در ينابيع الموده به نقل از كتاب فصل الخطاب نوشته شیخ محدث کامل، محمد خواجه پارسای بخاری از خلفای اسبق خواجه محمد بخاری شاه نقشبند آمده است: «هنگامی که مامون به نيت قربتا الى الله و الى الرسول، قصد بیعت با علی نمود، رجاء بن ابى ضحاک را از مرو فرستاد و به او امام نامه نوشت که به مرو برود. [امام] تعلل بسیار کرد ولی مامون پیوسته مکاتبه نمود تا آنجا که امام دانست مامون دست بردار نیست. پس از مدینه خارج شد و از راه بصره و اهواز و فارس و نیشابور به مرو شاهجان رفت مامون پی در پی اصرار کرد و امام هر دفعه نپذیرفت و گفت: به بندگی خدا مفتخر و به اعتلای مرتبه در نزد او از راه زهد در دنیا امیدوارم». هرگاه به وی اصرار میشد میگفت: «خدایا عهدی جز عهد تو و ولایتی جز از سوی تو نیست مرا در برپایی دیدت و احياء سنت پیامبرت توفیق ده همانا تو بهترین مولی و بهترین یاری دهنده ای مامون که چنین دید گفت: «حالا که حکومت را نمی پذیری ولیعهدی مرا بپذیر ولی امام سر باز زد و گفت: «قسم به خدا که پدرم از پدرانش و آنها از رسول خدا به من خبر داده که من پیش از تو و مظلوم از دنیا می روم در حالی که فرشتگان آسمان و زمین بر من میگریند و در دیار غربت دفن می شوم». مامون باز بیش از پیش اصرار کرد تا آنجا که امام ولیعهدی را پذیرفت و با ناراحتی و اندوه بسیار شرط کرد که هیچ فردی را نصب و هیچ منصوبی را عزل نخواهد کرد. مامون آن شرط را پذیرفت و امام را ولیعهد خود نمود. سپس به مردم دستور داد با وليعهدش بیعت کنند و به سپاهیان امر کرد که از خزانه در هم و دینار به نام امام ضرب کنند و به مردم امر کرد لباس سیاه را ترک کرده سبز بپوشند. بعد مامون دخترش ام حبیبه را به همسری امام در آورد و دو شب مانده به آخر ماه رمضان سال دویست و یک هجری با وی بیعت کرد مامون وقتی به اولاد عباس که از کوچک و بزرگ سی و سه هزار نفر بودند، و وقتی به اولاد علی نظر کرد در میان آنان کسی را برای خلافت شایسته تر و بر حق تر از علی الرضا نديد.»