ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جلد دوازدهم)  ( صص121-200 ) شماره‌ی 4107

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > درخواست مامون از امام برای خواندن نماز عيد فطر

خلاصه

در بحار و عیون اخبار و أغلب كتب تواریخ و آثار مروی است که بعد از آنکه حضرت امام رضا الله ولایت عهد یافت روزعیدی پیش آمد و مأمون خلیفه را انحرافی در مزاج پدیدار و از بیرون شدن از سرای و نماز عید گذاشتن با مردمان ثقل و سنگینی در بدن یافت که ادای نماز بروی گران همی نمود ، لاجرم در خدمت حضرت أبي الحسن الله عرض کرد: يا أبا الحسن بپای شو و مردمان را نماز عید بگذار .

متن

بیان خواستار شدن مأمون از حضرت امام رضا عليه الصلاة والسلام برای گذاشتن نماز عید

در بحار و عیون اخبار و أغلب كتب تواریخ و آثار مروی است که بعد از آنکه حضرت امام رضا الله ولایت عهد یافت روزعیدی پیش آمد و مأمون خلیفه را انحرافی در مزاج پدیدار و از بیرون شدن از سرای و نماز عید گذاشتن با مردمان ثقل و سنگینی در بدن یافت که ادای نماز بروی گران همی نمود ، لاجرم در خدمت حضرت أبي الحسن الله عرض کرد: يا أبا الحسن بپای شو و مردمان را نماز عید بگذار .

و بروایت یاسر خادم و ريتان بن الصلت ، مأمون بآنحضرت پیغام داد که سوار شود و برای نماز عید با مردمان راه بر گیرد و ایشانرا نماز بگذارد و خطبه عید براند، و این حکایت در مرو بود تا مردمان مطمئن القلوب كردند و فضل و مناقب آنحضرت را بدانند و از دل و جان بر این دولت مبارکه اقرار آورند.

إمام رضا الله در جواب او پیام فرستاد که بآن شروطی که در میان من و تو گاهی که داخل در کار ولایت عهد شدم دانائی، پس مرا از اینکه مردمان را نماز بگذارم معاف بدار، مأمون در جواب گفت: اراده من در این امر این است که این کار در قلوب عامه مردمان و لشکریان و شاکریه رسوخ گیرد و باین کار دلهای ایشان اطمینان و آرام جوید و بآنچه خداوند تعالی ترا بآن فضیلت و فزونی داده است اقرار نمایند.

بالجمله بر همین منوال در میانه مأمون و آن حضرت سخنان بگذشت و آنحضرت پذیرفتار نمیشد و مأمون بر اصرار می افزود، و چون الحاح مأمون از حد در گذشت آن حضرت فرمود : اى أمير المؤمنین اگر مرا از این کار معفو بداری همان مرا محبوب تر است و اگر معفو نمیگردانی بیرون میشوم چنانکه رسول خدای بیرون میشد و چنانکه بیرون ميشد أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، مأمون عرض کرد: بهر نحو که دوست میداری بیرون شو و مأمون با سر هنگان سپاه و دیگر مردمان فرمان کرد که چون آفتاب طلوع نماید بر در سرای حضرت امام رضا الله حاضر شوند .

و از آن طرف چون این خبر گوشزد اهل شهر شد مردان و زنان و کودکان بتماشای جلوه انوار ساطعه حضرت امام رضا صلوات الله علیه در هر گوشه و گذرگاه وبامها و سطوح جای گرفتند و نظر بر نمایش نور آفتاب ولایت گماشتند و بزرگان درگاه و سران سپاه و اعیان لشکر با ساز و برگ و احتشام والبسه واشياء وآلات جليله که در خور دربار خلافت مدار است با کمال تجمل و نهایت عظمت و جلال در پیشگاه درب سرای ولایت انتهای رضوی صلوات الله وسلامه عليهم حاضر گردیدند و با نتظار قدوم همایونش صف در صف بر کشیدند تا چه شود که بخت ایشان بار گردد و نظاره بر نور الأنوار ایزد کردگار فروغ افزای ابصار آید .

 از آنسوی چون آفتاب عالمتاب سر از کوه بر کشید آن آفتاب آفرینش و نور بخش عوالم امکان که هزاران ماه و آفتابش از لمعات انوار خاصه پروردگار لمعه ایست برخاست و از جامه عاریتی که علاقه این دنیای فانی است تن بر آسود و برای غسل آن اندام مبارك بآب اندر شد و آبهای هر دو عالم را مفتخر و مطهر گردانید و عمامه سفید که از پنبه بود بر سر مبارک نهاد و یکطرف آن را بر روی سینه مبارک انداخت و طرف دیگرش را میان دو کتف مبارك افکند و جامه های خود را بکمر برزد .

آنگاه با تمام غلامان خود فرمان داد که بهمان سبك حركت نمايند و عصائی بدست مبارک داشت و بیرون آمد و ما در پیش روی مبارکش بودیم و آنحضرت با پای برهنه و سراویل بالا زده تا نیمه ساق مبارك و جامه ها بر کمر بر آورده نمودار شد .

اینوفت تمامت خلق از تمام طبقات از زن و مرد و بزرگ و كوچك و آزاد و بنده و سیاه و سفید و چاکران دولت و عظمای ملت گوی سبقت از هم میر بودند و بتماشای آن حضرت شتابان میشدند و ازدحامی عجیب بنمودند، و آن حضرت با آن هیئت و عطر و طیب بکار برده راه سپار شد و ما در پیش رویش راه میسپردیم این وقت سر مبارک بآسمان بر آورد و چهار تکبیر بلند بفرمود ما را چنان همی نمود که هوا و دیوارها و آسمان و زمین او را جواب میگویند .

و از آنطرف گروه سرهنگان و سرداران و سرافرازان لشکر که بر دربار امارت مدار بودند و همه خود را مزین ساخته و اسلحه بر تن بیاراسته و بهیئتی بس جمیل و پسندیده حاضر و ایستاده و ناظر بودند، چون ما برایشان با پایهای برهنه و البسه بر کمر زده نمودار شدیم و حضرت امام رضا و روشنی بخش ارض و سما طلوع فرمود وقفه بر در سرای بنمود و فرمود : « الله اكبر الله اكبر الله اكبر على ما هدانا الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمد لله على ما أبلانا ، و آنحضرت صدای مبارک را باین کلمات بلند کرد ما نیز صداهای خود را بلند کردیم، زمین مرو از گریه و ناله وصیحه و ضجه مردمان بجنبش اندر آمد .

و آنحضرت سه نوبت این تکبیرات مذکور را بر زبان معجز تبيان مبارك بگذرانید و شهر مرو از جای برآمد تمام سرهنگان سپاه و اعیان پیشگاه

و سواران لشکر بناگاه زمام اختیار از کف نهاده خود را از مرکبها بزیر انداخته چکمه و موزه از پای بیرون افکنده و این هنگامی بود که حضرت امام رضا نظر ولایت آیت بایشان افکند و این وقت شهر مروضجه واحده شد .

حضرت أبي الحسن رضا سلام الله علیه راه می نوشت و در هر ده قدم ایستادنی میگرفت و خدای را چهار تکبیر میراند و ما را همینمودار میشد که آسمان و زمین و دیوارها با آنحضرت تکبیر میرانند و جواب آنحضرت را عرضه میدارند از کثرت گریه و ناله و ضجه شوق مردمان آثار محشر نمایشگر شد ، و این آشوب و حکایت بمأمون پیوست .

ذو الرياستين فضل بن سهل گفت: اى أمير المؤمنین اگر رضا بر این شأن وسان و این وضع و سامان قدم بمصلی بگذارد مردمان همه بدو مفتون کردند و همه از تو روی بر تابند و یکباره بحضرتش بگروند و خلافت برای تو باقی نماند مصلحت تو در این است که از آن حضرت خواستار مراجعت شوی ، مأمون یکتن را بفرستاد و مسئلت مراجعت بنمود ، أبو الحسن اله موزه خود را بخواست و بپوشید و مراجعت فرمود .

در کشف الغمه و غیرها در ذیل این حکایت مسطور است که چون مأمون بواسطه کسالت مزاج از نماز عید باز ماند و بحضرت رضا عرض کرد: برخیر و مردمان را نماز بگذار ، آن حضرت بیرون آمد و بر تن مبارکش قمیصی کوتاه سفيد و عمامه سفید لطیفی و هر دو از پنبه بود و چوب دستی در دست مبارک داشت و پیاده بآهنگ مصلی روان گشت و میفرمود : « السلام على أبوى آدم ونوح السلام على ابوى إبراهيم وإسماعيل السلام على ابوى محمد وعلي السلام على عباد الله الصالحين » چون مردمان آن حضرت را بدیدند بسویش شتابان شدند و خویشتن را برای تقبیل

دست همایونش بر آن حضرت می افکندند .

پاره از اصحاب و حواشی مأمون بشتافتند و گفتند : اى أمير المؤمنين تدارك امر مردمان را ببین وزود بیرون شتاب و با ایشان نماز بگذار و اگر نه الآن خلافت از دست تو بیرون می شود و مأمون را بر آن بداشت که خودش بیرون آمد و شتابان روان گردید و حضرت امام رضا بواسطه كثرت ازدحام مردمان و دست بوسی ایشان مجال ورود بمصلی را نداشت و دوری گرفته بود پس مأمون بیامد و پیش بایستاد و مردمان را نماز بگذاشت .

 صاحب کشف الغمه میگوید: بهترین حال کسانیکه از سرهنگان و سپاهیان که پیاده شدند کسانی بودند که کاردی با خود داشتند تا بزودی بند چکمه یا پای افزار خود را هر چه زودتر بریدند و از پای بیرون افکنده با پای برهنه روان شدند ، مقصود آن است که از کثرت هیبت و عظمت آنحضرت که با پای برهنه بیرون آمده بود و حاضران همه خود را از مرکبها بزیر افکندند تا مانند آنحضرت برهنه پای شوند و بسیار عجله داشتند هر کس کاردی داشت زودتر بمطلب خود رسید .

و ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: چون امام رضا چنانکه مذکور شد بجانب مصلی روان شد و صدای تکبیر و ضجه مردمان گوشزد مأمون گردید فضل بن سهل گفت : يا أمير المؤمنين اكر إمام رضا الله بمصلی برسد مردم مفتون اوشوند و ما برخون خویش خوفناک هستیم ، مأمون يكتن را بخدمت آن حضرت فرستاده پیام داد که ما ترا مقداری بزحمت و کلفت در انداختیم و هیچ آسوده نداشتیم که اذیت و آزاری بتو وارد شود ، هم اکنون بازشو و هر كسى على الرسم مردمان را نماز میگذاشت بگذارد.

میگوید : این وقت آنحضرت بمسجد خرگاه تراشان رسیده بود پس داخل آن مسجد شد و در تحت عبایه که در آنجا بود نماز بگذاشت و از آن پس موزه را بپوشید و سوار شد و بازگشت و امر مردمان اختلاف پیدا کرد و در کار نماز ایشان انتظامی پدید نشد .

ابن صباغ مالکی نیز در فصول المهمه باین حکایت رقم کرده و گوید : چون مأمون بآن حضرت عرض کرد: سوارشو و مردمان را نماز عید بگذار و إمام رضا امتناع نمود و فرمود : بر آن شرطی که در میان تو و من شده است دانائی یعنی قبول ولایت عهد را بآن شرط نمودم که در هیچ امری دخالت نکنم و مرا از نماز معاف بدار، مأمون گفت: قصد من این است که نام تو بلند و مشهور شود و همه کس بداند تو ولیعهد من و بعد از من خليفه من هستی ، والحاح واصرار زياد نمود و بفرمان او سرهنگان ومؤذنان ومكبران و لشكريان واعيان دولت مأمون قبل از طلوع آفتاب بر در سرای مبارکش حاضر شدند و منتظر بیرون آمدن إمام بودند .

از آن پس آن حضرت بیرون آمد و غسل فرموده و نیکوترین جامه های خود را پوشیده و عمامه که از پنبه بود بر سر مبارک بسته يك طرف آن را برشانه مبارك افكنده و مقداری طیب بکار برده و عصائي كوچك بدست مبارک داشت و پیاده بیرون آمد و سوار نشد و باغلامان اتباع خود امر فرمود که چنین کنید که من کردم، ایشان نیز چنان کردند و در پیش روی مبارک هنگام طلوع آفتاب روان و صداهای خود را بتکبیر و تهلیل بر کشیدند .

و چون سرهنگان و لشکریان آن حضرت را بر این حالت دیدند طاقت و تاب نیاوردند جز اینکه بجمله از اسبهای خود و مراکب خود فرود آمده و در پیش روی مبارکش روان شدند و چارپایان خود را بدست غلامان خود بدادند تا از عقب مردمان بیایند، و چون فضل بن سهل آن سخنان را بگفت و مأمون آنحضرت را مراجعت داد خودش بر نشست و برفت و مردمان را نماز عید گذاشت ، سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار بروایت ابن صباغ اقتفا کرده است.

