پیشوای هشتم و مأمون
عبدالله بن هارون الرشيد معروف به المأمون بأمر الله در شب جمعه - هجدهم ماه ربیع الاول سال صد و هفتاد در همان شبی که عمویش موسی الهادی به هلاکت رسید از یک زن خراسانی به دنیا آمد.
مادر مأمون ایرانی بود و تربیت مأمون در نتیجه ی کثرت معاشرت با رجال ایرانی کاملاً رنگ ایرانی به خود گرفت.
پدرش هارون فرمانروایی خراسان را به او داد و به همین مناسبت وقتی غریو اختلاف میان او و برادرش امین بالا گرفت وی فضل بن سهل را به وزارت برگزید و فرمانروایی لشکر خود را به طاهر بن عبدالله داد.
فضل و طاهر هر دو ایرانی بودند و با کمک یکدیگر و رشادت شخص مأمون امین را از میان برداشته و نه تنها تاج امپراطوری عرب را بر سر مأمون گذاشتند بلکه مرکز این امپراطوری را هم از بغداد به مرو کشاندند.
فضل بن سهل در زندگی مأمون کم و بیش همان مقام یحیی بن خالد برمکی در زندگی هارون الرشید را داشت هارون الرشید فضل را برای تربیت و راهنمایی مأمون برگزید. به همین جهت وقتی مأمون به عنوان ولیعهد دوم و والی خراسان به مرو عزیمت کرد فضل بن سهل هم ملتزم رکاب او بود و در حوادث بعد از هارون و خلافت امین و جنگ میان ایران و عرب با نام مأمون و امین و شکست امین و سرانجام استقرار خلافت مأمون همه جا فضل بن سهل، مغز متفکر و وزیر مدبر و فعال عبدالله مأمون بود.
مأمون اداره ی امور لشکری و کشوری را یک جا در کف کفایت فضل گذاشت و او را ذوالریاستین لقب داد؛ زیرا هم ریاست کشور و هم فرماندهی لشگر هر دو به نام او طغرا شده بود.
فضل بن سهل سرخسی، علاوه بر قدرت و هوش و شجاعت و احتیاط سیاسی خود_ که موجب بنیانگذاری خلافت مأمون گشت - مردی دانشمند و ادیب بود. در علم نجوم مطالعاتی وسیع و کامل داشت تا آنجا که میتوان او را مجتهد در نجوم شمرد.
وی از اعقاب خانواده ی نوبخت دانشمند معروف نجوم بود و به همین جهت او و برادرش حسن بن سهل را نوبختی مینامیدند فضل بن سهل در خلافت مأمون، مقام وزارت امپراتوری اسلام را با اختیارات تام به دست آورد و برادرش
حسن از طرف خلیفه فرماندار عراق بود و در کوفه به سر میبرد.
فضل بن سهل، سومین شخصیت مشعشع ایرانی میباشد که در دولت آل عباس شامخ ترین مقامات لشکری و کشوری را به دست آورده بود.
وی که خود را کمتر از ابومسلم و جعفر برمکی نمیدانست فکر تازه یی مطرح کرد تا نامش در ردیف نوابغ قرنها بر صفحه ی تاریخ جای گیرد و به همین جهت با مأمون خلوت کرد و نام مقدس علی بن موسی الرضاء را به زبان آورد.
فضل بن سهل به قول معروف بیگدار به آب نزد وی خود ایرانی بود که می دانست بنیان استقلال خود را بر روی کدام شالوده بگذارد و مأمون را که از مادری ایرانی به دنیا آمده و در ایران پرورش یافته بود ایرانی به شمار می آورد و اگر حتا در وجود مأمون این اندازه ایران دوستی نمی یافت این قدر بود که در مأمون ذره یی از عصبیت عربیت هم وجود نداشت و او که شب و روز همدم و هم عنان مأمون بود این حقیقت را به خوبی می دانست.
به علاوه در مأمون علاقه ی شدیدی نسبت به علویین و مخصوصاً بنی فاطمه و خصوصاً شخص مقدّس على بن موسی الرضاء سراغ داشت.
بنابراین تصمیم گرفت از احساسات مأمون و قدرت لشکری و کشوری خود استفاده کند و خلافت اسلام را با مدارا از خاندان بنی عباس به خاندان بنی فاطمه بکشاند و این یادگار مجلل را از خویش در تاریخ بگذارد.
فضل بن سهل صحبت خود با مأمون را اینچنین آغاز کرد میخواستم بدانم که آیا امیرالمؤمنین ارشد الله امره نسبت به امیرالمؤمنین على بن ابيطالب چه گونه فکر میکند؟
مأمون که طبعاً مرد محاوره و تحقیق و بحث بود گمان کرد که در عقیده ی فضل نسبت به علی انحرافی پدید آمده و اکنون می خواهد بر ضد علی سخنانی به میان بیاورد بر این اساس رویش را به طرف فضل برگرداند و گفت:
چه طور یا ابا عباس مگر تو عقیده ی مرا درباره ی عمویم و سید اهل بیت من امیر المؤمنین علی نمی دانی؟
گفت چرا امشب دلم میخواست که از زبان امیرالمؤمنین درباره ی عموي عالی مقام او سخنی بشنوم
مأمون گفت: مثلاً میخواهی چه چیزی بشنوی؟
فضل گفت از گذشته ها از علاقه هایی که میان علی و عمویش عباس بن عبد المطلب برقرار بود از علی الله و محبت هایش نسبت به آل عباس مثل: عبدالله بن عباس و عبیدالله بن عباس مطالبی را بدانم
چشمان مأمون غرق اشک شد و گفت نمیدانی هر وقت که من گرم و مرحمتهای علی را نسبت به آل عباس به یاد می آورم چه گونه فشرده میشوم. نمی دانی چه قدر دلم آرزو دارد که من الطاف علی را در فرزندانش تلافی کنم فضل ناگهان تکانی خورد و گفت گذشته از مراحم و مکارم علی بن ابيطالب ، امیرالمؤمنین میداند که امروز برای استقرار تخت سلطنت و استقلال ملک و مملکت سیاست ما نسبت به بنی فاطمه چه مقتضیاتی را ایجاب میکند. امروز دولت ما با بنی فاطمه بیش از دو سیاست نمیتواند داشته باشد یا سخت گیری و ظلم و حبس و تبعید و قتل یعنی همان سیاستی که گذشتگان ما به کار می بردند یا محبت و مرحمت و نوازش و حتا همکاری و همدمی من گمان نمیکنم بیش از این دو راه راه دیگری در پیش داشته باشیم.
