بیان خواستار شدن مأمون از حضرت امام رضا عليه الصلاة والسلام برای گذاشتن نماز عید
در بحار و عیون اخبار و أغلب كتب تواریخ و آثار مروی است که بعد از آنکه حضرت امام رضا الله ولایت عهد یافت روزعیدی پیش آمد و مأمون خلیفه را انحرافی در مزاج پدیدار و از بیرون شدن از سرای و نماز عید گذاشتن با مردمان ثقل و سنگینی در بدن یافت که ادای نماز بروی گران همی نمود ، لاجرم در خدمت حضرت أبي الحسن الله عرض کرد: يا أبا الحسن بپای شو و مردمان را نماز عید بگذار .
و بروایت یاسر خادم و ريتان بن الصلت ، مأمون بآنحضرت پیغام داد که سوار شود و برای نماز عید با مردمان راه بر گیرد و ایشانرا نماز بگذارد و خطبه عید براند، و این حکایت در مرو بود تا مردمان مطمئن القلوب كردند و فضل و مناقب آنحضرت را بدانند و از دل و جان بر این دولت مبارکه اقرار آورند.
إمام رضا الله در جواب او پیام فرستاد که بآن شروطی که در میان من و تو گاهی که داخل در کار ولایت عهد شدم دانائی، پس مرا از اینکه مردمان را نماز بگذارم معاف بدار، مأمون در جواب گفت: اراده من در این امر این است که این کار در قلوب عامه مردمان و لشکریان و شاکریه رسوخ گیرد و باین کار دلهای ایشان اطمینان و آرام جوید و بآنچه خداوند تعالی ترا بآن فضیلت و فزونی داده است اقرار نمایند.
بالجمله بر همین منوال در میانه مأمون و آن حضرت سخنان بگذشت و آنحضرت پذیرفتار نمیشد و مأمون بر اصرار می افزود، و چون الحاح مأمون از حد در گذشت آن حضرت فرمود : اى أمير المؤمنین اگر مرا از این کار معفو بداری همان مرا محبوب تر است و اگر معفو نمیگردانی بیرون میشوم چنانکه رسول خدای بیرون میشد و چنانکه بیرون ميشد أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، مأمون عرض کرد: بهر نحو که دوست میداری بیرون شو و مأمون با سر هنگان سپاه و دیگر مردمان فرمان کرد که چون آفتاب طلوع نماید بر در سرای حضرت امام رضا الله حاضر شوند .
و از آن طرف چون این خبر گوشزد اهل شهر شد مردان و زنان و کودکان بتماشای جلوه انوار ساطعه حضرت امام رضا صلوات الله علیه در هر گوشه و گذرگاه وبامها و سطوح جای گرفتند و نظر بر نمایش نور آفتاب ولایت گماشتند و بزرگان درگاه و سران سپاه و اعیان لشکر با ساز و برگ و احتشام والبسه واشياء وآلات جليله که در خور دربار خلافت مدار است با کمال تجمل و نهایت عظمت و جلال در پیشگاه درب سرای ولایت انتهای رضوی صلوات الله وسلامه عليهم حاضر گردیدند و با نتظار قدوم همایونش صف در صف بر کشیدند تا چه شود که بخت ایشان بار گردد و نظاره بر نور الأنوار ایزد کردگار فروغ افزای ابصار آید .
از آنسوی چون آفتاب عالمتاب سر از کوه بر کشید آن آفتاب آفرینش و نور بخش عوالم امکان که هزاران ماه و آفتابش از لمعات انوار خاصه پروردگار لمعه ایست برخاست و از جامه عاریتی که علاقه این دنیای فانی است تن بر آسود و برای غسل آن اندام مبارك بآب اندر شد و آبهای هر دو عالم را مفتخر و مطهر گردانید و عمامه سفید که از پنبه بود بر سر مبارک نهاد و یکطرف آن را بر روی سینه مبارک انداخت و طرف دیگرش را میان دو کتف مبارك افکند و جامه های خود را بکمر برزد .
آنگاه با تمام غلامان خود فرمان داد که بهمان سبك حركت نمايند و عصائی بدست مبارک داشت و بیرون آمد و ما در پیش روی مبارکش بودیم و آنحضرت با پای برهنه و سراویل بالا زده تا نیمه ساق مبارك و جامه ها بر کمر بر آورده نمودار شد .
اینوفت تمامت خلق از تمام طبقات از زن و مرد و بزرگ و كوچك و آزاد و بنده و سیاه و سفید و چاکران دولت و عظمای ملت گوی سبقت از هم میر بودند و بتماشای آن حضرت شتابان میشدند و ازدحامی عجیب بنمودند، و آن حضرت با آن هیئت و عطر و طیب بکار برده راه سپار شد و ما در پیش رویش راه میسپردیم این وقت سر مبارک بآسمان بر آورد و چهار تکبیر بلند بفرمود ما را چنان همی نمود که هوا و دیوارها و آسمان و زمین او را جواب میگویند .
و از آنطرف گروه سرهنگان و سرداران و سرافرازان لشکر که بر دربار امارت مدار بودند و همه خود را مزین ساخته و اسلحه بر تن بیاراسته و بهیئتی بس جمیل و پسندیده حاضر و ایستاده و ناظر بودند، چون ما برایشان با پایهای برهنه و البسه بر کمر زده نمودار شدیم و حضرت امام رضا و روشنی بخش ارض و سما طلوع فرمود وقفه بر در سرای بنمود و فرمود : « الله اكبر الله اكبر الله اكبر على ما هدانا الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمد لله على ما أبلانا ، و آنحضرت صدای مبارک را باین کلمات بلند کرد ما نیز صداهای خود را بلند کردیم، زمین مرو از گریه و ناله وصیحه و ضجه مردمان بجنبش اندر آمد .
و آنحضرت سه نوبت این تکبیرات مذکور را بر زبان معجز تبيان مبارك بگذرانید و شهر مرو از جای برآمد تمام سرهنگان سپاه و اعیان پیشگاه و سواران لشکر بناگاه زمام اختیار از کف نهاده خود را از مرکبها بزیر انداخته چکمه و موزه از پای بیرون افکنده و این هنگامی بود که حضرت امام رضا نظر ولایت آیت بایشان افکند و این وقت شهر مروضجه واحده شد .
حضرت أبي الحسن رضا سلام الله علیه راه می نوشت و در هر ده قدم ایستادنی میگرفت و خدای را چهار تکبیر میراند و ما را همینمودار میشد که آسمان و زمین و دیوارها با آنحضرت تکبیر میرانند و جواب آنحضرت را عرضه میدارند از کثرت گریه و ناله و ضجه شوق مردمان آثار محشر نمایشگر شد ، و این آشوب و حکایت بمأمون پیوست .
ذو الرياستين فضل بن سهل گفت: اى أمير المؤمنین اگر رضا بر این شأن وسان و این وضع و سامان قدم بمصلی بگذارد مردمان همه بدو مفتون کردند و همه از تو روی بر تابند و یکباره بحضرتش بگروند و خلافت برای تو باقی نماند مصلحت تو در این است که از آن حضرت خواستار مراجعت شوی ، مأمون یکتن را بفرستاد و مسئلت مراجعت بنمود ، أبو الحسن اله موزه خود را بخواست و بپوشید و مراجعت فرمود .
در کشف الغمه و غیرها در ذیل این حکایت مسطور است که چون مأمون بواسطه کسالت مزاج از نماز عید باز ماند و بحضرت رضا عرض کرد: برخیر و مردمان را نماز بگذار ، آن حضرت بیرون آمد و بر تن مبارکش قمیصی کوتاه سفيد و عمامه سفید لطیفی و هر دو از پنبه بود و چوب دستی در دست مبارک داشت و پیاده بآهنگ مصلی روان گشت و میفرمود : « السلام على أبوى آدم ونوح السلام على ابوى إبراهيم وإسماعيل السلام على ابوى محمد وعلي السلام على عباد الله الصالحين » چون مردمان آن حضرت را بدیدند بسویش شتابان شدند و خویشتن را برای تقبیل دست همایونش بر آن حضرت می افکندند .
پاره از اصحاب و حواشی مأمون بشتافتند و گفتند : اى أمير المؤمنين تدارك امر مردمان را ببین وزود بیرون شتاب و با ایشان نماز بگذار و اگر نه الآن خلافت از دست تو بیرون می شود و مأمون را بر آن بداشت که خودش بیرون آمد و شتابان روان گردید و حضرت امام رضا بواسطه كثرت ازدحام مردمان و دست بوسی ایشان مجال ورود بمصلی را نداشت و دوری گرفته بود پس مأمون بیامد و پیش بایستاد و مردمان را نماز بگذاشت .
صاحب کشف الغمه میگوید: بهترین حال کسانیکه از سرهنگان و سپاهیان که پیاده شدند کسانی بودند که کاردی با خود داشتند تا بزودی بند چکمه یا پای افزار خود را هر چه زودتر بریدند و از پای بیرون افکنده با پای برهنه روان شدند ، مقصود آن است که از کثرت هیبت و عظمت آنحضرت که با پای برهنه بیرون آمده بود و حاضران همه خود را از مرکبها بزیر افکندند تا مانند آنحضرت برهنه پای شوند و بسیار عجله داشتند هر کس کاردی داشت زودتر بمطلب خود رسید .
و ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: چون امام رضا چنانکه مذکور شد بجانب مصلی روان شد و صدای تکبیر و ضجه مردمان گوشزد مأمون گردید فضل بن سهل گفت : يا أمير المؤمنين اكر إمام رضا الله بمصلی برسد مردم مفتون اوشوند و ما برخون خویش خوفناک هستیم ، مأمون يكتن را بخدمت آن حضرت فرستاده پیام داد که ما ترا مقداری بزحمت و کلفت در انداختیم و هیچ آسوده نداشتیم که اذیت و آزاری بتو وارد شود ، هم اکنون بازشو و هر كسى على الرسم مردمان را نماز میگذاشت بگذارد.
میگوید : این وقت آنحضرت بمسجد خرگاه تراشان رسیده بود پس داخل آن مسجد شد و در تحت عبایه که در آنجا بود نماز بگذاشت و از آن پس موزه را بپوشید و سوار شد و بازگشت و امر مردمان اختلاف پیدا کرد و در کار نماز ایشان انتظامی پدید نشد .
ابن صباغ مالکی نیز در فصول المهمه باین حکایت رقم کرده و گوید : چون مأمون بآن حضرت عرض کرد: سوارشو و مردمان را نماز عید بگذار و إمام رضا امتناع نمود و فرمود : بر آن شرطی که در میان تو و من شده است دانائی یعنی قبول ولایت عهد را بآن شرط نمودم که در هیچ امری دخالت نکنم و مرا از نماز معاف بدار، مأمون گفت: قصد من این است که نام تو بلند و مشهور شود و همه کس بداند تو ولیعهد من و بعد از من خليفه من هستی ، والحاح واصرار زياد نمود و بفرمان او سرهنگان ومؤذنان ومكبران و لشكريان واعيان دولت مأمون قبل از طلوع آفتاب بر در سرای مبارکش حاضر شدند و منتظر بیرون آمدن إمام بودند .
از آن پس آن حضرت بیرون آمد و غسل فرموده و نیکوترین جامه های خود را پوشیده و عمامه که از پنبه بود بر سر مبارک بسته يك طرف آن را برشانه مبارك افكنده و مقداری طیب بکار برده و عصائي كوچك بدست مبارک داشت و پیاده بیرون آمد و سوار نشد و باغلامان اتباع خود امر فرمود که چنین کنید که من کردم، ایشان نیز چنان کردند و در پیش روی مبارک هنگام طلوع آفتاب روان و صداهای خود را بتکبیر و تهلیل بر کشیدند .
و چون سرهنگان و لشکریان آن حضرت را بر این حالت دیدند طاقت و تاب نیاوردند جز اینکه بجمله از اسبهای خود و مراکب خود فرود آمده و در پیش روی مبارکش روان شدند و چارپایان خود را بدست غلامان خود بدادند تا از عقب مردمان بیایند، و چون فضل بن سهل آن سخنان را بگفت و مأمون آنحضرت را مراجعت داد خودش بر نشست و برفت و مردمان را نماز عید گذاشت ، سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار بروایت ابن صباغ اقتفا کرده است.
راقم حروف گوید : اغلب مصنفین عامه و خاصه باین حکایت اشارت کرده اند و اگر اندک اختلافی در پاره کلمات دارند در اصل قصه متفق هستند . و از این خبر باز میآید که مأمون را در اظهارات خود و عنوان تشيع عقیدت و حقیقت و اذعان باطنی نبوده است و هر چه میکرده است برای حفظ مراتب و ازدیاد قوت دولت و شوکت و پیشرفت خود بوده است و گرنه از چه بایستی بواسطه كلمات فضل و سایر امثال او از چنان نماز خالق پسند صحیحی که مانندش متصور و ممکن نبود چشم بپوشد و مردمان را از چنان شرف و فیض دوجهانی محروم گرداند و اوزار نماز ایشان را بر گردن خود بسپارد بلکه از کثرت شقاوت و ظلمت جهالت بر خلاف عقل و مخالف ناموس جهانداری کار کند .
و این نیز یکی از معجزات امام رضا الله است که خواست باطن و حقن و ضغن و نفاق و شقاق و عدم ایمان او را بر خلق جهان مکشوف بگرداند و همچنین خلق روزگار بر جلالت قدر و حقانیت و مظلوميت إمام رضا الله وغاصبيت و عدم لیاقت مأمون و پدران او آگاه کردند و این حکایت را تا پایان روزگار ورد السنه خود سازند . و از این است که هر وقت چنین حالات و اوصاف نمودار میشد بر کید و کین مأمون می افزود و قصد آزار آن حضرت ولایت آیت را می نمود چنانکه پاره مذکورگشت و برخی دیگر نیز بالمناسبه مسطور میشود .
ص161