 راقم حروف گوید : اغلب مصنفین عامه و خاصه باین حکایت اشارت کرده اند و اگر اندک اختلافی در پاره کلمات دارند در اصل قصه متفق هستند . و از این خبر باز میآید که مأمون را در اظهارات خود و عنوان تشيع عقیدت و حقیقت و اذعان باطنی نبوده است و هر چه میکرده است برای حفظ مراتب

و ازدیاد قوت دولت و شوکت و پیشرفت خود بوده است و گرنه از چه بایستی بواسطه كلمات فضل و سایر امثال او از چنان نماز خالق پسند صحیحی که مانندش متصور و ممکن نبود چشم بپوشد و مردمان را از چنان شرف و فیض دوجهانی محروم گرداند و اوزار نماز ایشان را بر گردن خود بسپارد بلکه از کثرت شقاوت و ظلمت جهالت بر خلاف عقل و مخالف ناموس جهانداری کار کند .

و این نیز یکی از معجزات امام رضا الله است که خواست باطن و حقن و ضغن و نفاق و شقاق و عدم ایمان او را بر خلق جهان مکشوف بگرداند و همچنین خلق روزگار بر جلالت قدر و حقانیت و مظلوميت إمام رضا الله وغاصبيت و عدم لیاقت مأمون و پدران او آگاه کردند و این حکایت را تا پایان روزگار ورد السنه خود سازند .

و از این است که هر وقت چنین حالات و اوصاف نمودار میشد بر کید و کین مأمون می افزود و قصد آزار آن حضرت ولایت آیت را می نمود چنانکه پاره مذکورگشت و برخی دیگر نیز بالمناسبه مسطور میشود .

بیان قصد کردن مامون توهین امام رضا را و نفرین آن حضرت و توهین مأمون

در بحار وعيون أخبار ومناقب ابن شهر آشوب و ساير كتب أحاديث وتواريخ مسطور است که أبو الصلت عبد السلام بن صالح هر وی گفت که مأمون را خبر دادند که حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا سلام الله عليه برای کلام انعقاد مجالس میکند و مردمان بتكلم و علوم فاخره آنحضرت مفتون می شوند ، مأمون با محمد بن عمرو طوسی که حاجب مأمون بود امر کرد تا برفت و مردمان را از مجلس آن حضرت مطرود نمود و خود آنحضرت را نزد مأمون حاضر ساخت .

چون مأمون نظرش افتاد کلمات درشت بر زبان آورد و آنحضرت را رنجیده خاطر ساخت ، إمام رضا از حضور مأمون بیرون آمد و غضبناك هر دو لب مبارك حرکت میداد و میفرمود: « بحق مصطفى و مرتضى وسيدة نساء قسم است لاستنزلن من حول الله عز وجل بدعائى عليه ما يكون سبباً لطرد كلاب أهل هذه الكورة إياه واستخفافهم به و بخاصته و بعامته ، هر آینه بحول وقوه خداوند عز وجل نفرين خود را بروی فرود می آورم بطوری که سبب آن شود که سگها و اراذل این شهر او را از این شهر بیرون کنند و او را و خواص و عوامش را خوار و خفیف گردانند .

آنگاه بمنزل و مرکز خود باز گردید و بفرمود تا آبدستان حاضر کردند ووضوء بساخت و دو رکعت نماز بگذاشت و در رکعت ثانی این کلمات را در قنوت قراءت فرمود :

اللهم يا ذا القدرة الجامعة والرحمة الواسعة و المنن السابعة و الآلاء المتوالية والا يادى الجميلة والمواهب الجزيلة ، يا من لا يوصف بتمثيل ولا يمثل بنظير ولا يغلب بظهير ، يا من خلق ورزق وألهم فأنطق وابتدع فشرع وعلا وارتفع و قدر فأحسن وصور فاتقن واحتج فابلغ وأنعم فاسبغ واعطى فأجزل ، يا من سما في العز ففاق خواطر الأبصار ودنا في اللطف فجاز هواجس الأفكار

يا من تفرد بالملك فلا تدله في ملكوت سلطانه و توحد بالكبرياء فلا ضد له في جبروت شأنه، يا من حارت في كبرياء هيبته دقايق لطائف الاوهام و حسرت دون ادراك عظمته خطائف أبصار الأنام ، يا عالم خطرات قلوب العالمين و شاهد لحظات أبصار الناظرين .

يا من عنت الوجوه لهيبته و خضعت الرقاب الجلالته و وجلت القلوب من خيفته و ارتعدت الفرائص من فرقه ، يا بدىء يا بديع يا قوي يا منيع يا علي يا رفيع صل على من شرفت الصلاة بالصلاة عليه وانتقم لي ممن ظلمني واستخف بی و طرد الشيعة عن بابي و اذقه مرارة الذل والهوان كما اذا قنيها و اجعله طريد الأرجاس وشريد الأنجاس » .

 خلاصه معنی چنین است که عرض میکند ای خدای من ای صاحب قدرت جامعه و رحمت واسعه و منتهای پی در پی بدون انفصال وانقطاع و نعمتهای متوالیه شامل جميع بلدان وامصار وتحت وفوق ويمين شمال وخلف ويسار واقطاع واقصاع و تمام معالم و عوالم موجودات من الأزل إلى الأبد و آبادی و احسانهای جمیله بدون ضنت و منتت و مواهب جزیله بیرون از اندازه و هم و قیاس و مقدار حساب و شمار ، ای کسی که نمیتوان او را بتمثيل و مماثل داشتن بچیزی توصیف نمود یا او را بنظير و مانندی ممثل گردانید و غلبه و فیروزمندی او را محتاج بظهير و معاون

و مساعدی موکول داشت با بدستیاری ظهیری و پشت بندی بروی غالب گردید .

 ای کسیکه بیافرید و روزی بخشید و ملهم گردانید و ادای آن را زبان گویا داد و ابتداع نمود و شروع کرد و طریق نمود و بلندی جست و ارتفاع گرفت و تقدیر و اندازه گرفت و نیکو کرد و صورتگری فرمود ومتقن و مستحكم ساخت و احتجاج فرمود و بپایان رسانید و انعام فرمود و با سباغ و اکمال آورد و عطا فرمود وجزيل گردانید، ای کسیکه در مراتب عز و جلال بلند شد و برخواطر أبصار فایق گشت و نزدیکی فرمود در لطف و از هواجس افکار بگذشت

. ای کسیکه در ملک پادشاهی متفرد و یکتا گشت لاجرم ندی و انبازی او را نیست یعنی چون بدلایل ساطعه و براهین لامعه خداوند تعالی یکتا و بیمانند است لاجرم بحكم عقل و نقل وحس او را ندی نیست و در ملکوت سلطنت انبازی نتواند داشت و در مراتب عظمت و کبریا متوحد و یگانه گردید لاجرم بدلیل و برهان در جبروت شأن وجلال ضدى ومخالفی و همالی نتواند داشت .

 ای کسیکه دقایق لطایف اوهام در مقامات کبریای هیبت او متحیر و سرگشته و خطايف أبصار انام در دور باش ادراك عظمت و بزرگی او فرومانده و نابینا است. ای دانای خطرات قلوب عالمین ای شاهد لحظات ابصار ناظرین یعنی بر هر چه در قلوب جهانیان خطور نماید دانائی و بر هر چه لحظه ها و نگریدنهای ابصار بینندگان احاطه جوید بینائی بر همه ناظری و در همه جا حاضر

 ای کسیکه وجوه از عظمت هيبتش خوار و قرین ذلت و انکسار و کردنهای گردنکشان و رقاب عالمیان در پیشگاه جلالتش خاضع و فرود افتاده است و دلها از بیمش ترسنده و لرزان و رگها و اندامها از فرق و ترس او بلرزه و رعده اندر شود ای بدیع ای قوی ای منبع اى على اى رفيع صلوات فرست بر کسیکه شرافت میجوید صلواتها و درودها (۱. بلکه شرافت میجوید نماز بصلوات فرستادن بر آن سرور) بواسطه صلوات فرستادن بر او یعنی رسول خدا و این کلمه بسی لطیف است، و انتقام مرا بکش از آنکس که با من ظلم نمود و مرا خفیف خواست و شعیان مرا از درگاه من دور و مطرود نمود ، و بچشان او را تلخی ذلت و هوان را چنانکه خواست بمن بچشاند و او را بدست ارجاس ناس و انجاس مخلوق طرید و شرید گردان .

أبو الصلت عبد السلام بن صالح هروی میگوید : هنوز سخن مولا و دعای آقایم بپایان نرسیده بود که جنبیدن و لرزیدن در شهر مرو نمودار شد و آن شهر همی خواست زیر و روی شود و حالت زعفه و بر جای گشتن و صیحه وضحه و نعره و نفیر و ها یاهو و غبار بر گنبد دوار برآمد و هیجانی عظیم در نفوس پدید گردید من از مکان خود بدیگر جای نشدم تا گاهی که مولایم اسلام نماز بداد و فرمود : اى أبو الصلت .

اصعد السطح فانك سترى امرأة بغية رئة مهيجة الأشرار متسخة الأطمار يسميها أهل هذه الكورة سمانة لغباوتها وتهتكها قد اسندت مكان الرمح إلى نحرها قصباً و قد شدت وقاية لها حمراء إلى طرفه مكان اللواء فهي تقود جيوش القاعة وتسوق عساكر الطعام إلى قصر المأمون و منازل قواده » .

بر فراز این بام بر آی همانا خواهی دید زنی زانیه زشت زبان نادان بدگوی حمقاء نکوهیده حال بد صدای چرکین جامه که همیشه اشرار را برانگیزد و صدا بغوعا و غوغا طلبی بر کشد و اهل این شهر او را سمانه نامیده اند بواسطه غباوت وتهتك او و كندي فهم او .

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: در مناسبت لفظ سمانه برای غباوت و تهتك خفائی است مگر اینکه گفته شود از این روی سمانه نام یافت که بواسطه شرانگیزی و آشوب طلبی یا ابلهی و کند فهمی و بلغمت مزاج فربه بوده است و نیز در مردم هناك بی باک اندوه و ألم چندان مؤثر نیست و کاهشی در بدن او روی نمیکند از این روی فربه میشود بالجمله میفرماید: آنزن عوض نیزه نی برمیان بسته تا بگلوی خود و بر آن تکیه نموده و چادری سرخ در ازای پرچم بر سر آن بسته باشد و سرو سرور سپاهیان اراذل و پرغوغا گردیده و لشکریان فرومایه و اوباش را بقصر مأمون و منازل سران سپاه و مقربان در گاه او براند .

 أبو الصلت ميگويد؛ من ببالای بام برفتم و جز مردمی را که بضرب عصا وسنگ سرو دست و اندام ایشان در هم شکسته و مجروح گردیده ندیدم ، و در همان حال نگران مأمون شدم که زره بر تن پوشیده و از قصر شاهجان بیرون آمده روی بفرار آورده بود و از همه جا بی خبر بود که بناگاه شاگرد حجامت گری از یکی بامهای بلند خشتی سنگین فروافکند چنانکه برسر مأمون رسید چنانکه پوست سرش را در هم شکسته و خود از سرش فرو افتاد، یکی از کسانیکه مأمون را میشناخت با آنکس که خشت را پرانید گفت: وای بر تو اينك أمير المؤمنين است .

در این اثنا شنیدم سمانه گفت: خاموش باش که ترا مادر مباد که امروز روز تمیز و شناختن ایشان و محابات است نه روزیکه حفظ شئونات ورعايت طبقات بر حسب درجات ایشان شود ، اگر این مرد امیر المؤمنین می بود هرگز رضا نمی داد که ذکور فجار را بر فروج ابکار مسلط نماید ، بالجمله مأمون ولشكر او را بعد از آنکه دچار اذلال و استخفافی شدید نمودند به بدترین حال بیرن کردند .

 ابن شهر آشوب در کتاب مناقب میگوید : قصر مأمون همان قصر أبي مسلم است که در شاهجان بود و میگوید: بعد از آنکه مأمون ولشكر او را بآن خواری وخفت و ذلت بیرون کردند اموالش را بغارت بردند و از آن پس بفرمان مأمون چهل تن غلام را که دیدبان یا مورد اتهام شدند از چوبه دار بیاویختند ، و نیز بفرمود دهقان مرو را خرم و خوشنود ساختند و دیوار آنجا را بلند کردند تا از آن پس اراذل و اوباش و غوغائیان بر آن دست نیابند و اسباب فتنه و آشوب نیار ایند .

مأمون بدانست که این خفت و ذلت عظیم که بروی روی گشود از آن بود که خواست حضرت امام رضا الله را خفیف گرداند ، پس از آن بازگشت و بحضور آنحضرت در آمد و امام را سوگند داد که برای احتشام او بپای نشود و سر مبارکش را ببوسید و در حضور همایونش بنشست و عرض کرد: از این پس نفس من با این مردم خوب و خوش نمی شود بفرمای تا رأی مبارکت چه تصویب فرماید ؟ إمام الله در جواب او زبان به پند و اندرز بر گشود و کلماتی فرمود که اسباب خروج او از مرو بجانب عراق گردید چنانکه در جای خود مسطور شود .