مأمون گفت نه راه دیگری نیست و من محبت را انتخاب کرده ام من نمی توانم مهربانیهای علی را نسبت به بنی عباس با نامهربانی و خشونت تلافی کنم به علاوه خدا میداند که اگر بر آل علی سخت بگیریم، ممکن است کار ما به کجا بکشد و میان ما دو طایفه کدام یک غالب و کدام یک مغلوب باشد.
فضل بن سهل که خود را به هدف نزدیک میدید گفت: اکنون امیرالمؤمنین چه میخواهد بکند؟
مأمون اندکی فکر کرد و گفت برنامه ی من تجلیل و احترام به فرزندان علی ست و لاغیر.
فضل گفت امیرالمؤمنین اندکی دقت کند برای دولت ما مقدور نیست که یکباره بنی فاطمه را به آغوش خود راه دهد باید در این قوم شخصیتی را بجوییم که یک تنه موقعیت آل علی را در دنیای اسلام داشته باشد، یعنی ملت اسلام وجود علی بن ابیطالب را با تمام مکارم و محامدش در نفس او خلاصه شده ببیند. مصلحت ما این طور اقتضا میکند که ما با آن شخصیت کنار بیاییم و در سایه ی همین شخصیت بنی فاطمه را به دولت خود نزدیک سازیم .
مأمون نفس راحتی کشید و گفت: احسنت احسنت فضل خوب گفتی اما حالا بگذار خلاصه و سلاله ی آل علی را من انتخاب کنم.
فضل گفت: امیرالمؤمنین در همه حال پیشوای ما و قول او حجت ما و فکر او راهنمای ماست.
مأمون با صدایی که از فرط شوق می لرزید گفت او ابوالحسن علی بن موسی الرضاست این طور نیست فضل؟
فضل گفت همین طور است یا امیرالمؤمنین ابوالحسن رضا، امروز در میان بنی فاطمه همچون خورشیدی در میان ستارگان درخشنده و عظیم است. باید به او نزدیک شویم وقتی رضا با ما باشد دیگر هیچ یک از بنی علی جرأت مخالفت و نفاق با دولت ما را در خود نخواهد دید.
مأمون بسیار خرسند شد ولی خرسندتر از او فضل بن سهل بود که میدید خلیفه ی وقت را در برابر عقل و فکر خود یکباره تسخیر کرده است.
فردای آن شب مأمون فضل بن سهل را در خلوت به حضور پذیرفت و گفت: من دیشب تا صبح به این مسئله فکر میکردم
فضل گفت: کدام مسئله؟
مأمون گفت به روابطی که با ابوالحسن رضا خواهیم داشت.
فضل گفت: فکر امیرالمؤمنین همیشه درخشان و سرشار باد !
مأمون اندکی مکث کرد و آنگاه گفت فضل من کلاً تصمیم گرفته ام از خلافت برکنار شوم و حق آل علی را به خودشان واگذارم تو در این رابطه چه میگویی؟ و چه فکر میکنی؟
فضل بن سهل با اینکه فکر مأمون را در مشت خود میدید و شیوه ی او را خوب میشناخت در عین حال سیاست خود را چنین یافته بود که مخالفت کوچکی نشان بدهد لذا گفت: مسأله ی بزرگی ست.
مأمون گفت بله بزرگ است ولی در برابر ما و تصمیم ما به آسانی حل می شود.
فضل گفت آخر خلافت حق بنی عباس است چه گونه این حق را از محل آن برداریم؟
مأمون وسط حرفش پرید و گفت این طور نیست یا ابا العباس این حق آل علی ست. مگر نمیدانی که پس از رحلت رسول اکرم عباس بن عبد المطلب با ابوالحسن علی بیعت کرد و امامت امت را حق مسلم او شمرد. مقامی را که جد ما به برادرزاده اش واگذاشته چه گونه میتوانیم حق خویشتن بشماریم؟
فضل بن سهل که دید در برابر منطق و احساسات مأمون تاب استدلال ندارد و به علاوه دل خودش هم همین را میخواسته که مأمون میگوید کمی سکوت کرد و آن وقت گفت: آیا به مصلحت نیست که امیرالمؤمنین با شخص ابوالحسن رضا صحبت کند و عقیده ی او را دریابد؟
مأمون این پیشنهاد را پذیرفت و بی درنگ به رجاء بن ابی ضحاک والی مدینه فرمان داد که علی بن موسی الرضا را با مجلل ترین ترتیب و تشریف ممکن از مدینه به مرو اعزام دارد و خودش هم ملتزم رکاب باشد.
مأمون در نامه یی که به امام تقدیم داشت از منویات خود سخنی نگفت بلکه فقط با لحن تقاضا و تمنا از امام دعوت کرد به مرو تشریف فرما شود و امام این دعوت را قبول نمود.