خدای ، «یس» کیست؟ علما گفتند : « پس » محمد است هیچکس شکی در آن ندارد .
أبو الحسن علیه السلام فرمود : « فان الله عز وجل اعطى محمداً وآل محمد من ذلك فضلاً لا يبلغ أحد كنه وصفه إلا من عقله و ذلك ان الله عز وجل لم يسلم على أحد. إلا على الأنبياء صلوات الله عليهم ، فقال تبارك وتعالى : ( سلام على نوح في العالمين و قال : « سلام على إبراهيم» و قال : « سلام على موسى وهارون ، ولم يقل سلام على آل نوح ، ولم يقل سلام على آل إبراهيم ، ولا قال سلام على آل موسى وهارون و قال عز وجل : « سلام على آل یس » یعنی آل محمد .
خداوند عز وجل محمد و آل محمد را از این حیثیت فضل و فزونی عطا فرموده است که هیچکس بکنه وصف آن نرسد مگر آنکه او را قدرت تعقل آن باشد و خداوند تعالی در این آیات مذکوره و در قرآن کریم جز بر أنبياء عظام سلام الله علیهم سلام نفرستاده است و نفرموده است سلام بر آل نوح وآل إبراهيم وآل موسی و هارون، و خداوند عز وجل میفرماید : سلام بر آل پس باد یعنی آل
چون سخن باین مقام رسید مأمون عرض کرد: محققاً میدانستیم شرح و بیان این مطلب در معدن نبوت است یعنی بر مطالبی که از تو ظاهر شد تصدیق و افرار نمودیم ، چه توئی معدن نبود نبوت ومخزن علوم إلهي . و اين آيه هشتم بود.
راقم حروف گوید: در اینجا نیز مطلب لطیفی است یعنی تفاوت مقدار معلوم میشود : یکی اینکه در حق ساير أنبياء سلام الله عليهم میفرماید سلام برایشان باد وسلام من الله نمیفرماید که فضیلتی علاوه را حامل میباشد .
دیگر اینکه در حق رسول خدای میفرماید: خدا وملائكه خدا صلوات می فرستند بر محمد که درود متصل است و اشرف از سلام است ، دیگر اینکه بلفظ « إن » که برای تأکید و تحقیق است مصدر میگرداند و در این درود رسول خدای را از دیگر انبیا امتیاز میبخشد و آل آن حضرت را آنهم برعایت احترام و احتشام از آنگونه درود جدا میسازد و با سایر انبياء مرسلين صلوات الله عليهم انباز میدارد .
و خدای داند که در این گونه درودی که بر خاتم الأنبياء وآل محمد صلى الله علیه و آله و علیهم فرستاده است چه فضیلتی و عطیقی است که امام رضا میفرماید هیچکس بکنه وصف آن نتواند رسید مگر آنکس که بتواند تعقل نماید البته چنین کسی نیز غیر از سایر علما و عقلای روزگار است .
و أما آیه هشتم پس قول خداوند عز وجل است « و اعلموا انما غنمتم من شيء فأن لله خمسه وللرسول ولذى القربى » و بدانید که آنچه غنیمت بردید از چیزی پس بدرستیکه برای خداوند است خمس آن و برای رسول خدا و برای ذی القربی است.
فقرن سهم ذى القرى مع سهمه بسهم رسول الله له فهذا فضل أيضاً بين الآل و الأمة لأن الله تعالى جعلهم في حيز وجعل الناس في حيز دون ذلك و رضى لهم ما رضى لنفسه و اصطفاهم فيه فبدء بنفسه ثم ثنتى برسوله ثم بذى القربى في كل ما كان من الفيء والغنيمة وغير ذلك مما يرضاه عز وجل لنفسه فرضى لهم ، فقال : و قوله الحق : « و اعلموا انما غنمتم من شيء فأن الله - الآية ، فهذا تأكيد مؤكد و أثر قائم لهم إلى يوم القيامة في كتاب الله الناطق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد » .
پس خداوند تعالی سهم اقربا را بسهم خود و سهم رسول خود مقترن فرمود و این فضل و تمیزی است در میان آل و امت ، چه خدای تعالی ایشان را در مکانی و سایر مردم را اگر چه فرزندان نبی هم باشند در مکانی دیگر فروتر از آن مکان و پست تر از آن مذکور داشته و در مرتبه دوم یعنی بعد از مرتبه إلهى رسول را و بعد از آن ذوی القربی را در هر چه از غنایم دار الحرب و سایر غنایم بدست آید و در غیر این مقام نیز هر چه برای خود پسندیده از برایشان پسندیده است .
و در این مقام میفرماید و قول او حق و صدق است « و اعلموا أنما غنمتم من شيء فان الله - تا آخر آیه » و این تاکیدی اکید و اثری است قائم و ثابت در کتاب ناطق خدائی که بطلان در آنزمان و بعد از آن زمان در آن نگنجد، چه فرستاده ایست و تنزیلی است از خداوند حکیم ستوده که این تأکید و اثر از بهر ایشان ثابت و محقق است تا روز قیامت ، چه پتامی و مساکین که در آیه شریفه مذکور هستند چنین نباشند
زیرا که چون یتیم از حد یتیمی بگذرد بهره از غنایم نیابد ، و چون مسکین را فقر و مسكنت مرتفع شود او را از غنایم بهره نرسد و أخذ آن مال بروی حلال نباشد لكن سهم ذی القربی همیشه از بهر ایشان ثابت و محقق میباشد چه غنی باشند چه فقير ، زیرا که هیچکس غنی تر و بی نیازتر از خداوند اکبر و حضرت پیغمبر نیست مع ذلك خداوند تعالی برای خود سهمی و برای پیغمبر سهمی قرار داده و آنچه را از بهر خود و رسول خود پسندیده برای ذوی القربی پسندیده .
و همچنین در فی و بازگشت مال کفار بدون غلبه مسلمانان نیز در قول خداى تعالى : « وما أفاء الله علی رسوله - تا آخر آیه هر چه از بهر خود و پیغمبر خود پسندیده از برای آنها نیز پسندیده است، چنانکه در آیه غنیمت که بر این نوع جریان یافته و ابتداء بنفس خود فرموده و از آن پس بذی القربی و بعد از آن بدیگران که غیر از خويشان نزديك پیغمبر هستند و سهم خویشان وذوی القربی را بسهم خود ورسول خود مقترن فرموده است.
و همچنین در آیه شریفه طاعت نیز چنین کرده و فرموده است : « يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم » پس خداوند تعالی در این آیه شریفه ابتداء بنفس خود پس از آن برسول خود و بعد از آن بأهل بيت رسول خود فرموده است یعنی میفرماید: ای کسانیکه بخدا و رسول خدا ايمان آورده اید اطاعت کنید خدای را و اطاعت کنید رسول خدای و صاحبان امر خودرا ...
و همچنین است آیه ولايت : « إنما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا » جز این نیست که ولی شما خداوند است و رسول خداوند است و کسانیکه إيمان آورده اند، پس خداوند مقرر گردانیده است طاعت ایشان را با طاعت رسول وولایت رسول را بطاعت و ولایت ذات کبریای خودش مقترن ساخته است .
كما جعل سهمهم مع سهم الرسول مقروناً بسهمه في الغنيمة و الفيء فتبارك الله و تعالى ما اعظم نعمته على أهل هذا البيت ، فلما جاءت قصة الصدقة نزه نفسه و رسوله و تزه أهل بيته ، فقال : ( إنما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلفة قلوبهم وفي الرقاب وفي سبيل الله وابن السبيل فريضة من الله » .
فهل تجد في شيء من ذلك أنه سمى لنفسه أو لرسوله أو لذى القربي لأنه لما نره نفسه عن الصدقة ونزه رسوله نزه أهل بيته لا بل حرم عليهم لان الصدقة محرمة على محمد وآله وهى أوساخ أيدى الناس لا يحل لهم لانهم طهروا من كل دنس ووسخ ، فلما طهرهم الله عز وجل واصطفاهم رضى لهم ما رضى لنفسه وكره لهم ما كره لنفسه عز وجل . فهذه الثامنة .
همانطور که گردانیده است خداوند تعالی سهم ایشان را باسهم رسول خدا مقرون بسهم خودش در غنیمت و فيء ، تبارك الله و تعالی تا چند بزرگ و عظیم نعمت او بر اين أهل بيت عصمت و طهارت در کار غنیمت وفی مقرر شده است .
اما در قصه صدقه ، خودش و رسول خودش وأهل بيت رسولش را منزه و مبرا گردانیده و فرموده است: صدقات و زکات برای فقیران و درویشان و مسکینان و کسانیکه عامل و کار کن وصول آن و آنان که بتازه اسلام آورده اند و هنوز بضعف عقیده باقی هستند و تألیف قلوب ایشان لازم است یا خریداری و آزاد ساختن بندگان و مكاتبان و مردمان مقروض پریشان حال و در مخارج راه خدا مثل جهاد و امثال آن و راه گذرانی که بشهری و مکانی غریب اندر آیند و نفقه ایشان بپایان رسیده و قدرت حرکت و بازگشت بمحل مقصود ندارند اگر چه در وطن خود متمکن و با بضاعت
هم اختصاص دارد .
صاحب کنز العرفان گوید که : ذکر «إنّما» در صدر آیه شریفه دلالت بر آن دارد که غیر از جماعتی که در این آیه مذکور شده اند مستحق زکات نیستند بالجمله امام رضا الله فرمود: آیا در این جمله که خدای در این آیه شریفه نام برده و کسانی را برای اخذ صدقه مقرر فرموده هیچ می بابی که برای خود یا برای رسول خودش یا برای اقربای رسول خودش چیزی مقرر فرموده باشد زیرا که گاهی خدای تعالی منزه گردانید نفس کبریای خودش و رسول خودش را از صدقه وزکات ، أهل بیتش را نیز منزه گردانید ، چه سهمی برای ایشان در قرآن مذکور نیست بلکه برایشان حرام فرموده .
پس صدقه بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم حرام است ، زیرا که زکات چرکهای دستهای مردمان است و برای محمد و آل محمد الله حلال نیست ، چه ایشان طاهر و مطهر از هر گونه بدی و چرك و ريم هستند ، پس چون خداوند عز وجل ایشان را مطهر و برگزیده داشت برای ایشان همان پسندید که برای نفس متعال خود پسندید و در حق ایشان مکروه شمرد آنچه را که برای نفس بیهمال خود مکروه شمرد . و این آیه هشتم بود.
راقم حروف گوید: چون وجه خمس از غنایم دار الحرب ومأخوذی از مشرکان و کفار و مخالفان است که بقهر و غلبه وقوت اسلام گرفته می شود خدای تعالی برای خود و پیغمبر و عترت آن حضرت قسمت نهاده چنانکه اگر بدون جنگ سوار و پیاده مسلمانان و غير مفتوح العنوه چیزی بدست مسلمانان افتد و بعنوان مصالحه بدست آید خاص پیغمبر گردد و دیگران را در آن حقی نباشد مثل فدك و امثال آن ، أما زكات برای دفع بلاها و در حقیقت برخی و فدائی شخص است و طرف گیرنده بسیار حقیر وذلیل و فقیر می نماید .
