مسطور است که گفت : از حضرت رضا الله شنیدم که در پاسخ مردی که از آنحضرت پرسید : آیا خداوند بندگان را بآنچه تاب و طاقت ندارند تکلیف میفرماید؟ فرمود : « هو أعدل من ذلك ، خداوند عادل تر از آن است که افزون از طاقت بندگان تکلیف فرماید ، عرض کرد : آیا پس قادرند بآنچه اراده نمایند ؟ فرمود : « هم أعجز من ذلك » ایشان از آن عاجز ترند که هر چه را خواهند بجای آورند .
و هم در آن کتاب مسطور است که روزی در خدمت آن حضرت از جبر و تفویض سخن میرفت فرمود : « ألا أعطيكم في هذه أصلاً لا تختلفون فيه، و لا يخاصمكم عليه أحد إلا كسر تموه » آيا بشما در این مسئله اصلی ندهم که دیگر در آن اختلاف نکنید ، و هیچکس با شما تخاصم و احتجاج نورزد جز اینکه او را در هم شکنید، عرض کردیم : منوط بميل ورأى مبارك است .
فرمود : « إنَّ الله عز وجل لم يطع باكراه ولم يعص بغلبة و لم يهمل العباد في ملكه وهو المالك لما ملكهم ، والقادر على ما أقدرهم عليه فإن التمر العباد بالطاعة لم يكن الله عنها صاداً ولا عنها مانعاً وإن التمروا بمعصية فشاء أن يحول بينهم وبين ذلك فعل فإن لم يحل وفعلوه فليس هو الذي أدخلهم فيها .
خداوند عز وجل از روی اکراه اطاعت کرده نمیشود ، و از راه غلبه معصیت کرده نمیشود، یعنی هیچکس را مجبور با طاعت نمیفرماید و غالب بر معصیت نمیگرداند ، و بندگان را در ملک و کشور خودش مهمل نمیگذارد و حال اینکه اوست مالك بر آنچه ایشان را مالک آن ساخته و قادر بر آنچه ایشان را بر آن نیرومند گردانیده است، پس اگر بندگان پذیرنده فرمان و قبول کننده اطاعت یزدان باشند خداوند مانع این امر نیست و ایشان را از آن کار باز نمیدارد ، واگر خواهند معصیت بورزند و بخواهد که در میان ایشان و این معصیت حایلی باشد ، حایل گردد پس اگر حایل نشد و ایشان آن معصیت را نمایند خداوند ایشان را در آن معصیت داخل نکرده است .
پس از آن فرمود : « من يضبط حدود هذا الكلام فقد خصم من خالفه ، هر كس حدود و دقایق و ضوابط این کلام را ضبط نماید با هر کس که مخالف او باشد خصومت کرده است یعنی از عهده خصومت و احتجاج واسكات او بر ميآيد ، و از این پیش باین کلام بنحوی دیگر در ذیل حالات این حضرت اشارت رفت .
و نیز در کشف الغمة مسطور است که حضرت امام رضا الله فرمود : « لا يكون المؤمن مؤمناً حتى يكون فيه ثلاث خصال : سنة مين ربه ، وسنة من نبيه ، وسنة مين وليه ، فالسنة من ربه كتمان سره قال الله عز وجل : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلا من ارتضى من رسول ، و أما السنة . من نبيه فمداراة الناس فان الله عز وجل أمر نبيه بمداراة الناس فقال : خذ العفو وأمر بالعرف وأعرض عن الجاهلين و أما السنة من وليه فالصبر على البأساء والضراء فان الله عز وجل يقول والصابرين في البأساء والضراء» و از این پیش باین حدیث شریف در دو موضع دیگر مع التفاوت اشارت رفته است .
و هم در آن کتاب مروی است که حضرت امام رضا الله فرمود : « لا يجتمع المال إلا بخصال خمس : ببخل شديد ، وأمل طويل ، وحرص غالب ، وقطيعة الرحم و إيثار الدنيا على الآخرة ، مال و بضاعت این دنیای فانی را جز با پنج خصلت نتوان فراهم ساخت : نخست بدستیاری بخلی شدید است که هر چه دارند از کمال بخل فلسی را بأحدى روا ندارند ، دیگر بآرزومندی دراز است چه سالهای بیشمار خود را در جهان باقی شمارند و کارها در نظر آورند، و مخارج كثيره در مصارف موهومه پیشنهاد خاطر نمایند، و هر چه توانند و از هر راه که قدرت یا بند جمع مال نموده بدون ملاحظه حلال و حرام فراهم نمایند و حتی الامکان دیناری بکسی نبخشند .
و دیگر بدستیاری حرص است که چنان بر آدمی چیره شود و او را احاطه نماید که بهیچوجه رعایت حلال و حرام و زشت و خوب و صواب و غير صواب وصحيح وغير صحیح را ننماید ، و از هر کجا بهرگونه باشد بدست آورد و پوشیده و پنهان گرداند و اگرچه با نداره مخارج هزار ساله او باشد آواز هل مین مزید در افکند ، و کاری بنوید بهشت و تهدید دوزخ ، و خرابی بنیان دین و ارکان يقين و عقاب أبد الابدين ولعنت وطعن وقدح وذم و بدنامی هر دو جهان نداشته باشد ، دیگر قطع سلسله رحم است که از کمال حرص بمال دنیا بهیچوجه ملاحظه خویشاوند و حقوق ومواريث ثابته ورعایت رحم نداشته باشد، و بآنچه مطلوب اوست چنگ در اندازد و بعقاب و ثواب نظر نیندازد .
و دیگر در برگزیدن دنیا است بر آخرت چه در این حال بهیچوجه ملاحظه دین و آئین و ناموس و وبال مآل در خاطر نمیگذراند و گوهر با بهای دین را بفلسی بفروشد و برای ریاست دنیا و بضاعت دنیا در تمام معاصی و مناهی قدم گذارد تا بمقصود خود و انباشتن دفاین و خزاین برخوردار گردد، و چون پای جمع مال در میان بیاید نخست از خداوند لا يزال چشم بپوشد ، وبترك تمام مقامات و مراتب عاليه بگوید .
راقم حروف گوید : تمام فقرات پنجگانه این خبر معجز اثر در اغلب آحاد و افراد این زمان که دارای مساند حكومات عرفیه و شرعیه هستند موجودند و مصداق و مصدق این حديث مبارك وشاهد ومؤید صدق آن میباشند ، و از این حیثیت که مصداق هستند ذی حق میباشند .
وقتی از آن حضرت پرسیدند چگونه است کسانیکه متهجد و شب زنده دار و عبادت شعارند از تمام مردم نیکو روی ترند ؟ فرمود : « لأنهم خلوا بالله فكساهم الله من نوره » زیرا که این جماعت با خدای خلوت خواستند لاجرم خداوند ایشان را از نور خودش بپوشانید
و نیز فرمود : « إذا نام العبد وهو ساجد قال الله تبارك وتعالى : عبدي قبضت روحه وهو في طاعتي چون بنده در حالت سجود بخوابد خداوند میفرماید : روح بنده خود را قبض کردم در آن حال که در طاعت من بود، معلوم باد، در اینجا مقصود از قبض روح نه بعنوان مرگ است، بلکه آن قبض روحی است که در عالم خواب است ، و از این پیش در ذیل احوال حضرت باقر و کیفیت خواب باین معنی اشارت رفته است .
و نیز در کشف الغمه مسطور است که حضرت امام رضا الا میفرمود : « لا يزال العبد يسرق حتى إذا استوفي ثمن يده أظهر الله عليه ، همواره بنده بدزدی میگذراند تا مبلغ دزدی برای قیمت دستش وافي میشود آنوقت دزدی او را آشکار میفرماید یعنی این هنگام او را گرفته و دستش را میبرند .
و دیگر میفرمود : « من رد متشابه القرآن إلى محكمه هدى إلى صراط مستقيم هر کس آیات متشابهه قرآن را بمحکمات برگرداند براه راست و مستقیم هدایت میشود پس از آن فرمود : « إن في أخبارنا متشابهاً كمتشابه القرآن ، ومحكماً كمحكم القرآن فردوا متشابهها إلى محكمها ولا تتبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا» همچنین در اخبار و أحادیث ما نیز متشابهی است مانند منشا به قرآن ، و محکمی است چون محکمات قرآن پس برگردانید متشابه را بسوی احکام و اخبار محکمه ، و اخبار متشابهه را بدون محکمه متابعت نکنید، چه اگر چنین کنید گمراه میشوید .
معلوم باد ، برگردانیدن اخبار متشابه را بمحكمه جز با علمای راسخین و نواب ائمه طاهرين راجع نباید داشت و از این پیش در باب أحاديث وأخبار شريفه در كتاب أحوال حضرت باقر و ساير أئمه شروح مفصله و بيانات وافيه شده است
در کتاب توحید صدوق عليه الرحمة مسطور است كه إبراهيم بن عباس گفت : در مجلس امام رضا الله حاضر بودیم، در این اثنا از کبایر یعنی معاصي كبيره و قول جماعت معتزله در این باب سخن میرفت که ایشان گویند : معاصی کبیره آمرزیده نمیشود حضرت امام رضا فرمود : أبو عبد الله الله فرمود : « قد نزل القرآن بخلاف قول المعتزلة ، قال الله عز وجل : إن ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم ، همانا قرآن بر خلاف قول و عقیدت جماعت معتزله نازل شده است ، خداوند عز وجل میفرماید : بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزشی است مر بندگان خود را با اینکه ظالم هستند ، صدوق عليه الرحمة ميفرمايد: این حدیث طويل است و ما بمقدار حاجت از این حدیث مأخوذ داشتیم .
و دیگر در توحید صدوق از حسین بن خالد مسطور است که گفت : در حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا السلام عرض کردم: یابن رسول الله مردمان منسوب میشوند بقائل بودن به تشبیه و جبر بواسطه اخباری که از آباء عظام تو ائمه طاهرين روایت شده است .
فرمود : « يا بن خالد أخبرني عن الأخبار التي رويت عن آبائي الأئمة في التشبيه أكثر ام الأخبار التي رويت عن النبي الله في ذلك ، اى پسر خالد با من خبر بده که آن اخباری که روایت شده است از آباء من أئمة هدى در باب تشبیه بیشتر است یا آن اخباری که از پیغمبر در این باب روایت کرده اند ؟
عرض كردم : بلي أخبار یکه از پیغمبر الله در این امر روایت شده است بیشتر است ، فرمود : « فليقولوا إن رسول الله الله كان يقول بالتشبيه والجبر إذا » اگر اخبار یکه از پیغمبر در این باب رسیده است بیشتر است پس بایستی بگویند : رسول خدا قائل به تشبیه و جبر است ، عرض کردم: این جماعت میگویند : رسول خدا در این باب چیزی نفرموده است بلکه این روایات را بر آن حضرت بسته اند .
فرمود : « فليقولوا في آبائي لأنهم لم يقولوا مين ذلك شيئاً و إنما روى علیهم ، پس اگر چنین است ، و در حق رسول خدای این تأویل و حمل را قرار میدهند، در حق پدران من نیز بگویند: ایشان در باب تشبیه و جبر چیزی نفرموده اند بلکه این روایات را برایشان بسته اند ! .
پس از آن حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود : « من قال بالتشبيه والجبر
فهو كافر مشرك ، و نحن منه براء في الدنيا والآخرة ، هر کس قائل به تشبیه و جبر باشد كافر و مشرك است ، و ما در دنیا و آخرت از وی بیزاريم ، يا بن خالد إنما وضع الأخبار عنا في التشبيه والجبر الغلاة الذين صغروا عظمة الله فمن أحبهم فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبنا ومن والاهم فقد عادانا ومن عاداهم فقد والانا ومن وصلهم فقد قطعنا ومن قطعهم فقد وصلنا ومن جفاهم فقد برنا ومن برهم فقد جفانا و من أكرمهم فقد أهاننا ومن أهانهم فقد أكرمنا .
و من قبلهم فقد ردنا ومن ردهم فقد قبلنا و من أحسن إليهم فقد أساء إلينا و من أساء إليهم فقد أحسن إلينا و من صدقهم فقد كذبنا و من كذبهم فقد صد فنا ومن أعطاهم فقد حرمنا ومن حرمهم فقد أعطانا يا ابن خالد من كان من شيعتنا فلا يتخذن منهم ولياً ولا نصيراً .
ای پسر خالد همانا وضع این اخبار را در باب تشبیه و جبر آنکسانی از جماعت غلاة کرده و بما منسوب داشته اند که عظمت و بزرگی خدای را كوچك شمرده اند پس هر کس دوست بدارد ایشانرا دشمن داشته ما را، و هر کس دشمن بدارد ایشان را دوست داشته است ما را، و هر کس با ایشان موالات جويد باما معادات ورزیده ، و هر کس با ایشان عداوت نماید با ما محبت نموده است، و هر کس با ایشان پیوستن خواهد با ایشان جفا نماید با ما نیکی کرده است، و هر کس با ایشان نیکی کند با ما جفا نموده است ، و هر کس ایشان را اکرام کند و مکرم بدارد ما را اهانت کرده، و هر کس ایشانرا از ما بریدن خواسته، و هر کس از ایشان بریدن جوید با ما پیوستن جسته ، و هرکس اهانت کند در حق ما اکرام کرده است .
