حضرت رضا در برابر واقفیه
یکی از تلخترین و رنج آورترین حادثه ای که بعد از شهادت امام کاظم رخ داد و موجب ریختن آب به آسیاب دشمن گردید، پدید آمدن گروه واقفیه در برابر حضرت رضا بود.
توضیح اینکه امام کاظم الله وقتی که در زندان بود، نمایندگانی داشت که خمس و وجوهات را از شیعیان و دوستان امام می گرفتند و در راههای صحیح به مصرف میرساندند، این نمایندگان عبارت بودند از:
علی بن حمزة بطائنی زیاد بن مروان ،قندی، عثمان بن عیسی رواسی، احمد بن ابی بشر سراج و......
پول بسیار در نزد اینها جمع شده بود، پول پرستی و دنیا خواهی موجب شد که این افراد منکر وفات امام کاظم شدند، و کم کم فرقه واقفیه را به وجود آوردند، آنها و طرفدارانشان را از این رو واقفی میگویند که در اعتقاد به هفت امام، متوقف شدند و امامان بعد را نپذیرفتند و به نام هفت امامی، حادثه تلخ جدیدی در تاریخ تشیع پدید آوردند.
حضرت رضا با احتجاجات خود، حجت را بر آنها تمام کرد، ولی آنها - جز عده ای - به احتجاج و استدلال امام اعتنا نکردند و به دنبال هوسهای خود رفتند.
به عنوان مثال یکی از نمایندگان امام کاظم علی به نام عثمان بن عیسی در مصر بود اموال بسیار و شش کنیز در نزد او جمع شده بود، حضرت رضا برای او پیام فرستاد که اموال را نزد من بفرست، عثمان با کمال گستاخی در جواب نوشت: «پدرت نمرده است.»
حضرت رضا در نامه دیگر برای او نوشت: «اخبار به ما رسیده که پدرم از دنیا رفت و اموال موروثی او را تقسیم کردیم...
عثمان بن عیسی برای حضرت رضا نوشت: «اگر امام کاظم همان گونه که تو ادعا میکنی از دنیا رفته، او به من نفرمود که اموال را به تو بسپارم و اگر از دنیا نرفته پس تو حقی در این اموال نداری و من کنیزان را آزاد کردم. (کشف الغمه، ج 3 ، ص ۳۶۲ - بحار، ج ۴۸، ص ۲۵۲)
برخورد شدید امام رضا با گروهک واقفیه
حضرت رضا در موارد متعدد گروهک واقفیه را ملعون زندیق مشرک و کافر خواند و مردم را بشدت از همنشینی و مصاحبت با این گروهک برحذر داشت به عنوان نمونه به سه روایت زیر توجه کنید
۱ - علی بن عبدالله زبیری میگوید در ضمن نامه ای در مورد واقفیه از امام رضا سؤال کردم در پاسخ نوشت: «واقفیها از حق منحرف هستند و آلوده به گناه . می باشند و اگر در این حال بمیرند جایگاهشان دوزخ است که جایگاه بدی است.» (بحار، ج ۴۸، ص ۲۶۳)
۲- در مورد دیگر فرمود
يَعِيشُونَ حَيارى، و يَمُوتُونَ زَنَادِقَةً:
واقفیه، در حیرت و سرگردانی هستند، و در حال کفر و الحاد می میرند.
3- شخصی از آن حضرت پرسید آیا زکات دادن به فقرای واقفیه جایز است؟ امام رضا در پاسخ فرمود:
لا تُعْطِهِمْ فَإِنَّهُمْ كُفَّارٌ مُشْرِكُونَ زَنَادِقَةٌ:
به آنها زکات ندهید زیرا آنها کافر مشرک و منکر و ملحد هستند. (بحار، ج ۴۸، ص ۲۶۳)
به این ترتیب میبینیم حضرت رضا در آغاز امامت با گروه گرایی داخلی روبرو شد و در برابر حادثه رنج آور و تلخ واقفيه قرار گرفت در این راستا نظر شما را به سه روایت زیر جلب میکنم
1- سبقت عجم در پذیرش و تأیید دین
ابراهیم یکی از فرزندان امام کاظم بود، ولی فرزند ناخلف بود و در مورد امامت بعد از پدر مزاحمتهایی برای حضرت رضا ایجاد می کرد.
علی بن اسباط میگوید به حضرت رضا عرض کردم: مردی نزد برادرت ابراهیم رفته و او را اغفال کرده و به او گفته: «پدرت وفات نکرده است. آیا شما نیز مانند ابراهیم چنین عقیده ای دارید؟
امام رضا شگفتا! آیا رسول خدا می میرد، ولی موسی (پدرم نمی میرد سوگند به خدا پدرم وفات کرد، چنانکه رسول خدا وفات کرد ولی خداوند متعال از آن لحظه رحلت پیامبر به بعد و زمانهای بعد از آن به طور پیگیر این دین را بر عجم زادگان منت میگذارد ولی همین توفیق را از بعضی از خویشان پیامبر به خاطر عدم شایستگیشان باز می دارد، همواره به عجم زادگان عطا می کند و از خویشان پیامبر باز می دارد، من هزار دینار بدهکاری ابراهیم را پس از آنکه بر اثر ناداری تصمیم بر طلاق همسران و آزاد نمودن بردگانش گرفته بود - ادا کردم در عین حال در برابر محبتهای من دست از کینه توزی برنمی دارد چنانکه شنیده ای برادران یوسف با یوسف چه کردند یوسف چه ستمها و آزارها از برادرانش دید. (بحار، ج ۴۸، ص ۲۶۳)
به این ترتیب امام رضا از برادرش ابراهیم که از خویشان پیامبر است، سخت انتقاد کرد و عجم زادگان را که توفیق پذیرش دین خدا و امامان برحق را یافته اند برتر از عربهای کج اندیش دانست و ملاک برتری را به تقوا و حق پرستی دانست نه خویشی و فامیل و این خود یک گله ای بود که امام هشتم از برادرش نمود با اینکه به او آنهمه محبت نموده بود، چنانکه شاعر گوید:
من از بیگانگان هرگز ننالم هر آنچه کرد همان آن آشنا کرد
۲ - عاقبت یکی از سران واقفیه
حسن بن وشاء میگوید در مرو خراسان، روزی حضرت رضا مرا طلبید و به من فرمود ای حسن همین امروز علی بن حمزه بطائنی سر سلسله واقفیه مرد و همین لحظه در قبر خودش نهاده شد و دو فرشته نکیر و منکر بر سرش آمدند و پرسیدند پروردگارت کیست؟ او گفت خدا پرسیدند پیامبرت کیست؟ او گفت: محمد ، پرسیدند ولی تو کیست؟ او گفت: علی بن ابيطالب ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت: حسن ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت حسین ، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: علی بن الحسین ، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: محمد بن علی ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت: جعفر بن محمد ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت: موسی بن جعفر پرسیدند بعد از او کیست؟ زبان او گیر کرد آن دو فرشته با تندی به او گفتند بعد از او کیست او سکوت کرد پرسیدند آیا موسی بن جعفر تو را به این سکوت امر کرد، سپس گرزی آتشین بر او علی بن حمزه زدند قبر او از آتش شعله ور شد و همچنان تا قیامت شعله ور است.
و شاء می گوید از محضر امام رضا الله بیرون رفتم، و تاریخ آن روز و آن ساعت را یادداشت کردم طولی نکشید که از اهالی کوفه نامه آمد و از مرگ علی بن حمزه در همان روز و همان ساعت خبر دادند. (بحار، ج ۴۹، ص ۵۸)