این است که خدای تعالی برای خود و رسول خدا و أهل بيت او چیزی فرض نکرده است اما در خمس فرض کرده است و گرنه وسخ و دنس یا چرکینی و ریم دستهای مردمان اگر بمعنى ظاهر و ترتیب آن حمل شود در خمس نیز موجود است و رعایت جلالت مقام رسول خدا و أهل بيت او را از اینجا میتوان دانست که خداوند تعالی برای حفظ شئونات ایشان با اینکه غني بالذات است چون میخواهد با کمال تعظیم و تفخیم سهمی برای پیغمبر و عترت طاهره قرار بدهد ذات غنی کبریای خود را نیز شریک میدارد تا کنایت و اشارتی از طرف منافقان و مخالفان روى ندهد ورسول او وأهل بيت او را بفقر وفاقه يا حرص وطمع که مخالف مراتب عالیه ایشان و استغنای ایشان است نسبت ندهند .
وگرنه آنکس که آفریننده مخلوقات یا کسی که بطفیل او آفریده شده اند
يا أهل بيت او که تمام عوالم امکان و خزاین زمین و آسمان در حیطه تصرف و تملك ایشان است چه حاجتی بخمس يا عشر يا ثلث يا كل دارند ، تمام مخلوق را بضاعت و استطاعت و توانگری و رزق و روزی بدست اعطای ایشان و میل و اجازت ایشان حاصل است ، دریا را بغدير و سحاب وابل را بقطره باران چه حاجت است صدهزاران غدیر از دریا آبگیر است و صد هزاران قطره از رشحات ابر مطير است ، إمام رضا الله میفرماید :
و أما آيه نهم که دلالت بر فضیلت عترت بر امت دارد : « فنحن أهل الذكر الذين قال الله عز وجل : فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون ، همانا مائيم آن اهل ذکر یعنی رسول خدا که خداوند سبحان بمردمان امر میکند و میفرماید پس سؤال از اهل ذکر کنید اگر شما عالم و دانا نیستید « فنحن أهل الذكر فسئلونا إن كنتم لا تعلمون ، پس ما أهل ذکر و دانای بكنوز رموز قرآن هستیم پس از ما سؤال کنید اگر خود شما نمیدانید ، علمای حاضر عرض کردند: خداوند تعالی از أهل ذكر جماعت یهود و نصاری را خواسته است .
حضرت أبي الحسن الله فرمود : « سبحان الله وهل يجوز ذلك ؟ إذا يدعونا إلى دينهم ويقولون إنه أفضل من دین الاسلام ، بزرگ است خدای از گفتن اینگونه كلمات نابهنجار ! اگر مراد بأهل ذكر يهود و نصاری باشند و بامر خدای بایستی مسئول واقع شوند و شبهات و مسائل غامضه را رفع نمایند پس بایستی ما را بدین خودشان بخوانند و بگویند : دین ما از دین اسلام افضل است ! .
مأمون عرض کرد : يا أبا الحسن آیا شرحی در خدمت تو موجود است که آیات داله بر افضلیت عترت بر امت بر خلاف آنچه ایشان گفتند دلالت نماید؟ فرمود: آری مقصود بذكر رسول خدا است و مائيم أهل آنحضرت، و این معنی در کتاب خدا روشن و مبیشن است در آنجا که در سوره طلاق میفرماید: « فاتقوا الله يا أولى الألباب الذين آمنوا قد أنزل الله إليكم ذكراً رسولاً يتلو عليكم آيات الله مبينات ، پس بترسید از خدای ای دارایان عقل و دانش که ایمان آورده اید بتحقیق که خداوند فرستاد بشما ذکر را که عبارت از رسول او باشد که تلاوت میکند بر شما آیات خدای را در حالتیکه مبین است « فالذكر رسول الله الله ونحن أهله . فهذه التاسعه » پس ذكر رسول خدا ومائيم أهل او .
راقم حروف گوید : غریب این است که علمای آن مجلس یا از راه جهل یا تعمد از روی خصومت و معاندت این سخن را مینمایند، زیرا که خود امام رضا که میفرماید : مائيم أهل ذکر و از ما بپرسید برای جواب همه گونه ه سائل و مطالب غامضه که از هیچ صنفی از علمای عصر ساخته و پرداخته نمی گشت مهیتا بود و با اینکه فضایل و مناقب و علوم فاخره آنحضرت را میدانستند ، البته چون این دعوی را فرمود میدانست بحقیقت و راستی است، و در آن مجلس همه نوع اسباب آزمایش و تمجید و تنقید موجود است ، و اگر برای علما تردیدی بود بهتر از آن نبود که برای امتحان آنحضرت و اطمینان خودشان سؤالات كثيره دقیقه غامضه که جواب آن جز از معدن رسالت ممکن نیست طرح کرده بپرسند اگر جواب مسکت میشنیدند و مجاب میشدند جای سخن نداشتند وإلا راه همه نوع ترديدى و انکاری باقی و باسکات آن حضرت و مقصود خود میرسیدند .
أما آية دهم قول خدای تعالی است در آیه تحریم : « حرمت عليكم أمهاتكم وبناتكم وأخواتكم حرام است بر شما نکاح مادران شما و دختران شما و خواهرهای شما - تا آخر آیه ، « فأخبروني هل تصلح ابنتي أو ابنة ابني وما تناسل من صلبي لرسول الله الله ان يتزوجها لو كان حياً » با من خبر دهید اگر رسول خدایا زنده میبود هیچ میشایست که دختر من با دختر پسر من یا هر زنی که از صلب من تناسل يابد تزویج فرماید ؟! .
عرض کردند : نمی شاید، فرمود: « فاخبروني هل كانت ابنة احد كم يصلح له ان يتزوجها لو كان حياً ، با من خبر دهید : آیا برای پیغمبر اگر زنده بودی شایسته میبود که دختر یکتن از شما را تزویج فرماید؟ عرض کردند : بلی روا بود، فرمود: در اینجا مطلب معلوم میشود یعنی در اینکه رسولخدای دختر من و زنان صلبی مرا نمیشاید تزیج فرماید و از شما را میشاید کشف مسئله می شود زیرا که من از آل او هستم و شما از آل او نیستید و اگر شما از آل او بودید هر آینه تزویج دختران شما بر آنحضرت حرام بود چنانکه دختران من بروی حرام است ، چه ما از آل آنحضرت هستیم و شما از امت او میباشید ، پس این است فرق میان آل و امت ، زیرا که آل از خود آنحضرت است و امت اگر از از مردی مؤمن از آل فرعون میفرماید: « و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم إيمانه أتقتلون رجلاً أن يقول ربي الله وقد جائكم بالبينات من ربكم - الآية » و گفت مردی مؤمن از آل فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت : آیا می کشید مردی را بخاطر اینکه میگوید : پروردگار من خداوند است و برای شما بینات از آن باشد از آن حضرت نیستند. و این بود آیه دهمین . و اما آیه یازدهم : پس قول خدای عز وجل است در سوره مؤمن که حکایت جانب پروردگارتان آورده است . تا آخر آیه .
فكان ابن خال فرعون بنسبه ولم يصفه إليه بدينه » و این مرد مؤمن پسر خال فرعون بود و خداوند او را نسبت بخود فرعون داد و نفرمود مردی از اهل دین فرعون و یا از امت فرعون .
ه و كذلك خصصنا نحن إذ كنا من آل رسول الله له بولادتنا منه وعممنا بالدين . فهذا فرق بين الآل والأمة » این چنین اختصاص یافتیم ما بآل آنحضرت چه از آنحضرت پدید آمدیم، اما مردمان آل را تعمیم و هند و هر کسی را که دین رسولخدا را پذیرفتار شده گویند از آل رسول است ، پس این است فرق میان آل وامنت . و این آیه یازدهم بود .
و أما آيه دوازدهم قول خدای تعالی است : « وأمر أهلك بالصلوة واصطبر عليها ، امركن اهلبیت خود را بنماز بعد از آنکه مأمور شدی بنماز بآيه « فسبح بحمد ربك ، وصبورى جوى بر نماز یعنی مداومت نمای بر امر نماز و ادای نماز .
ه فخصنا الله تبارك و تعالى بهذه الخصوصية إذ أمرنا مع الأمة بإقامة الصلاة ثم خصصنا من دون الأمة ، فكان رسول الله الله يجيء إلى باب علي وفاطمة عليهما السلام بعد نزول هذه الآية تسعة أشهر كل يوم عند حضور كل صلاة خمس مرات فيقول : الصلاة رحمكم الله . وما اكرم الله من ذراري الأنبياء بمثل هذه الكرامة التي أكرمنا بها وخصصنا من دون جميع أهل بيتهم » .
پس خداوند تبارك و تعالى تخصیص داد ما را باین خصوصیت گاهی که امر فرمود ما را با امت با قامت نماز ، و از آن پس ما را از میان امت اختصاصی دیگر داد باینکه رسول خدای له بعد از نزول این آیه شریفه تا مدت نه ماه هر روزی پنج نوبت در اوقات نماز پنجگانه بدرخانه علي وفاطمه صلوات الله تعالى عليهما می آمد و میفرمود: هنگام گذاشتن نماز است خداوند شما را رحمت فرماید و یزدان تعالی این تکریم را در حق هيچيك از ذراری انبیاء ﷺ که در حق ما فرمود نفرمود و ما را مخصوص فرمود بمزید شرف از میان تمام اهل بیت تمام پیغمبران .
چون کلام امام رضا الله باین مقام بیایان آمد مأمون و علمای اعلام عرض کردند: خداوند تعالى شما اهل بیت پیغمبر را در ازای تحمل زحمات این امت پاداش خیر ،فرماید هر چه بر ما مشتبه میشود غیر از شما هیچکس شرح و بیان آن را نمی تواند نماید .
بیان مناظرات حضرت امام رضا در مجلس مأمون در شهر مرو با علمای ادیان مختلفه
در عيون أخبار و بحار الأنوار و احتجاج طبرسی و كتب أخبار و احاديث از محمد بن عمر بن عبدالعزیز انصاری مروی است که گفت : حدیث نمود مراکسیکه شنیده بود از حسن بن محمد نوفلي ثم الهاشی که چون علي بن موسى الرضا السلام بر مأمون ورود داد ، مأمون با فضل بن سهل وزیر خود گفت که : اصحاب مقالات در توحید را مثل جاثلیق رئیس نصارى و رأس الجالوت رئيس يهود و رؤسای صابئین که آنجماعتی هستند که بهیاکل فلكيه و بحلول و تناسخ و بخدایان علیحده در آسمانها قایل و کواکب را مدبر عالم دانند و هیربد اکبر رئیس آتش پرستان و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و گروه متکلمین را برای مناظره با حضرت رضا حاضر و فراهم گرداند تا مأمون کلمات امام رضا سلام الله عليه و كلمات آن اصحاب مقالات را بشنود .
فضل بن سهل در طلب آنجماعت برآمد و جمله را فراهم گردانید و بعد از آن از اجتماع ایشان مأمون را آگاه ساخت مأمون باحضار ایشان آمر کرد.
چون فضل بن سهل آن جماعت را بحضور مأمون در آورد مأمون بترحيب ایشان زبان برگشود و از آن پس با ایشان گفت: من شما را برای کار خیری فراهم آورده ام و دوست همی دارم که با این پسر عم مدنی من که بتازه از مدینه آمده است بمناظرت و مباحثت بپردازید ، فردا صبح نزد من حاضر شويد و هيچيك از شما تخلف ننماید. گفتند: يا أمير المؤمنين سمعاً وطاعة ما بجمله بخواست خدا صبحگاه حاضر پیشگاه میشویم .