راقم حروف گوید: چون کسی در این خبر و دعا و نفرين إمام رضا اللا بنگرد میبیند که امام رضا الله هلاكت يا تغییر سلطنت مأمون را از خدای تعالى مسلئت ننمود بلکه آنچه صلاح وقت او بود در ذلت ومطروديت وخفت او بخواست و همان شد که خواست، چه انتظام عوالم امکان بتوجه إمام زمان مربوط است لاجرم هر چه صلاح بدانند چنان کنند که خواهند .

خواست ایشان خواست خداست و خواست خدا خواست ایشان است ، گاهی شیر پرده شیر درنده گردد ، و گاهی مأمون و سپاه او ذلیل و بیچاره شوند ، گاهی شهادت آن حضرت بدست مأمون باشد ما چه دانیم چه حکمتها وعلتها مندرج است ، کسی داند که میداند و کسی تواند که می تواند .

بیان پاره مناظرات حضرت امام رضا که در شهر مرو در محضر مأمون با مخالفین روی داده است

در بحار الأنوار وعيون أخبار و تحف العقول و غيرها از ریان بن أبي الصلت مسطور است که : حضرت امام رضا الله در شهر مرو در مجلس مأمون حاضر شد و در این وقت جماعتی از علمای مردم عراق و خراسان در آن مجلس حضور داشتند مأمون گفت : خبر دهید مرا از معنی این آیه شریفه : « ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا - الآية» پس میراث دادیم قرآن را بآنانکه برگزیدیم از نیکان خود جماعت علماء گفتند: خداوند عز وجل تمام امت را اراده فرموده است .

مأمون گفت : يا أبا الحسن تو چه میفرمائی ؟ امام رضا الله فرمود : « لا أقول كما قالوا ولكني أقول أراد الله بذلك العترة الطاهرة » نمی گویم چنانکه میگویند لکن میگویم خدا از این بندگان برگزیده عترت طاهره را خواسته ، مأمون عرض کرد: چگونه خدای تعالی عترت طاهره را اراده فرموده نه امت را ؟

إمام رضا الله فرمود : اگر خدای تعالی امت را اراده فرموده باشد بایستی بتمامت بجنت روند ، چه خدای تعالی میفرماید یعنی در دنباله همین آیه مذکوره ه فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق الخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير » پس بعضی از بندگان ظلم کننده بنفس خود و برخی از ایشان باقتصاد و میانه روی روند ، و جمعی دیگر از آنان پیشی گیرنده به نیکوئیها هستند با مرخدا این توریث و اصطفاء یا سبقت بخیرات بخشایشی بزرگ و فضلی است عظیم .

 فرمود : پس از آن خدای تعالی این جماعت را بجمله در بهشت مقرر داشت فقال عز وجل « جنات عدن يدخلونها ، پس خداوند عز وجل بعد از این فرمود که پاداش و سبق این سبقت بوستانهائی است که همیشگی باشد در آن اندر شوند ، از این روی این وراثت برای عترت طاهره مخصوص گردید نه برای دیگران .

 پس از آن امام رضا الله فرمود : « الذين وصفهم الله في كتابه » اين مردم برگزیده و وارث همان کسان اند که خدای تعالی در قرآن خود توصیف ایشانرا نموده و فرموده «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً .

يعني آنكسان أهل بیت پیغمبر خدای له میباشند و ایشان همان کسان هستند که رسول خدای له ميفرمايد : « إني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي أهل بيتي لن يفترقا حتى يردا على الحوض أنظروا كيف تخلفوني فيهما يا أيتها الناس لا تعلموهم فانهم أعلم منكم » .

من از این جهان میروم و دو چیز گرانمایه در میان شما میگذارم یکی قرآن خدای و دیگر عترت من است که أهل بيت من باشند یعنی گمان نبرند و مشتبه نکنند که عترت من جز أهل بيت من هم تواند بود، این دو چیز نفیس گران بها از هم جدائی نکنند یعنی از هم نتوانند جدا گردند، چه کتاب خدا شامل احکام دين مبين وأئمه هدى مفسر آن هستند پس چگونه توانند از یکدیگر جدائی جست و در حکم تن و جان میباشند تا گاهی که در لب حوض کوثر بمن رسند ، نيك بنگريد چگونه در کار این دو خليفتي من خواهید نمود .

ای مردمان شما بعترت من وأهل بيت من آموزگاری نکنید ، چه ایشان از شما داناترند و این کلمه ممکن است اشارت بآن باشد که علم اولین و آخرین در قرآن است و نظام و دوام و قوام دنیا و آخرت آفریدگان در پیروی آن و علم تفسیر و تأویل قرآن در خدمت ائمه دين يزدان و دين و دنيا و آغاز و انجام احوال شما و خوانیم اعمال و افعال شما و سعادت و هدایت و علم و درایت شما بتوجهات عنایت آیات ایشان گروگان است پس با طاعت و پیروی او امر و نواهی ایشان از دل و جان بکوشید تا شربت سعادت و شرافت و فوز و فلاح ابدی بنوشید و هرگز بعلم و دانش خود مغرور و مطمئن نگردید، بلکه ایشان هر چه فرمان كنند بدون شك وريب پذیرفتار شوید .

این وقت جماعت علما عرض کردند: يا أبا الحسن ما را خبر بده از عترت .

بیان پرسیدن علما در مجلس مأمون از حضرت امام رضا علیه السلام در فرق عترت از امت

علماء عرض کردند که : عترت رسول آیا ایشان آل رسول هستند یا غیر آل رسول ؟ فرمود: «هم الأل ، ایشان همان آل رسول خدای هستند علماء عرض کردند: اينك رسول خدای است که از آنحضرت مأثور است که فرمود : « امتی آلی» یعنى امت من آل من هستند ، و نیز چند تن را بشمردند

و گفتند: ایشان اصحاب پیغمبر هستند و این خبر مستفیض را که امت آنحضرت آل او میباشند نقل کرده اند و دفع این خبر ممکن نیست .

أبو الحسن در جواب فرمود: با من خبر دهید آیا صدقه بر آل پیغمبر حرام هست؟ عرض کردند: آری فرمود: آیا صدقه بر امت حرام است؟ عرض کردند: نیست، فرمود : « هذا فرق بين الأمة والأل ، همين معنى كاشف فرق میان امت و آن است « ويحكم أضر بتم عن الذكر صفحاً أم أنتم قوم مسرفون خوشا بحال شما آیا از حق و قرآن روی بر میتابید یا شما گروهی خواهید بود که از اندازه بیرون می تازید و تجاوز و تعدي ميكنيد و أما علمتم انه وقعت الوراثة والطهارة على المصطفين المهتدین دون سایر هم، آیا نمی دانید که وراثت و طهارت مخصوص به برگزیدگان و راه نموده شدگان است و دیگر کسان را بهره از این مقام نیست .

 عرض کردند : يا أبا الحسن بکدام دلیل و حجت این مطلب برای ما مکشوف و محقق گردد؟ فرمود: از قول خداوند عز وجل « ولقد أرسلنا نوحاً وإبراهيم وجعلنا في ذريتهما النبوة والكتاب فمنهم مهتد وكثير منهم فاسقون » ما فرستادیم نوح نجی را بر بني قابيل وإبراهیم خلیل را بر نمرودیان و قرار دادیم یعنی بودیعت نهادیم در میان فرزندان ایشان پیغمبری و کتاب را پس پاره از ذریه ایشان راه یافتگان و گرویدگان بطریق حق یعنی به پیغمبران و کتب ایشان ، و بیشتر ایشان فاسق و بیرون روندگان از راه هستند یعنی بکتب ورسل إلهي نگرويده اند .

 فصارت وراثة النبوة والكتاب في المهتدين دون الفاسقين ، پس وراثت نبوت و کتاب در جماعت هدایت یافتگان اختصاص یافت نه فاسقان و بیرون شدگان از راه حق و ناگرویدگان بأنبياء و كتب ايشان .

 آیا نمی دانید داستان نوح را گاهی که در حضرت پروردگار عز وجل مسئلت کرد : « فقال رب إن ابني من أهلي و إن وعدك الحق و أنت أحكم الحاكمين » پروردگارا پسر من کنعان از اهل من بود و وعده تو بحق و راستی است و تو وعده نهادی که اهل مرا از بلای طوفان و غرقه آب فنا نجات بخشي و اينك دچار هلاك است و تو بهترین حکم کنندگانی « و ذلك أن الله عز وجل وعده أن ينجيه و أهله . .

و این مسئلت و درخواست حضرت نوح از آن بود که خداوند عز وجل او را وعده داد که خودش را و کسانش را نجات بخشد، پس پروردگار عز وجل با او فرمود : « يا نوح انه ليس من أهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم أني أعظك أن تكون من الجاهلين » .

ای نوح پسر تو از اهل تو نبود یعنی بردین و اطاعت تو نبود بلکه صاحب کرداری ناپسند و ناشایست بود پس از من مخواه آنچه را که تو را بآن دانشی نیست یعنی در آنچه تو را بصلاح و فساد آن علمی نیست بدرستیکه من تو را بند میدهم از اینکه بوده باشی از نادانان که ترک این سؤال اولی است .

مأمون عرض کرد : آیا خداوند تعالی فضیلت و فزونی داده است عترت را بر سایر مردمان یعنی در قرآن یزدان شاهدی بر این معنی هست ؟ أبو الحسن الله فرمود: خداوند عز وجل « أبان فضل العترة على ساير الناس في محكم كتابه ، روشن و مبین فرموده است فضل و فزونی عترت طاهره را بر سایر مردمان در آیات محکمات کتاب محکم و فرقان مسلم خود، مأمون عرض کرد: این تفضیل در کجای کتاب خدای است؟ حضرت امام رضا الله فرمود : در این قول خدای عز وجل : ( ان الله اصطفى آدم و نوحاً وآل إبراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض ..

بدرستیکه خداوند تعالی برگزید آدم را بتعليم أسماء و مأمور فرمود فرشتگان را بسجده بردن بروی و بیرون آوردن انبیاء عظام واصفياء فخام و أولياء کرام را از صلب او و برگزید نوح را بدرازی روزگار و ملهم ساختن او را بساختن کشتی و نجات او از غرق شدن و برگزیده داشت آل إبراهیم را که إسماعيل ويعقوب ويوسف و دارد و سلیمان و یونس وزكريا ويحيى وعيسى وحضرت خاتم الأنبياء صلوات الله عليهم و ذر یه آن حضرت باشند به نبوت و بنای خانه کعبه معظمه وإمامت ، وبركزيد آل عمران را که موسی و هارون باشند بر سالت و سخن گفتن با پروردگار بدون واسطه بر تمامت خلق جهان در حالتی که تمام ایشان فرزندانی باشند که برخی از ایشان از برخی دیگراند یعنی همه اولاد پسندیده از پدران برگزیده خود میباشند.

و خداوند تعالی در موضع دیگر میفرماید: « أم يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل إبراهيم الكتاب والحكمة وآتيناهم ملكاً عظيماً ، بلکه حسد بردند گروه یهود و کفتار بر محمد مختار و آل او بر آنچه خدای از فضل خود بایشان داده است که عبارت از کتاب و نبوت و امامت باشد همانا بتحقيق ما عطا كرديم باولاد إبراهیم که محمد و آل محمد الله باشند کتاب و علم بحرام و حلال و دادیم ایشان را پادشاهی و ملکی عظیم یعنی وجوب اطاعت نمودن آفریدگان ايشانرا و البته چنین سلطنتی و پادشاهی عظیم و بزرگ است

و خدای تعالی بعد از این آیه شریفه بازگردانیده است خطابه را بچند آیه فاصله بجماعت مؤمنان پس فرموده است : « يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم » اى كسانيكه ايمان آورده اید اطاعت کنید و پذیرای فرمان گردید خدای را و اطاعت کنید فرستاده خدای را و صاحبان امر و فرمان را از خودتان یعنی « الذين أور نهم الكتاب والحكمة وحسدوا عليهما » يعني كسانيكه خداوند تعالی کتاب و حکمت را ارث ایشان گردانید و برایشان حسد بردند .

 فقوله عز وجل : أم يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل إبراهيم الكتاب والحكمة وآتيناهم ملكا عظیماً ، این قول خدای تعالی یعنی طاعت نمودن با هر برگزیدگان طاهران ، پس ملک در اینجا همان طاعت نمودن و پذیرفتاری اوامر و نواهی ایشان است .

علما عرض کردند : بما خبرده آیا خداوند تعالی تفسیر اصطفاء را در قرآن فرموده است یعنی روشن فرموده است که مقصود از برگزیدگان در به رسول هستند؟ إمام رضا الله فرمود : خداوند عز وجل تفسیر فرموده است اصطفاء را در ظاهر سوای باطن در دوازده موضع .

 راقم حروف گوید : ظاهر و باطن قرآن همه در شأن رسول و ذریه او وولی او و اولیای او است ، و در این کلمه دوازده موضع ممکن است اشارتی لطیف بأئمه اثنى عشر صلوات الله وسلامه عليهم باشد ، بالجمله فرمود : اول این دوازده موضع قول خدای عز وجل است : « وانذر عشيرتك الأقربين ورهطك المخلصين ،

 ای پیغمبر گرامی بترسان عشيرت و خويشان نزديك و طایفه خود را که از مخلصان باشند ، در قراءت ابی بن کعب كلمه « ورهطك المخلصين » اضافه بر قرآن متداول است ، و در صحف عبدالله بن مسعود ثابت است « و هذه منزلة رفيعة و فضل عظيم و شرف عال حين على الله عز وجل بذلك الأل فذكره الرسول الله صل الله فهذه واحدة » .

