مأمون در اندیشه نگهداری خلافت خود
پس از آنکه امین برادر مأمون به دست سپاه مأمون در سال ۱۹۸) کشته شد، مأمون در خراسان بدون رقیب به عنوان هفتمین خلیفه عباسی بر مسند خلافت نشست و زمام امور کشور پهناور اسلامی را که در آن عصر بزرگترین کشور جهان بود، به دست گرفت.
ارکان حکومت خودکامه مأمون از جهاتی متزلزل بود و مأمون در مورد دوام ،حکومتش نگرانی شدید داشت، زیرا:
۱- از یک سو علویان و طرفدارنشان که از حکومت عباسیان دلی پریشان و پررنج داشتند هرگز حکومت او را تأیید نمی کردند، بلکه در هر فرصتی در هر منطقه پرچم مخالفت بر ضد او بر می افراشتند.
۲- از سوی دیگر عباسیان و طرفدارانشان دل خوشی از مأمون نداشتند، زیرا او بردارش امین را کشت، و سر بریده امین را به عنوان نمایش قدرت بر روی چوب نصب کرد این کار موجب رنجش عباسیان شد زیرا عباسیان امین را ولیعهد رسمی و مشروع هارون میدانستند و امین پسر زبیده که بانوی برجسته عباسی بود را به مأمون پسر مراجل بانویی که اصلاً ایرانی و کنیز بود نمی فروختند.
3- از سوی سوم اعراب که به تعصب به عربیت و برتری نژاد عرب معتقد بودند هرگز حاضر نبودند حکومت مأمون را بپذیرند زیرا می دیدند ارتباط او با ایرانیان بیشتر است، مربی و معلم او، فضل بن سهل ایرانی است و دو پست حساس کشور (فرماندهی نظامی و نخست وزیری را به دست گرفته است، و همچنین مشاور مخصوصش يحيى بن اكثم خراسانی است و......
4- از سوی چهارم ایرانیان و خراسانیان به طور فطری طرفدار و دوستدار خاندان رسالت بودند و به علویان تمایل داشتند، از این رو مأمون که یک نفر عباسی و رو در روی خاندان رسالت قرار داشت نمی توانست در میان آنها پایگاه عقیدتی و مردمی داشته باشد، و به آنها اعتماد کند، با توجه به اینکه پدرش هارون، قاتل حضرت امام کاظم بود.
-۵- از سوی پنجم شیعیان جهان در هر کجا بودند ولایت و رهبری غیر امامان را حکومت طاغوتی می دانستند و به طور جزم معتقد به حکومت حاکمان بر حق که همان امامان معصوم باشند بودند.
این امور و امور دیگر موجب شد که مأمون در مورد دوام حکومت خود نگران شد و چاره ای جز این ندید که در این مورد هر چه زودتر اقدام جدی کند و با ارائه یک طریق منطقی و مقبول به علاج واقعه، قبل از وقوعش بپردازد.
بهترین راهی که به نظرش رسید این بود که حضرت رضا را که در ایران و در میان علویان و... پایگاه مردمی استوار و محکمی داشت از مدینه به خراسان دعوت کند و خلافت و یا ولایت عهدی را به او بسپارد و با این طریق از خطرهای جدی پیشگیری نماید.
گرچه در ظاهر چنین وانمود شد که مأمون شیعه حقیقی است و براستی میخواهد که امام رضا بر مسند خلافت بنشیند و به حق حکومت نماید (در دعوت مأمون از امام رضا (ع) سخن از خلافت و ولایتعهدی نیست، بلکه این موضوع، بعد از ورود حضرت رضا (ع) به خراسان مطرح شده است. ) ولی حوادث بعد بروشنی ثابت کرد که مأمون برای حفظ قدرت خود این کار را کرد و میخواست وجود حضرت رضا الله را پلی برای مقاصد شوم خود قرار دهد و با این ترفند و نیرنگ چند صباحی بیشتر حکومت نماید اما اینکه چرا حضرت رضا دعوت او را پذیرفت علل آن در صفحات بعد، روشن خواهد شد.