حسن بن محمد نوفلی گوید: در آن اثنا که در حضور مبارك أبي الحسن الرضا علیه السلام در حدیثی که ما را میفرمود مشغول بودیم ناگاه یاسر خادم که امور آنحضرت را تولیت مینمود بر ما در آمد و عرض کرد یا سيدي همانا أمير المؤمنين ترا سلام میرساند و عرض میکند: فدای تو باد برادرت اصحاب مقالات وأهل اديان و جماعت متکلمین از جمیع ملل نزد من حاضر شده اند اگر رأی مبارک قرار میگیرد وكلمات ایشان را دوست میداری فردا صبح نزد ما تشریف قدوم ارزانی دار و اگر این امر را ناگوار میشماری زحمت و مشقت بر وجود مبارکت راه مده و اگر دوست میداری ما بحضور تو تشرف یابیم این امر برما بسی آسان و گوارا میباشد .
أبو الحسن الله در جواب فرمود: مأمون را سلام بفرست و او را بگوی : « قد علمت ما أردت وأنا صائر إليك بكرة إنشاء الله ، بتحقيق دانسته ام چه اراده کرده وإنشاء الله صبحگاه نزد تو می آیم .
راقم حروف گوید: از کلماتی که آن حضرت بعد از این با نوفلی میفرماید و پشیمانی مأمون را باز مینماید چنین میرسد که از اینکه فرمود : دانسته ام چه اراده کرده. مقصود این است که این علمای ادیان مختلفه را برای آن فراهم ساختی تا با من مناظرت نمایند و مرا عاجز نمایند تا بمقصود خود برسی ، و اگر حاضر آنمجلس نشوم مردمان را مکشوف داری که تخلف من از مجلس این علما بواسطه آن بوده است که تاب مناظرات وعلم بمحاورات ایشان را ندارم ، لاجرم بطفره گذرانیدم و با آن عقایدی که جماعت شیعه در علوم فاخره و کمالات وفضايل واحاطه إمام برما كان وما يكون دارند و دارای علوم یزدانی و حیکم سبحانی هستند این کار منافات دارد پس چگونه مرا با مامت و ولایت و مطاعیت خود می پذیرند و باین تدبیر عقاید ایشان را از من بر تابد و مراد خویش را دریابد .
حسن بن محمد نوفلی میگوید. چون یاسر برفت آن حضرت روی با ما آورد و از آن پس با من فرمود: « يا نوفلي أنت عراقي ورقة العراقي غير غليظة فما عندك في جمع ابن عمك علينا أهل الشرك و أصحاب المقالات » اى نوفلي تو از أهل عراق هستی و رقت و عطوفت وفهم و فراست عراقی دستخوش غلظت و سرکوب درشتی و ضخامت نیست در جمع آوری پسر عمت مأمون مردم مشرك و اصحاب مقالات را برای مناظرت با ما چه بنظر تو میرسد ؟ .
عرض کردم: برخی تو گردم مأمون همیخواهد ترا آزمایش نماید و دوست میدارد که آنچه را که نزد تو است بشناسد یعنی بر مراتب علم و میزان دانش و عرفان تو آگاهی بدست کند لکن این بنا را بر روی اساس و پایه سست اساس نهاده و سوگند با خدای بد بنائی است که بنیان کرده است ، آن حضرت با من فرمود: بنای او در این باب چیست ؟
عرض کردم: همانا اصحاب كلام و بدعت بر خلاف علماء هستند ، زیرا که شخص دانشمند عالم منکر غیر منکر و چیزیکه مقرون بصدق وصواب است نمیشود لكن اصحاب مقالات و أهل كلام وبدعت وأهل شرك وضلالت بجمله اصحاب انکار و مباهتت و دروغ و بهتان بستن و بعقیدت خود مبهوت گردانیدن هستند و چندان در ابطال حجت و دلیل او و مغالطه او میکوشند تا گاهی که حجت و سخن خود را از دست میگذارد، یعنی متحیر و مبهوت و از قول خود منصرف میشود، فدایت کردم از قول ایشان و مناظرت ایشان بر حذر باش .
میگوید: چون این سخن را عرض کردم . امام رضا تبسمى نمود پس از آن فرمود : « افتخاف أن يقطعونى على حجتي ، آیا از آن میترسی که حجت و دلیلی را که من اقامت کنم این جماعت توانند بر من قطع نمایند . یعنی چنین قدرتی داشته باشند که بتوانند قطع حجت و ابطال دلیل مرا نمایند ؟! عرض کردم : لا والله هرگز بر تو بیمناک نشده و نمیشوم و رجای واثق و امید صریح دارم که خداوند تعالى إنشاء الله ترا برايشان مظفر و غالب گرداند .
آنگاه با من فرمود: اى نوفلي « أتحب أن تعلم متى يندم المأمون ، دوست میداری که بدانی مأمون چه هنگام پشیمانی میگیرد؟ یعنی قصد مأمون از احضار علمای مذاهب مختلفه و انعقاد مجلس و مناظرات ایشان با من این بود که ایشان در مناظرات خودشان غالب شوند و اسباب توهين وتخفيف من فراهم شود و او بمقصود خود برسد، لکن امر بعکس میشود و بر مراتب جلالت و عظمت من و عقاید مردمان می افزاید و او از کردار خود که برخلاف اراده و مطلوب او نتیجه می بخشد پشیمان ومغبون ومحسور میگردد؟ عرض کردم: بلی دوست میدارم .
فرمود : « إذا سمع احتجاجي على أهل التورية بتوراتهم وعلى أهل الإنجيل با نجيلهم وعلى أهل الزبور بزبورهم وعلى أهل الصابئين بعبرانيتهم و على أهل الهرابذة بفارسيتهم وعلى أهل الروم بروميتتهم و على أصحاب المقالات بلغاتهم فاذا قطعت كل صنف و دحضت حجته وترك مقالته ورجع إلى قولي عليم المأمون أن الموضع الذي هو بسبيله ليس بمستحق له فعند ذلك يكون الندامة منه » .
چون اقامت حجت و دلیل و برهان مرا بشنود بررد نمودن اهل تورات را بهمان تورات خودشان و أهل انجیل را با نجيل خودشان و اهل زبور را بزبور خودشان ، یعنی از کتب سماویه هر طبقه برد خود آنجماعت اقامت حجت نمایم که برویت خودشان که میروند باطل است و متابعت کتاب خودشان را ننموده اند و اقامت دلیل نمایم بررد کسانیکه خود را متدین بدین نوح میشمارند بهمان زبان عبرانی ایشان و بر جماعت مجوس و آتش پرست بزبان فارسی خودشان و بر عقاید رومیان و ابطال رویت ایشان بهمان زبان رومی ایشان و بر أصحاب مقالات ومتكلمين بمقالات و لغات مختلفه خود ایشان ، و حجت هر طبقه را بدلیل و برهان حق باطل و جمله را مجاب کردم و راه سخن آوردن را بر همه بستم و همگی از سخنان و اطوار خودشان روی بر کاشتند ، وقول مرا که با حق مقرون است بر داشتند ، مأمون خواهد فهمید که در آن موضعی که راه میسپارد و ادعای خلافت که میکند شایسته آن نیست و این وقت بر کردار خود و احضار علما و مناظرت ایشان با من و ابطال حجج وبراهين ايشان واثبات حق وكلمه و مذهب من پشیمانی میگیرد .
يعني ندامت مأمون از آن خواهد شد که این زحمات و ترتیب مجلس را برای آنداد که بلکه مغلوبیتی برای امام رضا الله و تخفیف منزلتی در انظار
جهانیان حاصل و در عقاید مردمان نسبت بآنحضرت ضعفی و نقصی پدید گردد و چون بنگرد میبیند بر عکس شد و بر جلالت قدر آفتاب ولایت و پستی رتبت خودش افزوده گشت در بحار ندامت و براری خفت مستغرق و گمگشته میشود، چه هر کسی اطفاء نور خداوندی را بخواهد بر لمعان و فروز آن نور افزوده و بر درجات غوایت وجهالت و شقاوت وظلمت خودش پیموده میآید. ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم .
نوفلی میگوید : چون روشنی روز بردمید ذوالی باستين فضل بن سهل وزير مأمون درآمد و عرض کرد: قربانت كردم اينك پسر عم تو مأمون در انتظار قدوم مبارك است و آن قوم همه حاضر شده اند رأی مبارکت در تشریف فرمایی چیست ؟ إمام رضا الله فرمود : « تقدمني فإني صاير إلى ناحيتكم إنشاء الله » تو پیش از من راه برگیر من نیز بخواست خدا بجانب شما می آیم .
پس از آن امام الله وضوی نماز بساخت و شربتی از سویق بیاشامید و ما را نیز از آن شربت بیاشامانید پس از آن از منزل شریف بیرون شد و ما نیز در حضور مبارکش برفتیم تا بسرای مأمون در آمدیم و این وقت آن مجلس غاص باهل ومحمد ابن جعفر در جمله جماعت طالبیین و هاشمیشین نشسته و قواد و سرهنگان و سران سپاه ایستاده اند
چون حضرت امام رضا الله بمجلس درآمد مأمون ومحمد بن جعفر و تمامت بني هاشم حشمتش را از جای برجستند و بجمله بیای ایستادند و امام رضا با مامون بنشستند و محمد بن جعفر و بنی هاشم همچنان ایستاده بودند تا گاهی که رخصت نشستن یافته بجای خود بنشستند، و مأمون همواره روی با حضرت إمامت آيت إمام رضا صلوات الله وسلامه علیه آورده ساعتی مشغول حدیث بودند .
بیان مناظرت حضرت امام رضا در مجلس مأمون با جاثلیق رئيس نصاری
صاحب قاموس میگوید: جاثلیق بفتح جيم و الف وفتح ثاء مثلثه وكسر لام سر کرده آنجماعت ترسایانی است که در مدینة السلام بغداد جای داشته باشد و بطريق بروزن قندیل که در انطاکیه است زیر دست او است و بعد از او مطران بروزن سکران در تحت ریاست او است و بعد از او اثقف بضم الف و سكون ثاء مثلثه وقاف و شد فاء است و اثقف در تمامت شهرها میباشد و زیر دست مطران است و بعد از او قسيس بكسر قاف و سين مهمله مشدده و پس از وی شماس با شین معجمه وميم مشدده والف و سين مهمله بروزن شداد است که موی میان سر خود را همیشه میتراشد تا همیشه ملازم کلیسا باشد و از سر کردهای ترسایان است .
شمامسه بروزن فراعنه جمع است و در اسقف با سین مهمله بروزن اطرب میگوید سر کرده جماعت ترسایان است که در خدمت پادشاه فروتنی کند و در رفتن سر به پیش افکند و اسقف دانشمند ایشان است یا بالاتر از قسیس و فروتر از مطران است ، اساقفه بروزن فراعنه و اساقف بروزن ارازل جمع آن است ومطران ومطران بفتح وكسر أول بزرگ نصاری است و این لغت عربی خالص نیست و از این پیش در فصول سابقه بترجمه بطريق و ترتیب رؤسای عسکر و علمای روم اشارت رفت
بالجمله چون مأمون ساعتی در حضور مبارك حضرت امام رضا الله بمحادثه بگذرانید ، روی با جائلیق رئیس نصاری آورد و گفت : اى جائليق اينك پسر عم گرامی من علي بن موسى بن جعفر و از فرزندان فاطمه دختر پیغمبر ما و پسر علي ابن أبي طالب صلوات الله علیهم است دوست همی دارم که با او تکلم و محاجه نمائی و در طریق مناظره و محاوره از جاده انصاف بیرون نشوی
جائليق گفت : اى أمير المؤمنین چگونه محاجه نمایم با مردی که احتجاج مینماید با من بکتابی که یعنی قرآنی که من منکر آنم و به پیغمبر یکه من بدو إيمان نیاورده ام، این وقت حضرت امام رضا الله روی با جانلیق آورد و فرمود : ای نصرانی و فان احتججت عليك بانجيلك انقر به ؟» اگر من با تو بکتاب انجیل خودت احتجاج نمایم آیا بآن دلیل و برهان اقرار و اعتراف مینمائی ؟
جائلیق عرض کرد: آیا مرا آنقدرت هست که چیزی را که انجیل ناطق بر آن باشد دفع نمایم بلی سوگند با خدای اقرار بآن مینمایم اگر چند بواسطه آن بينى من برخاك ماليده شود ، إمام رضا الله فرمود : « سل عما بدالك و اسمع الجواب، از هر چه میخواهی بپرس و جواب بشنو .
