ناخشنودی امام رضا از سفر به خراسان
شواهد بسیار در دست است که امام رضا از سفر به خراسان ناخشنود بود و به طور مکرر ناخشنودی خود را برای مردم آشکار نمود و با این روش حجت را بر مردم تمام کرد تا مردم گول طرح و ترفند مأمون را نخورند و بدانند که او فریب مأمون را نخورده، بلکه براساس قانون اهم و مهم به خاطر مصالحی، به این سفر، مجبور و ناگزیر شده است دلایل و شواهدی که بیانگر ناخشنودی امام رضا از این سفر است بسیار است، از جمله
الف: امام چندین بار دعوت مأمون را رد کرد، سرانجام در برابر اصرار مأمون مجبور شد تا دعوت او را بپذیرد.
ب :مخول سجستانی میگوید در مدینه بودم، حضرت رضا ساعاتی قبل از حرکت به سوی خراسان، مکرر کنار قبر رسول خدا می رفت و با صدای بلند گریه میکرد، به محضرش رفتم و او را دلداری دادم فرمود: «مرا رها کن، من از جوار جدم خارج میشوم و در غربت میمیرم و در کنار قبر هارون دفن می شوم(عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۷)
ج: آن حضرت هنگام خروج از مدینه افراد خانواده و بستگانش را به دور خود جمع کرد و به آنها فرمود: «هم اکنون برای من گریه کنید تا صدای گریه شما را بشنوم و من دیگر از این سفر برنمی گردم. آنگاه دوازده هزار دینار، بین آنها تقسیم نمود. (عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۷)
د: در آن سالی که امام رضا عازم خراسان بود، همراه پسرش حضرت جواد برای انجام حج عمره به مکه رفتند، حضرت رضا با چشمی گریان در کنار کعبه ایستاده بود و با خانه خدا وداع می کرد و پس از طواف به مقام ابراهیم رفت و در آنجا به نماز ایستاد.
موفق غلام حضرت رضا میگوید: حضرت جواد را کنار حجر اسماعیل دیدم نشسته و به راز و نیاز مشغول است، نشستن آن حضرت به طول کشید به او عرض کردم فدایت شوم برخیز!
فرمود: «نمی خواهم از اینجا برخیزم مگر اینکه خدا بخواهد.» او در این هنگام بسیار غمگین بود نزد حضرت رضا رفتم و ماجرا را گفتم امام رضا نزد حضرت جواد آمد و فرمود: «ای محبوب دلم برخیز!
حضرت جواد عرض کرد نمی خواهم از این مکان برخیزم.
امام رضا فرمود چرا برنمی خیزی؟ او عرض کرد: «چگونه برخیزم با اینکه شما را میبینم به گونه ای با خانه خدا وداع می کنی که گویی دیگر به اینجا باز نمی گردی
حضرت رضا فرمود محبوب دلم برخیز، در این هنگام او برخاست و همراه پدر حرکت کرد. (كشف الغمه، ج ۳، ص ۲۱۵ و ۲۱۶ )
این حادثه نیز بیانگر ناخشنودی حضرت رضا از سفر به خراسان بود و نشان میداد که آن حضرت از این سفر ناراضی است.
ه: امام رضا با ولایتعهدی اجباری و ظاهری که مشروط به شرایطی بود همچون صلح امام حسن با معاویه، به مردم فهماند که سیاستش از سیاست مأمون کاملاً جدا است، و نیز در ماجرای استقبال عظیم مردم نیشابور به مردم فهماند که من از طرف خدا امام بر مردم هستم نه از طرف مأمون.... و در گفتگوی با مأمون پیرامون خلافت، با کمال صراحت به مأمون فرمود: تو چکاره ای؟ که خلافت را به من واگذاری اگر خلافت را خدا به تو داده تو نمی توانی آن را به دیگری واگذاری و اگر خدا به تو نداده چه حقی داری که آن را عزل و نصب کنی. (عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۹ و ۱۴۰)
و: پس از ورود حضرت رضا به مرو» در مجلس باشکوهی که مأمون برای بیعت گرفتن از حاضران برای ولایتعهدی حضرت رضا تشکیل داده بود همه مسرور بودند، از جمله یکی از نزدیکان خصوصی حضرت رضا خوشحالی میکرد امام به طور محرمانه به او فرمود: به آنچه مینگری دلت سرگرم نشود، شادمان نباش این کار سر نخواهد گرفت. (ترجمه ارشاد مفید، ج ۲، ص ۲۵۴)
ز: یاسر خادم میگوید پس از آنکه ولایتعهدی برای امام رضا استقرار یافت دیدم دستهایش را به سوی آسمان بلند نمود و به خدا چنین عرض میکرد
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنِّي مُكْرَهُ مُضْطَرٌ، فَلَا تُؤَاخِذْنِي كَمَا لَمْ تُؤَاخِذْ عَبْدَكَ وَ نَبِيَّكَ يُوسُفَ حِينَ وَقَعَ إِلَى وِلايَةِ مِصْرٍ:
خدایا تو میدانی که من در مورد قبول ولا يتعهدى مجبور و ناگزیر شدم مرا مورد بازخواست قرار نده چنانکه بنده و پیامبرت یوسف را هنگامی که حکومت اقتصادی مصر را به دست گرفت، بازخواست نکردی. ( بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۰)