خطبه توحيديه
خطبه شریف توحیدیه در مجلس مأمون قبل از موضوع ولایتعهدی و در اوایل سال ۲۰۱ هجری قمری صورت گرفته است. محمد بن یحیی بن عمر بن ابی طالب که از سادات بود و قاسم بن ایوب علوی روایت میکنند چون مأمون عباسی خواست حضرت رضا را برای خلافت و ولایتعهدی بگمارد، بنی هاشم (۱) (منظور از بنی هاشم بنی العباس میباشد. به تیتر واژه بنی هاشم مراجعه کنید.)را دعوت و جمع نموده و اظهار داشت که من قصد کرده ام تا علی بن موسی الرضا را برای بعد از خود به مقام ولایت و خلافت معین کنم بنی هاشم از روی حسادت گفتند: آیا کسی را که به امور مملکت و حکومت و تدبیر شئون خلافت و زمامداری آشنا نیست و سابقه و بصیرت و بینایی ندارد میخواهی خلیفه کنی؟! بهتر است او را برای حضور در این مجلس دعوت کنی و در همین جلسه به جهالت و نا آگاهی او اطلاع یافته که این جریان تو را راهنمایی خواهد کرد. پس مأمون کسی را فرستاد و آن حضرت حاضر شدند. حاضرین گفتند یا ابالحسن به منبر برو و ما را راهنمایی کن تا خداوند را بهتر بشناسیم و بر آن اساس عبادت کنیم. حضرت به منبر رفتند و بعد از لحظاتی سکوت از جای برخواستند بعد از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود سلام بر حضرت محمد و اهل بيتش فرمودند: أول عبادة الله معرفته، و أصل معرفة الله توحیده (مرحله اول در عبادت خدا معرفت اوست و ریشه معرفت هم توحید و یکتا دانستن پروردگار متعال باشد. و نظام توحيد الله تعالى نفى الصفاتِ عَنْهُ، لشهادة العقول أن كلَّ صِفَةٍ ومَوصُوفٍ مخلوق، و شهادة كل موصوف أن له خالقاً ليس بصفة و لا موصوف و استمرار نظم و اختلال پیدا نکردن در مقام توحید پروردگار متعال با نفی صفات از او پیدا شود زیرا عقول شهادت میدهند که هر صفت و موصوفی قهراً مخلوق است و هر مخلوقی خود گواهی میدهد که خالقی دارد که نه صفت است نه موصوف) و شهادة كل صِفَةٍ و موصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدوث، وشهادة الحدوث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدوث ( و هر صفت و موصوفی همیشه باید با هم همراه باشند و همراهی دو چیز با هم نشان از حادث بودن آنهاست و حادث بودن هم با ازلی بودن منافات دارد. فليس الله عرف بالتشبيه ذاته، ولا أياه وحده من اكتنهه، ولا حقيقته أصابَ مَن مثله، ولا به صَدَّقَ مَن نَهَاه، ولا صَمَد صَمَدهُ مَن أشار إليه. (پس کسی که بخواهد ذات خدا را با تشبیه نمودن او به مخلوقاتش بشناسد در واقع خدا را نشناخته است و کسی که بخواهد کنه ذات خدا را در یابد در واقع قائل به توحید نیست و کسی که برای او مثل و مانند قائل شود، به حقیقت او آگاهی نیافته است و کسی که برای او نهایتی را فرض کند او را تصدیق ننموده است و کسی که بخواهد به او اشاره کند در واقع به سوی خدا نرفته بلکه به سمتی دیگر توجه نموده است و به موجودی دیگر اشاره کرده است و لا اياه عَلَى مَن شَبَّهه، ولا لَه تَذلَّل مَن بَعْضَه، ولا إياه أراد من تو همه و هر کس او را تشبیه کند در واقع خداوند را قصد نکرده و هر کس برای خداوند اجزاء قائل شود، در واقع در مقابل او تذلل و خواری نکرده است و هر کس بخواهد با قوه فکر خود او را توهم نماید، در حقیقت به سراغ خدا نرفته است. كلُّ معروف بنفسه