جائلیق عرض کرد: در نبوت و پیامبری عیسی و کتاب او چه میفرمائی آیا از این دو چیزی را منكرى ؟ إمام رضا الله فرمود : « أنا مقر بنبوة عيسى الله وكتابه وما بشر به أمته واقرت به الحواريون ، وكافر بنبوة كل عيسى لم يقر" بنبوة محمد الله وبكتابه ولم يبشر به أمته » .
من بپیغمبری عیسی الله و کتاب او و آنچه را که امت خود را بآن بشارت داده یعنی بشارت بمحمد الله و ظهور آنحضرت و دین اسلام داده و جماعت حواریین بآن بشارت اقرار داده اند اقرار دارم و بنبوت هر عیسی که به نبوت محمد و کتاب او اقرار ندارد و امت خود را بآن بشارت نداده است ، اقرار ندارم و منکر چنان عیسی هستم .
جاثلیق عرض کرد: آیا نه چنین است که قطع کلام را بدستیاری دو شاهد عدل میکنیم یعنی چون بر دعوی شخص دو شاهد عادل شهادت داد ادعای طرف برابر قطع میگردد؟ فرمود : بلی چنین است، جاثلیق عرض کرد : پس دو تن شاهد عدل که غیر از مردم ملت خودت باشند بر نبوت محمد الله اقامت کن و این دو شاهد کسانی باشند که ملت نصرانیته منکر ایشان نباشند ، تو نیز از ما در دعوی طلب دو شاهد عادل نمای که ملت اسلامیه منکر شهادت ایشان نباشند
إمام رضا الله فرمود : « الآن جئت بالنصفة يا نصراني ألا تقبل منى العدل المتقدم عند المسيح عیسی بن مریم السلام ، ای نصرانی اکنون از راه انصاف در آمدی آیا نمی پذیری از من شاهدی عادل را که در خدمت عيسى بن مريم علي قام مقدم و مقرب بوده است ؟! .
جائلیق عرض کرد: این شاهد عادل کیست نامش را مکشوف بدار ؟ فرمود: در باره یوحنای دیلمی چه میگوئی؟ عرض کرد: بخ بخ کسی را نام بردی که از تمام مردم در حضرت عیسی بن مریم محبوب تر بود. فرمود : « فاقسمت عليك هل نطق الانجيل أن يوحنا قال : انما المسيح أخبرني بدين محمد العربي و بشرني به أن يكون من بعده فبشرت به الحواريين فآمنوا به ؟ » .
فرمود : ترا قسم میدهم که بصدق و راستی سخن کنی آیا کتاب انجیل ناطق بر آن هست که یوحنا گفت : بدرستیکه مسیح خبر داد مرا بدین محمد عربی و بشارت داد مرا باینکه محمد الله بعد از مسیح خواهد آمد و من بشارت دادم جماعت حواریین را بظهور پیغمبر خاتم و دین مبین او و حواريتين بآنحضرت ایمان آوردند و او را قبول کردند ؟ .
جائليق عرض کرد: بلی علی التحقیق این مطلب را يوحنا از مسیح مذکور داشته و به نبوت مردی و أهل بيت او و وصی او مژده داده است لکن مشخص و ملخص نگردانیده است که ظهور این مرد در چه زمان و آنقوم را از بهر ما نامبردار نکرده است تا بشناسیم ایشان را .
إمام رضا الله فرمود : « فان جئناك بمن يقرء الانجيل فتلا عليك ذكر حمد لله و أهل بيته وأمته أنؤمن به ؟ اگر نزد تو کسی را بیاوریم که بقراءت انجیل آگاهی داشته باشد و نام محمد وأهل بيت آن حضرت وامت آنحضرت را بو تو فرو بخواند ، آیا به نبوت آن حضرت ایمان میآوری ؟ جاثلیق عرض کرد : سخنی است استوار و جای سخن ندارد، آنگاه امام رضا با قسطاس رومی فرمود : حفظ تو در سفر سوم انجیل چگونه است ؟
سفر کتابی کبیر یا جزئی از اجزای تورات است - قسطاس عرض کرد : سخت نیکو در حفظ دارم، بعد از آن روی با رأس الجالوت آورد و فرمود : آیا انجیل را قراءت نکرده باشی؟ عرض کرد بجان خودم قراءت کرده ام ، فرمود : سفر سوم را برگیر پس اگر در آن سفر نام محمد و أهل بيت او صلوات الله عليهم وامت مذکور است برای من شهادت بدهید و اگر مذکور نباشد « فلا تشهدوا لي. گواهی ندهید .
از آن پس امام رضا الله سفر ثالث را قراءت فرمود تا بنام پیغمبر رسید این وقت توقف نمود و فرمود: ای نصرانی از تو بحق مسیح و مادرش سؤال مینمایم آیا میدانی که من بانجیل دانا هستم؟ عرض کرد : بلی ، بعد از آن نام مل و أهل بيت آن حضرت و امتش را بر ما قراءت کرد پس از آن فرمود: ای نصرانی این سخن عیسی بن مریم عام است پس اگر بآنچه انجیل بآن ناطق است تکذیب کنی همانا تکذیب موسی و عیسی الاسلام را نموده باشی و چون تکذیب ایشانرا نمائی و این ذکر را بدروغ نسبت دهی واجب میشود ترا مقتول دارند ، زیرا که بپروردگار خودت و به پیغمبرت و بکتاب خود کافر شده .
جائلیق عرض کرد: آنچه در کتاب انجیل بر من آشکار گردد منکر نیستم و بآن اقرار دارم امام رضا فرمود: شاهد باشید بر اقرار او، بعد از آن فرمود: ای جاثلیق از هر چه میخواهی بپرس ، جائلیق عرض کرد: با من خبر فرمای که عدد حواری عیسی بن مریم علیهام و علمای انجیل چند تن بوده اند ؟ إمام رضا له فرمود : « على الخبير سقطت ، با شخص دانائی برابر شدى ، أما حواريتون دوازده تن بودند و أعلم وأفضل ايشان الوقا بود ، وأما علمای نصاری سه تن بودند : یوحنای اکبر که در أج وبقولى أخ وبقولی اخى مسكن داشت .
حموي كويد : أخا بضم الف و خاء معجمه مشد ده والف مقصوره کلمه ایست نبطیه نام ناحیه ایست از نواحی بصره در شرقی دجله بصره دارای قری و انهار ، و میگوید : اخى بضم الف و خاء معجمه وياء حطي نام کوهی است که روزی از ایام عرب بدانجا منسوب است واحد اخیتان است بالجمله إمام الله فرمود : ويوحنا در قریه قرقیسیا ساکن بود و یوحنا دیلمی در رجاز سکون داشت .
حموي گويد : رجاز بفتح راء مهمله و جيم مشدده و زاء معجمه اسم رودخانه ایست در نجد و بتخفیف جیم نام موضعی دیگر است « وعنده كان ذكر النبي الله و ذكر أهل بيته و أمته و هو الذي بشر امة عيسى و بني إسرائيل به » خبر پیغمبر ه و اهل بیت آن حضرت و امت او نزد این یوحنای دیلمی بود و این يوحنا همان کسی باشد که امنت عيسى الله وبني إسرائیل را بظهور آن حضرت بشارت داد .
بعد از آن امام رضا الله فرمود: ای نصرانی سوگند با خدای بدرستیکه ما تصدیق داریم بآن عیسی که بمحمد ه ایمان آورده باشد و وما تنقم على عيساكم شيئاً الأعلى ضعفه وقلة صيامه وصلاته و ما بر عیسای شما ناپسند نمی شماریم چیزی را مگر ضعف و سستی او ر ا و کمی روزه داشتن و نماز گذاشتن او را .
چون جاثلیق این سخن را بشنید آشفته شد و عرض کرد : سوگند با خدای علم خود را فاسد ساختی و امر خویش را سست گردانیدی و من گمان همی کردم که تو داناترین مسلمانانی ، امام رضا الله فرمود : « وكيف ذاك ؟ » این سخن از چیست ؟ عرض کرد: از این سخن تو که عیسی الله ضعیف و قليل الصيام و الصلاة بود و حال اینکه عیسی هیچ روزی را افطار نفرمود و روزه خود را نشکست و در هیچ شبی هرگز نخوابید، یعنی در تمام عمر قائم الليل وصائم النهار بود روزها بروزه و شبها بنماز بگذرانید .
این وقت حضرت رضا الله فرمود : « فلمن كان يصوم و يصلى » عیسی برای کدام کس این روزه و نماز را مینهاد یعنی اگر بزعم شما عیسی خدا بود پس این عبادت و عبودیت را برای چه کسی متحمل و این مشقت و زحمت را و زحمت را از چه روی متقبل میشد .
نوفلي راوي خبر میگوید: چون جاثلیق این کلام معجز آیت را بشنید لال گردید و زبان از سخن بر بست، امام رضا الله فرمود : ای نصرانی از مسئله از تو پرسش مینمایم ، عرض کرد: پرسش فرمای اگر بآن دانا باشم جواب میگویم إمام رضا الله فرمود : منكر نیستی که عیسی اه مرده را زنده می کرد با زن خداوند عز وجل ؟ .
جاثلیق عرض کرد: این مسئله را از آن راه انکار مینمایم که هر کسی مردگان را زنده کند و کور مادر زاد را بهبودی دهد و ابرص را شفا بخشد چنین
کسی پروردگار و مستحق این است که او را پرستش نمایند .
إمام رضا الله فرمود: همانا الیسع همان صنعت را که عیسی همینمود میکرد بر روی آب راه میرفت و مردگان را زنده میساخت و کور و پیس را بهبودی میداد ، پس از چه روی امت الیسع او را به پروردگاری نگرفتند و هیچکس او را بیرون از پرستش خدای عز وجل عبادت نکرد؟! و حز قیل پیغمبر له مثل همانچه عیسی بن مریم امینمود بکار میبست و سی و پنجهزار مرد را از آن پس که شصت سال بود مرده بودند زنده ساخت .
پس از آن روی با رأس الجالوت آورده فرمود : « أتجد هؤلاء في شباب بني إسرائيل في التوراة اختارهم بخت نصر من بني إسرائيل حين غزا بيت المقدس ثم انصرف بهم إلى بابل فأرسله الله عز وجل إليهم فأحياهم هذا في التوراة لا يدفعه إلا كافر منكم ؟ » .
آیا می یابی این جماعت را در زمره جوانان بني إسرائيل در تورات که بخت نصر این گروه را از مردم بني إسرائيل اختيار و برگزیده ساخت گاهی که در بيت المقدس کار بکارزار انداخت پس از آن ایشان را ببابل بازگردانید و بکشت و از آن پس خدای عز وجل حزقیل ها را بسوی ایشان بفرستاد و حزقیل آنها را زنده کرد این حکایت در تورات است و این مطلب را جز کسیکه از جمله شماها کافر باشد منکر نمیشود .