و این مرتبه اخلاص که برای طایفه پیغمبر است منزلتی رفیع و فضیلتی عظیم و شرافتی عالی و کریم است، چه خدای تعالی آل رسول را باین امر قصد کرده و برای رسول خدا مذکور داشته و یکی از دوازده آیه این است ، و آیه شریفه دوم در اصطفاء در به صلبیه این قول خداوند متعال است : « إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهرهم تطهيراً» ...

جز این نیست که خدای تعالی میخواهد پلیدی گناه را ببرد از شما ای اهل بیت پیغمبر و پاک گرداند شما را از ارجاس معاصی پاک کردنی یعنی هیچوقت آلوده رجس معاصی نبوده و نیستید و نخواهید بود، عصمت ایشان در خارج محقق است و خلاصه معنی این است که ای اهل بیت پیغمبر گرامی اراده لایزال خداوند متعال از بدایت خلقت بر آن علاقه گرفته است که آلایش خطیئات وغبار سيئات واسقام آنام را از اذیال ولایت اتصال شما دور گرداند و هرگز دامن عصمت شما بگرد عصیان آلوده و آغشته نگردد و از صغیر و کبیر منزه بلکه از تصور و اندیشه آن معصوم باشید .

و هذا الفضل الذي لا يجهله أحد إلا معاند ضال لانه فضل بعد طهارة تنتظر فهذه الثانية » و این فضل و فضیلتی که غیر از کسی که معاند و دشمن باشد أصلا مجهول نمی شمارد ، چه فضلی است بعد از طهارت دوم که این معنی از سابق بر این تطهیر مستفاد میشد یعنی تأکید اول است در معنی و این آیه ثانیه بود.

و أما آيه سوم : « فحين ميز الله الطاهرين من خلقه فأمر نبيه بالمباهلة بهم في آية الابتهال ، هنگامی بود که یزدان متعال پاکان از مخلوق خود را از میان سایر مردمان جدا کرد پس با پیغمبر گرامی خود امر فرمود که با تفاق آن پاکان با جماعت أهل كتاب مباهله کنند، در این آیه ابتهال ، پس خداوند عز وجل فرمود: اى محمد ( فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نساءنا ونسائكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين » .

پس هر کس از جماعت نصاری با تو خصومت و مجادلت نماید در باب عیسی و بر اعتقاد سست بنياد ومذهب باطل خود اصرار داشته باشد بعد از آنکه آمدند نزد تو برای اینکه بدانند عیسی بنده برگزیده و رسول خدای تعالی است پس با ایشان بفرمای برای مباهله کردن حاضر شوید .

میخوانیم ما پسران خود را و شما پسران خود را و ما زنان خود را و شما زنان خودرا و ما نزدیکان خود را که از نهایت عزت و ارجمندی و اتصال باطنی و ظاهری و اتحاد صوري و معنوي و مودت بی ریا و صدق با صفا و عهد با وفا و تمام اوصاف و اخلاق سعیده و آداب و علوم و فنون فاخره و مسلك ومذهب و عقیدت و ارادت بمنزله نفس ما باشند و شما نزدیکان خود را بخوانید که بر این رتبت نسبت بشما باشند ، پس مباهله و لعن میکنیم بر کاذب خود پس قرار میدهیم لعنت خدای را بر دروغگویان یعنی نفرین میکنیم بر أهل کذب تا عذاب خدا روی بدو کند و حق از باطل جدا گردد .

پس حضرت رسالت آیت ، علی و حسن و حسین و فاطمه صلوات الله عليهم را همراه خود آورد « وقرن أنفسهم بنفسه فهل تدرون ما معنى قوله : وأنفسنا و أنفسكم ؟ » و مقترن و قرینه گردانید نفوس ایشان را بنفس خودش، آیا میدانید معنی قول او ه وأنفسنا وأنفسكم » چيست ؟ .

علماء عرض کردند: نفس خود را قصد فرموده است ، أبو الحسن الله فرمود ه لقد غلطتم انما عنى بها علي بن أبي طالب ومما يدل على ذلك قول النبي ﷺ حين قال لينتهين بنو وليعة أو لأ بعثن إليهم رجلاً كنفسي ، قبيله بنو وليعه يا باید در تحت فرمان اندر شوند و سر بامر و نهی در آورند یا بآنها میفرستم مردی را که هر آینه نفس من است و قصد پيغمبر علي بن أبي طالب است وقصد او از أبناء حسن و حسین و مقصود او از نساء فاطمه است.

فهذه خصوصية لا يتقدمهم فيها أحد وفضل لا يلحقهم فيه بشر وشرف لا يسبقهم إليه خلق إذ جعل نفس علي اله کنفسه» پس این شأن و مقام و رتبت و منزلت و اختصاص و انحصار يك نوع خصوصیتی است که هیچکس در این معنی برایشان تقدم نیافته و فضل و فضیلتی است که هیچ بشری بآن نرسیده و نمیرسد و شرف و شرافتی است که هیچ آفریده برایشان بآن شرف سبقت نیافته است ، زیرا که پیغمبر گرامی نفس علی را مانند نفس خود قرار داده است فهذه الثالثة واين آیه سوم است .

بنده نویسنده عرضه میدارد: اگر اهل فطنت و صافیان فطرت دقت نمایند. در اینجا استنباط دو لطیفه بس دقیق مینمایند : یکی اینکه در هر طبقه از سه صنف بیرون نیستند : یکی مردان بالغ ، و یکی کودکان نابالغ ، و یکی زنان ، وسخت مشکل است که در اهل بیتی برای مباهله بشود هر سه طبقه را حاضر ساخت خصوصاً غير بالغ را که از مقام تکلیف و احتجاج شرعی خارج هستند .

 و این مسئله مسلم است که حسنین السلام در زمان مباهله بعد بلوغ سنتی نرسیده بودند معذلک چون بلوغ هر بالغى ببلوغ ایشان متعلق است پیران کهن سال نسبت ببلوغ ایشان نابالغ هستند بلکه انبیای سلف و ملائکه از ادراک آن گونه بلوغ بهیچ مقامی بالغ نتوانند شد .

لاجرم رسول خدای له بفرمان خدای این دو گوهر درج ولایت و دو اختر برج إمامت را که تمام از منه و اعصار نسبت بقدمت ایشان از عنوان از لیست و ابدیت بیرون است در این موقع در آورد چه بلوغ ایشان در حضرت پروردگار مکتوم نبود و در حین اینکه بر حسب سنوات و شهور متداوله روزگار مکلف نبودند تعیین تمام تكاليف مكلفين برأى و علم و توجه وتعليم ايشان منوط بود بلکه خود تکلیف از اراده و اشارت ایشان مظاهر میجوید .

دیگر اینکه خداوند تعالی در کلمه « أبنائنا ، که صیغه جمع است و حسنین را خواسته است در حقیقت چنان است که این دو وجود مبارك حكم تمام ابناء مسلمانان را دارند، و اگر طرف برابر تمام ابناء مذهب خود را حاضر نمایند با این دو صنو ارجمند مساوی نیستند .

و همچنین « نساؤنا » که بلفظ جمع است و در اینجا بحضرت فاطمه زهراء اختصاص دارد اشارت باین است که این يك زن حکم تمام زنان عصمت توأمان دین اسلام و نسوان پیغمر آخر الزمان را دارد و واحدة كالالوف والألاف بلكه خلاصه تمام نسوان مؤمنه عالمیان و خاندان رسول خدای سبحان است ، و اگر طرف برابر تمام زنهای هم کیش خود را اگر چه حضرت مریم سلام الله علیها باشد در عرصه مباهله در آورد همسنگ وی نتوانند شد و بر تمام ایشان تفوق گیرد .

دیگر اینکه در حضرت رسول خدای له هیچ زنی چه از زوجات مطهرات چه از سایر بنات آن حضرت نبوده است که لیاقت این امر را داشته باشد. وگرنه همان طور که حسنین الاسلام را حاضر ساخت و دو نفر بودند ممکن بود یکی از زوجات یا یکی از بنات خود را اگر چه خورد سال هم باشند در معرض مباهله با حضرت فاطمه حاضر فرماید .

 و این معنی بدیهی است که رسول خدای در امور دينيه نظر بخصوصيات قرابت نمی فرمود بلکه لیاقت و حکم حضرت احدیت را نگران بود ، بسا بود درباره مقداد اسود و امثال او شرح شئونات و درجات و مقاماتی میداد که در حق اقارب خود نمی فرمود .

بلی در اینجا در مقام حسنین که هر دو حاضر شدند ، رتبت امامت در کار است که امری دیگر و مقامی دیگر است ، و در « أنفسنا » که لفظ جمع است و چنانکه امام رضا الله فرمود: رسول خدا الله نفوس ایشان را بنفس خود از جانب پروردگار قرینه گردانید این نیز لطیفه دوم است که ایشان از يك حيثيت بجمله چون نفس پیغمبر میشوند و نور واحد هستند و در رتبت عصمت وولايت دريك مقام میباشند، و از حیثیت دیگر اینکه لفظ « أبنائنا ونسائنا » على حده وارد است و اختصاص بعلی پیدا میکند .

و ضمناً اشارت بآن میرود که اگر تمام نفوس شما که طرف برابر هستید حتى انبياء شما بخواهند با علی برابری جویند نمی توانند و آن رتبت و مقام را ندارند و از این پیش در فصول سابقه همين مجلد بشرح و تفسیر آیه مباهله بطور تفصیل اشارت شد

و أما فضل چهارم عترت حضرت ختمی مرتبت صلوات الله عليه و آله فاخراجه الله الناس من مسجده ما خلا العترة حتى تكلم الناس في ذلك وتكلم العباس فقال : يا رسول الله تركت علياً وأخرجتنا ؟ فقال رسول الله : ما أنا تركته وأخرجتكم ولكن الله عز وجل تركه وأخرجكم » .

 بیرون کردن رسول خدای له است مردم را از مسجد سوای عترت طاهره را تا گاهی که کار بجائی رسید که مردمان در این امر بسخن آمدند و عباس عم پیغمبر تكلم نمود و عرض کرد: ای رسول خدای علی را در مسجد خود بجای گذاشتی و ما را بیرون کردی ، رسول خدای فرمود : من او را بجای نگذاشتم و شما را بیرون نکردم بلکه خدا وند عز و جل علي را بگذاشت و شما را بیرون کرد.

 راقم حروف گوید : اگر عباس را قوت إيمان تکمیل بود چگونه در امر پیغمبر اعتراض نمود و از اینجا معلوم میشود که دعوي بني عباس در کار خلافت و استناد باینکه ما از اولاد عباس عم پیغمبریم و او را وراثت بود باطل گردید زیرا که در همان برجای گذاشتن علی را در مسجد و بیرون کردن عباس رابفرمان إلهي دليل بر بطلان دعاوی مدعیان است.

چه گذشته از اینکه هم کسی با داشتن اولاد یا خویشاوند نزدیکتر وارث کسی نتواند شد ، مسجد پیغمبر که محل نماز و خطبه وعرض احكام إلهيته وقرآن و مطالب نبوتیه است چون بعلي اختصاص یافت اثبات ولایت و خلافت آنحضرت و نفی و ابطال دعوی دیگران را مینماید .

حتی میتوان گفت در این کلمه که رسول خدای در جواب عباس فرمود که من او را نگذاشتم و شما را بیرون نکردم لکن خداوند چنین کرد از انگیزش خشم رسول خدای و نفاق عباس ووصايت علي الله و بیگانگی دیگران بالصراحة خبر میدهد .

بالجمله حضرت رسول خدای این اختصاص را برای همین معنی بعلی انحصار داد و از پاره خلفای عباسی سخت عجیب است که خلافت خود را بآن حیثیت تصحیح مینمایند که خود را فرزند عباس میدانند و عباس را وارث پیغمبر میشمارند و اصلاح امر باطلی را بتمسك كارى نا مشروعمیخواهند !! سنائی علیه الرحمه میفرماید :

گویند که پیغمبر ما رفت ز دنیا                                  میراث خلافت بفلان داد و بیهمان

با دختر و داماد و بني عم و نبيره                              میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان!؟

در این موقع وارثیت عباس نیز همین حکم را دارد ، زیرا که با بود اولاد رسول خدا چگونه او وارث تواند شد ؟! مگر این جماعت از احکام شرع متین مطلع نبوده اند ؟! بلکه میتوان گفت ترتیب احکام ورثه که در قرآن کریم وارد است برای همین است که تکلیف ورثه سيد المرسلين معلوم شود ، چه اطلاق مطلق بفرد کامل راجع است ، بلی عمده مسئله این است که :

حب دنیا مرد را احمق کند                               مرد حق را کافر مطلق کند

حب الشيء يعمى ويصم و از این است که فرموده اند « حب الدنيا رأس كل خطيئة . وما الحياة الدنيا إلا متاع الغرور » .