مصنوع، وكل قائم في سواه معلول. (هر آنچه که به همراه نفس و ذات خود شناخته شود، مصنوع و ساخته شده است و هر آنچه در چیزی دیگری غیر از خود، قائم و پا بر جا باشد معلول است و نیاز به علت دارد بصنع الله يستدل عليه، و بالعقول تُعتقد معرفته، و بالفطرة تثبتُ حُجَّتُه با مخلوقات خدا میتوان بر وجود او استدلال کرد و توسط عقل است که معرفت و شناخت او پا میگیرد و بوسیله فطرت حجت بر مردم تمام می شود. خلق الله الخلق حِجاب بينَهُ وَ بَينَهُم، وَ مُبايَنَتُهُ إياهم مُفارَقتُهُ إِنِّيتَهُم، و ابتداؤه إياهم دليلهم على أن لا ابتداى له، لعجز كل مُبتدء عن ابتداء غيره، وايداؤه إياهم دليلهم على أن لا أداة فيه، لشهادة الادوات بفاقة المتادين آفرينش مخلوقات توسط خداوند حجابی است بین او و آنها دوری و جدایی او از بندگانش مکانی و مادی نیست بلکه تفاوت وجودی اوست با نحوه وجود آنها و آغاز داشتن خلقت مخلوقات دلیلی است برای ایشان بر این که خدا آغاز و ابتدا ندارد چون هر چیز که آغاز و ابتدا داشته باشد نمی تواند آغازگر چیز دیگری باشد و نیز آلات و ادوات دادن خدا به آنان دلیلی است بر این که در خداوند آلات و ادوات وجود ندارد زیرا آلات و ادوات شاهد. عجز و فقر صاحب آنهاست. فأسماؤه تعبير، وأفعاله تفهيم و ذاته حقيقة، وكنهه تفريق بينه و بین خَلقِه و غیوره تحديد لما سواه، فقد جهل الله من استوصفه، وقد تعدّاه من اشتمله، وقد أخطأه من اكتنهه و اسماء پروردگار متعال فقط برای روشن کردن و بیان حقیقت الوهيت و ذات مجرد او نا محدود است ذاتش حقیقت است و کنهش جدایی او از خلق بقاء او حد و مرز سایر پدیده هاست هر کس بخواهد اوصاف خدا را دریابد او را شناخته است و هر کس بخواهد با فکر خود بر او احاطه پیدا کند در واقع از او گذشته و او را پشت سر نهاده و بر چیز دیگری احاطه پیدا کرده است و هر کس بخواهد کنه او را در یابد به خطا رفته است. و من قال: كيف ؟ فقد شَبَّهه. و مَن قالَ: لِمَ؟ فقد عَلَله. ومَن قال: مَتَى ؟ فَقَد وَقَتَهُ و مَن قَالَ: فيم؟ فقد ضَمَّنَه. و من قال: إلى؟ فَقَد نَهَاه و من قال حتى م؟ فقد غياه، وَ مَن غَياه فقد غاياه، و مَن غاياهُ فَقَد جَزَاهُ وَ مَن جَزَاهُ فَقَد و صَفَه، وَ مَن صَفَه فقد الحَدَ فيه ) و کسی که گفت: چگونه است؟ پس او را تشبیه کرده است به چیزی و اگر گفت برای چیست؟ برای او علت و سبب قائل شده است و کسی که گفت: در چه زمانی است و کی است؟ پس به تحقیق او را وقتی قرار داده است و چون گفت در چه چیز است؟ پس او را در ضمن چیزی دیگر به حساب آورده است و اگر گفت: تاکی و تا کجا است؟ او را متناهی قرار داده است. و کسی که گفت تا پایان چه؟ پس برای او غایت و پایانی ذکر نموده است و کسی که غایت و پایانی برای او قرار داد پس به تحقیق او را پایان و انتهایی را قرار داده است و چون چنین کند، بین او و مخلوقاتش حد مشترک قرار داده است و کسی که چنین کند برای او اجزاء پنداشته و هر کس او را به اجزاء قسمت کرد، به تحقیق او را توصیف کرده است و چون او را توصیف ظاهری نمود در این صورت از حق متعال منحرف گشته و کارش به کفر می انجامد. و لا يتغير الله بانغيار المخلوق كما لا يتحدد بتحديد المحدود، أحد لا بتأويل عددٍ، ظاهر لا بتأويل المباشرة، متجل