رأس الجالوت عرض کرد: محققاً شنیده ایم و دانسته ایم ، امام رضا فرمود : راست گفتی بعد از آن فرمود: ای یهودی این سفر را از تورات برگیر ! آنگاه آنحضرت آیاتی چند از تورات برما تلاوت فرمود ، يهودي از آنگونه فصاحت قراءت ورجاحت تلاوت از خود بی خبر بود و بتعجب اندر همی شد .
بعد از آن امام رضا سلام الله علیه روی بسوی نصرانی آورد و فرمود: ای نصرانی آیا این جماعت پیش از عیسی بودند یا عیسی قبل از ایشان بود ؟ عرض کرد : بلکه این سی و پنجهزار تن قبل از زمان عیسی بودند، امام رضا الله فرمود : همانا جماعت قریش بر رسول خدای له فراهم شدند و خواستار شدند تا مردگان ایشان را برای ایشان زنده فرمايد ، رسول خدا علي بن أبي طالب را با ایشان بفرستاد و بدو فرمود : بسوى جبانه برو .
جبانه بفتح جيم وباء موحده مشدده است جبان در اصل بمعنی بیابان میباشد و مردم کوفه قبرستان را جبانه خوانند و هم در کوفه محلی چند را جبانه نامند از آنجمله جبانه كبيره وجبانة السبيع وجبانه ميمونه وجبانه عزرم وجبانه سالم و غیر از این است و تمامت آنها در کوفه است .
مع الحديث با أمير المؤمنين فرمود : بسوى جبانه شو و بآواز بلند نام این گروه و طایفه را که ایشان خواستار شده اند بخوان یا فلان و یا فلان و یا فلان محمد رسول خدا با شما میفرماید برخیزید و بپای شوید باذن خداوند عز وجل ، پس همگی برخاستند در حالتیکه خاک از سرهای خود می افشاندند، پس مردم قریش روی با ایشان آوردند و از ایشان از امورشان پرسش همی کردند، و از آن پس قریش با آنها گفتند که : محمد الله به پیغمبری انگیزش یافته است ، آن جماعت گفتند : دوست همی داریم که ما ادراك خدمتش را نموده و با او ایمان آورده باشیم .
ه ولقد أ برء الاكمه والأبرص والمجانين وكلمه البهايم والطير والجن والشياطين ولم تتخذه رباً من دون الله عز وجل ولم تنكر لأحد من هؤلاء فضلهم ، فمتى اتخذتم عيسى رباً جاز لكم أن تتخذوا اليسع وحزقيل ربين لأنهما قد صنعا مثل ما صنع عيسى بن مريم اعلام من احياء الموتى وغيره » .
همانا رسول خدای له کور و پیس و دیوانگان را بهبودی می بخشید و با بهایم و چار پایان و پرنده و جن و شیاطین هم سخن میشد معذلك ما او را به پروردگاری بیرون از خدای نخواندیم و غیر از خداوند عز و جل هیچ آفریده را پرستش نکردیم و منکر فضیلت یکی از این جماعت پیغمبران هم نیستیم نه اینکه ایشان را پروردگار عالمیان و معبود خود شماریم پس هر وقت شما عیسی را پروردگار خود بگیرید برای شما جایز خواهد بود که الیسع و حزقیل اسلام را نیز دو پروردگار بشمارید چه ایشان همان کار را کردند که عیسی میکرد از زنده کردن مردگان و جز آن .
همانا قومی از بني إسرائيل بواسطه بلای طاعون از شهرهای خود برفتند و ایشان هزارها بودند که از بیم مردن فرار کردند ، پس خداوند تعالى در يك ساعت تمام ایشان را بمیرانید مردم آن قریه بیامدند و دیوار برگرد ایشان بر آوردند و آن مردگان در آن محوطه بودند تا گاهیکه استخوانهای آنها ریزه ریزه و پوسیده گردید و بجمله استخوانهای فرسوده رمیم شدند .
پس پیغمبری از انبیای بنی اسرائیل برایشان بگذشت و از ایشان و از کثرت استخوانهای کهنه و فرسوده در عجب شد ، خداوند عز وجل بدو وحی فرستاد : آیا دوست میداری که اینان را برای تو زنده نمایم؟ عرض کرد: آری ای پروردگار من پس یزدان تعالی بآن پیغمبر وحی فرستاد که ایشان را ندا کن ، آن پیغمبر گفت : « أيتها العظام البالية قومي باذن الله ، اى استخوانهای کهنه فرسوده بپای شوید بدستوری خدای تعالی، پس آن استخوانها بتمامت زنده برخاستند و همی خاک از سرهای خود فرو میریختند .
پس از آن ابراهیم خلیل الرحمن الله هنگامیکه مرغان را بگرفت و آنها را پاره پاره و ریزه ریز گردانید و بعد از آن بر فراز کوهی مقداری از آن را بر نهاد و از آن پس مرغها را بخواند آن مرغها شتابان بجانبش پران شدند .
پس از آن موسی بن عمران الله و اصحاب هفتگانه او که ایشان را برگزیده ساخته بود که با آن حضرت بسوی کوه بروند، آن جماعت با موسی گفتند : همانا تو خداوند سبحان را دیده پس خدای را بمابنمای چنانکه تو او را دیدی !! موسی گفت : من خدای را ندیده ام، گفتند: ما با تو ایمان نیاوریم تا گاهیکه خدای را آشکارا بنگریم ! پس صاعقه ایشان را فرو گرفت و تمام ایشان را بسوزانید ر موسی نه تنها بماند .
پس عرض کرد: ای پروردگار من هفتاد تن از بنی اسرائیل را اختیار کردم و ایشان را بیاوردم و اینک تنها بر میگردم چگونه قوم من تصدیق مرا می نمایند چون داستان ایشان را بازگویم « فلوشئت أهلكتهم من قبل وإيتاى أنهلكنا بما فعل السفهاء منا ، پس اگر خواستی هلاک میکردی ایشان را پیش از بیرون آمدن من از میان قوم و مرا نيز هلاك ميساختی با ایشان آیا هلاک میفرمائي مارا بسبب آنچه سفیهان و بی خردان ما کردند؟ یعنی بواسطه بعضی از این هفتاد تن که این جرأت وطلب رؤیت کردند تمام ما را هلاک میکنی.
پس خداوند تعالی زنده ساخت آنها را بعد از موت ایشان ، و هر چه برای تو مذکور نمودم ای جاثلیق از این آموز بررد و دفع هيچيك توانائی نداری، زيرا که تورات و انجیل و زبور و فرقان بر آن ناطق است، پس اگر هر کسی زنده کند مردگان را و کور را بینا و پیس را شفا و مجانین را دوا بخشد او را بیرون از خدای تعالی پروردگار باید شمرد پس تمام این جماعت را ارباب و پروردگارها بگیر! دما تقول يا يهودي ؟ » چه گوئی ای یهودی؟ جاثلیق عرض کرد : قول قول تو است لا إله إلا الله .
آنگاه امام رضا الله بجانب رأس الجالوت التفات فرمود و گفت : اى يهودي توجه با من بدار و با من اقبال كن ( أسئلك بالعشر الآيات التي أنزلت على موسى ابن عمران هل تجد في التوراة مكتوباً بنباء عمل و أمته إذا جاءت الأمة الأخيرة اتباع راكب البعير يسبحون الرب جداً جداً تسبيحاً جديداً في الكنايس الجدد فليفزع بنوا إسرائيل إليهم و إلى ملكهم لتطمئن قلوبهم فان بأيديهم سيوفاً ينتقمون بها من الأمم الكافرة في اقطار الأرض أهكذا هو في التوراة مكتوب » ؟
از تو پرسش میکنم بحق ده معجزه که بر موسی بن عمران نازل شد آیا در تورات یافته که خبر محمد و امت او را نوشته شده باشد که چون امت اخیره بیایند که متابعان شتر سواری باشند که با کمال جد و اتصال تسبیح پروردگار ذو الجلال را نمایند به تسبیحی تازه ، یعنی بغیر از آن تسبیحی که امت سابق مینمودند در مساجد تازه که بسازند .
پس بایستی بنی اسرائیل از ترتیب امور سابقه فراغت جویند و بسوی ایشان و پادشاه ایشان و مملکت ایشان روی کنند تا اینکه دلهای ایشان اطمینان بیابد چه در دست آن امت اخیره شمشیرهای بر آن است که امم کافره را در اقطاع ارض میکشند، این خبر همان طور در تورات نوشته شده است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: بلی ما همین طور در تورات یافته ایم .
آنگاه امام رضا با جاثلیق فرمود: ای نصرانی علم تو بكتاب شعيا الله چگونه است ؟ عرض کرد : حرف بحرف آن را میدانم ، آن حضرت با جاثلیق و رأس الجالوت فرمود : « أتعرفان هذا من كلامه يا قوم إني رأيت صورة راكب الحمار لابساً جلابيب النور ورأيت راكب البعير ضوؤه مثل ضوء القمر ؟ فقالا قد قال ذلك شعياء .
آیا میشناسید و میدانید این سخن شعیا را که فرمود : ای قوم همانا من میبینم صورت سوار حماری را که جلبابها و جامه های نور پوشیده و دیدم سوار شتر را که نور و فروغ او مانند روشنائی ماه بود؟ گفتند: محققاً شعيا الله این سخن را گفته است .
إمام رضا به فرمود : ای نصرانی آیا میدانی قول عیسی را در انجیل : إني ذاهب إلى ربكم وربي و البارقليطا وبقولى والفار غليطا جاء هو الذي يشهد لي بالحق كما شهدت له وهو الذي يفسر لكم كل شيء وهو الذي يبدى فضايح الأمم وهو الذي يكسر عمود الكفر» .
بدرستیکه من بسوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و بارقلیطا يعني محمد الله می آید ، اوست کسیکه شهادت دهد بر من به حق چنانکه در حق او گواهی دادم و اوست کسی که تفسیر کند برای شما هر چیز برا و اوست کسیکه فاش و هویدا فرماید فضیحتها و رسوائیهای امتها را، و اوست کسیکه میشکند ستون کفر را ، جائلیق عرض کرد : هیچ چیزیرا از انجیل مذکور نداشتی مگر اینکه ما اقرار بآن داریم فرمود: آیا این مذکور را ثابت میدانی در انجیل ای جا ئلیق؟ عرض کرد : بلی.
إمام رضا الله فرمود: اى جائليق ( ألا تخبرني عن الانجيل الأول حين افتقدتموه عند من وجدتموه ومن وضع لكم هذا الانجيل ، آیا با من خبر نمی دهی از انجيل أول هنگامیکه آنرا مفقود یافتند نزد کدامکس آنرا یافتید و کدام کس این انجیل را برای شما وضع نمود؟ عرض کرد: انجیل را بجز يك روز مفقود ندیدیم تا گاهی که آنرا ترو تازه و درست شده دیدیم پس یوحنا برای ما بیرون آورد و متی . إمام رضا ع فرمود : « ما أقل معرفتك بسنن الانجيل وعلمائه فإن كان هذا كما تزعم فلم اختلفتم في الانجيل وإنما وقع الاختلاف في هذا الانجيل الذي في أياديكم اليوم فلوكان على العهد الأول لم تختلفوا فيه ولكني مفيدك علم ذلك .
اعلم أنه لما افتقد الانجيل الأول اجتمعت النصارى إلى علمائهم فقالوا لهم قتل عيسى بن مريم و افتقدنا الانجيل و أنتم العلماء فما عندكم ، فقال لهم : الوقا ومرقابوس : ان الانجيل في صدورنا ونحن نخرجه إليكم سفراً سفراً في كل أحد فلا تحزنوا عليه ولا تخلوا الكنايس فانا سنتلوه عليكم في كل أحد سفراً سفراً حتى نجمعه كله ...