نان و حلوا چیست ای شوریده سر                         حب دنیا هست زان حب الحذر

 گروهی که در این جهان غدار جز کاسه و دیگ لیسی قصدی ندارند بهزاران تدليس وتلبيس ووساوس إبليس ومشتهيات نفس أماره و نمایشهای گوناگون این دنیای ختاره خود را اسیر دیو شهوات ساخته و چنان بنده نفس و مغلوب هوای نفس میشوند که از هیچ چیز باک ندارند و بعصیان خالق آب و خاک روز گذارند و برای انجام مقصود بصد هزاران معاصی صغیره و کبیره ارتکاب جویند و یاد از عذاب و عقاب نکنند و مدعى الوهيت ونبوت وإمامت وولایت کردند و با اینکه میدانند حق ندارند خود را ذي حق شمارند تا ادراك مطلوب نمایند و این عیش جهان فانی را بر جنان جاودانی ترجیح دهند و خون هزاران پیغمبر مرسل را برای ادراك يك مطلوب خود بریزند .

مع الجمله امام رضا الله بعد از نقل خبر مسجد فرمود : « وفي هذا تبيان قوله الله العلي الله : أنت مني بمنزلة هارون من موسی ، و در این مسئله مسجد است تبیان قول رسول الله الله است با علي االله که : تو نسبت بمن بمنزلت هارونی نسبت بموسی .

علما عرض کردند: در چه موضع از قرآن این مطلب مذکور است یعنی آیه که دلالت بر این مناسبت بکند ؟ أبو الحسن الله فرمود : « اوجد كم في ذلك قرآناً أقرؤه عليكم » در این امر آیتی بر شما قراءت کنم که خدای و پیغمبر آورده اند، عرض کردند: بیاور، فرمود: قول خدای تعالی است : « و أوحينا إلى موسى وأخيه أن تبوءا لقومكما بمصر بيوتاً واجعلوا بيوتكم قبلة .

و بسوی موسی و برادرش هارون وحی فرستادیم که فراگیرید جای بازگشت برای قوم خودتان در شهر مصر که رجوع کنید بآن بجهت پرستش خدای ، و دیگر حکم فرمودیم که بسازید خانه های خود را مسجدهای متوجه بقبله یعنی بجانب کعبه معظمه ، چه موسی نماز را بجانب کعبه گذاشتى « ففي هذه الآية منزلة هارون من موسى » .

پس در این آیه شریفه منزلت هارون بموسی معلوم گردد ، چه هر دو مهبط وحی خداوندی بودندی و در مقام امتثال یزدان چون یکتن بذل جهد و کوشش میفرمودند و در این آیه شریفه نیز منزلت علي نسبت برسول خدا محقق گردد ه و مع هذا دليل واضح في قول رسول الله الا الله حين قال : ألا إن هذا المسجد لا يحل لجنب إلا لمحمد و آله ، ای مردم آگاه باشید بدرستیکه این مسجد سزاوار نیست که بیگانه در آنجا بخانه خویش در گشاید یعنی از خانه خودش در اینجا راه داشته باشد و دارای این جلالت مقام باشد مگر برای محمد و آل او صلوات خدا بر او و آل او .

راقم حروف گوید: شاید مقصود این است که چون بموسى وهارون وحی رسید در باب قبله و مسجد و آن دو برادر نفس واحد و مهبط وحی خداوند احد بوده اند، علي نيز چون بمنزله هارون نسبت بموسی است نسبت به پیغمبر دارای قطع میشود بعلی وحی نمیشود و در فصول سابقه بتفسیر و معنی این آیه همان خصایص است جز اینکه چون بعد از خاتم الأنبیاء پیغمبری نیست و رشته شریفه اشارت شد مع الحديث .

و چون سخنان امام رضا باین مقام رسید راه سخن بر علما بسته شد و عرض کردند : يا أبا الحسن هذا الشرح وهذا البيان لا يوجد إلا عندكم معاشر أهل بيت رسول الله الله ، اى أبو الحسن اين كونه شرح و بیان جز نزد شما گروه اهل بیت رسول خدا یافت نمیشود، فرمود: «و من ينكر لنا ذلك و رسول الله يقول : أنا مدينة العلم وعلي بابها ، فمن أراد المدينة فليأتها من بابهاء .

کیست که بتواند منکر جلالت و شرف و عظمت و منقبت ما گردد و حال اینکه رسول خدای له میفرماید که : من شهر علمم علیم در است ، پس هر کس خواهد باین شهر اندر شود بایستی از در آن اندر آید « ففيما أوضحنا و شرحنا من الفضل والشرف و التقدمة والاصطفاء والطهاره ما لا ينكره معاند والله عز وجل الحمد على ذلك ، فهذه الرابعة . .

پس در آنچه توضیح و تشریح و روشن نمودیم از فضل و شرافت و تقدم و برگزیدگی و طهارت چیزی است یعنی مطالبی است که از نهایت بروز و ظهور وصدق حقيقت معاند و دشمن نتواند منکر آن گردید و حمد میکنیم خداوند را که ما را این مقامات عالیه و شئونات سامیه و عظمت و جلالت عنایت فرمود ، پس این آیه چهارم.

 راقم حروف گوید : در بعضی نسخ « لا ينكره إلا معاند » مذكور است است یعنی منکر نمیشود مگر معاند ، أما بدون لفظ إلا انسب واصرح است . و آیه پنجم قول خداوند عز وجل است : « و آت ذا القربي حقه ، بده صاحب قرابت و خویشاوندی را حق او را « خصوصية خصهم الله العزيز الجبار بها واصطفاهم على الأمة » پس اقربا و خویشاوندان رسمی را خصوصیتی بر مزید بود که یزدان و دود ترجیح داد و برگزید آنان را برا مست .

 پس چون این آیت بر رسول خدا الله فرود آمد فرمود : « ادعوا لي فاطمة

فدعيت له فقال : يا فاطمة ، قالت : لبيك يا رسول الله ، فقال : هذه فدك مما لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب وهي لي خاصة دون المسلمين و قد جعلتها لك لما أمرني الله تعالى به فخذيها لك ولولدك . فهذه الخامسة

 ايات عملية فاطمه را بمن بخوانید ، پس فاطمه را بحضرت پیغمبر بخواندند رسول خدا فرمود: ای فاطمه، عرض كرد: لبيك يا رسول الله ، فرمود: این باغ فدک است و از جمله غنایم و بدست آمدگانی است که بدستیاری جهاد و قهر و غلبه و زحمت محاربت امت بدست نیامده است تا دیگران را در آن حقی باشد و اکنون بمن اختصاص دارد و مسلمانان را بهره نیست ، و در حق تو مقرر داشتم و بتو دادم چنانکه خداوند تعالی مرا با این کار امر فرمود، پس بگیر فدک را از بهر خود و فرزندان خودت

و از این پیش در طی کتب سابقه و کتاب حضرت کاظم و داستان آن حضرت باهارون الرشید تفصیل فدك و حدود آن را رقم کرده ایم ، بالجمله امام رضا فرمود: پس این بود آیه پنجم .

أما آيت ششم قول خدای تعالی است : « قل لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة في القربى بگو اى محمد من مزد و اجری بر تبلیغ رسالت از شما نمی خواهم مگر اینکه با اقرباء و خویشان من دوستی بورزید « فهذه خصوصية للنبي دون الأنبياء وخصوصية للأل دون غيرهم و اين مطلب خصوصیتی و شرافتي بمحمد الله دارد نه سایر انبیاء ، و خصوصیتی و جلالتی برای آل او دارد نه برای دیگران .

 وذلك أن الله عز وجل حكى في ذكر نوح في كتابه : يا قوم لا اسئلكم عليه مالاً ان أجرى إلا على الله وما أنا بطارد الذين آمنوا إنهم ملاقوا ربهم ولكني أريكم قوماً تجهلون » .

ای قوم من نمیخواهم از شما بر تبلیغ رسالت مالی که مزدگاری من باشد تا بر شما گران آید اگر ادا نمائید یا بر من شاق گردد اگر ابا نمائید ، نیست مزد من مگر بر خدای که آن ثواب آخرت است و نیستم من راننده اینها که ایمان آورده اند بخدا و پیغمبر او ، چه ملاقات کننده جزای پروردگار خودشان ورسیده شونده بآن هستند پس چگونه ایشان را برانم ولکن می نگرم شما را گروهی که نمیدانید قدر آنان را .

 و حكى عز وجل عن هود أنه قال : قل لا أسئكم عليه أجراً إن أجرى إلا على الذي فطرني أفلا تعقلون» و خداوند عز وجل از هود الله حکایت میفرماید که به هود میفرماید بگوای قوم من نمیخواهم از شما . در ازای تبلیغ رسالت مزدی و اجری، نیست مزد من مگر بر آنکس که محض قدرت کامله بیافرید مرا آیا نمی فهمید و تعقل نمیکنید و خرد خود را بکار نمی بندید تا محق را از مبطل تمیز بگذارید .

و خداوند عز وجل در حق پیغمبر خود محمد فرمود : « قل يا محمد إني لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة في القربى و لم يفرض تعالى مودتهم إلا وقد علم أنهم لا يرتدون عن الدين أبداً ولا يرجعون إلى الضلال أبداً و أخرى أن يكون الرجل وادا للرجل فيكون بعض أهل بيته عدوا له فلا يسلم له قلب الرجل فأحب الله عز وجل أن لا يكون في قلب رسول الله الله على المؤمنين شيء ففرض الله عليهم مودة ذوى القربي.

فمن أخذ بها وأحب رسول الله الله و أحب أهل بيته لم يستطع رسول الله أن يبغضه و من تركها و لم يأخذ بها و ابغض أهل بيته فعلى رسول الله الله أن يبغضه لانه قد ترك فريضة من فرايض الله عز وجل ، فأي فضيلة و أي شرف يتقدم هذا أو يداينه .

و لما أنزل عز وجل هذه الآية على نبيه : قل لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة في القربي ، فقام رسول الله الله في أصحابه فحمد الله واثنى عليه وقال :

يا أيها الناس ان الله عز وجل قد فرض لي عليكم فرضاً فهل أنتم مؤدوه فلم يجبه أحد .

فقال : يا أيها الناس انه ليس من فضة ولا ذهب ولا مأكول ولا مشروب فقالوا هات إذا فتلا عليهم هذه الآية ، فقالوا : أما هذا فنعم فما وفي بها أكثرهم .

و ما بعث الله عز وجل نبياً إلا أوحى إليه أن لا يسئل قومه أجراً لان الله عز وجل يوفيه أجر الأنبياء و محمد الله فرض الله عز وجل مودة قرابته على أمته وأمر أن يجعل أجره فيهم ليودوه في قرابته بمعرفة فضلهم الذي أوجب الله عز وجل لهم فإن المودة إنما تكون على قدر معرفة الفضل .

فلما أوجب الله ذلك ثقل لنقل وجوب الطاعة فتمسك بها قوم أخذ الله ميثاقهم على الوفاء وعائد أهل الشقاق والنفاق والحدوا في ذلك فصر فوه عن حده الذي حده الله تعالى فقالوا : القرابة هم العرب كلها وأهل دعوته ، فعلي أي الحالتين كان فقد علمنا أن المودة هي للقرابة فأقر بهم من النبي عل الله أولاهم بالمودة وكلما قربت القرابة كانت المودة على قدرها

 و ما انصفوا نبي الله في حيطته و رأفته و ما من الله به على أمته مما تعجز الالسن عن وصف الشكر عليه أن لا يؤذوه في ذريته وأهل بيته وأن يجعلوهم فيهم بمنزلة العين من الرأس حفظاً لرسول الله فيهم وحباً له ، فكيف و القرآن ينطق به ويدعو إليه والأخبار ثابتة بانهم أهل المودة والذين فرض الله تعالى مودتهم ووعد الجزاء عليها فما وفي احد بها ..

فهذه المودة لا يأتي بها أحد مؤمناً مخلصاً إلا استوجب الجنة لقول الله عز وجل في هذه الآية : « و الذين آمنوا و عملوا الصالحات في روضات الجنات لهم ما يشاؤن عند ربهم ذلك هو الفضل الكبير ذلك الذي يبشر الله عباده الذين آمنوا وعملوا الصالحات قل لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة في القربي مفسراً ومبيناً .

ت بگو ای محمد با مردمان بدرستیکه من اجری در کار رسالت نمی خواهم مگر دوستی با خویشاندان من ، و خداى تعالى مودت ذوی القربی را فرض نکرد مگر اینکه میدانست ایشان هرگز از دین برنگشته و نخواهند گشت و هرگز بضلالت و گمراهی نرفته و نمیروند ، و علت دیگر این است یعنی مطلب دیگر برای نزول این آیه شریفه وامر بمحبت و مودت ذوی القربی این است که چون مردی دوست بدارد مردی دیگر را و در این میان پاره از اهل بیت او با آن مرد دشمن باشند قلب آن شخص که دوست دارنده است سالم نمیماند در حق دوست داشته شده و آنکس که دشمن محبوب اوست .