لا باستهلال رؤية، باطن لا بمزايلة، مباين لا بمسافة، قريب لا بمداناة، لطيف لا يتجسم موجود لا بَعْدَ عَدَم، فاعل لا بإضطرار، مُقدِّر لا بحول فكرة مُدَبِّر لا بحركة، مُريد لا بهمامة، شاء لا بهمَّةٍ مُدرك لا يمحسة سميع لا بآلة، بَصير لا بأداة. لا تَصْحَبَهُ الاوقات، وَ لا تَضَمَّتُهُ الاماكن، ولا تأخذه السناتُ، وَلا تَحُدُّهُ الصفاتُ ولا تُقيده الادوات، سبق الاوقات كونه، والعدم وُجُوده، و الابتداء أزله و خداوند با تغییر یافتن مخلوقات تغییر نمی کند، کما این که با حد و حدود آنها نیز محدود نمی گردد. احد است نه به عنوان عدد ظاهر و آشکار است نه به صورتی که قابل لمس باشد آشکار و و هویداست ولی نه به این معنی که دیده شود باطن و پنهان است ولی نه این که از مخلوقات غائب باشد. دور است ولی نه از نظر مسافت نزدیک است نه از جهت مکانی لطیف است نه از نظر جسم بودن موجود است ولی نه بعد از عدم فاعل است و کار انجام می دهد نه از روی اجبار بلکه با اختیار نام میسنجد و تصمیم میگیرد ولی نه با نیروی فکر تدبیر میکند ولی نه با حرکت اراده میکند ولی نه به آهنگ مشیت و اراده دارد ولی نه با عزم و تصمیم درک میکند ولی نه با آلت و وسیله حس میشنود و میبیند ولی نه به گوش و چشم و وسایل دیگر زمان و مکان ندارد چرت و خواب او را فرا نمیگیرد صفات مختلف او را محدود نمی سازد، آلات و ادوات نیز او را مقید و محدود نمی کند او قبل از زمان بوده است و قبل از عدم وجود داشته است و از لیتش از هر آغاز و ابتدایی فراتر بوده است. بتشعيره المَشاعِرَ غُرف أن لا مشعر له، و بتهجيره الجواهر عُرف أن لا جوهر له، و بمُضادَّته بين الاشياء عُرِفَ أن لاضِدَّ له، و بمُقارَنَتِه بَينَ الأمورِ عُرِفَ أن لا قَرِينَ لَهُ ضادَّ النور بالظُّلْمَة، و الجلاية بالبهم، والجَسْوَ بالبَلل، والصرد بالحرور، مُؤلِّف بين متعادياتها، مُفرّق بين مُتدانياتها، دالة بتفريقها على مُفَرّقها، وبتأليفها على مُؤلّفها، ذلك قوله تعالى: «و مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَينِ لَعَلَّكُمَ تَذَكَّرُونَ» از خلقت حواس توسط او معلوم میشود که فاقد حواس میباشد و از ایجاد عناصر، معلوم می شود که عنصر ندارد و از آنچه که بین اشیاء ضدیت بر قرار کرده است دانسته میشود که خود، ضد ندارد و با ایجاد مقارنه و هماهنگی بین امور دانسته میشود که قرین و هماورد ندارد، بین نور و ظلمت آشکاری و گنگی، خشکی و تری و سرما و گرما، ضدیت بر قرار کرده است. امور نامساعد و دور از هم را به دور هم جمع کرده و امور نزدیک را از هم جدا نموده است و پراکندگی اینها و اجتماع آنها، دلیلی است بر وجود پراکنده کننده و گرد آورنده شان و این آیه شریفه به همین معناست که از هر چیزی جفت و زوج آفریدیم تا شما متذکر شوید. (۱)(سوره ذاریات، آیه ۴۹ )
