شهادت امام از دیدگاه روایات
پیامبر اکرم ﷺ می فرمایند: تقتل حفدتی بارض خراسان؛ فرزندی از فرزندانم در زمین خراسان کشته خواهد شد. (۴)(مجمع البحرين، ج ۳، ص ۳۸، ذیل واژه حفد) در روایتی از امام صادق نقل شده: يخرج رجل من ولد ابنى موسى اسمه اسم امير المؤمنين الى ارض طوس و هي بخراسان يقتل فيها بالسم؛ مردی از نسل فرزندم موسی که نامش هم چون نام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب میباشد به خراسان خواهد رفت و در آنجا به وسیله زهر، به شهادت خواهد رسید.» (۵)(عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۵۵)
شهادت امام از زبان اباصلت
مهمترین مسئله ای که تاریخ نویسان به آن پرداخته اند: نحوه به شهادت رسیدن امام رضا میباشد در این باره گزارشاتی از اباصلت هر ثمة بن اعين عبد الله بن بشیر و محمد بن جهم به ثبت رسیده است. طبق تحقیقات وسیع و دقیق در مورد شهادت امام الله از زبان هرثمه بن اعین، مشخص گردید که تاریخ مرگ هر ثمه بن اعین سه سال قبل از شهادت امام رضا الله بوده و نمی توانسته شاهد شهادت امام رضا بوده و امام با وی پیرامون شهادتشان صحبتی داشته باشند بنابراین گزارش وی که تاریخ نویسان در گذشته به آن دامان زده اند مردود و بی اعتبار است. (۶)(گزارش شهادت امام رضا از زبان هرثمه بن اعین در کتاب عیون اخبار الرضاء ، ج ۲، باب ۶۴، ص ۶۰۲ تا ص ۶۱۳ آمده است. برای آشنایی بیشتر با این شخصیت به تیتر واژه هرثمه بن اعین مراجعه کنید)
اما بهترین و مستندترین گزارش گزارش جناب اباصلت هروی میباشد. امید است از این پس در مورد گزارش شهادت امام رضا تنها به گزارشی از ایشان استناد شود. این بابویه قمی به سند معتبر در عیون اخبار الرضا لله آن را نقل کرده است. اباصلت میگوید یک روز قبل از شهادت حضرت رضا نزد ایشان بودم. حضرت فرمودند: ای اباصلت به این قبه ای که قبر هارون الرشید در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او مشتی از خاک برگیر و نزد من بیاور. من طبق دستور حضرت خاکها را آماده کردم حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر هارون بود، بوئیدند و سپس بر زمین ریختند و فرمودند: مأمون قصد دارد مرا پشت سر هارون دفن کند که قبر او قبله من قرار گیرد و دستور می دهد که آن ناحیه را حفر کنند ولی زمانی که کلنگ میزنند به صخره ای اصابت میکند که اگر تمام کلنگ داران توس جمع شوند نمی توانند آن را حرکت دهند. وقتی حضرت خاک سمت قبله را بوئیدند فرمودند به زودی دفن من در این موضع خواهد بود پس امر کن که این محل را حفر کنند تا ضریحی نمایان شود و امر کن که لحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند و حق تعالی هر اندازه که خواهد آن را گسترده خواهد نمود و آن را باغی از باغهای بهشتی میگرداند. در آن هنگام از جانب بالای سر قبر رطوبتی ظاهر می شود، همان وقت آنچه را که به تو می آموزم بخوان تا به قدرت الهی، آن قدر آب می جوشد که لحد را فرا میگیرد و ماهیان کوچکی در آب ظاهر میشوند و این نانی را که به تو میدهم برای آنها در آب ریزه کن تا آن ماهیان بخوردند؛ سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و آن ماهیان کوچک را می بلعد؛ و ناپدید میشود. پس در آن هنگام دست خود را در آب بگذار و این دعایی را که به تو تعلیم میکنم قرائت کن تا آبها بر زمین فرو رود و قبر خشک گردد. آنگاه که مرا درون قبر میکنید، قبر به هم متصل می گردد و احتیاج به ریختن خاک نمی باشد. همانا این اعمال تو در حضور مأمون خواهد بود.» اباصلت میگوید: فردای آن روز من در خدمت امام بودم آن حضرت بعد از نماز صبح جامه هایشان را پوشیدند و در محراب نشستند و گویا منتظر چیزی بودند تا این که غلام مأمون آمد. آنگاه امام کفش خویش را پوشیدند و ردای مبارک را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای اباصلت به مجلس مأمون داخل میشوم به هنگام بازگشت اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن می گویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم با من سخن مگو. »
اباصلت در ادامه می گوید: حضرت به خانه مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب همراهی کردم و در حالی که در نگرانی و اضطراب به سر میبردم منتظر ماندم و بدون این که کی متوجه گردد. به سخنان امام و مأمون گوش فرا میدادم با ورود امام به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با خوشرویی به استقبال امام آمد و آنچه میتوانست اکرام و احترام نمود و به اصرار ایشان را به خوردن انگور دعوت کرد. دیری نپایید که درب اتاق باز شد و امام الله قصد خارج شدن از اتاق را داشتند که مأمون گفت: ای پسر عموا کجا میروی؟! امام در حالی که باقی انگور از دست مبارکشان بر زمین افتاد فرمودند به آنجا که مرا فرستادی .»
آن حضرت غمگین و محزون ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از خانه مأمون بیرون آمدند. من به دستور امام ، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند یا أَبا صَلْتِ قَدْ فَعَلُوها ای اباصلت آنها کار خود را انجام دادند و در این هنگام، زبان آن حضرت به ذکر توحید و شکر و حمد خدا، گویا بود. (۱)(مقاتل الطالبيين، ص ۳۷۷؛ عيون اخبار الرضائية ، ج ۲، ص ۲۴۲ تا ص ۲۴۵ )