لاجرم خداوند عز وحل دوست همی داشت که در قلب رسول خدایا بر جماعت ایمان آورندگان چیزی باشد یعنی شاید مؤمنان دوستدار آنکس که رسول خدای او را دوست میدارد نباشند یعنی خود را مقید باین امر ندانند و البته عدم موافقت با رسول خدا از درجات ایمان میکاهد و فضل و رحمت إلهي شامل ایشان گردید و دوستی ذوی القربی را بر مؤمنان فرض گردانید تا هر کسی دارای این مقام و این مودت گردید ، رسول خدای له واهل بیت او را دوستار گردند تا خاطر پیغمبر از این رهگذر مکدر نباشد و موجبات بغض در حق آن جماعت برای رسول خدای فراهم نشود و نظر لطف و عنایت رسول خدا از آنان معطوف نگردد .

و اما هر کسی که دست از مودت ذوی القربی بازداشت و با اهل بیت آنحضرت يعنى أئمه معصومين وصديقه كبرى سلام الله تعالى عليهم دشمن گشت البته بر رسول خدای واجب میشود که آنکس را مبغوض دارد ، چه آن کس ترك فريضه از فرایض خدای عز وجل نموده است .

پس کدام شرافت و فضیلتی است که بر این شرافت و فضیلت تقدم تواند گرفت يا نزديك باين مقام تواند گردید، پس خدای تعالی آیه مذکوره شریفه را : « قل لا أسئلكم ، بر پیغمبر خود فرو فرستاد ، و رسول خدای در میان اصحاب خود بپای شد و خدای را حمد و ثنا براند و فرمود : أيتها الناس بدرستیکه یزدان عز وجل برای من چیزی را بر شما واجب ساخته است که بجای آورید آیا ادای این فریضه را مینمائید ؟ هیچکس جواب آن حضرت را نداد.

و بروایتی که در بعضی نسخ دیگر است : رسول خدای روز دیگر ثانياً همان سخنان بگذاشت و از هیچکس پاسخ نشنید و آنحضرت در روز سوم در میان ایشان بايستاد و فرمود : أيتها الناس خداوند تعالى واجبی را بر شما فرض کرده است آیا ادای آن را مینمائید؟ همچنان احدی پاسخ نیاورد.

این وقت رسول خدا فرمود: ای مردمان این چیزی را که واجب فرموده است نه طلا و نه نقره و نه مأكول و مشروب است این هنگام عرض کردند : چون هيچيك از آنها نیست بیان آن واجب را بفرمای، رسول خدای این آیه شریفه مذکوره را بر آن جماعت قراءت فرمود عرض کردند: اما مودت باذوي القربي را بجاي می آوریم لکن بیشتر از آنان بآن عهد وفا نکردند .

 خداوند تعالی هیچ پیغمبری را مبعوث نفرمود مگر اینکه بدو وحی فرستاد که از قوم خود خواستار اجری در کار رسالت خود نشود، زیرا که یزدان تعالی اجر پیغمبران را میرساند و آن وفا میکند ، و مودت اقربای محمد را برا مست آن حضرت واجب گردانید و بآ نحضرت امر فرمود که مزد رسالت خود را در میان امت خود بدست داشتن اقربای آن حضرت موکول دارد بواسطه اینکه برایشان واجب گردانید که آن فضل و فضیلتی را که خدای تعالی در اقربای آن حضرت نهاده است بدانند و بشناسند، چه میزان مودت و دوستی هر کسی نسبت در حق دیگری باندازه شناسائی دوستدار میباشد در باره محبوب خود .

و چون خداوند تعالی مودت را واجب گردانید این امر مودت بواسطه وجوب طاعت سنگین شد ، پس جماعتی که خدای تعالی میثاق ایشان را اخذ کرده بود بوفای باین مودت متمسك شدند و اهل شقاق و نفاق معاندت و خصومت ورزیدند و در این امر الحاد ورزیدند و از دین برگشتند و عدول نمودند از امردین و در کار مودت و آن را از آن حدی که خدای تعالی محدود فرموده منصرف ساختند و گفتند : مقصود از قرابت تمام عرب و اهل دعوت آنحضرت هستند .

در هر صورت و بنا بر هر یکی از این دو حالت که باشد برما معلوم و مشخص شده است که این مودت که خدای بآن اشارت فرموده مخصوص باقارب پیغمبر است چون چنین شد پس هر يك از ایشان به پیغمبر نزدیک تر باشند بمودت شایسته ترند و هر قدر قرابت قريب و نزديك آيد دوستی و مودت بقدر قرب قرابت است .

همانا این قوم در کار پیغمبر از روی انصاف در حیطه ورأفت و میثاق او نرفتند و در آنچه خدای تعالی بواسطه آن برا مت پیغمبر خود منت نهاد باندازه که تمام زبانها از توصیف شکر گذارنده بر آن عاجز است انصاف نکردند که ادای آن را یعنی مودت را در حق در به واهل بیت آن حضرت بجای نیاوردند و ایشانرا در میان خودشان بمنزله چشم در سر محض حفظ فرمان و جلالت و عظمت قدر پیغمبر در میان ایشان و دوستی با آن حضرت قرار ندادند و خویشاوندى عترت وأهل بيت آن حضرت را با پیغمبر بچیزی نشمردند .

 و چگونه چنین نخواهد بود و حال اینکه قرآن بآن ناطق و ایشان را بآن دعوت میکند ، وأخبار نبوي بر این امر ثابت است که ایشان هستند کسانیکه باید مودت ایشان را جست ، و همان کسان هستند که خدای تعالی مودت ایشان را بر آفریدگان واجب گردانیده است و بتلافی مودت وعده مزد و پاداش داده است .

و هیچکس بأن وفا نکرد و هیچکس از روی ایمان و اخلاص و اعتقاد کامل این محبت را بجای نیاورد مگر اینکه بهشت بروی واجب گردد، چه خداوند تعالی در این آیه شریفه مودت میفرماید و آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند در مرغزارهای بهشت یعنی در مواضعی که از وفور منفعت و نعمت مانند مرغزار بهشتی بوده مرایشان را است آنچه را که بخواهند و آرزو نمایند در حضرت پروردگار خود این است آن فضل بزرگ و نعمت بی شمار و ثواب عظیم که خداوند کریم بندگان مؤمن نیکوکار خود را بشارت بآن داده است

 بعد از این آیه شریفه در تفسیر و تبیین آن پیغمبر خود را خطاب میفرماید که مؤمنان را مخاطب ساخته بایشان بفرمای : « لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة في القربى ، و اين آيه شريفه تفسیر و بیان آیه مذکوره قبل آن است یعنی مقصود از إيمان و کردار شایسته و عمل صالح مودت ورزیدن با خویشان و اهل قرابت حضرت ختمی مرتبت است و پاداش این مودت روضات جنات و سایر اجور مذکوره است.

پس از آن حضرت أبي الحسن الله فرمود : حدیث فرمود مرا پدرم از جدم از پدران والا مکانش از حسین بن علی صلوات الله علیهم که فرمود : «اجتمع المهاجرون و الأنصار إلى رسول الله الله فقالوا : ان لك يا رسول الله مؤنة في نفقتك و فيمن يأتيك من الوفود و هذه أموالنا و دمائنا فاحكم فيها باراً مأجوراً اعط ما شئت و امسك ما شئت من غير حرج » .

گروه مهاجر و انصار در حضرت رسول مختار فراهم شدند و عرض کردند : يا رسول الله ترا برای نفقه و مخارجی که شخصاً داری و برای کسانیکه بحضرت تو وفود و ورود میدهند مؤنه و مال لازم ، اينك اموال ما وجانهای ما در پیشگاه تو بر طبق اخلاص حاضر است بهر طور که خواهی در آنجمله حکم فرمای و ببخش و عطا کن و برای خود نگاهدار که نیکو کردار و مأجوری .

میفرماید : در آن حال جبرئيل أمين الله را بفرستاد و جبرئیل عرض کرد : ای محمد بگو : « لا اسئلكم أجراً إلا المودة في القربى » در تبلیغ رسالت اجر و مزدی جز مودت با خویشان خودم از شما نمیخواهم یعنی آن تود وا قرابتي من بعدي پس از من با خویشاوندان من دوستی بورزید و ایشان را رنجیده خاطر مگردانید . پس جماعت مهاجر و انصار بیرون شدند و فقال المنافقون - وبقولي - فقال أناس منهم ما حمل رسول الله على ترك ما فرضنا عليه إلا ليحثنا على قرابته من بعده إن هو إلا شيء افتراه في مجلسه، جماعت منافقان گفتند : رسول خدا را بر ترك آنچه ما بروی عرضه داشتیم از جان و مال خود هیچ چیز باز نداشت مگر انگیزش ما را بر دوستی خویشاوندان خودش بعد از خودش و این مطلب را اصل و پایه و علتی نبود مگر چیزی بود که مجلس خودش بخداوند دروغ بست یعنی این آیه را بخداوند منسوب داشت و نسبت دروغ بود .

و چون این سخن که از ایشان نمایان شد بسیار بزرگ بود خداوند تعالی در همان وقت این آیه شریفه نازل فرمود : « أم يقولون افتريه قل إن افتريته فلا تملكون لي من الله شيئاً هو أعلم بما تفيضون فيه كفى به شهيداً بيني و بينكم وهو الغفور الرحيم » .

آیا میگویند : محمد بر بسته است قرآن را بر خدا یعنی آن را از جانب خود گفته و بخدا نسبت داده است، بگو ای محمد مرایشان را اگر قرآن را بربسته و برتافته ام بر فرض محال البته معصیتی بس عظیم باشد و عذاب خدای و عقاب آن را شما نتوانید از من بر تافت ، خدای داناتر است بآنچه در قدح وطعن در آیات قرآنی و اسناد سحر و افترای بآن شروع و افاضت مینمائید و کافی است خداوند که در میان من و شما گواه باشد و او است آمرزنده کسیکه از کفر و شرک باز گردد و مهربان است بر کسی که در ایمان ثابت قدم باشد .

فبعث إليهم النبي الله فقال : هل من حدث فقالوا : اي والله يا رسول الله لقد قال بعضنا كلاماً غليظاً كرهناه ، فتلا عليهم رسول الله الله الآية فبكوا واشتد بكاؤهم : فأنزل الله عز وجل : وهو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات ويعلم ما تفعلون . فهذه السادسة » .

این آیه شریفه در سوره مبارکه شوری بعد از آیه أم يقولون افترى على الله است میفرماید چون این آیه وافي هداية بررسول خداى نازل شد بمهاجر و انصار فرستاد : آیا تازه روی داده است یعنی سخنی ناشایست از دهان یکتن از شما بیرون آمده است ؟! عرض کردند: بلی یا رسول الله سوگند با خدا که پاره از ما کلامی درشت و ناهموار بر زبان براند که ما را ناخوش افتاد .

رسول خدای این آیه شریفه را که رقم گردید برایشان تلاوت فرمود همگی بگریستن اندر شدند و آن گریه سختی و فزونی گرفت .

پس خداوند تعالی این آیه شریفه مسطوره را نازل فرمود که : و خداوند آنکس باشد که بمحض تفضل میپذیرد تو بت و بازگشت بندگان را یعنی هر وقت بندگان خدای باو باز کردند و از گناهان خود پشیمان شوند و عزم خود را بر عدم بازگشت بمعصيت جزم نمایند تو به آنها پذیرفته و گناهان ایشان بخشیده و از آن پس از سیئات آنها و جمیع گناهان و جرمهای ایشان اگر چه معاصی کبیره باشد در میگذرد و میداند آنچه را که از بد و نيك میکنند . و این آیه ششم بود .

راقم حروف گوید از این حدیث شریف پاره لطایف دقیقه را صاحبان اذهان لطیفه استنباط میتوانند نمود: یکی اینکه برای هیچيك از انبیاء عظام ا این مقام و منزلت حاصل نشد که رسول خدای را در باب مودت بآل و عترت و أهل بیت از جانب خداوند متعال پدیدار گردید و چنانکه امام رضا الله نیز بیان فرمود.

دیگر اینکه بدلایل متعدده معلوم شد که عترت بر تمامت امت تقدم وفضيلت و شرف دارند؛ دیگر اینکه با دلایل صریحه مکشوف گشت که مقصود از ذوی القربی و عترت أهل بيت آن حضرت و مقصود از اهل بیت در چنين مواضع : علي مرتضى وفاطمه زهرا و ائمه هدی از ذر به رسول خدا الله میباشند .

چنانکه ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه در ذیل خطبه مباركه أمير المؤمنين علیه السلام : « و آخر قد تسمى عالماً وليس به » و در ضمن آن میفرماید : « و بينكم عترة نبيكم و هم أزمة الحق و ألسنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهيم العطاش » - تا پایان خطبه شریفه .