فَفَرَّقَ بِهَا بَينَ قَبْلُ وَ بَعدُ ، ليعلم أن لا قبل له ولا بعد، شاهدةً بغرائزها أن لا غريزة لَمُغَرِّزها، دالة بتفاوتها أن لا تفاوت لِمُتفاوتها، مخبرةً بتوقيتها أن لا وَقتَ لِمُوَّقَتِهَا، حَجَتَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيَعْلَمَ أَن لاحجاب بينَهُ وَبَينَها غَيْرُهَا، لَهُ مَعْنى الرُّبُوبية إذ لا مَرْبُوبَ، وَ حَقيقَةُ الالهية إذ لا مَالُوهَ، وَ مَعْنَى العالم ولا مَعْلُومَ، وَ مَعْنَى الخالق و لا مخلوق، وتأويل السمع ولا مسموع. (پس جدا ساخت به سبب این موجودات مختلف میان زمان گذشته و آینده را تا معلوم گردد که او را گذشته و آینده ای نباشد و این موجودات به لحاظ داشتن غریزه های نهانی شهادت میدهند که غریزه دهنده آنان از غریزه ای که به موجودات عطا شده است منزه است و آنها با تفاوت داشتن در میان خودشان دلالت دارند که ایجاد کننده تفاوت برای آنها این صفت را ندارد و با وقت و زمان معین داشتن خبر میدهند از فاقد زمان بودن زمان دهنده به آنها حائل و مانع قرار داده است در میان بعضی از مخلوقات و بعضی دیگر، تا فهمیده شود که آفریدگار متعال را حاجبی در میان او و مخلوقاتش نیست مگر خود آنها آن زمان که مخلوقی وجود نداشت او رب بود و آن زمان که ملک و مملوکی نبود او مالک بود و بر هر چیز مستولی بود و آن زمان که هیچ موجودی نبود تا معلوم واقع شود او عالم بود و آن زمان که مخلوقی در جهان نبود او خالق بود و نیز آن زمان که مسموعی وجود نداشت او شنوا بود. ليسَ مُنذُ خَلَقَ استحق معنى الخالق، ولا بإحداثه البرايا استفاد معنى البارثية، كيف ؟ ولا تغيبه (مذ)، ولا تُدنيه (قد)، ولا تحجبه (لَعَلَّ)، ولا تُوفَّته (مَتَى)، و لا تشمله (حِينَ)، و لا تقارنه (مَع) نیست که سزاوار خالقیت باشد از زمانی که خلق کرده است و نه به سبب احداث و به وجود آوردن موجودات عنوان بارئیت را کسب کرده باشد. چگونه می توان غیر از این را تصور کرد؟ و با بکار بردن کلمه (از) او را در برخی از زمانها غائب فرض کرد و با بکار بردن کلمه (چه) برای او زمان را فرض نمود و با بکار بردن کلمه (شاید) برای او مانع و عدم قطعیت را فرض نمود و با بکار بردن کلمه (کی) برای او وقت معینی را فرض کرد و با بکار بردن کلمه (اکنون) خداوند را محدود زمان دانست و با بکار بردن کلمه (با) برای خداوند قرین و همراهی فرض نمود.) إنَّما تَحُدُّ الادوات أنفسها، وتُشير الآلة إلى نظائرها، وفي الاشياء يوجد أفعالها، مَنَعَتها من القدمة، وحمتها قد الازلية، و جنبتها لولا التكملة افترقَتْ فَدَلَّتْ على مُفَرِّقها، وتباينت فأعربَتْ عن مباينها، لما تجلى صانعها للعقول و بها احتجب عن الرؤية، وإليها تحاكم الأوهام، و فيها أثبتُ غيره، ومنها أنبط الدليلُ، وَ بِها عَرَّفَها الاقرار و بالعقول يعتقد التصديق بالله، وبالاقرار يكمل الايمان به، و لا ديانة الا بعدَ المَعْرِفَةِ وَ لَا مَعرفَةَ إِلا بالاخلاص مع التششبيه، و لا نفى مَعَ اثباتِ الصَّفاتِ للتشبيه ادوات امثال خود را محدود می سازد و آلات متناسب با امثال و نظایر خویش است و اینها نه در خداوند بلکه در سایر اشیاء مؤثرند. ابتداء زمانی داشتن آنها را از ازلی بودن بازداشته و فقدان بعضی از حالات و صفات، آنها را از کمال دور ساخته است. جدایی آنها دلیل و نشانه وجود جدا کننده آنهاست تباین و تفاوت آنها نشانه وجود تفاوت دهنده آنهاست خالق ،اشیاء توسط آنها بر عقول آدمیان تجلی کرده و بوسیله آنها، چشم ها پنهان گردیده است. ملاک استدلال افکار درباره خداوند همین اشیاء و موجودات است. در اشیاء تغییرات را قرار داده و دلیلشان بر اساس اشیاء است. اقرار به وحدانیت خود را به سبب