و هر کس ایشانرا بپذیرد ما را رد کرده است، و هر کس ایشان را مردود سازد ما را مقبول شمرده است ، و هر کس با ایشان احسان بورزد با ما بیدی رفته است ، و هر کس با ایشان بدی کند در حق ما احسان نموده است ، و هر کس ایشانرا تصدیق نماید واقوال ایشانرا بصدق و راستی بستاید ما را تکذیب نموده است ، و هر کس اقوال و عقاید و افعال ایشان را تکذیب نماید ما را تصدیق کرده است، هر کس با ایشان عطا نماید ما را محروم داشته است، هر کس ایشانرا محروم نماید ما را عطا کرده است ، ای پسر خالد هر کس از جمله شیعیان ما میباشد نباید از این جماعت کسی را دوست و ناصر خود گرداند
همانا از این کلمات دیانت سمات معلوم میشود که این مشاغل شبستان امامت و کواکب آسمان ولایت در مراتب تعظیم حضرت احدیت بچه مقدار ساعی و مربی هستند که با آنهمه حالت رأفت و شفقتی که نسبت بامت و عموم بريت دارند و در حکم والدین ایشان هستند، در مقامی که با نداره خردلی با شئونات وعظمت الوهيت مباينت داشته باشد اینگونه اظهار بینونیت و مخالفت و بیگانگی و خصومت میفرمایند و چنان در عرصه مبایعت یکجهت میشوند که گوئی آن جماعت از جنس بشر ولایق اشارت بيصر و نظر نیستند بلکه از گاو و خر فرودتر هستند و این نوع مطالب بر نهایت حقانیت ائمه اطهار و وجود صانع وخالق و رازق و خالق و قادر مطلق و اعلی درجه عظمت وقدرت وبقا واستيلاء واحاطه او وضعف وانكسار وافتقار وعجز و بیچارگی وفنا و زوال تمام ماسوی حکایت و دلالت مینماید .
و هم در آن کتاب از علی بن اسباط مسطور است که از حضرت امام رضا الله از استطاعت پرسش کردم فرمود : « يستطيع العبد بعد أربع خصال أن يكون مخلى السرب ، صحيح الجسم ، سليم الجوارح ، له سبب وارد من الله عز وجل .
عرض کردم فدایت گردم این عبارت را برای من تفسیر بفرمای ، فرمود : أن يكون العبد مخلى السرب صحيح الجسم سليم الجوارح » معنی و تفسیر آن اینست ه يريد أن يزني فلا يجد امرأة ثم يجدها ، فاما أن يعصم فتمتنع كما امتنع يوسف أو تخلى بينه و بين ارادته فيزني فيسمى زانياً و لم يطع الله باكراه ولم يعص بغلبة » بنده میخواهد زنا نماید و نمی یابد زنی را تا کامرانی کند پس از آن زنی را در یابد و در این وقت یا این است که از جانب خدای نگاهداشته و معصوم می گردد و از زناکاری امتناع مینماید چنانکه یوسف الامتناع ورزيد و بصحبت زلیخا دل نسپرد ، با اینکه میان او واراده او خلوتی پدید می آید و زنا میکند و نام او زانی میشود ، و این بنده نه اطاعت کرده است خدای را از روی اکراه ، و نه معصیت ورزیده است از روی غلبه پس چنین کسی مستطیع است و استطاعت باو داده اند .
و نیز در آن کتاب از سلیمان بن جعفر الجعفری مروی است که حضرت امام رضا عليه آلاف التحية و الثناء فرمود : « المشية و الارادة من صفات الأفعال ، فمن زعم أن الله لم يزل مريداً شائياً فليس بموحد ، مشیت و اراده از صفات افعال است ، پس هر کس چنان داند که خدای تعالی همیشه مرید و شائی بوده و هست موحد نیست و در این مبحث پاره مطالب دقیقه است که در مقام خود مذکور است .
و نیز در آن کتاب از ریان بن صلت مروی است که از حضرت امام رضا الله شنیدم میفرمود : « ما بعث الله نبياً قط إلا بتحريم الخمر وأن يقر له بالبداء » خداوند تعالی هیچ پیغمبری را هرگز مبعوث نگردانیده است جز اینکه آن پیغمبر خمر را حرام نماید و برای خدای تعالی بداء را اقرار کند .
راقم حروف گوید : در این مسئله نیز فراوان شرح و بسط داده شده است و مقصود از خمر هر چیزی است که بر گوهر خرد چیره گردد و عقل را بر تابد و تیره گرداند، و از شارب آن حرکات و افعالی ظاهر شود که مخالف عقل وتدبير تمدن و نظام عالم وفتور قوام أمم وظهور مفاسد و معایب بسیار و خرابی بنیان امر معاش و معاد و انتعاش باشد و البته چنین چیزی که عقل را زایل وتدارك افعال و اعمال صحیحه لازمه را باطل وطرق نظام عالم و معاش أمم را عاطل ، و بازار رونق و بهای گوهر آدمیت و عقل را کاسد گرداند بالطبيعة مردود ومطرود وعاملش مغبون و ملعون است.
از این است که خداوند در عهد هر پیغمبری حرام گردانید و آن پیغمبر با بلاغ حرمتش مأمور شد ، و اگر بعضی مرتکب شدند و از نهایت جهالت و غوایت نفهمیدند برای این بود که عقلا و دانایان زمان زبان ارتکابش را بدانند تا از حکمت منع و حرمتش مستحضر شوند چنانکه اکنون که هزار و سیصد و سی و دو سال است از زمان هجرت گذشته با اینکه سالها اغلب اهالى دول مختلفه محض لجاج وعناد بررواج شرب مسكرات می افزودند تا مگر احکام اسلامیه را در انظار مردم جهان سست و مهان سازند .
آخر الأمر مفاسد و معایب آن را بدرجه احساس کردند که از احصاء بیرون بود ، و حکمای دول فرنگستان و عقلای ایشان متفق القول والرأی گردیدند که در شرب مسکرات چه مفاسد و زیانها وارد است، و در اغلب بلدان فرنگستان نهی بلیغ مینمایند ، و زبان جسمی و روحی و انتظامی آن را طباً و حكمتاً معين و مرقوم نموده اند و همچنین حکمت اغلب اوامر و نواهی شرع مبین و دین متین اسلام را روز تا روز احساس نموده مطاوعت مینمایند، چنانکه در طی این کتب متعدده باین جمله اشارت کرده ایم .
شیخ صدوق علیه الرحمه در پایان این حدیث شریف که در باب خمر و مسئله بدا مذکور گردید میفرماید : محمد بن علي مؤلف این کتاب میگوید : معنی بداء نه چنان است که جهال ناس گمان بردند که العیاذ بالله بداء بمعنى ندامت و پشیمانی است که خدای - تعالى عن ذلك . را دست دهد ولکن برای ما واجب است که برای حضرت خداوند عز وجل قائل شویم که برای او بدائی هست .
و معنی آن این است که مرخدای را میباشد که ابتداء نماید بچيزي از خلق خودش : پس بیافریند آن را پیش از چیزی و از آن پس معدوم کند آن چیز را و ہدایت فرماید بآفریدن چیزی دیگر سوای آن ، یا اینکه امر کند بأمر و فرمایشی پس از آن نهی فرماید از مثل آن، یا اینکه نهی فرماید از چیزی و از آن پس امر بفرماید بمانند آنچه نهی فرموده است از آن، و این امر مانند نسخ شرایع و تحویل قبله و عده داشتن زنی در مرگ شوهرش میباشد، و خداوند تعالی در هیچ وقتی از اوقات امر نمیفرماید بندگان خود را بامری مگر اینکه میداند صلاح حال ایشان در آنوقت در همان است که ایشان را امر فرماید بآن امر و میداند که در وقت دیگر صلاح حال ایشان در آنست که ایشانرا نهی فرماید از مثل آنچه امر فرموده بود در آن زمان بآن امر ، پس چون آن وقت در رسد امر میفرماید ایشانرا بچیزی که اصلاح حال ایشانرا بکند .
پس هر کس اقرار نماید برای خدای عز وجل باینکه برای خداوند است که هر چه میخواهد بکند و هر چه را خواهد بتأخیر افکند ، و بیافریند در مکان آن هر چه را که میخواهد ، و مقدم دارد هر چه را که میخواهد، و مؤخر دارد هر چه را که میخواهد ، و امر فرماید بآنچه خود خواهد چنانکه خواسته است ، همانا اقرار نموده است ببداء ، و بزرگ و عظیم نگردانیده است خداوند تعالی چیزی را که افضل از اقرار نمودن آن باشد که خدای راست خلق وامر و تقديم وتأخير و اثبات آنچه نبوده و محو آنچه بوده است.
وبداء همان رد بر مردم یهود است چه جماعت یهود میگفتند : خداوند از امر خلقت فراغت یافته است یعنی هر چه را میخواست بکند کرد و اکنون کاری ندارد و فارغ است ! و ما میگوئیم : خداوند تعالی در هر روزی درشانی است ، زنده میفرماید و میمیراند و روزی میدهد ، و میکند آنچه را که میخواهد ، و بداء از حیثیت ندامت و پشیمانی نیست بلکه از حیثیت ظهور امری است که عرب در زبان خودش میگوید : ه بدالي شخص في طريقي ، يعنى ظاهر شد برای من شخصی در راه من ، خداوند عز وجل میفرماید : « و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ، آشکار شد برای ایشان آنچه را که بآن گمان نمی بردند و در حساب نمی آوردند ، أي ظهر لهم .
و هر وقت برای خداوند تعالی ظاهر گشت از بنده که صله رحمی بجای آورده است در عمر او می افزاید، و هر وقت در حضرت خدای متعال ظاهر شد که بنده قطع رحمی نموده است از عمرش میکاهد، و هر زمان در حضرت یزدان آشکار گردید که بنده زناکار است از روزی و روز او میکاهد، و هر وقت در حضرتش ظاهر شد که از زناکاری عفت گرفت در روزی و روز او میافزاید .
و از این باب است کلام حضرت صادق او ما بدا الله بداء كما بدا له في إسماعيل ابني، يقول ما ظهر الله أمر كما ظهر له في إسماعيل ابني إذا ختر مه قبلي ليعلم بذلك ألله ليس با مام بعدي » ظاهر نشده است برای خدای تعالی بدانی چنانکه در باره پسرم إسماعيل براى خداى تعالی پدیدار گشت ، گاهی که اسماعیل را از میان بر گرفت و نشان از وی نگذاشت و پیش از من او را بدیگر جهان برد تا باین کار معلوم دارد كه إسماعيل بعد از من امام نیست .
و هم در این باب میفرماید: مرا خبری غریب از طريق أبي الحسين أسدي رضي الله عنه روایت شده است که حضرت صادق الله فرمود : « ما بدا لله كما بدا له في إسماعيل أبي إذ أمر أباه إبراهيم الله بذبحه ثم فداه بذبح عظیم » هیچ بدائی برای خدای روی نداده است چنانکه برای خدا در حق اسماعیل پدرم پدید شدگاهی که پدرش إبراهيم الله را بذبح او امر فرمود پس از آن او را بذبحی عظیم فدا داد .
شیخ مفید میفرماید : در این حدیث بر هر دو وجه جميعاً نزد من نظری است جز اینکه در این مقام برای معنی لفظ بدا ایراد کردم ، و الله الموفق للصواب . از این پیش در کتاب احوالات حضرت کاظم الله و بعض حال مردمی که با مامت اسماعیل پسر آنحضرت معتقد بودند و او را زنده و بعد از آنحضرت امام میدانند شرحی مفصل مذکور شد که امام جعفر صادق صلوات الله عليه در ايام حيات إسماعيل اظهار ميل و مرحمتی مخصوص در حق او میفرمود .
و چون مردمان را از کثرت ميل مبارك آنحضرت با سماعیل گمان همیرفت که بعد از آن حضرت إمامت با إسماعيل است ، لهذا در زمان خود آن حضرت وفات نمود و آنحضرت دروفات او اظهار جزع بسیار کرد، و در چند موضع حتی در خوابگاه گورش بفرمود تا برزمین نهادند و کفن از وی برگشودند و چهره اش را در این چند مره بمردمان بنمود تا نگویند : إسماعیل نمرده است و اینکه وفات کرده است از فرزندان دیگر آنحضرت است، و در تمام این حرکات و این نمودنهای روی او اثبات امامت فرزند خود موسی بن جعفر السلام را منظور داشت، چنانکه تفصیل این مجمل در آنجا مرقوم شده است .
معلوم باد ، چنانکه در کتاب احوال حضرت سجاد در مسئله بدا و تفسیر آيه شريفه يمحو الله ما يشاء ويثبت وكتاب حضرت صادق و حضرت كاظم اللام اشارت رفت ، و از این حدیث شریف که در این فصل مذکور شد معلوم میشود که حضرات ائمه هدى سلام الله عليهم بر أمر بدا نیز آگاهی دارند، اگر نداشتند چگونه میفرمود که : برای خدای تعالی بدائی ظاهر نشده است چنانکه در باره پسرم إسماعيل روى داد
با در حق پدرم إسماعيل بن إبراهيم پدید شد .
اما در این تفاوت پیدا میشود، زیرا که إسماعيل بن جعفر صادق را قبل از پدر بزرگوارش بمیراند تا اثبات امامت موسى بن جعفر السلام بشود ، و بهمین جهت و متابعت اراده الهی بود که حضرت صادق اله در چندین موضع مرده او را بجماعتی بنمود تا ثابت فرماید که وی مرده است و بعد از پدرش زنده نیست که امام باشد و رفع شبهه جمعی را که امامت او يا فرزندش محمد بن إسماعیل را گمان مینمودند بشود و نیز میرسد که خداوند تعالى ارادة إمامت إسماعيل را فرموده بود ، بعد از آن بدائی حاصل شد و از وی بگردانید و بموسی بن جعفر اختصاص داد .
اما در اینجا مطلبی دیگر است و آن این است که برای امام سجايا و مزایا و اوصاف و اخلاق و آداب و شمایلی است که از بدایت خلقتش بدو عنایت شده است اگر جناب اسماعیل را این جامعیت از طرف خداوند بهره شده بود البته بايستي إمامت او را باشد و مقدم او بود و انصراف اروی ظلم خواهد بود ، و اگر در موسی بن جعفر جمع است و از جانب خداى إمامت اور است معنی بداء چه خواهد بود ، و اگر هر دو تن دارای این مخائل و شمائل و اخلاقی که مخصوص با مام و مقام امامت است بودند ترجیح موسی ابن جعفر بر برادر اکبر از چیست و اگر تفاوت داشت و مزیت در حضرت موسی بود البته إمامت در خور او بود نه إسماعيل و چون چنین باشد اراده خداوندی بر مرجوح و مفضول علاقه نمیگیرد و ترجیح بلا مرجح را نمی پذیرد پس مقامی برای بداء نمیماند. أما إسماعيل بن إبراهيم را زنده خواست و در حق او « وفديناه بذبح عظيم » فرمود تا باقی بماند ، و حضرت خلاصه موجودات وفخر كاينات الله بر حسب ظاهر از نسل او ظهور فرماید ، وعلت غائی ایجاد موجودات نمودار گردد ، اگر چه حقیقت محمدي ونور أحمدي ال بر تمامت موجودات و جمله کاینات تقدم داشته و هزاران إسماعيل وإبراهيم را پدر و مربي ، وافلاك و افلاکیان را باعث ایجاد است .
و در باب بدا مکرر در طی این کتب بیانات لازمه شده است ، همین قدر میگوئیم اصل مطلب افزون از یکی نیست : آنچه خدای علیم وحكيم مطلق مقدر کرده است خواهد شد، و اگر در نمایش بعضی مقدرات بر حسب ظاهر فرمایشی میشود نه آن است که مطابق باطن باشد، مثلاً اگر فلان شخص که فلان مقدارش عمر و رزق است تصدقی با صله رحمی نمود بر عمر و رزق او افزوده و اگر ننمود از هر دو کاسته میشود
پس تقديرات إلهيه ورزق مقسوم وأجل محتوم بايستی تابع افعال دیگران باشد و هرگز نخواهد شد، رزق هر کسی مقسوم و اجل هر کسی محتوم " و إذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون» و در اصل تقدیر و تقسيم إلهي ترديدي و بدائي روی نمیدهد، زیرا که ترتیب نظام کارخانه بهم خوردنی نیست و نمیتواند باشد السعيد سعيد في بطن أمه ، والشقي شقي في بطن أمه » .
و اینکه میفرماید : تصدق يا صله رحم دفع بلا میکند و بر عمر می افزاید برای شدت تشویق در اجرای اعمال خیریه است و البته اگر تشنه و گرسنه و برهنه را که در نهایت سختی مبتلا هستند نخورانند و نچشانند و نپوشانند شاید از گرسنگی و تشنگی و برهنگی و سرما خوردگی دچار هلاکت و خطر گردند ، و چون احسان کردند عمر و رزق او را بر افزوده اند و از خطر و آفتش برهانیده اند، و در ازای این احسان از حضرت خداوند سبحان پاداش یابند .
اما این را شرط نمیتوان قرارداد ، ای بسا گرسنه و تشنه و برهنه و رنجور و بیمار و بی پرستار که سلامت رسته اند، و پس از چند روز زنده مانده اند ، و بسا دولتمندها که در کنار جوی و انبارهای نعمت از تشنگی و گرسنگی مرده اند
پس معلوم شد که در اصل تقدير إلهى تغيير وتبديلي نیست ، و از آنجا مشخص است که فلان شخص را مقدار عمر و روزی چیست، و اگر تصدق بدهد و صله رحم بجای بیاورد چه میشود ، و اگر نیاورد چه میشود و چه خواهد شد. اما در آنجا مشخص است که خواهد کرد یا نخواهد کرد و محل تردید نگذاشته اند که راه بدائی باشد ، لکن بحسب ظاهر ترتيبات و رعايت تدريجات بعضی مطالب ظاهریه را مینمایند و بر حسب مصلحت، امروز يك مسئله را واجب ، یکی را مستحب ، یکی را مکروه ، یکی را حرام ، یکی را پاک ، یکی را نجس میخوانند، در یکی بحسب تقاضای وقت امر وازیکی نہی ، و وقتی دیگر بآنچه امر شده متروك و منهی را معمول میدارند .
چنانکه کودکان را در آغاز سن پاره ملاهی بر حسب تقاضای سن او تکلیف مینمایند، و خود آمر میداند سال دیگر این امری را که امروز بدو فرمان کرده است نهی خواهد شد و بچیزی دیگر که موافق تقاضای سن آنوقت اوست امر و سال بعد از آن سال نهی خواهد کرد، و بر این ترتیب چند سال تغییر امر و نهی را میدهد تابجائی برسد که آن كودك دارای عقل و مدرك بشود و محتاج بپاره اوامر و نواهی نباشد. بر همین نسق مثلاً پادشاهان بر حسب تقاضای مملكت يك چيزى را شایع میکنند و مردمان را بقبول آن فرمان میکنند با اینکه خود میدانند پس از چندی دیگر متروک خواهد شد ، و در آنوقت بر حسب ترتيب ملك داری عملی دیگر معمول و همچنین آن عمل نیز پس از چندی متروک خواهد شد ، و این تغییرات نه از حيثيت جهل يا بداء است بلکه بر حسب مقتضيات وقت و استعداد طرف برابر است .
أما وزير و محرم پادشاه ، يا مادر یا اقارب كودك بر مقاصد پادشاه و پدر با خبر هستند، و اگر بر تمام آن آگاه نباشند بر مقداری که علم بر آن از شئونات وزارتی و مادری است و اگر ندانند اسباب تحير ايشان و ظهور اختلال امور مملكت يا احوال كودك میشود بناچار بایستی آگاه باشند، لکن این سر و این مقصود را با دیگران در میان نمیگذارند تا موجب ظهور مفاسد نشود .
پس در این مورد که امام الله میفرماید: خدای را بدائی ظاهر نشده مانند بدائی که در حق پسرم اسماعیل پیدا شد، معلوم میشود بر سایر بداها نیز اطلاع دارد که میفرماید: مانند این بدانبوده، و نیز میداند که اراده الهی در حق حضرت إسماعيل ذبیح چه بود که بعد از آن در ذبح آن بدا حاصل شد و بذبح عظیم فدا داد ، و به بینیم آیا در همان حال که خدای تعالی نور حضرت رسالت آیت را بیافرید جز آن بود که ظهور فخر کاینات باید از حضرت آدم الله و انبیای عظامی که حامل این نور مبارك میشوند جمله در لوح تقدير مشخص و معین بودند، و اگر یکی از ایشان را بقائی در دار دنیا نبود در حمله این نور شریف تکلیف چه بود .
پس چگونه ممکن بود إسماعيل الله مذبوح شود و در کار ترتیب حمله تعطیلی افتد ، پس در جمله این امور تأمل وتفكر بايد ، والله تعالی اعلم ؛ چنانکه سبقت گزارش یافته، در امالی شیخ صدوق عليه الرحمه مسطور است که شخصی بخدمت حضرت صادق الا تشرف یافت و عرض کرد: پدرم و مادرم فدای تو باد یا بن رسول الله مرا موعظتی بیاموز ، و آنحضرت کلمات شریفه بدو فرمود از آن جمله این بود : وإن كان الرزق مقسوماً في لحرص لماذا ، وإن كان كل شيء بقضاء وقدر فالحزن لماذا » پس اگر در قضا و قدر الهی تغییری یا برای خدای تعالی بدائی چنانکه بعضی گمان برده اند روی بدهد چگونه اتکال توان داشت .
و در امالی صدوق رحمة الله علیه از حسن بن جهم مروی است که گفت : در حضرت امام رضا الله عرض کردم فدایت کردم: معنی وحد تو گل چیست ؟ با من فرمود : « أن لا تخاف مع الله أحداً ، حد تو کل این است که با خدا از هیچکس نترسى ، يعني چون با خدای باشی و از خدای بترسی از هیچکس نترسی ، عرض کردم : حد تواضع چیست؟ فرمود : « تعطى الناس من نفسك ما يحب أن يعطوك مثله » . با مردمان همان سلوک را مرعی بدار که دوست داری ایشان نیز همان معاملت را با تو بجای آورند ، عرض کردم فدایت گردم دوست میدارم و مایل هستم که بدانم من در خدمت تو چگونه هستم ؟ فرمود : « أنظر كيف أنا عندك ، بنظر بياور كه من نزد تو چگونه ام ، یعنی قلوب را با هم راهی و پیوندی است ، پس بهرطور تو با من هستی من با تو بهمان طور هستم .
و نیز میرساند که ما بر قلوب و اسرار آن آگاهی داریم ، و با هر کسی چنانیم که او با ما چنان است ، و هم میرساند که آنچه خدای خواسته و مقدر فرموده است جز آن نمیشود ، پس چگونه در مقدرات الهیه باین معنی که جهال گمان میبرند بداء روی میدهد .
شيخ طريحي عليه الرحمه در مجمع البحرین میفرماید : « وفلان ذو بداوة . یعنی همیشه برای او رأیی تازه روی میدهد و از این باب است « بداله في الأمر إذا ظهر له استصواب شيء غير الأول ، والاسم منه البداء کسلام » برای او در فلان امر بداء روی داد وقتی است که برای وی ظاهر گردد استصواب چیزی غیر از آنچه أول که بر آن خیال بسته بود، و اسم از این بداء بروزن سلام است ، و این بداء بر این معنی مستحیل است بر خدای تعالی چنانکه در این باب از حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعين روایت شده است : « إن الله لم يبد له من جهل ، براى خداوند تعالی بدا روی نمیدهد که بواسطه جهل باشد، یعنی بدائی که بمعنی پشیمانی و ندامت روی دهد برای آن است که شخص در کاری که میکند و اقدام کرده از نيك و بد باطنش بی خبر باشد، و بحقیقت و انجامش دانا نباشد این وقت پشیمان شود و به تغییر آن اقدام کند ، تعالى الله عن ذلك علوا كبيراً .
و فرموده اند : « ما بعث الله نبياً حتى يقر له بالبداء ، خداوند تعالی هیچ پیغمبری را مبعوث نداشته است تاگاهی که اقرار کرده است برای خدا بداء را د یعنی يقر له بقضاء مجدد في كل يوم بحسب مصالح العباد لم يكن ظاهراً عندهم ، اقرار نماید برای خداوند تعالی که هر روزی بحسب مصالح عباد حکمی مجدد میفرماید که نزد ایشان ظاهر نبود ، پس برگشت بهمان مطلب که بیان کردیم ، برای ایشان ظاهر نبود و مقتضی وقت ظهور آن را نمیخواست لکن در حضرت خدای ظاهر بود .
و این اقرار بر این امر چنانکه مذکور شد برای رد بر جماعت یهود بود که میگویند : خداوند عزوجل در ازل بر مقتضیات اشیاء عالم بود پس هر چیزی را بر وفق علم خود مقدر ساخت، در خبر است « الأقرع والأبرص و الأعمى بدا لله عز وجل أن يبتليهم ، يعنى بذلك ، و معنی بدا در اینجا همین است ، زیرا که قضا سبقت گرفته است ، و مثل این حدیث در باره جماعت یهود رسیده است و بدا الله أن يبتليهم ، يعنى ظهر له ارادة وقضاء مجدد بذلك عند المخلوقين ، یعنی برای خدا ظاهر شد اراده و قضائی مجدد برای این کار نزد آفریدگان ، یعنی مخلوق چنان گمان میبرند که اراده و قضائی مجدد است و حال اینکه بر حسب معنى و أصل تقدير چنين نیست چه هر چه باید بشود شد، و هر چه بشود میشود « ما شاء الله كان وما لم يشاء لم يكن ، دیگر چه مقامی برای بدانی بآن خواهد بود .
و في حديث العالم الله : المبرم من المفعولات و ذوى الأجسام المدركات بالحواس من ذوي اون وريح ووزن وكيل و مادب ودرج مين انس وجن وطير وسباع و غير ذلك مما يدرك بالحواس ، فلله تبارك وتعالى فيه البداء مما لاعين له فا ذا وقع العين المفهوم المدرك فلا بداء والله يفعل ما يشاء . .
و در حدیث شریف معنی بدا توضیح میشود و بهمان معانی سابقه بر میگردد شيخ عليه الرحمه در عدة ميفرماید: حقیقت بدا در لغت ظهور است ، و از این حیثیت است که میگویند : « بدا لنا سور المدينة » آشکار شد برای ما باروی شهر « وبدا لنا وجه الرأى ، و ظاهر شد برای ما وجه و سبب این رأی ، و خداوند تعالی میفرماید « و بدا لهم سيئات ما كسبوا . يعنى ظهر ..
و گاهی این معنی استعمال میشود در علم بچیزی بعد از آنکه آن علم حاصل نبود و همچنین است در ظنات ، و أما اگر این لفظ را اضافه بخدای نمایند ببعضی معانی اطلاقش جایز است و ببعضی نیست
اما آنچه جایز است از آن جمله آن چیزی است که افاده نسخ بعینه بنماید و اطلاق این بر آن بريك نوع از توسع باشد و بر این وجه حمل میشود جمیع آنچه از ائمه معصومین ع از اخبار متضمنه برای اضافه بداء بسوى خداي تعالى وارد است سواي آنچه جایز نیست اضافه اش بسوی خدا از حیثیت حصول علم بعد از آنکه حاصل نبوده است چه علم برای خدای تعالی همیشه حاصل بوده است و هست و هرگز انفكاك ندارد « ويكون وجه اطلاق ذلك عليه تعالى والتشبيه هو أنه إذا كان ما يدل على النسخ يظهر به للمكلفين ما لم يكن ظاهراً و يظهر لهم العلم به بعد أن لم يكن
حاصلا و بر این اطلاق نمیشود لفظ بداء .
وسيد مرتضى قدس الله روحه العزیز در این مسئله وجهی دیگر میفرماید و آن این است که میفرماید: ممکن است حمل این مطلب را علی حقیقته باینکه گفته شود : بدالله بمعنی این است که ظاهر شد برای خدای از این امر آنچه ظاهر نبود برای او و ظاهر شد برای او از نهی آنچه ظاهر نبود برای او، زیرا که قبل از وجود امرونهی نبوده اند این دو ظاهر و مدرك ، و این است که خدای میداند که در آینده امریانهی خواهد بود ، فأما كونه أمراً وناهياً فلا يصح أن يعلمه إلا إذا وجد الأمر والنهي » تا گاهی که امر و نهی موجود نشوند این معنی دست نمی دهد .
و این قول خدای تعالى : ( ولنبلونكم حتى تعلم المجاهدين منكم ، جاري مجرای یکی از این دو وجه میشود باینکه حمل بکنیم آنرا بر اینکه مراد بأن حتى نعلم جهاد کم موجوداً باشد ، زیرا که قبل از وجود جهاد جهادی معلوم نمیشود موجوداً و این حال بعد از حصولش دانسته میشود، پس بر همین صورت است سخن در باب بداء پس از آن فرموده است این وجهی است که بسی نیکو است .
و بعضی فضلاء گفته اند : آنچه از اخبار کثیره متظافره در معنی بداء ظاهر میشود این است که خداوند تعالی دو لوح بیافرید که امور را در آن ثبت فرمود : یکی لوح محفوظی است که تغییری در آن نیست و این لوح مطابق است با علم خدای تعالی ، و دیگر لوح محو واثبات است که چیزی در آن ثبت میشود ، پس از آن بعلت حکمتهای بسیارش محو میگرداند .
مثلاً در این لوح ثبت میشود که عمر زید مثلاً پنجاه سال است ، و معنی این تعيين مقدار این است که مقتضی حکمت این است که عمر زید این اندازه باشد در صورتیکه کاری نکند که مقتضی این باشد که عمرش دراز تر یا کوتاه تر گردد پس اگر مثلاً صله رحم بجای آورد، آن پنجاه سال محو و بجای آن مثلا شصت سال ثبت میگردد ، و اگر قطع صله رحم کند در مکان پنجاه سال مثلاً چهل سال ثبت میشود تا مردمان از اثر خیرات و شرور تکلیف خود را بدانند .
و با این جمله که مرقوم افتاد أصل معنى بهمان بيانات سابقه و لاحقه و لوح محفوظ و محو و اثبات که مشروحاً یاد کرده ایم باز میگردد و بر دقایق و حقایق این مسائل جز خداوند تعالی عالم نیست؛ در اصول کافي مسطور است که حضرت أبي عبد الله الله فرمود : « ما بدا لله في شيء إلا كان في علمه قبل أن يبدو له » برای خداوند تعالی در هیچ چیز بدائی روی نداده است مگر اینکه بوده است در علم خدای پیش از آنکه برای خدای آشکار شود .
در همان کتاب از منصور بن حازم مروی است که گفت : از حضرت أبي عبد الله الله پرسیدم آیا امروز چیزی موجود هست که دیروز در علم خدای نبوده باشد ؟ فرمود : نیست « من قال هذا فأخزاه الله » هر کسی بر آن عقیدت باشد خدایش خوار ورسوا فرماید ، عرض کردم: آیا چنان میبینی که آنچه بوده است و تا قیامت خواهد بود آیا در علم خدای نبوده است؟ فرمود : « بلی قبل أن يخلق الخلق » آرى در علم خدای بوده است پیش از آنکه بیافریند خلق را .
مالك جهنی میگوید : از حضرت أبي عبد الله الشنيدم میفرمود : « لو علم الناس ما في القول بالبداء من الأجر ما فتروا عن الكلام فیه » اگر مردمان بدانند که در سخن کردن در امر بداء چه مقدار اجر و ثواب است هرگز از سخن آوردن در این مسئله فتور و سستی نمی گیرند.
شاید حکمت این کلام که متضمن مطالب عالیه است یکی این است که مردمان را یکنوع حالت اميدي و رجائی در کار باشد چه اگر قطعی و بنی صرف بدانند و هیچ چاره و بازگشتی در آنچه مقدر شده است نیابند يكباره أبواب خيرات و مبرات و عبادات و صله ارحام و ملاحظه عشایر و اقوام و برادران دینی و مذهبی از میان برود، چه تصور خواهد کرد : آنکس که در تقدیر الهی جایش در بهشت است بدیگر جای نشود ، و آنکس که جهنمی است جهنم او را و او جهنم را خالی نگذارد .
هر آن نصیبه که پیش از وجود نهاده است کسی که در طلبش سعی میکند باد است
اگر خدای نباشد از بنده خوشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
کنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ
و چون چنین باشد و شفاعتی برای پیمبران مقبول نیفتد چه شأن و مقامی برایشان است، یا بچه بیم و امیدی باید متابعت اوامر و نواهی ایشان بلکه عبادت خالق را نمود ، اما چون سخن از بدا در میان آید چاره این مباحث میشود وخيرات ومبرات وصالحات باقیات و اذکار و دعوات و پیروی انبیاء و اولیاء واصفيا ، وعبادات ورياضات متروك نمیشود و راه امید مسدود نمیگردد .
و أما اینکه میگویند يك حکمتش این است که نگویند خدای آنچه بیاید مقدر فرماید و بیافریند از جمله بپرداخت و اينك فراغت دارد ، چنانکه یهود بر این عقیدت دارند ، و قول ببداء چاره ماجری را مینماید این نیز برای مردم کوتاه نظر است چه آنانکه بر این عقیدت هستند چنان پندار مینمایند که خداوند این چند طبقه آسمان و زمین و ستارگان و بنی آدم و مواليد ثلاثة را بیافرید و کناری جست .
عجب این است که منتهای خالقیت خلاق کل را بهمین دانند ، دیگر ندانند اين حكيم كل وخالق كل وقائل كن فكان ويكون دائماً در عوالم خلقت و خلاقیت و نمایش معالم قدرت و شئونات إلهيت است يك آنی بر نگذرد که در اوصاف الهيئه خود فتور یابد ، و خلقتها فرماید و عجایب مخلوق ظاهر سازد که از جهات سته برتر و فزونتر و عدد و شمارش از حيز اوهام جمله أيام بيرون باشد ، و جز ذات کبریای مقدسش هیچکس را بر آن علم نباشد . أفعيينا بالخلق الأول بل هم في لبس من خلق جديد » .
اگر شئونات كثيره الوهیئت وأوصاف سامية خلاقيت از صد هزاران هزارها یکی را بدانند باین موهومات خرافت آیات راه نمیجویند، و عظمت خالق را باین اندازه ها که میپندارند قناعت نمیکنند و ما در کتابی که در أمر إبليس عليه اللعنة خاصة رقم کرده ایم مختصر شرحي باندازه ادراك واستدراك وتفحص ناقص وفهم قاصر خود از قلم فاتر بگذرانیده ، و شرذمه از عظمت ایزد متعال یاد کرده ایم ، تمام آیات و موجودات و مخلوقات یزدانی از زمینی و آسمانی و هر دو جهانی در عظمت خالق قادر بر حسب باطن متحیر و مبهوت هستند اگر بر زبان ظاهر نیاورند عضو عضو ایشان ذاکر و متحير است ، و هر يك بانداره ادراك خود بحمد و ثنا میگذراند خواه بداند یا نداند و هر کدام را مدرکات و معلومات بیشتر است شکر و سپاس و اذعانش برتر است .
از این است که ولی کارخانه خداوند منان أمير مؤمنان قاسم دوزخ و جنان را مقام ومنزلت بجائى وعلوم غير متناهيه بمقامی میرسد که میفرماید « لو كشف الغطا ما ازددت یقینا » اگر تمام پرده ها برداشته آید بريقين من افزوده نمی شود ، یعنی مرا آن دیده حقیقت بین و نظر حق شناس و چشم حقایق اتخاذ است که بموجب علوم ومعلومات كثيره و حواس و محسوسات افزون از حدود و جهات و مقامات عالیه در مراتب توحيد و اطلاعات وافیه از حیثیات عظمت و قدرت حضرت احدیت است که اگر تمام استار کابنات از پیش چشم مخلوقات برداشته شود بر شئونات يقينيه من و توحيديه من و ارواح مكرمه بينش و دانش من و عقاید راسخه ثابته من افزوده نمی شود، چه علم و عقیدت و خدا شناسي من بيك مقامی رسیده است که برتر از آن فرض و ممکن نمیشود و این استار واغشيه واغطیه برای دیگران است.
و از اینجا معلوم میشود که هرگز در هیچ امری و در هیچ کارخانه و هیچ مقامی در مافوق و ماتحت چنانکه در حینز امکان آمده باشد برای آنحضرت حجابی و حائلی نبوده است، و از بدایت خلقت آفرینش بر هر مخلوقی حاضر و ناظر بوده است ، و اگر جز این بودی و برای آنحضرت مکتومات و مستوراتی در کار بودی که بر آن احاطه و علم نداشت چگونه مصداق « ما ازددت يقيناً ، صحبت می گرفت ، و از این است که ميفرمايد : « أنا خالق السموات والأرض و بنا عبد الله و بنا عرف الله ، وامثال اين عبارات شریفه که در طی این کتب یاد کرده ایم .
پس این استار و مستورات برای دیگران است و برای آنحضرت أبداً سترى و مستوری نیست، بلکه تمام استار درسترات جلال و علومش مستور ، ومستورات از پرتو وجود وطفيل نمودش در جلوه بروز و ظهوراند « هم او پرده داروهم او پرده در » روح مكرمش بر تمام أرواح أقدم وأرفع است ، و نور همایونش از تمام أنوار أشرف والطف وأصفى وأضوء ، وباعث ايجاد ساير أرواح وأنوار وأجسام است دیگر کدام چیز از وی مستور و کدام مستور در حضرتش در حالت استتار تواند بود.
بر همه محیط و در حضرت خالق محاط است ، و آنچه دیگران بعد از طی مراتب عاليه ورياضات و عبادات شاقه پس از قرنها و دهرها در یابند و حال اینکه از صد هزاران کرور اندر کرورها یکی است بتمامت پیش از اینکه آن جماعت خواه از مخلوق أرضين يا سماوات باشد بعرصه ایجاد رسیده باشند در خدمتش مشهود است و بر تمام آن شاهد اگر شاهد نباشد چگونه حاکم تواند گردید ، همه مستورها از او ، وجمله مكشوفها از او است، جز خداوند و رسول خداى الله او را ، وجز علي الله خدا و رسولش را چنانکه باید نشناخت .
در بحار الأنوار مسطور است که از حضرت امام رضا الله از طعم و مزه نان و آب پرسیدند فرمود: « طعم الماء طعم الحياة ، وطعم الخبز طعم العيش مزه آب مزه زندگی و مزه نان مزه زندگانی است ، علامه مجلسی اعلی الله مقامه در مرآة العقول که در شرح أصول و فروع وروضه كافي مرقوم نموده فرموده است که در این حدیث صحیح که از باقرین ال مروی است : « ما عبد الله بشيء مثل البداء ، یعنی خداوند عبادت نشده است بچیزی مثل بداء ، يعني إيمان ببداء بزرگترین عبادات است با اینکه ایمان ببداء میخواند بسوی عبادت هر چیز را .
میفرماید: دانسته باش که بداء از جمله مسائلی است که گمان برده اند که جماعت إمامیه در این مسئله متفرد هستند و از سایر طبقات شریکی ندارند ، از این روی گروهی از مخالفین بر امامید در این مسئله بسی شناعت و نکوهش کرده اند لكن أخبار در ثبوت بداء بسیار و از جانبین مستفیض شده است ، و ما بپاره از آنچه در تحقیق آن رسیده است اشارت میکنیم، و از آن پس ببعضي اخبار یکه برای من آشکار و مناسب این مقام است گزارش میکنم.
بدانکه بداء با الف ممدوده در لغت بمعنی ظهور رأیی است که از پیش نبوده است ، گفته میشود : « بدى الأمر بدواً يعني ظهر و گفته میشود : « بداله في هذا الأمر بداء يعني نشأ له فيه راى موجود شد و نمود گرفت برای او در این امر رابی و از این روی و این معنی که مذکور شد مشکل میشود که نسبت بحضرت خدای داده شود ، چه مستلزم این است که علم خدای بچیزی حادث گردد که آن علم نداشته و این محال است ، و بهمین جهت است که جماعتی از مخالفین در این مطلب بر جماعت إماميه بتاخته اند و ایشان را دستخوش شناعت داشته اند
اما نظر مخالفین بظاهر لفظ بوده است، بدون اینکه مقصود آن جماعت را تحقیق کرده باشند حتی اینکه فخر رازی که ناصبی و متعصب است در کتاب المحصل بر طریق حکایت از سلیمان بن جریر میگوید که پیشوایان رافضه قول ببداء را برای شیعیان خودشان وضع کرده اند ، پس هر وقت با شیعیان خود گویند : فلان أمر روی داده خواهد شد ، و بعد از آن چنانکه خبر داده بودند نشد، میگویند: برای خدای تعالی در این أمر بدائي حاصل شد .
و عجب تر از این جواب محقق طوسی است در کتاب نقد المحصل از این ایراد مخالفین و سخن بیهوده معاندین باینکه ایشان یعنی ائمه دین سخنی در باب بداء نفرموده اند ، و از این مسئله جز در روایتی که از حضرت صادق الا در حق فرزندش إسماعیل یاد میکند قولی نیست چه آنحضرت اسماعیل را بعد از خودش قائم مقام خود گردانید، و چون از اسماعیل چیزی ظاهر شد که پسند خاطر مبارکش نگشت لاجرم پسرش موسی را قائم مقام خود گردانید، و چون از سبب این حال از آن حضرت سؤال کردند فرمود : « بدا الله في إسماعيل ، در این امر برای خدا در حق إسماعيل بدائي روی نمود
و این روایتی است، و نزد ایشان خبر واحد علمی و عملی را واجب نمیسازد و این عنوان برای آن است که محقق مذکور علیه الرحمه را احاطه تامه بأخبار نيست بنده حقیر میگوید: گذشته از این مسئله أمر إمامت و ولایت و وصایت نیز باید از جانب خدای و رسول خدای و ابلاغ إمام حاضر در حق وليعهدش باشد ، و ائمه اطهار پیش از پیدایش لیل و نهار بلکه جمله مخلوقات باختيار خداوند تعالى بمقام إمامت نايل ومعين بوده اند ، و در صحف آسمانی و صحیفه فاطمه الا مضبوط و مذکور میباشند چنانکه اخبار و احادیث در این امر از حد احصا خارج و بسیاری در طی این کتب
مبارکه مرقوم است .
بالجمله مجلسي أعلى الله مقامه بعد از شرح این مطلب میفرماید : باین معاند يعني فخر رازی نگران شو که چگونه خاك و خاشاك عصبیت چشمش را کور کرده است که با ئمه دین که هیچ مخالف و مؤالفي در فضائل وعلوم وورع ايشان انکار نکرده و مخالفت ننموده و ایشان را از تمامت مردمان متقی تر و شئونات ایشانرا از جمله جهانیان برتر و رفیع تر میدانند نسبت كذب و حیلت و خدیعت میدهد ، و ندانسته است که مانند این گونه الفاظ مجازیه که موهم پاره معانی باطله هستند در قرآن کریم وارد است ، و همچنين أخبار طرفين مثل قول خداى تعالى « الله يستهزىء بهم ومكر الله وليبلوكم ولنعلم ويد الله ووجه الله وجنب الله إلى غير ذلك مما لا يحصى ..
و در اخبار جماعت مخالفین و گروه معاندین وارد شده است چیزی که بر بداء بهمان معنی که شیعه قائل بر آن هستند دلالت دارد بیشتر از آنکه در اخبار ما وارد گردیده است مثل دعای پیغمبر بر يهودي ، و أخبار حضرت عیسی که صدقه ودعاء قضاء را تغییر میدهند .
و ابن اثير در كتاب نهاية اللغة درحديث الأقرع والأبرص والأعمى رقم كرده است « بدا لله عز وجل أن يبتليهم ، أى قضا بذلك ، چنانکه سبقت نگارش یافت و ابن أثير از علمای اهل سنت و جماعت است، و همین است معنی بداء در این مقام زیرا که قضاء سابق است و بداء استصواب چیزی است که دانسته شده است بعد از آنکه بان علم نداشتند ، و این معنی و این اطلاق نسبت بخداوند علام جایز نیست انتهى و حال اینکه خدای تعالی میفرمايد : « هوى الذي قضى أجلاً وأجل مسمى عنده ثم أنتم تمترون.
محقق طوسي عليه الرحمه در تجريد ميفرمايد و أجل الحيوان الوقت الذي علم الله بطلان حياته فيه ، و المقتول يجوز فيه الأمران لولاه ويجوز أن يكون الأجل لطفاً للغير لا للمكلف ، مرگ واجل حيوان و ذى حياة همان وقتی است که خدای تعالی بطلان حیات و زندگانی او را در آنوقت دانسته است، یعنی زمانیکه در زنده فایدتی و سودی نباشد و زندگی برای او باطل باشد خداوند مرگش را میرساند ، اما برای مقتول یعنی کسیکه او را بکشند و بعمر طبیعی خود نمیرد ، دو امر در حال او اگر از حیثیت رسیدن وقت و بطلان حیات باشد جایز است ، و جایز است که اجل يك لطفی برای غیر باشد نه برای مکلف .
و علامه در شرح خود میفرماید: مردمان در امر کسیکه او را کشته باشند اگر کشته نمیشد اختلاف دارند ، جماعت مجبره گویند که این شخص البته وقطعاً میمرد یعنی اگر بقتل هم نمیرسید میمرد یعنی زمان زندگانیش بپایان رسیده بود و بایستی بهر نحو باشد از جهان بیرون شود ، وأبو الهذيل علاف بر این قول است ، و پاره از بغدادیتین بر آن سخن هستند که اگر کشته نمیشد قطعاً زندگانی میکرد یعنی کشته شدنش مرگ حتمی و طبیعی او نبوده است، و بیشتر محققین گفته اند که جایز است زندگانی بکند و جایز است که بمیرد و بعد از آن اختلاف ورزیده اند .
پاره از این محققین گفته اند: اگر از حال او معلوم بوده باشد که اگر کشته نشود زندگانی خواهد کرد، برای او دو اصل خواهد بود ، و جبائیان و اصحاب این دو تن گفته اند، و همچنين أبو الحسين جبائی گفته است که اجل این شخص همان وقتی است که در آن وقت بقتل رسیده است و برای او اجلی و مدتی دیگر نیست و نبود اگر کشته نمیشد ، پس اگر گویند : او را معیشتی است این اجل و مدتی برای او في الآن نیست که حقیقی باشد بلکه تقدیری است، و این سخن در اینجا پایان گیرد ، و خدای تعالی ميفرمايد : « يمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب.
فخر رازی در تفسیر این آیه شریفه میگوید: در این آیه دو قول است : أول این است که در همه چیز عموم دارد چنانکه ظاهر لفظ مقتضی همین معنی است ، گفته اند: د إن الله يمحو من الرزق ويزید و بر این گونه قول در اجل وسعادت و شقاوت وإيمان وكفر ، و این مذهب عمرو بن مسعود است ، و جابر از رسول خدا به این را روایت کرده است
و قول دوم این است که این معنی عام نیست و عموم در همه چیز ندارد بلکه خاصة در بعضی اشیاء است و در بعضی اشیاء دیگر نیست، و در اینجا چند وجه است : یکی این است که مراد از محو و اثبات نسخ حکم متقدم واثبات حکم آخر بدل از حكم منسوخ أول است ، دوم این است که خدای تعالی محو میفرماید از دیوان حفظ آنچه را که نه در شمار حسنه و نه سینه است، زیرا که حفظه مأمور هستند بكتابت هر قولي وفعلی و جز این ثابت میشود .
سوم این است که خدای تعالی اراده فرموده است بمحو این را که هر کسی گناهی کرد این گناه را در دیوان عمل او ثبت نمایند، و چون از آن گناه تو به نمود آن معصیت را که از آن تو به نمود از دیوان عملش محو نمایند .
چهارم این است که خداوند محو میگرداند آنچه را که میخواهد و آن کسی است که اجلش سر رسیده است و نامش از دفتر احیا محو میشود ، و باز میگذارد آنکس را که اجلش نرسیده و او را ثبت مینماید .
پنجم این است که خداوند تعالی ثبت میگرداند در اول هر سال ، و چون آنسال بپایان رسید آن کتاب محو میشود و کتابی دیگر برای زمان آینده ثبت میگردد .
ششم این است که خداوند محو میگرداند نور ماه را ، و ثبت مینماید نور شمس را
هفتم این است که خداوند محو میفرماید دنیا را و ثبت مینماید آخرت را .
هشتم این است که این امر در ارزاق و محن و مصائب است خداوند در کتاب ثبت میکند پس از آن بدستیاری دعا و صدقه زایل میفرماید ، و در این حیثیت انگیزش و حث بر انقطاع یافتن بحضرت خدای تعالی است.
نهم تغير أحوال بنده است پس آنچه از وی گذشته پس آن محو است و هر چه حاصل و حاضر است فهو الاثبات .
دهم این است که زایل میگرداند هر چه را که خود میخواهد از حکمش و هیچکس را اطلاعی برغیب و پوشيده إلهي نيست ، پس خداوند تعالى متفرد بحكم است بدانگونه که خود خواهد ، و خداوند بايجاد و اعدام واحياء واماته واغناء وافقار مستقل است بحیثیتی که هیچکس از آفریدگان او بر این غیوب مطلع نیست .
فخررازی بعد از نگارش این بیانات میگوید: بدانکه در این باب مجال عظیم است، پس اگر گوینده بگوید : آیا نه چنان است که شما گمان می برید که مقادير سابقه قد جف بها القلم ، پس چگونه با این معنی استقامت میجوید محو واثبات ؟ میگوئیم: این محو واثبات نیز از جمله چیزهایی است که قد جف به القلم ، پس محو نمیشود مگر آنچیزی که در علم خدای سبقت گرفته و قضای خدا محو آن است ، پس از آن میگوید: جماعت رافضه میگویند: بدا بر خدا جایز است و آن این است یعنی معنی آن این است که چیزی را معتقد شود و از آن پس برای او ظاهر شود چیزی بر خلاف آنچه بر آن اعتقاد داشت، و این جماعت تمسك جسته اند بقول خدای تعالی يمحو الله ما يشاء » كلام رازی باینجا منتهی میشود .
مجلسی میفرماید: نمیدانم این کلام را که رازی بر این جماعت افتراء بسته است از کجا اخذ کرده است! با اینکه کتب علمای متقدمين إماميه مثل صدوق و مفيد وشيخ و مرتضی و غیر از ایشان رضی الله تعالى عنهم مشحون به تبری از این بیان است ، و جماعت إماميه جز بپارۀ آنچه سابقاً ذکر شد یا بآنچه از آنها نیز بصواب نزدیکتر است سخن نمی گویند چنانکه بزودی آگاه شوی ، و عجب این است که ایشان در اکثر موارد نسبت میدهند بپروردگار تعالی آنچه را که شایسته بآن نیست و گروه إماميه قدس الله أرواحهم بسی مبالغه مینمایند در تنزیه خدای تعالی و بدستیاری حجج بالغه روی ایشانرا سیاه مینمایند ، و چون ایشان نمیتوانند نقصی بر حسب عقاید خودشان بر امامیه وارد نمایند بأمثال این اقاویل فاسده باین جماعت افتراء ودروغ وارد میکنند، و حال اینکه افتراء و بهتان جز دأب جماعتی که عاجز باشند نیست . و اگر فرض بشود که پاره اشخاصی از جهال که خود را متشیع میشمارند باین معنی قائل شده باشند امامیه از چنین کس و قول او بیزاری میجویند چنانکه از این ناصبی یعنی فخر رازی و امثال او واقاویل فاسده ایشان براءت ميجويند ، وأما آنچه در توجیه بداء گفته شده است یکی صدوق علیه الرحمه که در توحید خودش میفرماید : « ليس البداء كما تقوله جهال الناس ، إلى آخر بیاناته » که در این فصل مذکور شد .
و شيخ الطائفه كليني قدس روحه در كتاب الغيبة بعد از ايراد اخبار مشتمله بر بداء در باب قیام قائم الله میفرماید: وجه در این اخبار اگر صحیح باشد این است که امتناع ندارد که خداوند تعالی موقت داشته باشد این وقت را یعنی زمان قیام وظهور قائم عجل الله تعالی فرجه را در اوقاتی که مذکور شده است ، و چون متجدد گشت آنچه تجدد گرفت مصلحت را تغییری روی داد و مقتضی گردید تأخیرش بوقت دیگر، و بر این نهج است در ما بعد آن و وقت أول و هر وقتی جایز است که مؤخر گردد مشروط باینکه متجدد نشود تغییر آنچیزی را که مصلحت تأخیرش را اقتضا نماید تا بیاید آنوقتی که چیزی تغییر دهنده آن نباشد ، و این وقت محتوم خواهد بود .
و بر این وجه تأویل میشود تأویل آنچه روایت شده در تأخیر اعمار از اوقات آن و زیادت در آن در حال دعاء و صله رحم و آنچه روایت نموده اند در تنقیص اعمار از اوقات خودش الى ما قبلش در حال ظلم نمودن و قطع رحم کردن و غير ذلك ، و خداوند تعالی اگرچه بهر دو امر عالم است، پس ممتنع نخواهد بود که یکی از آن دو معلوم باشد بشرطی و آن دیگر بدون شرط، و این جمله را خلافی در آن در میان اهل عدل نیست .
و بر این وجه تأویل میشود نیز آنچه روایت شده است از اخبار ما که متضمن است بر لفظ بدا ، و روشن میگردد که معنای آن نسخ بر آن چیزی است که جمیع اهل عدل اراده کرده اند در آنچه نسخ در آن جایز است یا تغیر شروط آن جایز است اگر طریق آن خبر از کاینات باشد، زیرا که بدا در لغت بمعنی ظهور است ، پس امتناعی نخواهد داشت که از افعال خداوند متعال ظاهر گردد از بدا آنچه را که خلاف آنرا گمان میبردیم یا اینکه بدانیم و شرطش را ندانیم .
و از این جمله است آنچه را که سور بن عبدالله از أحمد بن محمد بن عیسی از أحمد بن محمد بن أبي نصر از حضرت أبي الحسن الرضا الله روایت کرده است که فرمود : علي بن الحسين وقبل ازوى علي بن أبي طالب ومحمد بن علي وجعفر بن محمد فرمودند : ه كيف لنا بالحديث مع هذه الآية : يمحو الله ما يشاء ويثبت و عنده أم الكتاب » چگونه حدیث آوریم با اینکه این آیه شریفه را خدای بفرموده است .
یعنی چگونه میتوان حکمی نمود یا از آینده خبری داد با اینکه خدای چنین فرموده است ، زیرا که میتواند آن اخبار یا آن حکم دیگرگون و خبر ما و حکم ما از صحبت خارج شود ، و خدای را بدائی در آن ظاهر گردد ، پس اما آنکس که میگوید که خدای تعالی تا چیزی مقام کونیت نداشته باشد بآن عالم نیست البته کافر است ، و این سخن باینجا منتهی میشود
راقم حروف گوید : و كان الله عالماً اذلا معلوم ، بالجمله علامه مجلسی میفرماید ، در این مسئله وجوه دیگر گفته اند : اول آن چیزی است که سید داماد رضی الله تعالى عنه در کتاب نبراس گفته: در آنجا که فرموده است : منزله بداء در تکوین در حکم منزلت نسخ است در تشریع ، پس آنچه در امر تشریعی و احکام تكليفية نسخ شود این منسوخ در مقام امر تکوینی و مكونات زمانیه بداء است پس نسخ گویا بداء تشریعی است ، و بدا گویا نسخ تکوینی است ، و در قضاء و حکم محکم خدائی بدائی نیست ، و همچنین نسبت بحضرت حق تعالی و مفارقات محضه از ملائکه قدسیه .
و همچنین در متن دهری که ظرف مطلق حصول الفار" والثبات البات وعاء عالم وجود است بتمامت بدائی نمیباشد و بداء در مقدر در امتداد زمانی است که موافق تقضى وتجدد وظرف التدريج والتعاقب است وبالنسبة بسوى كاينات زمانیست و آنچه در عالم زمان و مکان و اقلیم ماده و طبیعت است و همانگونه که حقیقت نسخ عند التحقیق انتهاء حكم تشریعی و انقطاع استمرار آن است نه رفع و ارتفاع آن از وعاء واقع پس بر این حال و این منوال حقیقت بداء در مقام فحص و پژوهش بالغ همان انبتات استمرار امر تکوینی و انتهاء اتصال افاضه است ، و مرجع آن بسوی تجدید زمان كون و تخصیص وقت افاضه میباشد لانه ارتفاع المعلول الكاين عن وقت كونه وبطلانه في حد حصوله» است کلام سید داماد باین مقام اختتام جوید .