تا چند اندک است شناسائی تو بسر و بقولی بستن انجیل ، پس اگر این امر چنان باشد که تو گمان میبری این اختلاف شما در انجیل از چیست؟ همانا اختلاف شما در مطالب این انجیلی است که امروز بدستهای شما اندر است ، و اگر این انجيل همان انجيل عهد أول بود، یعنی همان انجیل بود که خدا بعیسی فرستاد در آن اختلاف نمی ورزیدید، ولكن من سر این امر را برای تو مکشوف میدارم و علم او را بتو افاده مینمایم .
دانسته باش که چون انجیل اول مفقود گردید مردم نصاری بخدمت علمای خود اجتماع نمودند پس با ایشان عرض کردند: عیسی بن مریم کشته شد و انجیل را مفقود نمودیم و گم کردیم و شما امروز علمای ما و دانایان بر انجیل و اصلاح کار هستید ما را چاره و نزد شما چیست ؟ الوقا و مرقابوس گفتند : اندوه مخورید که انجیل در سینه های ما محفوظ و منقوش است و ما سفر بسفر آن را در هر روز یکشنبه برای شما بیرون میآوریم پس بر انجیل و فقدان آن در غم و اندوهان مباشید و کنایس و معابد را خالی و تنها مگذارید ، چه ما بزودی در هر روز یکشنبه سفر بسفر بر شما
تلاوت میکنیم تا تمامش را جمع نمائیم .
پس الوقا و مرقابوس و یوحنا و متى بنشستند و این انجیل را برای شما وضع کردند بعد از آن انجیل شما که انجيل أول بود و در نظر داشتید مفقود افتاده بود و بدرستیکه این چهار تن شاگردان شاگردهای دانایان اولین بودند آیا این مطلب را که برای تو اعلام کردم دانسته بودی ؟ جاثلیق عرض کرد : أما باين تفصيل و ترتيب نمیدانستم و اکنون بدانستم و از کثرت علم تو و فزونی دانش تو بکتاب انجیل بر من روشن گشت و چیزهایی از علم و معلومات تو را بشنیدم که دلم گواهی میدهد که همه بحق و راستی مقرون است و هم اکنون در طلب فزونی فهم هستم .
إمام رضا الله فرمود : گواهی این جماعت نزد تو چگونه است ؟ عرض کرد جایز است ایشان علمای انجیل هستند و هر چه را شهادت دهند بحق و راستی تو امان است ، این وقت إمام رضا الله با مأمون و کسانیکه از اهل بیت مأمون و دیگران در آنمجلس بودند روی آورد. و فرمود : بروی گواه باشید ، عرض کردند شاهدیم .
پس از آن با جاثلیق فرمود: بحق پسر و مادرش ، یعنی عیسی بن مریم آیا دانسته باشی که متی گفت : بدرستیکه مسیح پسر داود بن إبراهيم بن إسحاق بن يعقوب بن يهودا بن خضرون و بقولی خضران است و مرقابوس در نسبت عیسی گفت : عيسى بن مريم النظام كلمة الله است که خداوندش در جسد آدمی حلول داده است پس از آن انسان گردید و الوقا گفت که عیسى بن مريم اعلام و مادرش دو تن انسان بودند از گوشت و خون پس روح القدس در آن اندر شد.
ثم انك تقول من شهادة عيسى على نفسه حقاً أقول لكم يا معشر الحواريين انه لا يصعد إلى السماء إلا من نزل منها إلا راكب البعير خاتم الأنبياء فانه يصعد إلى السماء وينزل .
و اينك تو اي جاتلیق قائل هستی که شهادت عیسی در حق خودش حق است که گفته است : میگویم با شما ای گروه حواریین که صعود نمیکند بسوی آسمان مگر کسیکه از آسمان نازل و فرود شده باشد غیر از من مگر سوار شونده شتر که خاتم پیغمبران است همانا آن حضرت بجانب آسمان صعود مینماید و فرود میگردد پس چگوئی در این سخن ؟ جاثلیق گفت: این قول عیسی است و منکر آن نیستیم .
إمام رضا الله فرمود: پس چه میگوئی در شهادت الوقا ومرقابوس ومتى در حق عیسی و در آنچه نسبت دادند عیسی را بآن جائلیق عرض کرد: ایشان دروغ بستند بر عیسی، این وقت إمام رضا الله فرمود : « يا قوم أليس قد زكاهم وشهد انهم علماء الانجيل وقولهم حق ، اى قوم آیا جانلیق از نخست این علما را که اکنون میگوید: دروغ بر عیسی بستند. تزکیه نکرد و گواهی داد که ایشان علمای انجیل هستند و قول ایشان مقرون بحق و راستی است ؟! .
جاتلیق عرض کرد : ای عالم مسلمانان دوست دارم که مرا از امر این علما معفو بداري إمام رضا الله فرمود : « فانا قد فعلنا ترا از این کار معفو داشتیم و از این مسئله در گذشتیم « سل یا نصرانی عما بدالك » از هر چه دلت میخواهد بپرس، جائلیق عرض کرد : « ليسئلك غيري فلا وحق المسيح ما ظننت أن في علماء المسلمين مثلك . باید دیگری از تو سؤال نماید برای من دیگر راه و قدرت مناظرتی باقی نمانده است بحق حضرت مسیح گمان ندارم که در میان علمای مسلمانان مثل و مانندی برای تو باشد.
راقم حروف گوید: اینکه در اوایل این حديث شريف إمام رضا الله با رأس الجالوت فرمود : از تو پرسش میکنم بحق ده آیه که بر موسی بن عمران نازل شد منافاتی ندارد با آیه شریفه که « تسع آیات ، یعنی نه آیت فرموده ، زیرا که ممکن است که مقصود از نه آیه و معجزه در آیه شریفه آیات و معجزات احکام باشد چنانکه بعضی از علماء رضوان الله تعالی علیهم بر این رفته اند ، و خداوند تعالى بحقایق احوال داناتر است .
بیان مناظرت حضرت امام رضا در مجلس مأمون با جاثلیق رئيس نصاری
صاحب قاموس میگوید: جاثلیق بفتح جيم و الف وفتح ثاء مثلثه وكسر لام سر کرده آنجماعت ترسایانی است که در مدینة السلام بغداد جای داشته باشد و بطريق بروزن قندیل که در انطاکیه است زیر دست او است و بعد از او مطران بروزن سکران در تحت ریاست او است و بعد از او اثقف بضم الف و سكون ثاء مثلثه وقاف و شد فاء است و اثقف در تمامت شهرها میباشد و زیر دست مطران است و بعد از او قسيس بكسر قاف و سين مهمله مشدده و پس از وی شماس با شین معجمه وميم مشدده والف و سين مهمله بروزن شداد است که موی میان سر خود را همیشه میتراشد تا همیشه ملازم کلیسا باشد و از سر کردهای ترسایان است .
شمامسه بروزن فراعنه جمع است و در اسقف با سین مهمله بروزن اطرب میگوید سر کرده جماعت ترسایان است که در خدمت پادشاه فروتنی کند و در رفتن سر به پیش افکند و اسقف دانشمند ایشان است یا بالاتر از قسیس و فروتر از مطران است ، اساقفه بروزن فراعنه و اساقف بروزن ارازل جمع آن است ومطران ومطران بفتح وكسر أول بزرگ نصاری است و این لغت عربی خالص نیست و از این پیش در فصول سابقه بترجمه بطريق و ترتیب رؤسای عسکر و علمای روم اشارت رفت
بالجمله چون مأمون ساعتی در حضور مبارك حضرت امام رضا الله بمحادثه بگذرانید ، روی با جائلیق رئیس نصاری آورد و گفت : اى جائليق اينك پسر عم گرامی من علي بن موسى بن جعفر و از فرزندان فاطمه دختر پیغمبر ما و پسر علي ابن أبي طالب صلوات الله علیهم است دوست همی دارم که با او تکلم و محاجه نمائی و در طریق مناظره و محاوره از جاده انصاف بیرون نشوی
جائليق گفت : اى أمير المؤمنین چگونه محاجه نمایم با مردی که احتجاج مینماید با من بکتابی که یعنی قرآنی که من منکر آنم و به پیغمبر یکه من بدو إيمان نیاورده ام، این وقت حضرت امام رضا الله روی با جانلیق آورد و فرمود : ای نصرانی و فان احتججت عليك بانجيلك انقر به ؟» اگر من با تو بکتاب انجیل خودت احتجاج نمایم آیا بآن دلیل و برهان اقرار و اعتراف مینمائی ؟
جائلیق عرض کرد: آیا مرا آنقدرت هست که چیزی را که انجیل ناطق بر آن باشد دفع نمایم بلی سوگند با خدای اقرار بآن مینمایم اگر چند بواسطه آن بينى من برخاك ماليده شود ، إمام رضا الله فرمود : « سل عما بدالك و اسمع الجواب، از هر چه میخواهی بپرس و جواب بشنو .
جائلیق عرض کرد: در نبوت و پیامبری عیسی و کتاب او چه میفرمائی آیا از این دو چیزی را منكرى ؟ إمام رضا الله فرمود : « أنا مقر بنبوة عيسى الله وكتابه وما بشر به أمته واقرت به الحواريون ، وكافر بنبوة كل عيسى لم يقر" بنبوة محمد الله وبكتابه ولم يبشر به أمته » .
من بپیغمبری عیسی الله و کتاب او و آنچه را که امت خود را بآن بشارت داده یعنی بشارت بمحمد الله و ظهور آنحضرت و دین اسلام داده و جماعت حواریین بآن بشارت اقرار داده اند اقرار دارم و بنبوت هر عیسی که به نبوت محمد و کتاب او اقرار ندارد و امت خود را بآن بشارت نداده است ، اقرار ندارم و منکر چنان عیسی هستم .
جاثلیق عرض کرد: آیا نه چنین است که قطع کلام را بدستیاری دو شاهد عدل میکنیم یعنی چون بر دعوی شخص دو شاهد عادل شهادت داد ادعای طرف برابر قطع میگردد؟ فرمود : بلی چنین است، جاثلیق عرض کرد : پس دو تن شاهد عدل که غیر از مردم ملت خودت باشند بر نبوت محمد الله اقامت کن و این دو شاهد کسانی باشند که ملت نصرانیته منکر ایشان نباشند ، تو نیز از ما در دعوی طلب دو شاهد عادل نمای که ملت اسلامیه منکر شهادت ایشان نباشند
إمام رضا الله فرمود : « الآن جئت بالنصفة يا نصراني ألا تقبل منى العدل المتقدم عند المسيح عیسی بن مریم السلام ، ای نصرانی اکنون از راه انصاف در آمدی آیا نمی پذیری از من شاهدی عادل را که در خدمت عيسى بن مريم علي قام مقدم و مقرب بوده است ؟! .
جائلیق عرض کرد: این شاهد عادل کیست نامش را مکشوف بدار ؟ فرمود: در باره یوحنای دیلمی چه میگوئی؟ عرض کرد: بخ بخ کسی را نام بردی که از تمام مردم در حضرت عیسی بن مریم محبوب تر بود. فرمود : « فاقسمت عليك هل نطق الانجيل أن يوحنا قال : انما المسيح أخبرني بدين محمد العربي و بشرني به أن يكون من بعده فبشرت به الحواريين فآمنوا به ؟ » .