وجود این اشیاء به آنها الهام فرموده است. تصدیق و اقرار به خداوند توسط عقول صورت می پذیرد و با اقرار به خدا ایمان کامل میشود تا معرفت و شناخت نباشد دیانت کامل نمی شود و تا اخلاص نباشد، معرفت و شناخت انجام نمی گیرد و با اعتقاد به تشبیه اخلاصی در بین نخواهد بود و اگر کسی در مورد خداوند به صفاتی زائد بر ذات قائل شود تشبیه را نفی نکرده بلکه در واقع قائل به تشبیه شده است.) فكل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع فى صانعه، لا تجرى عليه الحركة والسكون، وكيف يجرى عليه ما هو أجراه، أو يعود اليه ما هو ابتدأه ؟! إذاً لتفاوتت ذاته، ولتجزء كنهه، ولا متنع من الأزل معناه، و لما كان للبارء معنى غير المبروء، ولو حُدَّ له وراء إذاً لحد له أمام، ولو التمس له التمام إِذا لَزَمَه النقصان كيف يستحق الازل من لا يمنتع من الحدوث ؟ وكيف ينشى الاشياء من لا يمتنع من الانشاء ؟ إذا لقامت فيه آية المصنوع، ولتحول دليلاً بعد ما كان مدلولاً علیه هر چیزی که در مخلوق یافت می شود، در خالقش وجود نخواهد داشت و هر چه در مورد او امکان داشته باشد درباره صانعش محال و ممتنع خواهد بود. در مورد او حرکت و سکون وجود ندارد چگونه امکان دارد چیزی را که خود ایجاد کرده در مورد خود او مصداق یابد؟ یا آنچه را خودش آغاز کرده و به وجود آورده به سوی او بازگشته و در مورد او مصداق پیدا کند؟ اگر چنین بود نقص و کاستی و کمبود در ذاتش راه می یافت و کنهش از وحدت در آمده دارای اجزاء میشد و ازلی بودن در موردش محال میگردید و خالق مثل مخلوق می شد. اگر برای او پشت تصور شود مقابل و روبرو نیز تصور میشود و اگر برای او تمام بودن فرض شود، نقصان هم فرض می شود کسی که حدوث درباره اش محال نیست چگونه می تواند از لی باشد؟ کسی که ایجاد شدن درباره اش محال نباشد چگونه میتواند ایجاد کننده اشیاء باشد؟ اگر چنین بود نشانه مخلوق و مصنوع بودن در او وجود میداشت و خود آیه و نشانه میشد نه این که موجودات دیگر برای او آیه و نشانه باشند. ليس في مُحالِ القول حُجَّةٌ، ولا في المسألة عنه جواب، و لا في معناه له تعظيم. ولا في إباءته عن الخلق ضيم ، إلا بامتناع الازلى أن يثنى و ما لابد له أن يبدء لا إله إلا الله العلى العظيم، كذب العادلون بالله و ضَلُّوا ضَلالاً بعيداً و خسروا خُسراناً مبيناً، وَ صَلَّى الله على محمد وأهل بيته الطاهرین قول محال که مخلف حق است حجتی در بر ندارد و سوال درباره خدا فاقد جواب است و در غیر این صورت خداوند تعظیم و احترام نشده است و در عقیده به این که خداوند به کلی با مخلوقین غیریت دارد ظلم و افترایی نیست موجود ازلی محال است که مرکب باشد با دو تا بودن در او راه یابد و آنچه آغازی ندارد محال است مخلوق باشد و آغاز و انجامی برایش تصور شود. معبودی نیست جز خدا که بزرگ و بلند مرتبه است. کسانی که خدا را با دیگر موجودات یکسان می دانند، دروغ گفته اند و به ضلالت دچار گشته اند و به وضوح و آشکار زبان نموده اند.
امام در پایان این خطبه شریف بر حضرت محمد ﷺ و اهل بیتش درود فرستادند و از منبر پایین آمدند. (۱)(عيون اخبار الرضاء ، ج ۱، باب ۱۱، ص ۳۰۲ تا ص ۳۱۳ معرفة الله (ترجمه و شرح خطبه توحیدیه امام رضا)، ترجمه توحيد الرضای علامه مجلسی)