میگوید : عترت رسول خداى كسان نزديك او و نسل او هستند ، وقول کسیکه بگوید : مقصود از عترت طایفه و رهط آنحضرت هستند اگرچه هم باشند صحیح نیست و اینکه ابوبکر در روز سقیفه یا روزی دیگر گفته است : « نحن عترة رسول الله الله وبيضته التي فقاءت عنه » بر طريق مجاز است ، چه ایشان بالنسبة بسوی انصار عترت آنحضرت میشوند نه از راه حقیقت

مگر نمی بینی عدنانی گاهی که میخواهد بر قحطانی مفاخرت نماید میگوید : من پسر عم رسول خدا هستم، و مقصود عدنانی نه این است كه في الحقيقة پسرعم آن حضرت میباشد بلکه عدنانی بر حسب اضافه بسوی قحطانی پسر عم آنحضرت میشود و این استعمال و نطق آن برسبیل مجاز است

و اگر تقدیر نماید که بر طریق حذف چندین مضاف است یعنی أبو بكر پسرعم پدر پدر است بشماری بسیار در پسران و پدران و آنوقت بگويد : أبو بكر وسايرين عترت اجداد آنحضرت هستند بر طریق حذف مضاف ، این نیز استقامت نمی گیرد چه رسول خدای له عترت خود را باز نموده است که کیستند گاهی که فرمود: إني تارك فيكم الثقلين » پس فرمود : عترت من أهل بيت من هستند .

و نیز در مقامی دیگر معین و مبین فرمود گاهی که کساء را برایشان طرح نمود که أهل بيت من کیستند و هم در آنوقت که آيه تطهير « إنما يريد الله ليذهب » تا آخر آیه نازل شد، عرض کرد : « اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب الرجس عنهم ،

راقم حروف گوید : از این پیش باین آیه شریفه مفصلاً اشارت رفت و در این موقع مطلبی بخاطر خطور مینماید و آن این است که خداوند تعالی برسبيل جزم و تأكيد بلفظ « إنَّما » میفرماید که اراده کرده است که رجس و پليدي شرك و شقاق و امثال آن را از شما اهل بیت بردارد.

یعنی این اراده خداوند که حتم و جزم است در حق شما اهل بیت قرار گرفته و شما را از روز ازل از آنچه منافی شرايط ولايت وإمامت ووصایت و خلافت و امارت و حکومت و ارشاد و هدایت و اصلاح امور امت در دنیا و آخرت است بری و پاک و منزه و ممتاز فرموده است ...

و این معنی بدیهی است که این رجس و این تطهیر همانکه در سایر بشر معمول است نیست، چه آن مطلب محل شأن ورتبت اشارت نیست تمام آفریدگان دارای پلیدی و محتاج بتطهير على حسب الأنواع هستند، بلکه مراد مصون داشتن و معصوم گردانیدن از لوث معاصی وخبث ملاهي و غبار سهو وخطا ونسيان و انديشه تقرب بمعصيت و تكاهل از ادراك اعلی درجه طاعت و عبادت وغفلت از مرضات إلهي و نقرب بدرگاه حضرت لایتناهی و امتیاز از تمام مخلوق است که در حکم رعیت وبالطبیعه مسئول از عدم متابعت بائمه بریت میباشد .

ورجس و تطهیر باین معنی که ما یه نظام و قوام و دوام گردش کارخانه موجودات است البته بحكم عقل عموم نتواند داشت و تمام افراد پیغمبر و إمام وولي و حاكم وفارق حق وباطل وسايس وراعی و مختار و مجاز بهر گونه کار و کردار بمیل و طبع خود و ممتاز بچنین امتیاز و دارای چنین روح و نور وقدرت و استعداد و استطاعت و برگزیده خدا و رسول خدا نتوانند گردید.

 و اگر باشند معنی ثواب و عذاب و حساب و کتاب و حاجت بارسال رسل و تبلیغ احکام و دعوت بدین و ابشار و انذار چیست چنانکه در صنف ملائکه باین معانی و مسائل حاجت نیست، زیرا که شهوت و هوای نفس و وسوسه شیطانی در آنها موجود نیست که موجب طغیان و عصیان گردد « يسبحون الليل والنهار وهم لا يسامون ويفعلون ما يؤمرون » .

 و این صفت شهوانی بر حسب حکمت یزدانی در نهاد انسانی است که موجب نافرمانی او امر حضرت سبحانی است، از این روی خداوند تعالی معدودی از برگزیدگان خود را از تمام اوصاف و اخلاق رذيله و اوساخ و ارجاس شیم ناپسندیده معصوم و محفوظ گردانید تا اصلاح حال أهل عصيان وخطا و نسیان وزلل وطغیان را به نیروى أنوار ساطعه خودشان و علوم و معارف خودشان بفرمایند .

 ويس عقلاً ونقلا وحسناً وتجربة معلوم ومبرهن ميگردد که این برگزیدگان خاصه إلهي كه بمناصب مخصوصه خداوند و امتیازات عالیه یزدان بی انباز ممتاز و سرافراز میباشند دارای ارواح مقدسه وأنوار شريفه إلهيه هستند که جز در نفوس جلیله خود ايشان إيجاد نشده ، و اگر در صورت به بشارت بشریت جلوه مینمایند أما بر حسب معانى باطنيه و مراتب وجودیه و مدارج روحانیه و معارج نورانیه يك نوع آفریدگانی هستند که جز آفریدگار نمیداند کیستند و چیستند .

چون این معنی بدلایل عقليه معلوم وحكومت الهیه را مشروط بعصمت دانستیم و دقایق و حقایق آن را حتى الاستطاعة و الامكان استدراك نموديم ما را مكشوف می گردد که دایره عترت وأهل بيت طاهره جامع چگونه اشخاص و دافع چگونه مردم خواهد بود، و از این است که میفرماید این حال تا قیامت بر این منوال است .

یعنی چون بعد از من پیغمبری و کتابی روحی و تنزیلی نیست و شریعت من ناسخ شرایع و تا پایان روزگار برقرار و دایر مدار است و نگاهبان آن وحدود آن و پیشوای خلق جهان عترت من يعنى أئمه هدی از نسل من وعلي اله هستند وبايد امام معصوم باشد، پس همانطور که دین من تا قیامت بيايد أئمته دين من نیز بایستی از هرگونه پلیدی و رجسی که بمعنی آن اشارت شد معصوم باشند تا بتوانند نگاهبان چنین شریعتی بلند دستور گردند .

 و بهمین علت که حافظ چنین شریعت و فرقان یزدانی که « لا يمسه إلا المطهرون و لا رطب ولا يابس إلا في كتاب مبين » هستند بر أنبیای سلف فزونی دارند ، چه شأن و رتبت هر پیغمبر وولي ووصي باندازه تبليغ وتكليف واحمال نبوت او است و آن امانت که خداوندش بر آسمانها و کوهها و زمین عرض داد و همه از حملش ا با کردند و بترسیدند و اظهار عجز نمودند همین ولایت اهل بيت است و باطن ولایت همان دین مبین و كتاب خداى وأحكام شرع متین و سنن نبوده است

 و چون این مبانی و شرایط مکشوف شد معلوم میشود که عترت طاهره و أهل بيت تقوى و رسالت که بايستى من الأزل إلى الأبد دارای عصمت و شرایط مستوره باشند کدام اشخاص هستند .

بالجمله ابن أبي الحديد ميگوید: اگر بگوئی : کیست آن عترتی که أمير المؤمنین الله در این کلام خود : « و بينكم عترة نبيكم » قصد فرموده است؟ ميگويم : نفس مبارك خود أمير المؤمنين و دو فرزندش حسن و حسین میباشد و أصل في الحقيقة نفس مقدس خود آنحضرت است ، چه هر دو پسرش تابع او بعد از او میباشند و نسبت ایشان بآنحضرت نسبت کواکب درخشان با طلوع آفتاب جهان تاب است .

راقم حروف گوید: در این مثل ابن أبي الحديد لطیفه ایست ، زیرا که أولاً بقاى شمس و کواکب را جز خدای نمیداند، دیگر اینکه کواکب از شمس کسب نور نمایند، و علی الله با پیغمبر از يك نور و أئمه هدى ل كه نسل أمير المؤمنين هستند از نور مبارک وی میباشند، دیگر اینکه در هر حال از افاضه أنوار مانند ستارگان رخشنده ه دریغ نمیفرمایند .

دیگر اینکه هر وقت آفتاب ولایت از آسمان هدایت رخ بر تابد آفتابی دیگر که از انوار آن شمس حقیقی است برعوالم إمامت و ولایت فروزانفر گردد

و اگر جز این باشد تمام عوالم معارف به ظلمت جهل و ضلالت و غوایت دچار و تار گردد .

مع الجمله میگوید : پیغمبر الله بر صدق این قضیه باین کلام معجز نظام خوش تنبیه فرموده است : « و أدر الحق معه حيث دار » کنایت از اینکه حق از علی و علی از حق انفصال نتواند جست ، چه اگر جز این باشد با ولایت و خلافت مطلقه بلا فصل منافات دارد.

و چون این مقام برای آن حضرت و اولادش موجود است از مه حق و السنه صدق توانند بوده لما كان لا يصدر عنهم حكم ولا قول إلا وهو موافق للحق والصواب ، از جماعت عترت طاهره بواسطه عصمت و مطهر بودن از رجس شرك و كفر و عصيان وسهو وخطا ونسيان و جامعيت بتمام علوم قرآنی و معارف سبحانی هرگز حکمی و فرمایشی جز بر طريق حق وصواب صادر نمیشود و نخواهد شد .

و آیه شریفه ، واجعل لى لسان صدق في الآخرين ، شاهد این کلام مبارك است که فرمود : « هم السنة الصدق ، و چون حال و مقام ایشان بر این مقام ارتسام دارد میفرماید : « فانزلوهم منازل القرآن ، هر منزلت و مرتبت و شرف و جلالتی که در قرآن خدای قائل هستید عترت طاهره را که مفسر و مبين و حافظ آن و كلام الله ناطق هستند همان منزلت و مکانت بگذارید .

ابن أبی الحدید میگوید: در تحت این کلام معجز تبیان سری عظیم است و آن این است که أمير المؤمنين الله امر میفرماید جماعت مکلفین را که جاری گردانند عترت را در اجلال و اعظام ایشان و انقیاد اوامر و نواهی ایشان و طاعت ایشان در مجرای قرآن .

پس اگر بگوئی این کلام آن حضرت مشعر بر عصمت است و قول أصحاب شما در باب عصمت چیست ؟ میگویم : أبو محمد بن متشويه در كتاب الكفاية تنصيص و تصريح کرده است بر اینکه علی الله معصوم است ، هر چند آنحضرت واجب العصمة نبود و عصمت نیز شرط إمامت نيست لكن أدله نصوص بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و قطع بر باطن و معنی او و این عصمت امری است که بحضرت أمير المؤمنين علي اللا اختصاص دارد نه بسایر صحابه یعنی سایر خلفا و فرق در میان اینکه بگوئیم و زید معصوم ، وميان ( زيد واجب العصمة » ظاهر و آشکار است ، و از شرط إمام این است که معصوم باشد، پس اعتبار أول يعنى معصوم بودن أمير المؤمنين برحسب أدله قاطعه مذهب ما جماعت أفضلية واعتبار ثانی که شرط إمام معصوم بودن است مذهب شیعه .

ابن أبی الحدید که از اجله أفضليه و فحول معتزله است بعد از این بیانات بشرح پاره مطالب دیگر در کلام آن حضرت که میفرماید : رسول خدایا فرمود : « انه يموت من مات منا وليس بمیست و يبلى من بلی منا وليس ببال ، مینماید و هم در این خصیصه حضرات عترت با رسول خدا شراکت دارند ، و معلوم می شود احدی از آحاد خلق در این صفت با ایشان نزديك و انباز نتواند بود و همه بمیرند و ابدان ایشان در شکم خاك بيوسد و خاك شود .

میگوید: این جمله از خصایص عترت و عجایب چیزهایی است که خدای تعالی بایشان عطا فرموده و اختصاص داده است، و آن حضرت میفرماید: « ان أمرنا صعب لا تهتدي إليه العقول ولا تدرك الأبصار قعره ولا تغلغل الأفكار إليه » امر ما صعب و دشوار است عقول بدان راه نیابد و ابصار پایانش را ادراک نکند و پيك افکار را دخالتی در آن نباشد .

از این پیش در مواضع متعدده بحديث أمرنا صعب مستصعب و شرح و بیان آن اشارت شده است، و در این کلمات معجز آیات چون تعمق شود معلوم میگردد مقامات نبوت خاصة وولايت مطلقه أئمه هدى وارتفاع آن از میزان پرواز شاهباز عقول و کثرت عمق آن بحر بیکران از اندازه تعمق ابصار یعنی نظرهای ظاهر و باطن و تنوق اوهام با معرفت صفات ذات ذي الجلال و شناسائی انوار ایزد بی مثال تعالى عن حدود الأشباه والامثال تشبه میجوید و با این وصف چگونه دیگری با ایشان همسنگی و تشبه میطلبد

همانا علت عصمت رسول خدا وعلي مرتضی که محل تصديق واذعان فريقين و بنص قرآن منصوص است و عقل سلیم بر آن حاکم است همان جهات متعدده سابقه حفظ دين ونواميس إلهيه و عدم سهو و خطای در احکام وحدود شرعيه واطمینان قلوب تمام خلق باوامر و نواهی و افعال و اقوال ایشان است .