فرمود : ترا قسم میدهم که بصدق و راستی سخن کنی آیا کتاب انجیل ناطق بر آن هست که یوحنا گفت : بدرستیکه مسیح خبر داد مرا بدین محمد عربی و بشارت داد مرا باینکه محمد الله بعد از مسیح خواهد آمد و من بشارت دادم جماعت حواریین را بظهور پیغمبر خاتم و دین مبین او و حواريتين بآنحضرت ایمان آوردند و او را قبول کردند ؟ .
جائليق عرض کرد: بلی علی التحقیق این مطلب را يوحنا از مسیح مذکور داشته و به نبوت مردی و أهل بيت او و وصی او مژده داده است لکن مشخص و ملخص نگردانیده است که ظهور این مرد در چه زمان و آنقوم را از بهر ما نامبردار نکرده است تا بشناسیم ایشان را .
إمام رضا الله فرمود : « فان جئناك بمن يقرء الانجيل فتلا عليك ذكر حمد لله و أهل بيته وأمته أنؤمن به ؟ اگر نزد تو کسی را بیاوریم که بقراءت انجیل آگاهی داشته باشد و نام محمد وأهل بيت آن حضرت وامت آنحضرت را بو تو فرو بخواند ، آیا به نبوت آن حضرت ایمان میآوری ؟ جاثلیق عرض کرد : سخنی است استوار و جای سخن ندارد، آنگاه امام رضا با قسطاس رومی فرمود : حفظ تو در سفر سوم انجیل چگونه است ؟
سفر کتابی کبیر یا جزئی از اجزای تورات است - قسطاس عرض کرد : سخت نیکو در حفظ دارم، بعد از آن روی با رأس الجالوت آورد و فرمود : آیا انجیل را قراءت نکرده باشی؟ عرض کرد بجان خودم قراءت کرده ام ، فرمود : سفر سوم را برگیر پس اگر در آن سفر نام محمد و أهل بيت او صلوات الله عليهم وامت مذکور است برای من شهادت بدهید و اگر مذکور نباشد « فلا تشهدوا لي. گواهی ندهید .
از آن پس امام رضا الله سفر ثالث را قراءت فرمود تا بنام پیغمبر رسید این وقت توقف نمود و فرمود: ای نصرانی از تو بحق مسیح و مادرش سؤال مینمایم آیا میدانی که من بانجیل دانا هستم؟ عرض کرد : بلی ، بعد از آن نام مل و أهل بيت آن حضرت و امتش را بر ما قراءت کرد پس از آن فرمود: ای نصرانی این سخن عیسی بن مریم عام است پس اگر بآنچه انجیل بآن ناطق است تکذیب کنی همانا تکذیب موسی و عیسی الاسلام را نموده باشی و چون تکذیب ایشانرا نمائی و این ذکر را بدروغ نسبت دهی واجب میشود ترا مقتول دارند ، زیرا که بپروردگار خودت و به پیغمبرت و بکتاب خود کافر شده .
جائلیق عرض کرد: آنچه در کتاب انجیل بر من آشکار گردد منکر نیستم و بآن اقرار دارم امام رضا فرمود: شاهد باشید بر اقرار او، بعد از آن فرمود: ای جاثلیق از هر چه میخواهی بپرس ، جائلیق عرض کرد: با من خبر فرمای که عدد حواری عیسی بن مریم علیهام و علمای انجیل چند تن بوده اند ؟ إمام رضا له فرمود : « على الخبير سقطت ، با شخص دانائی برابر شدى ، أما حواريتون دوازده تن بودند و أعلم وأفضل ايشان الوقا بود ، وأما علمای نصاری سه تن بودند : یوحنای اکبر که در أج وبقولى أخ وبقولی اخى مسكن داشت .
حموي كويد : أخا بضم الف و خاء معجمه مشد ده والف مقصوره کلمه ایست نبطیه نام ناحیه ایست از نواحی بصره در شرقی دجله بصره دارای قری و انهار ، و میگوید : اخى بضم الف و خاء معجمه وياء حطي نام کوهی است که روزی از ایام عرب بدانجا منسوب است واحد اخیتان است بالجمله إمام الله فرمود : ويوحنا در قریه قرقیسیا ساکن بود و یوحنا دیلمی در رجاز سکون داشت .
حموي گويد : رجاز بفتح راء مهمله و جيم مشدده و زاء معجمه اسم رودخانه ایست در نجد و بتخفیف جیم نام موضعی دیگر است « وعنده كان ذكر النبي الله و ذكر أهل بيته و أمته و هو الذي بشر امة عيسى و بني إسرائيل به » خبر پیغمبر ه و اهل بیت آن حضرت و امت او نزد این یوحنای دیلمی بود و این يوحنا همان کسی باشد که امنت عيسى الله وبني إسرائیل را بظهور آن حضرت بشارت داد .
بعد از آن امام رضا الله فرمود: ای نصرانی سوگند با خدای بدرستیکه ما تصدیق داریم بآن عیسی که بمحمد ه ایمان آورده باشد و وما تنقم على عيساكم شيئاً الأعلى ضعفه وقلة صيامه وصلاته و ما بر عیسای شما ناپسند نمی شماریم چیزی را مگر ضعف و سستی او ر ا و کمی روزه داشتن و نماز گذاشتن او را .
چون جاثلیق این سخن را بشنید آشفته شد و عرض کرد : سوگند با خدای علم خود را فاسد ساختی و امر خویش را سست گردانیدی و من گمان همی کردم که تو داناترین مسلمانانی ، امام رضا الله فرمود : « وكيف ذاك ؟ » این سخن از چیست ؟ عرض کرد: از این سخن تو که عیسی الله ضعیف و قليل الصيام و الصلاة بود و حال اینکه عیسی هیچ روزی را افطار نفرمود و روزه خود را نشکست و در هیچ شبی هرگز نخوابید، یعنی در تمام عمر قائم الليل وصائم النهار بود روزها بروزه و شبها بنماز بگذرانید .
این وقت حضرت رضا الله فرمود : « فلمن كان يصوم و يصلى » عیسی برای کدام کس این روزه و نماز را مینهاد یعنی اگر بزعم شما عیسی خدا بود پس این عبادت و عبودیت را برای چه کسی متحمل و این مشقت و زحمت را و زحمت را از چه روی متقبل میشد .
نوفلي راوي خبر میگوید: چون جاثلیق این کلام معجز آیت را بشنید لال گردید و زبان از سخن بر بست، امام رضا الله فرمود : ای نصرانی از مسئله از تو پرسش مینمایم ، عرض کرد: پرسش فرمای اگر بآن دانا باشم جواب میگویم إمام رضا الله فرمود : منكر نیستی که عیسی اه مرده را زنده می کرد با زن خداوند عز وجل ؟ .
جاثلیق عرض کرد: این مسئله را از آن راه انکار مینمایم که هر کسی مردگان را زنده کند و کور مادر زاد را بهبودی دهد و ابرص را شفا بخشد چنین
کسی پروردگار و مستحق این است که او را پرستش نمایند .
إمام رضا الله فرمود: همانا الیسع همان صنعت را که عیسی همینمود میکرد بر روی آب راه میرفت و مردگان را زنده میساخت و کور و پیس را بهبودی میداد ، پس از چه روی امت الیسع او را به پروردگاری نگرفتند و هیچکس او را بیرون از پرستش خدای عز وجل عبادت نکرد؟! و حز قیل پیغمبر له مثل همانچه عیسی بن مریم امینمود بکار میبست و سی و پنجهزار مرد را از آن پس که شصت سال بود مرده بودند زنده ساخت .
پس از آن روی با رأس الجالوت آورده فرمود : « أتجد هؤلاء في شباب بني إسرائيل في التوراة اختارهم بخت نصر من بني إسرائيل حين غزا بيت المقدس ثم انصرف بهم إلى بابل فأرسله الله عز وجل إليهم فأحياهم هذا في التوراة لا يدفعه إلا كافر منكم ؟ » .
آیا می یابی این جماعت را در زمره جوانان بني إسرائيل در تورات که بخت نصر این گروه را از مردم بني إسرائيل اختيار و برگزیده ساخت گاهی که در بيت المقدس کار بکارزار انداخت پس از آن ایشان را ببابل بازگردانید و بکشت و از آن پس خدای عز وجل حزقیل ها را بسوی ایشان بفرستاد و حزقیل آنها را زنده کرد این حکایت در تورات است و این مطلب را جز کسیکه از جمله شماها کافر باشد منکر نمیشود .
رأس الجالوت عرض کرد: محققاً شنیده ایم و دانسته ایم ، امام رضا فرمود : راست گفتی بعد از آن فرمود: ای یهودی این سفر را از تورات برگیر ! آنگاه آنحضرت آیاتی چند از تورات برما تلاوت فرمود ، يهودي از آنگونه فصاحت قراءت ورجاحت تلاوت از خود بی خبر بود و بتعجب اندر همی شد .
بعد از آن امام رضا سلام الله علیه روی بسوی نصرانی آورد و فرمود: ای نصرانی آیا این جماعت پیش از عیسی بودند یا عیسی قبل از ایشان بود ؟ عرض کرد : بلکه این سی و پنجهزار تن قبل از زمان عیسی بودند، امام رضا الله فرمود : همانا جماعت قریش بر رسول خدای له فراهم شدند و خواستار شدند تا مردگان ایشان را برای ایشان زنده فرمايد ، رسول خدا علي بن أبي طالب را با ایشان بفرستاد و بدو فرمود : بسوى جبانه برو .
جبانه بفتح جيم وباء موحده مشدده است جبان در اصل بمعنی بیابان میباشد و مردم کوفه قبرستان را جبانه خوانند و هم در کوفه محلی چند را جبانه نامند از آنجمله جبانه كبيره وجبانة السبيع وجبانه ميمونه وجبانه عزرم وجبانه سالم و غیر از این است و تمامت آنها در کوفه است .
مع الحديث با أمير المؤمنين فرمود : بسوى جبانه شو و بآواز بلند نام این گروه و طایفه را که ایشان خواستار شده اند بخوان یا فلان و یا فلان و یا فلان محمد رسول خدا با شما میفرماید برخیزید و بپای شوید باذن خداوند عز وجل ، پس همگی برخاستند در حالتیکه خاک از سرهای خود می افشاندند، پس مردم قریش روی با ایشان آوردند و از ایشان از امورشان پرسش همی کردند، و از آن پس قریش با آنها گفتند که : محمد الله به پیغمبری انگیزش یافته است ، آن جماعت گفتند : دوست همی داریم که ما ادراك خدمتش را نموده و با او ایمان آورده باشیم .
ه ولقد أ برء الاكمه والأبرص والمجانين وكلمه البهايم والطير والجن والشياطين ولم تتخذه رباً من دون الله عز وجل ولم تنكر لأحد من هؤلاء فضلهم ، فمتى اتخذتم عيسى رباً جاز لكم أن تتخذوا اليسع وحزقيل ربين لأنهما قد صنعا مثل ما صنع عيسى بن مريم اعلام من احياء الموتى وغيره » .
همانا رسول خدای له کور و پیس و دیوانگان را بهبودی می بخشید و با بهایم و چار پایان و پرنده و جن و شیاطین هم سخن میشد معذلك ما او را به پروردگاری بیرون از خدای نخواندیم و غیر از خداوند عز و جل هیچ آفریده را پرستش نکردیم و منکر فضیلت یکی از این جماعت پیغمبران هم نیستیم نه اینکه ایشان را پروردگار عالمیان و معبود خود شماریم پس هر وقت شما عیسی را پروردگار خود بگیرید برای شما جایز خواهد بود که الیسع و حزقیل اسلام را نیز دو پروردگار بشمارید چه ایشان همان کار را کردند که عیسی میکرد از زنده کردن مردگان و جز آن .