وجه ثانی چیزی است که پاره افاضل در شرحی که بر کافی نموده است یاد کرده است، و پاره از علمای معاصرین بمتابعت او رفته اند و آن این است که این فاضل میفرماید : قوام منطبعة فلكية احاطه بتفاصيل آنچه بزودی واقع خواهد شد از امور دفعة واحده ندارد چه این امور را تناهی نمیباشد که این قوا بتواند بر آن احاطه کند بلکه استعداد این قوی بدان میزان و درجه است که حوادث آنيه شيئاً فشيئاً وجملة فجملة مع اسبابها وعللها بر نهجى مستمر و نظامی مستقر در آن انتقاش پذیرد و بدرستیکه آنچه حادث میشود در عالم کون و فساد همانا از لوازم حرکات افلاک است که در حضرت خدای مسخر و نتایج برکات آنست ، پس این معلوم میدارد که هر وقت چنان باشد چنین خواهد بود .
پس هر وقت برای آن علمی باسباب حدوث أمر ما في هذا العالم است حکم میکند بوقوع آن در آن ، پس این حکم در آن منتقش میشود و بسا باشد که بعضی از آن اسبابی که موجب وقوع حادث بر خلاف آنچه بقیه اسباب موجب آن است که اگر این سبب نبود تأخر میجوید و علم برای آن حاصل بأن تصدقی که بزودی بآن موفق شد پیش از این وقت بواسطه عدم اطلاعش بر سبب این سبب و از آن موقع و أوان آن میرسد و بر آن مطلع میگردد، و باین واسطه بر خلاف حكم أول حكم مينمايد و باین علت نقش حکم سابق از آن محو و حکمی دیگر ثابت میگردد .
مثلا چون حاصل شد برای او علم بموت زید بفلان مرض در فلان شب اسباب مقتضی این میشود لکن برای او علم حاصل نشده است بتصدق دادن زيد بزودی قبل از این وقت بعلت عدم اطلاع او بر آن اسبابی که بعد از آن موجب تصدق دادن وی شد و از آن پس بآن علم حاصل كرد و كان موته بتلك الأسباب ، و مشروط باينكه تصدق ندهد لاجرم از نخست بموت زید حکم میکند ، وثانياً بعافيت وصحت او حكم مينمايد ، وإذا كانت الاسباب لوقوع امر ولا وقوعه متكافئة ، و حاصل نشده باشد برای او علمی باینکه بعد از آن یکی از آن دو را ترجیح بدهد بعلت عدم مجيء او آن سبب رجحانی که بعد از آن خواهد آمد لاجرم برای او در وقوع این امر یا واقع نشدن آن تردد حاصل میشود و یکدفعه در وی وقوع و دفعه دیگر لا وقوع منتقش میگردد .
پس این است سبب در بداء و محو واثبات و تردد و امثال این در امور عالم پس هرونت متصل شد باین قوی نفس پیغمبر یا نفس إمام الله و در نفس او پاره از این أمور قراءت شد، آن نفس شریف و آن پیغمبر و امام را جایز است که خبر بدهد آنچه را که بنظر قلب خود دیده یا بنور بصیرتش مشاهدت فرموده یا بگوش دلش بشنیده است .
وأما نسبت دادن تمام این امور را بخداوند تعالی بواسطه این است که آنچه جاری بشود در عالم ملکوتی همانا جاری میشود باراده خدای تعالی بلکه فعل ایشان بعينه فعل خداوند سبحان است چه ایشان با خدای عصیان نمیورزند در آنچه ایشانرا امر فرموده ، و بجای میآورند آنچه را که آن مأمور شده اند ، چه برای ایشان داعی بر فعل و کار نیست مگر اراده خداوندی جل وعز چه اراده ایشان نسبت باراده خدائی مستهلك است ، و مثل ایشان مثل حواس انسانی است که هر وقت انسان باهری محسوس قصد نماید حواس او بآنچه قصد کرده است امتثال و اطاعت او را مینمایند .
پس هر گونه کتابتی که در این الواح وصحف تکون پذیرد آن نیز مکتوبی است مرخداوند عز وجل را بعد از آنکه از آن پیش حکم و قضای خدائی برای آن مكتوب بقلم أول كبريائي صادر شده است از این روی که همه بقضاء سابق وقلم أول خدائی میباشد صحبت میپذیرد که ذات خداوندی و نفس إلهي بأمثال اين توصيف شود بر حسب این اعتبار مذکور، و اگر این امور مشعر بتغير و سنوح باشد و خداوند سبحان از این نسبت منزه است چه هر چه یافت بشود یا بعد از این بزودی پدیدار میشود از عالم ربوبیت خداوندی خارج نیست
وجه سوم این است که بعضی از محققین مذکور داشته و میگوید : تحقیق قول در مسئله بداء این است که تمامت امور از عام آن و خاص آن و مطلق آن و مفید آن و منسوخ آن و ناسخ آن و مفردات ومركبات و اخبارات و انشاءات آن بحیثیتی که هیچ از آن خارج و پراکنده نگردد در لوح منتقش میباشند ، و ملائکه و نفوس قدسیه علوية وسفلیه از آن مستفیض میشوند و گاهی این امر عام مطلق یا منسوخ میباشد بر حسب آنچه اقتضا مینماید آن را حکمت کامله از فیضان در این وقت و متأخر میگردد مبین بآن وقتی که حکمت تقاضای فیضانش را در آن وقت دارد ، و این نفوس علویه و آنچه همانند آن است تعبیر میشود از آن بکتاب محو واثبات و بداء عبارت از این تغییر در این کتاب است .
وجه چهارم آن است که سید مرتضی علیه الرضوان در جواب مسائل اهل ری مذکور داشته و آن این است که فرموده است مراد بیداء نسخ است و ادعا نموده است که بداء خارج از معنای لغوی خودش نیست .
مجلسی میفرماید: این جمله که مذکور شد اقوال و عقایدی میباشد که در باب بداء مذکور نموده اند و سوای این وجوه دیگر گفته اند که حاصلی در ایراد آن نیست ، و این وجوهی را که ما ایراد نمودیم پاره از معنی بداء بريك سوى است و هیچ مناسبتی با هم ندارد و بعد ما بين آن مانند بعد زمین است از آسمان ، و پاره از این وجوه بر مقدماتی مبنی است که در دین ثابت نیست بلکه اجماع مسلمین مدعی خلاف آن هستند و کل آن مشتمل است بر تأويل نصوص کثیره که ضرورتی داعی آن نیست ، و اگر بخواهیم در هر يك از آن جمله بتفصیل سخن بیاوریم بدرازی سخن ناچار شویم ، و ما آنچه را که برای ما ظاهر شده است از اخبار و آیات بحیثیتی که نصوص صریحه بر آن دلالت کند و عقول صحیحه از آن انکار نجوید مذکور میداریم و بالله التوفيق .
همانا ائمه هدى صلوات الله علیهم که این مبالغت را در امر بداء فرموده اند برای رد بر جماعتی از یهود است و هم بر نظام پاره از جماعت معتزله که میگویند : خداوند تعالی تمام موجودات را دفعة واحدة بیافرید بر همان حال که الان بر آن حال است از حیثیت معادن و نباتات وحيوان وانساناً، وخلقت آدم را بر خلقت بنی آدم مقدم نداشت، و این تقدم که در نظر میآید در ظهور آنها واقع نمی شود نه در حدوث و وجود آن ، و این عنوان را از جماعت یهود اخذ کرده اند که میگویند : خداوند تعالی از کار خلقت فراغت یافته است .
و این طایفه این مقاله را از اصحاب کمون و ظهور از فلاسفه اخذ کرده اند و هم رد بر پاره فلاسفه که بعقول و نفوس فلکیه قائل هستند و گویند : خداوند تعالی بر حسب حقیقت جز در عقل أول اثر ندارد، و این جماعت کسانی هستند که خدای را از ملک خودش برکنار و حوادث را باین عقول و نفوس منسوب میدارند .
و همچنین این مسئله را بر طبقه دیگر از ایشان ایراد نمایند که گفتند : خداوند تعالی جمیع آفریدگان خود را در دفعه واحده دهر به ایجاد فرمود و باعتبار دور ترتیبی در آن نیست بلکه ترتب آنها در ازمان است فقط چنانکه اجسام مجتمعه ترتیب زمانی ندارد بلکه ترتب آنها در مکان است فقط.
پس حضرات ائمه معصومين صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین تمام این عناوین را نفی کردند ، و اثبات نمودند که خداوند تعالى كل يوم في شأن از حيثيت اعدام چیزی و احداث چیزی دیگر ، و میراندن شخصی وزنده ساختن شخصى ديكر إلى غير ذلك ، و این فرمایش را از آن نمودند که بندگان خدای حالت تضرع و مسئلت بحضرت خدای و طاعت و عبادت و تقریب خواستن بدرگاه ایزدی را بآنچه اصلاح مینماید امور دنیا و عقبی ایشان را متروک ندارند و برای اینکه امیدوار باشند در آن حال که بفقراء تصدق میدهند، و صله رحم بجای میآورند ، و با والدین نیکوئی میورزند ، و نشر معروف و احسان میکنند بآنچه وعده داده شده در ازای آن از طول عمر و فزونی روزی و جز آن .
و بعد از این بیانات دانسته باش که آیات و اخبار دلالت بر آن مینماید که خداوند متعال دو لوح بیافریده و در این دو لوح آنچه از کاینات حادث میشود ثبت می گردد : یکی لوح محفوظ است که اصلا در آن یعنی در آنچه در آن ثبت است تغیری روی نمی دهد ، و این مطابق است با علم خدای تعالی ، و دیگر لوح محو واثبات است و در این لوح چیزی ثبت میشود و بعد از آن بواسطه حکمتهای بسیار که برخردمندان مخفی نیست محو میگردد .
مثلاً در این لوح ثبت شده است که عمر زید مثلاً پنجاه سال است معنی این آنست که مقتضی حکمت که اگر زید کاری نکند که موجب طول
و یا قصور عمرش گردد پنجاه سال عمر نماید وگرنه فزونتر با کمتر گردد ، چنانکه طبیب حاذق چون بر مزاج شخص مطلع شد حکم میکند عمر این شخص بسبب این مزاج شصت سال تواند شد ، اما اگر زهری بخورد و بمرد با دیگری او را بکشت و زندگانی وی از آن اندازه کمتر شد ، یادوائی را استعمال کرد و مزاجش نیرو گرفت و بر مدتش بیفزود باقول طبيب مخالف نخواهد بود پس این سیبی دیگر و حادثه دیگر پیدا کرد . و تغيير واقع در این لوح را بداء نامند « إما لأنه مشبه به كما في ساير ما يطلق عليه تعالى من الابتلاء والاستهزاء والسخرية وأمثالها ، يا برای این است که ظاهر میشود برای ملائکه یا مخلوق گاهی که خبر میدهند بایشان امر اول را بر خلاف آنچه دانسته بودند أولاً ، و در تحقق این دو لوح کدام استبعاد ، و در این محو و اثبات چه استحاله است تا محتاج بتأويل و تکلف شوند ، و اگر حکمت در این امر برای ما ظاهر نشود بواسطه این است که عقول ما از احاطه بآن عاجز است با اینکه حکمتها در آن ظاهر است :
از جمله فواید و حکمتهای آن، یکی اینست که ظاهر بشود برای ملائکه مكتوبات در لوح ومحض الطاف خفيه إلهيه به بندگان خود بر آن مطلع شوند ، و در دنیا بآنچه استحقاقش را دارند برسند، و بر معرفت ایشان فرودن آید .
و از آنجمله این است که بندگان یزدان بدستیاری اخباری که از پیمبران وحجج حضرت سبحان بایشان میشود بدانند که برای اعمال حسنه ایشان مانند ر این تأثیرات است در صلاح امور ایشان ، و برای اعمال سینه ایشان تأثیراتی است در فساد امور ایشان، لاجرم این اخبار و اظهارات دعوت مینماید بندگان را با عمال خیریه ، و باز میدارد ایشانرا از کارهای نا ستوده ناخوب ، و با این بیان ظاهر گردید که لوح محو و اثبات را بر لوح محفوظ يك حيثيت نقد می است چه این لوح محو و اثبات که بعضی مطالب را ظاهر و مخلوق را بر آن مطلع میسازد سبب حصول بعضی أعمال میشود و باین واسطه حصول آن در لوح محفوظ انتقاش میگیرد .
و نبایست توهم نمایند که بعد از آنکه حصول آن يعني مسئله قطعيه آن مثل اینکه اگر زید صدقه بدهد رفع بلا میشود و اگر ندهد نمیشود و حصول آن که عبارت از دادن صدقه یا ندادن باشد در لوح محفوظ ثبت میشود دیگر در محو و اثبات چه فایده خواهد بود، زیرا که بواسطه محو و اثبات حصولش بلوح محفوظ منتقش میشود .
و از جمله آن حکم شریفه این است که چون انبياء و اوصياء لپاره اوقات از کتاب محو و اثبات خبری داده اند، و از آن پس بر خلافش حدیث فرموده اند بر مخلوق خدای اذعان بآن لازم شود ، و در این اخبار و اذعان يكنوع تشديد و سخت گرفتنی برایشان گردد تا سبب مزید اجر و ثواب ایشان شود چنانکه در سایر ابتلاءات بندگان خدای که خدای ایشان را بآن آزمایش میفرماید از تکالیف شاقه همین حال را دارد، و همچنین برای ایراد اموری که بیشتر عقول از احاطه بآن عاجز است سبب گردد ، و باین علت جماعت مسلمانانی که بدرجات یقین فایز شده اند از آن مردم ضعیف العقیده که قدم راسخی در راه دین ندارند ممتاز شوند
و از آن جمله این است که این اخبار موجب تسلیه خاطر گروهی از مؤمنین گردد که منتظر فرج و گشایش أمر أولياء الله و غلبه يافتن حق و أهل حق هستند چنانکه در قصه نوح گاهی که قوم او بهلاك و دمار اخبار شدند ، و از آن پس چندين مرة تأخیر یافت روایت شده است، و چنانکه در فرج و گشایش کار أهل بيت وغلبه ایشان روایات کثیره است
چه حضرات اهل بيت صلوات الله علیهم اگر شیعیان خود را در بدایت ابتلای ایشان باستيلاء مخالفين و شدت محنت شیعه خبر میدادند که فرج و گشایش کار جز پس از هزار سال یا دو هزار سال نخواهد بود البته نومید و متنفر و منزجر و از دین اسلام باز میشدند، لکن ایشان شیعیان خود را بتعجيل فرج حدیث کردند ، و بسا میشد که شیعیان را خبر میدادند که در زمانهای نزدیک فرج میرسد تا امیدوار بوده بردین خود ثابت و بانتظار فرج مثاب شوند، و از این روی میباشد که توقیت و تعیین وقت مکروه است .
از علي بن يقطين مروی است که حضرت أبي الحسن الله يا من فرمود : « الشيعة تربى بالأماني منذ مأتي سنة » از دویست سال قبل تا کنون جماعت شيعة بأماني یعنی با میدواری و آرزومندیها و نوید یافتنها پرورش یافته اند ، و علتش همان است که مذکور شد ، و در حقیقت مثل آن است که طفلی را برای اینکه تربیت و تعلیم شود وعده ها میدهند که برای ده سال دیگر او مناسب است ، والبته در آن موقع هم بآن فایز میشود اما چون تنگ حوصله وسبك روح و عجول است ، و اگر بخواهند ده سال او را منتظر گذارند أبداً طاقت وصبر نیاورد و پشت پای بر مقصود زند ، لاجرم همواره وعده نزديك بدو دهند و با او به کیت و لعل بگذرانند تا هر دو بمقصود رسند
بالجمله ميگويد : يقطين با پسرش علی گفت : ما را چه باک است که با ما میگویند : فکان ، و با شما میگویند فلم یکن ، علی گفت : آنچه باما و شما گویند از يك مخرج است جز اینکه امر شما حاضر است و خالص آن را بشما عطا میکنند ، پس چنان است که با شما گفته اند: وأمرها حاضر نيست ، ومارا بأماني و آرزومندی معلل میدارند ، پس اگر با ما بگویند که ظهور این امر جز تا مدت دویست سال یا سیصد سال نخواهد بود دلها سخت و قاسی میگردد و بیشتر مردمان از دین اسلام باز گشت مینمایند، لکن ایشان را همی و عده دهند و گویند تا چند سرعت دارد و نزديك است. برای تألیف قلوب ناس و نزديك نمودن فرج را .
علامه مجلسى أعلى الله مقامه میفرماید: در این باب در کتاب بحار الأنوار در کتاب نبوت خصوصاً در أبواب قصص نوح وموسى وشعيا ، و در كتاب الغيبة از این گونه اخبار بسیار یاد کرده ایم ، بس أخبار أئمة هدى ببعضی چیزها که خلافش ظاهر میشود از قبیل مجملات و متشابهاتی است که از ایشان بموجب اقتضای حکم عدیده صادر گشته و از آن پس تفسیر و بیانش را خودشان بفرموده اند .
و اینکه میفرماید : فلان أمر در فلان وقت واقع میشود معنایش این است که اگر چنین باشد ، و اگر واقع نشود فلان أمری که منافی آن است ، و آن شرط را مذکور نفرموده اند ، چنانکه در نسخ قبل الفعل فرموده اند و این مسئله را در باب ذبح إسماعيل المذكور داشته ایم و ایضاح نموده ایم.
پس معنی قول حضرات معصومین که فرموده اند : « ما عبد الله بمثل البداء . این است که ایمان ببداء از اعظم عبادات قلبية ميباشند ، زیرا که صعوبت دارد و با وساویس شیطانیته که در آن میشود معارضه مینمایند و بعلت اینکه در اقرار بآن است که خلق و امر بخداوند تعالی مخصوص است، و این ایمان و اعتقاد بدرجه کمال توحيد است یا معنی این است که از اعظم اسباب و دواعی برای عبادت پروردگار تعالی است چنانکه تو را معلوم افتاد .
و همچنین است خبر ایشان که فرموده اند : « ما عظم الله بمثل البداء ، خداوند را مانند ایمان وقبول ببداء بعظمت نستوده اند، احتمال هر دو وجه را دارد ، و اگرچه وجه اول در آن اظهر است ، و أما قول حضرت صادق صلوات الله علیه که سبقت نگارش یافت اگر مردمان بدانند که در قائل شدن ببداء چه اجری است هرگز از تکلم در آن سستی و غفلت و تسامح روا ندارند برای این است که چنانکه مذکور شد اکثر مصالح عباد بقائل بودن ببداء موقوف است ، چه اگر اعتقاد داشته باشند که هرچه در ازل مقدر شده ناچار باید حتماً وقوع یابد، دیگر از بابت مطالب خودشان در حضرت یزدان زبان بمسئلت و دست بدعا نگشایند و رشته عرض آرزو را نکشانند و بحضرت یزدان تضرع و استكانت نجویند و از نقمتش نترسند و برحمتش امیدوار نشوند وكذلك غير ذلك .
و اما اینکه این امور از جمله اسبابی است که در ازل مقدر شده است که آن امر آن واقع شود نه بدون آن، همانا این مطلب از مطالبی است که عقول اکثر مردمان از آن قاصر است ، پس ظاهر شد که این لوح و علم ایشان بما يقع فيه از محو واثبات برای ایشان اصلح از هر چیزی است .
مجلسی میفرماید : در اینجا اشکالی دیگر وارد است و آن این است که از اكثر أخبار ظاهر میشود که بداء واقع نمیشود در آنچه علم آن بأنبياء وأئمه هدى میرسد و هم از بسیاری اخبار مستفاد میشود که در آنچه علمش بایشان میرسد نیز بداء واقع میشود ، و ممکن است جمع میان هر دو بچندین وجه :
نخست این است که مراد بأخبار أدله عدم وقوع بداء در آن چیزها باشد که بحضرات أنبياء وأئمه رسیده باشد بر طریق تبلیغ باینکه امر شده باشد که ایشان بمردمان تبلیغ فرمایند ، و در این وقت أخبار ایشان آن از جانب خودشان باشد نه بروجه تبلیغ .
دوم این است که مراد بأخبار اوله وحى باشد ، وخبرهایی که ایشان میدهند از راه الهام و اطلاع نفوس ایشان بر صحف سماویته باشد ، و این معنی قریب بأول است .
سوم اینست که او له محمول بر غالب باشد ، پس منافي نخواهد بود آنچه واقع بشود برسبیل ندرت
چهارم آن بیانی است که شیخ قدس سره آن اشارت کرده است که مراد بأخبار اوله عدم وصول خبر است بسوی ایشان و اخبار ایشان برسبیل حتم است ، پس با این معنی اخبار ایشان بر دو قسم است :
یکی آن خبری است که وحی شده است بایشان و آن از امور محتومه است وحضرات أنبياء وأوصياء بهمان صورت اخبار مینمایند و بدائی در آن نیست .
دوم این است که آنچه بایشان وحی میشود نه بر این وجه است ، پس ایشان اینگونه خبر میدهند و بسیار باشد که مشعر هستند باحتمال واقع شدن بداء در آن وراقم حروف در أحوال حضرت امام زین العابدين الله بلطایف این معنی اشارت کرده است، و چنانکه أمير المؤمنين الا بعد از أخبار بسبعين فرمود : « و يمحو الله ما يشاء » و این وجهی است قریب
پنجم اینست که مراد بأخبار أوله این است که ایشان از چیزی خبر نمیدهند که وجه حکمت در آن بر خلق ظاهر نباشد تا موجب آن نشود که مردمان تکذیب أقوال أنبياء و ائمه را نمایند، بلکه اگر خبر بدهند بچیزی از آن ، ظاهر میشود وجه صدق در آنچه بآن خبر داده اند مثل خبر عيسى و حضرت خاتم الأنبياء صلوات الله وسلامه عليه وآله و علیهم در آنجا که ما رظاهر باشد و ظهور مار بر صدق مقال ایشان دلالت کرد که بواسطه صدقه از زخمش بیا سودند ، و پاره اقوال که در این باب مذکور است در باب ليلة القدر مسطور است .
صدر الحكماء المتألهين أعلى الله مقامه در شرح أصول كافي ميفرمايد : این تشنیعات و مطاعنی که مردم بر قبول بداء دارند بواسطه قصور أفهام وکمی حوصله اذهان ایشان از ادراک آن است بر وجهی که قواعد علمیه قدح آنرا ننماید و اساس حکمی رخنه در ارکانش نیفکند، و خللی در تنزیه خدای و توحیدش نیاورد ، و چگونه جز این تواند بود و حال اینکه بیشتر مردمان در مراحل انحطاط و درجات نزول از ذروه این عالم و رفعت و سنام آن هستند، زیرا که این مطلب از علوم صعبه ایست که حضرت صادق الله در باب اینگونه علوم میفرماید : علومنا صعب مستصعب ، إلى آخر الحديث.
چنانکه سلیمان بن جرير زيدي و فخر رازی که از وی حکایت میکند میگوید که ائمه جماعت رافضه دو مقاله برای شیعیان وضع کرده اند که با این دو مقاله هیچکس برایشان ظفرمند نمیتواند بود: یکی قول بیداء است ، پس اگر وقتی بگویند زود است که برای ایشان امری روی نماید ، و بعد از آن چنانکه خبر داده اند روی نگشاید گویند: خدای را در آن بدائی روی داده، زرارة بن اعین که از قدمای شیعه و از علامات ظهور امام عصر الا خبر میدهد میگوید :
و تلك أماراة تجيء لوقتها وما لك عما قدر الله مذهب
ولولا البداء سميته غير فائت رفعت البدا نعت لمن يتقلب
و لولا البدا ما كان ثم تصرف وكان كنار دهرها تتلهب
و كان كضوء مشرق بطبيعة و الله عن ذكر الطبايع مهرب
مقاله دوم تقیه است چه هر وقت اراده چیزی را کردند بآن متکلم میشوند و هر وقت بایشان گفتند: این خطاء است یا بطلان آن برای ایشان ظاهر شد میگویند: ما از راه تقیه چنین گفتیم، و از این هر دو جوابها داده اند، و تقیه وقتی است که شخص برجان خود يا أهل يا أصحاب خود بترسد و گرنه در بعضی مواقع که خلل در کار دین افکند أبداً جایز نیست چنانکه بیانش در جای خود مذکور است ، بالجمله جناب صدر الحكماء المتألهين شرحی مبسوط در باب بداء و تقیه و مقالات مختلفه که از موافق ومخالف رسیده ، و در تحقیق نسخ ولوحين محفوظ ومحو واثبات ، در اینکه زمان متجدد الحصول وفرق ميان نسخ وبداء و محو واثبات و أقوالی که از حکما و علما در این مسائل شرح داده اند مرقوم و مسئله بدا و تقیه را بر وفق شرع تصریح میفرماید .
و در تصحیح امر بداء میگوید: دانسته باش که خداوند را مراتبی و اسماء حسنی را مظاهری و مجالی است که در پاره مقالات اشارت کرده ایم ، و هم اکنون میگوئیم : برای یزدان تعالی در طبقات ملکوت سماوات و ارض و بواطن آن عبادی روحانيين و نفوسی مدبرین است که مرتبت ایشان فرودتر از سابقین مقربین است ، چه سابقين مقر بین را در أعلى عليين مقام است و عالم ايشان عالم أمر و عالم قضائی است كه بالكلية از تجدد و تغییر و انقضاء مبری است .
لکن این نفوس ملکوتی هستند، و اگرچه درجه ایشان فرودتر از درجه سابقین مقر بين است، مگر اینکه ایشان نیز عبادی مکرمون میباشند ، و تمامت افعال ایشان طاعت خداوند سبحان است، و بفرمان خدای میکنند هر چه را کنند و خدا برا در ارادات وأفعال وخطرات اوهام ولحظات اذهان و شهوات قلوب و دواعی نفوس خودشان هرگز عصیان نورزند ، پس جميع ارادات ولحظات و أفعال وشهوات ايشان بالحق و في الحق است.
و هر کسی دارای این مقام و طبیعت باشد سخن او سخن حق واراده او اراده حق و حكم او تفصيل ارادة حق وحكم مجمل حق و قضای حتمی حق است ، وكتاب او اگر چه مشتمل بر محر و اثبات و نسخ و انبتات است شرح کلام حق ولوح قدر حق است پس اینگونه مخلوق مستهلك نمیشود اراده ایشان در اراده حق و حکم ایشان در حكم حق وفعل ايشان در فعل حق ، و اگر چه اراده ایشان وحکم ایشان وفعل ايشان بجمله نفسانيه جزئيه أنانيته میباشد بر حسب وجود ایشان چه صفات و افعال تابع ذات میباشند
و اگر ذات نفسانية باشد جميع ما يتعلق بالذات و آنچه از ذات صادر شود نفسانی است، و اگر ذات عقلية باشد هر چه متعلق بذات و صادر از ذات باشد عقلیه است ، واكر الهيئة باشد آنها نيز إلهيه است ، ومثال طاعت ایشان در حضرت یزدان و اوامر یزدانی مثال طاعت کردن حواس که در ما میباشد مر نفس ناطقه عقلیه را در آن حیث که استطاعت خلاف نمودن با نفس را در آنچه نفس میخواهد ندارد ، و برای نفس در طاعت نمودن او نفس را بسوی امری یا نهبی یا رغبتی یا خیری حاجتی نیست
بلکه هر وقت نفس ناطقه بأمرى محسوس قصد نماید حاسه امتثال و اطاعت قصد او را دفعة مينمايد بلكه فعل و ادراك حاسه همان فعل و ادراك نفس است در عالم حواس با اینکه ذات حواس وفعل آن و ادراك آن در عالم دیگر سفلی متکثر متغیر منقسم است ، وذات ناطقه عاقله وفعل آن و ادراک آن در عالم دیگر و علوی شریف و مبری از وضع و انقسام و دئور و فساد است .
پس همچنین طاعت فرشتگانی که در ملکوت آسمانهای خداوند سبحان هستند و اطاعت امر و کلمه خدای را مینمایند، چه ایشان بر حسب ذات خودشان مطيع او امر خدائی و مستمعون بأسامى باطنه خودشان میباشند ، کلمه ووحی خدايرا و عظمت خدای را بنظر قلوب مستشعر میشوند
پس از آن حیث که ایشان استطاعت و توانائی خلاف و تمرد ندارند ، بلکه آنچه خدای امر کرد چنان میکنند، و آنچه نهی فرمود اطاعت مینمایند ، و بحکم خدای بآنچه خدای قصد فرمود قصد مینمایند، پس افعال ایشان مانند ذوات ایشان افعال حق است ، لكن بأن بالواسطه چنانكه أفعال جوارح فعل نفس ناطقه است لکن در عالم بدن ، پس این مکرمون أفعالشان وتدبيرانشان وتصوراتشان بجمله في الحق وبالحق است ، كما في قوله تعالى ( وبالحق انزلناه وبالحق نزل » .
و چون این اصل مقرر شد ظاهر میشود فضل ظهور هر کتابتی که در الواح سماويه و صحايف قدرية است آن نیز مکتوب حق است که اولا بعد از قضای سابق مكتوب بقلم أعلى در لوح محفوظ از محو واثبات مصون از نسخ و تأویل کتابت شده است، و این صحايف سماوية و الواح قدرية يعني قلوب ملائکه عماله و نفوس مديرات علویه که در این قول خدای تعالی بآنها اشارت شده است والمديرات أمراً بتمامت كتاب محو واثبات است که در این قول خدای تعالی : « يمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب ، بآن اشارت شده است .
و اینکه آنرا ام الکتاب نامید برای آن است که اجمالاً بركل محتوی است و با این بیان جایز میشود در آن نقوش منقوشه در قلوب ملائکه عماله و صدور آن یعنی نفوس آن و طبایع آن اینکه زایل و مبدل شود، زیرا که مرتبت آنها آبائی و امتناعی از این حال ندارد، چنانکه در مسئله حدوث عالم وما يتعلق به رقم شده است و چیزی که مستحیل است که در آن تغییر و تبدلی حاصل آید همان ذات کبریای خدای تعالی و صفات حمیده خداوندی است ، و همچنین عالم امر وقضاى سابق إلهي و علم ازلي آن ذات کبریا است که هیچوقت تغییر و تبدل را راهی آن نیست ، و آنچه تغیر نپذیرد خود اوست
و بواسطه همین الواح قدرية و اقلام ناقشه صور آن خداوند تعالی خود را به تردد وصف کرده است ، چنانکه ميفرمايد : «ما ترددت في شيء كترددي في أخذ روح عبدى المؤمن » و در ابتلا ميفرمايد : « و نبلو أخباركم » و میفرماید : « حتى نعلم المجاهدين منكم والصابرين ، و آن فرشته که موگر باين تصوير وكاتب اين أرقام إلهيه قدریه است فرشته ایست کریم از آن جنس که خدای تعالی میفرماید : «کراماً كاتبين ، و خداوند سبحان خود اوست که املاء میفرماید بر این فرشته بر آن وجهی که شایسته عنايت لم یزلی خدائی که آسوده از آلایش تغییر وحدوث است .
و اگر این امر چنین نبود و توسیط این نفوس که قبول نماینده تعاقب صورتهائی است که بر آن وارد شده یعنی بر آن نفوس شریفه بر حسب توارد ارقام علمية بر آنها در کار نیامدی هر آینه بایستی تمامت امور حتماً مقضياً باشد و فيض إلهي مقصور بر عددی معین باشد و از ایشان دیگران تجاوز نکند و سلسله فیوضات بیرون از تناهی الهی را انحصاری و تحدیدی باشد ، و دیگر حدوثی در عالم و تجدد متکونی صورت نگیرد ، و طرق اهتداء برای سالکین از منزل ادنى بمنزل اعلى مسدود شود و استناره بعد از استناره برای نفوس انسانیته ، و بیرون شدنی از ظلمات بعد و دوری بجانب نور وفروز قریب و نزدیکی بدرگاه الهی برجای نماند .
جناب صدر المتألهین بعد از این بیانات میفرماید : وبالجمله مراتب سلسله عود و بازگشت إلى الله بأفرادها و آحادها واصول برهانيته و نصوص قرآنیه از آنچه ابطال این امر را بنماید و آنچه لازمه آن باشد امتناع دارد، پس ظاهر گردید که تجدد در علوم و احوال و سنوح ارادات و اعمال برای نوعی از ملائکه عماله باذن خداوند متعال که عبارت از کرام الکاتبین باشند سایغ غیر ممتنع است و هیچ استبعادی ندارد .
پس میگوئیم : چون متصل شود باین مطلب نفس نبي يا ولى العام ، وقراءت بشود در آن آنچه را که خداوند تعالی و حی فرموده است بآن بسوی ایشان ، و نگاشته است در قلوب ایشان ، پس در این وقت برای اوست که اگر خواهد خبر بدهد بآنچه بچشم قلب خود دیده یا بنور بصیرتش مشاهدت کرده یا بگوش قلب خودش از صریر اقلام این کتیه کرام شنیده چنانکه حضرت ابراهیم دید که پسرش اسماعیل ام را ذبح نمود، پس هر وقت خبر بدهد مردمان را بآن یا اراده نماید که کاری بکند بر حسب اقتضای آن ، قول او حق و صدق و عمل او در حضرت خدای مرضی است ، زیرا که این اقوال و اعمال وی از حیثیت شهود کشفی است که شک وریبی در آن نیست نه چون قول منجم و کاهن است که از راه تجربت ناقص یا ظن یا امثال آن بگویند.
و چون نفس نبي وولي بأن اتصال گرفت دفعه دیگر و در این دفعه در این الواح چیزی دید غیر از آنکه در آن دفعه نخستین دیده بود و غیر از آن چه صور سابقه بآن مناسبت یافته است بدید برای مثل این امر نسخ و بداء و آنچه شبیه باین دو میباشد گفته میشود و ممکن نیست برای هيچيك از نفوس علويته و سفلية وملكية و بشريه علم بان دیگر از جهت خدای تعالی که مختصه بآن است چه این امری است که یزدان تعالی برای ذات کامل الصفات خود برگزیده است، زیرا که در اسباب طبیعیه چیزیکه موجب آن باشد و نه در صور ادراكيه علويه و نقوش قدریه چیزیکه آن را آشکار نماید پیش از آن نیست، چنانکه در احادیثی که در این باب رسيده : « إن الله علمين : علم مكنون مخزون ، لا يعلمه إلا الله ، تا آخر ، چنانکه در ذیل این کتب مبارکه کراراً نگارش یافته شرحش مسطور است .
میفرماید حاصل این مذکورات این است که هر چه در این عالم از حوادث واقع میشود از دو صورت و دو نوع خارج نیست از آن جمله آن چیزی است که وقوع آن باسباب طبيعية قابلية مطابقة با اسباب علوية و هيأت ملكوتية فاعلية متكررة الوقوع وكذلك مقتضياتها ما يكون وقوعها على سبيل الندرة است ، ومثل اين قسم گاهی بدایت میگیرد سببش از این عالم چون دعاء نمودن دعاء کننده که دعایش مؤثر شود و طبقه از ملکوت اعلی بشنوند .
و با این حال تأثر و انفعال بر آن مستحيل و ممتنع نخواهد بود چه آن طبقه نفوسی هستند که بمولد افلاک متعلق و بآنچه واقع شده و بزودی واقع خواهد شد در این عالم از حوادث علم دارند خواه بوده باشد از صور جسمانية يا از هيئات نفسانيه لهذه النفوس المعلولة لها .
و این نیز در این عالم اثر میبخشد نوعی از تأثیر را بواسطه تحريك يا تسخين وان لم يكن افاضة الصورة و انشاء لجوهر ، زیرا که این حال از شان کسی است که بالكلية از عالم اجسام مفارق است که عبارت از عقول صریحه میباشد که همیشه فعالیت دارد و انفعالی برای او نیست و همه وقت اثر میدهد و او را تأثيري نباشد ، و اين از يك وجه مؤثر و از وجه دیگر متأثر است .
پس بسبب آنچه مذکور داشتیم بدعوات سودمندی حاصل میشود خصوصاً اگر نفعش بعموم برسد مثل استسقاء وطلب باران که شامل حال عموم است ، چون بمصلی روند و بدعا وزاري وابتهال بپردازند غالباً دعوات ایشان مقرون با جابت میشود ، و در شریعت نیز وارد است، و همچنین در بعضی امور اثر میبخشد و نادرة الوقوع است مثل هلاك نمودن قومی را بعلت فسق و فجور ایشان بغرق شدن با خسف شدن یادچار زلزله گردیدن آن گروه .
و اکثر معجزات پیغمبران از این باب است یعنی از آنچه بدایت میگیرد سبب وقوع آن از این عالم بسوی عالم نفوس کلیه که در ما تحت خود مؤثر است بعد از آنکه متأثر گردیده است از دعای دعا کنندگان و مانند آن ، و از این راه موجبات ترسیدن از مکافات شرو بدي وتوقع مكافات خیر و خوبی فراهم شود .
پس بداء نیز از این قبیل است ، و بداء عبارت از سنوح أمري است که توقع ظهور آنرا نداشتند ، چه اسباب أرضية و سماوية آن را مقدمه نبود ، و از نفوس عاليه وسافله جز هنگام قرب وقوعش اطلاعی حاصل نگشت .
و تو را معلوم افتاد که این اندازه علم و اطلاع برای طبقه از ملکوتیین که از طبقة علیین نیستند بلکه متوسط در میان دو عالم عقول محضه وصور قضائیه آن و میان عالم اجسام طبيعية و صور كونية مادية آن ميباشند مستحيل نيست ، مع ذلك جميع این مسائل و مراتب خارج از قانون قضاء جمع و علم محیط ازلی نمیباشد ، و نیز این نفوس مسخر امر او هستند بدانگونه مسخر بودنی که حواس ما بعقول ما دارند .
پس با این حال همچنانکه صحیح است که بگوئی : أبصرت وسمعت ، چنانکه صحیح است بگوئي: أبصرت بعيني وسمعت بأذني ، يا بكوئي : رأت عيني وسمعت أذني هر يك برحسب اعتباري ووجهي ، پس همچنین صحیح است گفته شود : بدا الله از وجهی ، و صحیح است گفته شود: خداوند بريء است از تغیر ، و منزه است از از نسبت بداء و ظهور بعد ما لم يكن مين وجه آخر .
أما وجه تنزيه محض برحسب مقام أحدية وغيب هوبة لاهوتية است .
و أما آن وجه دیگر چنان است که در حدیث حضرت صادق وارد است : ولكنه خلق أولياء لنفسه ياسفون و يرضون و هم مخلوقون مربويون فجعل رضاهم رضا نفسه وسخطهم سخط نفسه ، إلى آخر الحديث است ، و این مقامی است که به « حتی أجعلك مثلي ، منتهی میشود .
بیانات آخوند ملا صدرا عليه الرحمة والثنا باينجا منتهی میشود و بعد از آن نیز در طی احادیثی که در باب بدا وارد است بیانات مفصله وبرأبو علي سينا شيخ الرئيس و دیگران پاره ایرادات میفرمایند ، و غالب بیانات این جناب را علامه مجلسى أعلى الله مقامهما در مرآة العقول شرح اصول کافی یاد میفرماید و میگوید : پاره أفاضل چنین و چنان گفته اند و تصدیق نمیفرماید.
و این بنده حقیر عرضه میدارد: بعد از آنکه پاره براهين علميه شرعيه عقليه وأخبار و آیات وارده تصديق بأمر بداء نمودند و آيات وأخبار را سند شمردند بهتر این است بقیه فروعات آنرا نیز بظواهر أخبار و آیات مقرر دارند ، و بعضی تأویلاتی را که در لوح محفوظ و لوح محو و اثبات یا مسئله بداء مینمایند که از طریق ظواهر أخبار و محکم آیات بیرون است دست بدارند، چه این مسائل بسیار دقیق ، و این بحر بسیار خطير و عمیق است رجوع آن بحضرت علام الغيوب وراسخين في العلم اولى است .
أبو البقاء در كتاب كليمات ميگويد : بدء الشيء وابداء انشأه و اخترعه ، وبداء بهمزه و صواب نیز همین است ، يا بدالي في الأمر يعني تغير رأيي فيه عما كان ، میگوید: بدا در وصف باری تعالی محال است، زیرا که منشأ حصول بدا جهل بعواقب است و لا يبدوله شيء كان عنه غائباً ، و میآید بداء بمعنى اراده ، بالجمله علمای خاصه و عامه وحكماى إلهيته وقدماى أصحاب فريقين وجماعت لغويتين را در أمر بداء أقوال و آراء مختلفه است ، و حاصلش همان بود که مجلسی اعلی الله مقامه و صدر المتألهين علي الرحمة بعد از نقل أقوال كثيره مختلفه وعقايد أهم متباينه و تحقیقات شخصيه خود در تحت بیانات رشيقه و عنوانات دقیقه مذکور داشتند .
و نتیجه این جمله این شد که در قبول بداء نسبت بحضرت کبریا بآن وجهی که مسطور و برهاناً مذكور وآيات وأخبار بر آن وارد است جای تردید و بیرون از آن وجه محل قبول نیست ، و همچنین در أمر لوحين محفوظ ومحو واثبات مطابق أخبار وآيات جای تأمل و تأویل نیست ، و از این پیش در جلد اول این کتاب حدیثی در باب بداء از إمام رضا بروایت ریدان مذکور گردید .
ص281