 و چون حال بر این نسق باشد بناچار تا دین خاتم الانبیاء در جهان باقی و نگاهبان و خلیفه پس از آن حضرت لازم است على التحقيق بایستی معصوم باشد خواه این خلیفه و اين إمام ظاهر مشهور یا غایب مستور باشد، و اگر جز این باشد و مدعی این مقام گردد در حکم همان است که أمير المؤمنين در ضمن همین خطبه شریفه میفرماید : « يقول اقف عند الشبهات وفيها وقع ويقول اعتزل البدع و بينها اضطجع فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان » .

این مردم جاهل و گمراه که خود را عالم آگاه میخوانند با خود و با مردمان میگویند که من دارای آن علم وفهم و لطف معنى وصفوت ذهن و ادراك و رقت استنباط هستم که اگر اندك شبهتی پیش آید بصیر و خبير ميشوم وفوراً توقف مينمايم تابکاری شبهه ناك كار نکنم و حال اینکه این شخص بواسطه ظلمت جهالت و ضلالتی که دارد در میان شبهات فرو می افتد و هیچ نمیداند شبهه چیست و چون نداند چگونه توقف خواهد کرد و از آن ورطه خطرناک آسوده میماند، چه از روی حقیقت نمی داند آیا شبهه هست یا شبهه نیست و میگوید از بدعتها اعتزال میجویم و حال اینکهدر بساط بدع خوابگاه دارد و در میان آن میخوابد .

و این کلام مبارک اشارت به تضعیف مذاهب جماعت عامه و حشويه ایست که نظر عقلی را رفض مینمایند و میگویند : نعتزل البدع .

 آنگاه میفرماید : پس کسانیکه دارای این اوصاف و این دعاوی باطله هستند در صورت آدمی دواب است و با خر و گاو و حیوانهای غیر ناطق همال و هم سنگ باشند، و با این شرح و بیان و ادله عقلیه و نقلیه و حسیه و استنباطیه چگونه میشاید حفظه دین خدای و کتاب و احکام خواه پیغمبران مرسل سلف یا حضرت خاتم الانبیاء با اوصیای ایشان را از مقام عصمت مهجور دانست و مخلوق را بعصمت ایشان محتاج ندانست و این معنی مگر جز در اشخاصی که دارای صفات و اخلاق خاصه و اوصاف شریفه منصوصه باشند موجود تواند شد .

 و چون حال بر این معنی توجه دارد به بینیم در تمام طبقات ناس سوای تنصیصات رسول خدا که مقصدی عمده است هیچ طبقه چون جماعت أئمه هدى سلام الله عليهم که همه منصوص الإمامة والخلافة هستند هیچ صاحب این اوصاف و آیات و علامات حمیده ولایتیه هستند ؟ چنانکه أمير المؤمنین الله که هر دو فرقه او را معصوم میدانند در ذیل خطبه مزبوره ميفرمايد : « ألم اعمل فيكم بالثقل الأكبر و اترك فيكم الثقل الأصغر » چنانکه پیغمبر فرمود : « إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي .

و ابن أبي الحديد گويد : مراد از ثقل اکبر کتاب خدا و از ثقل اصغر دو پسرش حسنین است ، و اگر ایشان بواسطه شئونات عصمت ومقامات إلهيته دارای مقامی برتر از مقامات سایر مخلوق نبودند چگونه با قرآن یزدان قرین میگردیدند و شرف و عظمت قرآن مگر جز بواسطه مطويات باطنيه و ودایع رحمانيه و اشتمال بر احکام و نواميس إلهيه وحكم وعلوم و معانی سامیه آن و شامل بودن بر تمام ما يحتاج دنیا و آخرت ، و باین حیثیت مطاوعت و متابعت آن بر همه مردم واجب است .

پس باین جهت اطاعت اوامر و نواهی ائمه هدی که خلفای رسالت پناهی و مبین و مفسر ومؤول وحافظ كلام إلهي ومرموزات واسرار نامتناهی آن هستند واجب و عصمت ایشان از خطا وزلل و سهو و نسیان در تعبیر قرآن و تأویل فرقان اوجب است.

و هیچ ندانیم اصرار مخالفین از چه راه و از چیست و انکار ایشان بچه علت و سبب است که امام و مقتدا و فرمانفرما و علمای دینیه و معالم یقینیه ایشان دارای صفت عصمت و طهارت از ارجاس شرك وكفر و معصیت نباشند تا با و امر و نواهی ایشان اطمینان و ولایت و خلافت ایشان را از جانب یزدان و رسول حضرت سبحان بدانند و بچنین اقتدا و إمامت و امارتى مباهات و مفاخرت نجویند و این پیروی را موجب سعادت و فیروزی و رستگاری دنیا و آخرت نشمارند ان هذا أعجب من كل عجيب و أغرب من كل غريب ؟!! .

و در آن شاهدی که ابن أبي الحديد مذكور نمود زید معصوم لطافتی است زیرا که چنانکه در طی کتب مبارکه مسطور شد علي را زید مینامیدند . لطیفه دقیقه دیگر این است که نوح و هود گفتند: ما از شما مزد تبلیغ رسالت نخواهیم و اجر ما جز برخدای تعالی نیست و این کلام از آن جهت میباشد که اولاً ما از جانب خداوند بشما مبعوث و مأمور شده ایم تا ابلاغ احکام و اوامر او را بشما بنمائیم و اگر چند سود تبلیغات ما همه بخود شما بازگشت نماید لکن چون از جانب خدای آمده ایم مزد ما بر آنکس وارد است که ما را باعث و آمر است .

علت دیگر اینکه اجر رسالت ایزدی چندان عظمت وكيفيات ساميه وشؤنات عالیه دارد که اگر نوع بشر همه متفق شوند و آنچه را دارا هستند بر طبق تقدیم گذارند و دنیا و مافیها را دست مزد دهند کافی نیست، زیرا که اول کار انبياء این است که مردم را از متاع دنیای غدار که متاع غرور است و بهائی و وفائی و بنائی و بقائی ندارد پرهیز و تخویف دهند و بمثوبات باقيه دائمه أخرويه تحریص فرمایند .

در اینصورت چگونه توانند مردمان دنیائی بأموال و امتعه این جهان فانی اجر و مزد پیغمبران سبحانی را بآنچه از آنها ممنوع و تحذیر میشوند ادا نمایند. لاجرم اجر و مزد این کار را جز پروردگار قهار نمی تواند بگذارد .

و چون این مطلب مکشوف بلکه مبرهن شد پس باید دانست که اجر و مزد رسالت خاتم الانبیاء که حامل تمام رسالات و مبلغ تمام ابلاغات و مكمل تمام كمالات و مروج تمام ترویجات و مشخص تمام تشخيصات ومعرف تمام تعريفات و معلم تمام تعليمات ومقدرتمام تقديرات ومؤول تمام تأويلات ومفسر تمام تفسيرات ومعبر تمام تعبيرات ومبين تمام تبيينات و سید تمام پیغمبران و سرور تمام موجودات است بچه مقدار است، یقین است که اگر متاع دنیا و آخرت را بالتمام در میان نهند هم سنگ و هم بهای آن نشود .

 و از اینجا مکشوف افتد که عترت طاهره و أهل بیت نبوت را چه مقامی و مودت ایشان را چه بهائی است که حضرت خاتم الانبیاء از تمام مكلفين امت خود از مؤمنین و مؤمنات تا قیامت هیچ پاداشی نمی طلبد مگر دوستی اقرباء و خویشاوندان خود را که عترت و أهل بيت آن حضرت باشند که ائمه طاهرین صلوات الله عليهم باشند واجر رسالت خود را بمودت ایشان انحصار میدهند ، و این کار برای هیچ پیغمبری روی نداده و هیچ پیغمبری را این شأن و مقام نیست چنانکه بیان این مطلب در مبادی همین فصل مذکور شد .

و در اینجا دو مطلب دیگر است: یکی این است که اثبات شیء نفی ماعدای او را نمیکند اگر پیغمبر از امنت بجز مودت ذوی القربی را نخواست نه آن است که از خداوند تعالی مأجور و مثاب نباید باشد، بلکه اجر و مزد خدائی را جز خدای نداند و نمیتواند کسی بداند چه هیچ آفریده را امکان و استعداد دانستن و فهمیدن ولیاقت شناختن این اجر و مزد نیست .

دیگر اینکه همان اجری که رسول خدای در تبلیغ رسالت خود از امت خواسته وبمودت ذوى القربى مؤول ساخته است آن نیز فایده اش با مست بر می گردد ، زیرا که دوستی ایشان موجب اطاعت اوامر و نواهى أئمه و خلفا و اوصیای پیغمبر میگردد و چون اطاعت و متابعت کردند بدرجات عالیه جنات نعیم و کرامات یزدان کريم كامكار و بفوز وفلاح ورضوان ابدی شادخوار میگردند .

زیرا که در حقیقت دوستی با ایشان دوستی با دین خدا و شریعت مصطفی و کتاب خدا است که آن نیز بخود مکلفین فایدت میرساند ، و ترك آن ضلالت و گمراهی و بهر دو جهان بدبختی و روسیاهی میکشاند، وگرنه ذوی القربی را که عبارت از عترت وأهل بيت رسالت باشد چه احتیاجی بمودت دیگران که اول کار ایشان پشت پای بدنيا وترك ماسوى الله است .

 لطیفه دیگر این است که اینکه خدای مودت ایشان را فرض نمود برای این است که هرگز غبار ارتداد از دین و رجوع بضلالت را بساحت قدس و تقوای ایشان راه نبوده و نخواهد بود و این مطلب مؤيد مطالب معروضه است، و نیز میرساند که هر کسی را این صفت و منزلت نبوده است مودت با او فرض نشده است .

لطیفه دیگر این است که مکشوف می آید که عدم مودت با ذوی القربی موجب بغض و کین رسول خدای میشود چه بغض و حب رسول خدای در راه خدا و دین خدا است و رفع نمی شود، و چون پیغمبر بر کسی خشم و بغضی بیاورد برای مبغوض آنحضرت راه نجاتی نیست

و خداوند تعالی چون ارحم الراحمین است مودت اقربای رسول را فرض کرد تا مسلمانان بدانند و سهل نشمارند و با ایشان مودت یابند و چون دوست شدند مطيع و منقاد ایشان گردند و چون مطیع شدند و باوامر و نواهی ایشان رفتار نمودند در هر دو جهان کامکار و رستگار گردند و محبوب پیغمبر گردند.

از این است که امام رضا الله دلیل غضب پیغمبر را از آن راه مذکور میفرماید که ترک مودت ایشان ترك فريضه از فرایض خداوندی است و البته تارك فریضه خدائی مبغوض ومغضوب پیغمبر است .

و از این است که رسول خدای در میان اصحاب برخاست و مردمان را از این فریضه خبر داد و در سه روز تاسه نوبت اعادت فرمود و آخر فرمود : این فریضه إلهي زروسيم ومأكول ومشروب نیست یعنی متاع تمام دنيا من البداهية إلى النهاية کافی آن نیست بلکه مودت اقربای من مزد تبلیغ رسالت است و بهای آن را بقدر معرفت فضل ایشان و شناسائی مقامات رفیعه ایشان که موجب غفران یزدان و برخورداری هر دو جهان است مقرر داشت، و در این مورد است که شقی از سعید و موافق از منافق و مؤمن از کافر و مذعن از جاحد ممتاز میشود .

و تقریر این مودت را منتی عظیم از خداوند کریم والسنه أهل روزگار را از ادای این شکر عاجز و حفظ مراتب رسول خدا را در این مودت میشمارد و خلوص این مودت را اسباب وجوب جنت و این عمل را عمل صالح و دریافت فضل كبير و بشارت خدای تعالی بندگان را باین مودت موکول میفرماید در حقیقت ما به ادراك ترقيات و کمالات نفسانی و مثوبات هر دو جهانی همین است. و این بود آیه ششم که دلالت به برگزیدگی عترت برا مت دارد .

و أما آيه هفتم قول خداى عز وجل است « إنَّ الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليماً » بدرستیکه خدا و فرشتگان خدا درود میفرستند به پیغمبر عالی مقدار ، ای کسانیکه بخدا و رسول او إيمان آورده اید صلوات دهید بروی و سلام گوئید سلام گفتنی یا تسلیم نمائید خود را و انقیاد او را مرعی بدارید .

 وقد علم المعاندون منهم لما نزلت هذه الآية قيل يا رسول الله قد عرفنا التسليم عليك فكيف الصلاة عليك » و معاندین از نزول این آیه آگاه بودند که شخصی در خدمت رسول خدا عرض کرد : سلام دادن بر تو را دانستيم أما كيفيت صلوات بر خودت را بیان فرمای، فرمود: میگوئید : « اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت على إبراهيم وعلى آل إبراهيم إنك حميد مجيد » پس در میان شما ای گروه مردمان در این امر خلافی است؟ علما گفتند : خلافی نیست .

 مأمون گفت : این مطلبی است که اصلاً خلافی در این نیست و اجماع امت بر این است ، آیا نزد تو در باب آل چیزی واضح تر از این در قرآن هست ؟ حضرت أبي الحسن الله فرمود: بلی خبر دهید مرا از قول خداوند عز وجل : ه بس والقرآن الحكيم إنك لمن المرسلين على صراط مستقیم» مقصود از قول

ص200

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی