پاسخ امام رضا به پرسش ها
پاسخ امام رضا به مأمون درباره حکومت
مأمون به حضرت رضا پیشنهاد کرد حکومت را بپذیرد و اهداف شومی داشت از جمله:
1- میخواست کارهای زشت خود را قانونی جلوه دهد، یعنی اگر اتفاق بدی در مملکت رخ داد بگوید امام رضا نیز در این گناه
شریک است.
۲ خواست جلوی قیام مردم را بگیرد یعنی اگر گروهی خواستند قیام کنند جلوی آنها را بگیرد و بگوید اگر لازم بود امام رضاالله که در دربار است قیام می کرد.
3-امام رضا در مدینه بود مأمون با خود فکر می کرد نکند امام رضا الله قیام کند و حکومت را از ما بگیرد او را به خراسان آورد تا
تحت نظر باشد.
4. به اجبار ولایت عهدی را داد که به مردم و انمود کند اگر امام از پست و مقام مذمت میکند چون دستش به آن نمی رسد والا اگر به آنها حکومت را بدهید می پذیرند و لکن حضرت رضا تمام این اهداف شوم مأمون را خنثی کرد و از بین برد.
از این رو به هنگام وداع با خانواده و اقوام خویش دستور داد آنها گریه کنند زیرا از این سفر برنمی گردد خوب اگر امام رضا به حکومت و منصب می رسید که جای خنده و شادی است نه جای گریه و ماتم. بنابراین با این کار امام آنها را متوجه ظلم و ستم مأمون کرد که او در این سفر مرا به قتل میرساند.
ثانياً امام فرمود: من به شرطی حکومت را می پذیرم که در هیچ کاری دخالت نکنم. یعنی مأمون هر اشتباهی کرد من شریک جرم نیستم. از این رو فرمود من ولایت عهدی را میپذیرم مشروط به اینکه هیچ کس را عزل و نصب نکنم و رسم و سنتی را جابه جا نکنم، بلکه دورادور ناظر بر کارها باشم و اشاره نمایم و انا أقبل ذلك أن لا أولى احداً و لا أعزل أحداً و لا اتقض رسماً و لا سنة و أكون في الأمر من بعيد مشيراً».( عيون اخبار الرضا الله ج ۲ ص ۱۳۹)
ثالثاً مأمون می خواست بگوید حکومت او قانونی است، لکن امام در پاسخ به مسئله شرعی دو برادر که مسافر بودند به یکی از آنان فرمود: نماز خود را شکسته بخوان زیرا به دیدار من آمده ای و به دیگری فرمود: تو نمازت را تمام بخوان زیرا به دیدار مأمون آمدی و سفر تو سفر معصیت است.
رابعاً همان زمانی که ولایت عهدی را به اجبار پذیرفته بود روی حصیر مینشست یعنی ای مردم من هیچ علاقه ای به ثروت و
حکومت ندارم.
امام ه با قاطعیت به مأمون چنین گفت اگر به راستی خلافت از توست و خداوند آن را برای تو قرار داده پس روا نیست آن را از خویش دور سازی و لباسی را که خدا به تو پوشانده است از تن درآوری و به دیگری بدهی و اگر زمامداری حق تو نیست، روا نیست آنچه را که به تو تعلق ندارد به من ببخشایی.
مأمون گفت چاره ای جز پذیرفتن نیست. حضرت فرمود: من از روی میل هیچ گاه نخواهم پذیرفت؛
إن كانت هذه الخلافة لك والله جعلها لك فلا تجوز أن تخلع لباساً ألبسك الله و تجعله لغيرك و إن كانت الخلافة ليست لك فلا يجوز لك أن تجعل لي ما ليس لك».(عيون اخبار الرضاء ج ۲ ص ۱۳۹)
کوتاه سخن این که اگر امام حکومت را می پذیرفت، بدون هیچ شرطی متهم به دنیا طلبی میشد و اگر نمی پذیرفت مأمون می گفت من پیشنهاد کردم و لکن او نپذیرفت حتماً باقی بودن حکومت را در دست من بهتر میداند. از این رو امام طوری عمل کرد که ستمگر بودن مأمون را معرفی کند. علاوه اباصلت هروی خادم حضرت گوید که مأمون سوگند یاد کرد اگر نپذیری شما را میکشم. فبالله أقسم لئن قبلت ولاية العهد و الا أجبرتك على ذلك فإن فعلت و الا ضربت عنقك. (بحار الانوار ج ٤٩ ص ١٢٩ )
اجمالاً امام با ذکر شرایطی برای ولایت عهدی – که قبلاً بیان شد - و با اجبار مأمون در حال ناراحتی و اندوه ولایت عهدی را پذیرفت.