همانا قومی از بني إسرائيل بواسطه بلای طاعون از شهرهای خود برفتند و ایشان هزارها بودند که از بیم مردن فرار کردند ، پس خداوند تعالى در يك ساعت تمام ایشان را بمیرانید مردم آن قریه بیامدند و دیوار برگرد ایشان بر آوردند و آن مردگان در آن محوطه بودند تا گاهیکه استخوانهای آنها ریزه ریزه و پوسیده گردید و بجمله استخوانهای فرسوده رمیم شدند .
پس پیغمبری از انبیای بنی اسرائیل برایشان بگذشت و از ایشان و از کثرت استخوانهای کهنه و فرسوده در عجب شد ، خداوند عز وجل بدو وحی فرستاد : آیا دوست میداری که اینان را برای تو زنده نمایم؟ عرض کرد: آری ای پروردگار من پس یزدان تعالی بآن پیغمبر وحی فرستاد که ایشان را ندا کن ، آن پیغمبر گفت : « أيتها العظام البالية قومي باذن الله ، اى استخوانهای کهنه فرسوده بپای شوید بدستوری خدای تعالی، پس آن استخوانها بتمامت زنده برخاستند و همی خاک از سرهای خود فرو میریختند .
پس از آن ابراهیم خلیل الرحمن الله هنگامیکه مرغان را بگرفت و آنها را پاره پاره و ریزه ریز گردانید و بعد از آن بر فراز کوهی مقداری از آن را بر نهاد و از آن پس مرغها را بخواند آن مرغها شتابان بجانبش پران شدند .
پس از آن موسی بن عمران الله و اصحاب هفتگانه او که ایشان را برگزیده ساخته بود که با آن حضرت بسوی کوه بروند، آن جماعت با موسی گفتند : همانا تو خداوند سبحان را دیده پس خدای را بمابنمای چنانکه تو او را دیدی !! موسی گفت : من خدای را ندیده ام، گفتند: ما با تو ایمان نیاوریم تا گاهیکه خدای را آشکارا بنگریم ! پس صاعقه ایشان را فرو گرفت و تمام ایشان را بسوزانید ر موسی نه تنها بماند .
پس عرض کرد: ای پروردگار من هفتاد تن از بنی اسرائیل را اختیار کردم و ایشان را بیاوردم و اینک تنها بر میگردم چگونه قوم من تصدیق مرا می نمایند چون داستان ایشان را بازگویم « فلوشئت أهلكتهم من قبل وإيتاى أنهلكنا بما فعل السفهاء منا ، پس اگر خواستی هلاک میکردی ایشان را پیش از بیرون آمدن من از میان قوم و مرا نيز هلاك ميساختی با ایشان آیا هلاک میفرمائي مارا بسبب آنچه سفیهان و بی خردان ما کردند؟ یعنی بواسطه بعضی از این هفتاد تن که این جرأت وطلب رؤیت کردند تمام ما را هلاک میکنی.
پس خداوند تعالی زنده ساخت آنها را بعد از موت ایشان ، و هر چه برای تو مذکور نمودم ای جاثلیق از این آموز بررد و دفع هيچيك توانائی نداری، زيرا که تورات و انجیل و زبور و فرقان بر آن ناطق است، پس اگر هر کسی زنده کند مردگان را و کور را بینا و پیس را شفا و مجانین را دوا بخشد او را بیرون از خدای تعالی پروردگار باید شمرد پس تمام این جماعت را ارباب و پروردگارها بگیر! دما تقول يا يهودي ؟ » چه گوئی ای یهودی؟ جاثلیق عرض کرد : قول قول تو است لا إله إلا الله .
آنگاه امام رضا الله بجانب رأس الجالوت التفات فرمود و گفت : اى يهودي توجه با من بدار و با من اقبال كن ( أسئلك بالعشر الآيات التي أنزلت على موسى ابن عمران هل تجد في التوراة مكتوباً بنباء عمل و أمته إذا جاءت الأمة الأخيرة اتباع راكب البعير يسبحون الرب جداً جداً تسبيحاً جديداً في الكنايس الجدد فليفزع بنوا إسرائيل إليهم و إلى ملكهم لتطمئن قلوبهم فان بأيديهم سيوفاً ينتقمون بها من الأمم الكافرة في اقطار الأرض أهكذا هو في التوراة مكتوب » ؟
از تو پرسش میکنم بحق ده معجزه که بر موسی بن عمران نازل شد آیا در تورات یافته که خبر محمد و امت او را نوشته شده باشد که چون امت اخیره بیایند که متابعان شتر سواری باشند که با کمال جد و اتصال تسبیح پروردگار ذو الجلال را نمایند به تسبیحی تازه ، یعنی بغیر از آن تسبیحی که امت سابق مینمودند در مساجد تازه که بسازند .
پس بایستی بنی اسرائیل از ترتیب امور سابقه فراغت جویند و بسوی ایشان و پادشاه ایشان و مملکت ایشان روی کنند تا اینکه دلهای ایشان اطمینان بیابد چه در دست آن امت اخیره شمشیرهای بر آن است که امم کافره را در اقطاع ارض میکشند، این خبر همان طور در تورات نوشته شده است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: بلی ما همین طور در تورات یافته ایم .
آنگاه امام رضا با جاثلیق فرمود: ای نصرانی علم تو بكتاب شعيا الله چگونه است ؟ عرض کرد : حرف بحرف آن را میدانم ، آن حضرت با جاثلیق و رأس الجالوت فرمود : « أتعرفان هذا من كلامه يا قوم إني رأيت صورة راكب الحمار لابساً جلابيب النور ورأيت راكب البعير ضوؤه مثل ضوء القمر ؟ فقالا قد قال ذلك شعياء .
آیا میشناسید و میدانید این سخن شعیا را که فرمود : ای قوم همانا من میبینم صورت سوار حماری را که جلبابها و جامه های نور پوشیده و دیدم سوار شتر را که نور و فروغ او مانند روشنائی ماه بود؟ گفتند: محققاً شعيا الله این سخن را گفته است .
إمام رضا به فرمود : ای نصرانی آیا میدانی قول عیسی را در انجیل : إني ذاهب إلى ربكم وربي و البارقليطا وبقولى والفار غليطا جاء هو الذي يشهد لي بالحق كما شهدت له وهو الذي يفسر لكم كل شيء وهو الذي يبدى فضايح الأمم وهو الذي يكسر عمود الكفر» .
بدرستیکه من بسوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و بارقلیطا يعني محمد الله می آید ، اوست کسیکه شهادت دهد بر من به حق چنانکه در حق او گواهی دادم و اوست کسی که تفسیر کند برای شما هر چیز برا و اوست کسیکه فاش و هویدا فرماید فضیحتها و رسوائیهای امتها را، و اوست کسیکه میشکند ستون کفر را ، جائلیق عرض کرد : هیچ چیزیرا از انجیل مذکور نداشتی مگر اینکه ما اقرار بآن داریم فرمود: آیا این مذکور را ثابت میدانی در انجیل ای جا ئلیق؟ عرض کرد : بلی.
إمام رضا الله فرمود: اى جائليق ( ألا تخبرني عن الانجيل الأول حين افتقدتموه عند من وجدتموه ومن وضع لكم هذا الانجيل ، آیا با من خبر نمی دهی از انجيل أول هنگامیکه آنرا مفقود یافتند نزد کدامکس آنرا یافتید و کدام کس این انجیل را برای شما وضع نمود؟ عرض کرد: انجیل را بجز يك روز مفقود ندیدیم تا گاهی که آنرا ترو تازه و درست شده دیدیم پس یوحنا برای ما بیرون آورد و متی . إمام رضا ع فرمود : « ما أقل معرفتك بسنن الانجيل وعلمائه فإن كان هذا كما تزعم فلم اختلفتم في الانجيل وإنما وقع الاختلاف في هذا الانجيل الذي في أياديكم اليوم فلوكان على العهد الأول لم تختلفوا فيه ولكني مفيدك علم ذلك .
اعلم أنه لما افتقد الانجيل الأول اجتمعت النصارى إلى علمائهم فقالوا لهم قتل عيسى بن مريم و افتقدنا الانجيل و أنتم العلماء فما عندكم ، فقال لهم : الوقا ومرقابوس : ان الانجيل في صدورنا ونحن نخرجه إليكم سفراً سفراً في كل أحد فلا تحزنوا عليه ولا تخلوا الكنايس فانا سنتلوه عليكم في كل أحد سفراً سفراً حتى نجمعه كله ...
تا چند اندک است شناسائی تو بسر و بقولی بستن انجیل ، پس اگر این امر چنان باشد که تو گمان میبری این اختلاف شما در انجیل از چیست؟ همانا اختلاف شما در مطالب این انجیلی است که امروز بدستهای شما اندر است ، و اگر این انجيل همان انجيل عهد أول بود، یعنی همان انجیل بود که خدا بعیسی فرستاد در آن اختلاف نمی ورزیدید، ولكن من سر این امر را برای تو مکشوف میدارم و علم او را بتو افاده مینمایم .
دانسته باش که چون انجیل اول مفقود گردید مردم نصاری بخدمت علمای خود اجتماع نمودند پس با ایشان عرض کردند: عیسی بن مریم کشته شد و انجیل را مفقود نمودیم و گم کردیم و شما امروز علمای ما و دانایان بر انجیل و اصلاح کار هستید ما را چاره و نزد شما چیست ؟ الوقا و مرقابوس گفتند : اندوه مخورید که انجیل در سینه های ما محفوظ و منقوش است و ما سفر بسفر آن را در هر روز یکشنبه برای شما بیرون میآوریم پس بر انجیل و فقدان آن در غم و اندوهان مباشید و کنایس و معابد را خالی و تنها مگذارید ، چه ما بزودی در هر روز یکشنبه سفر بسفر بر شما
تلاوت میکنیم تا تمامش را جمع نمائیم .
پس الوقا و مرقابوس و یوحنا و متى بنشستند و این انجیل را برای شما وضع کردند بعد از آن انجیل شما که انجيل أول بود و در نظر داشتید مفقود افتاده بود و بدرستیکه این چهار تن شاگردان شاگردهای دانایان اولین بودند آیا این مطلب را که برای تو اعلام کردم دانسته بودی ؟ جاثلیق عرض کرد : أما باين تفصيل و ترتيب نمیدانستم و اکنون بدانستم و از کثرت علم تو و فزونی دانش تو بکتاب انجیل بر من روشن گشت و چیزهایی از علم و معلومات تو را بشنیدم که دلم گواهی میدهد که همه بحق و راستی مقرون است و هم اکنون در طلب فزونی فهم هستم .
إمام رضا الله فرمود : گواهی این جماعت نزد تو چگونه است ؟ عرض کرد جایز است ایشان علمای انجیل هستند و هر چه را شهادت دهند بحق و راستی تو امان است ، این وقت إمام رضا الله با مأمون و کسانیکه از اهل بیت مأمون و دیگران در آنمجلس بودند روی آورد. و فرمود : بروی گواه باشید ، عرض کردند شاهدیم .
پس از آن با جاثلیق فرمود: بحق پسر و مادرش ، یعنی عیسی بن مریم آیا دانسته باشی که متی گفت : بدرستیکه مسیح پسر داود بن إبراهيم بن إسحاق بن يعقوب بن يهودا بن خضرون و بقولی خضران است و مرقابوس در نسبت عیسی گفت : عيسى بن مريم النظام كلمة الله است که خداوندش در جسد آدمی حلول داده است پس از آن انسان گردید و الوقا گفت که عیسى بن مريم اعلام و مادرش دو تن انسان بودند از گوشت و خون پس روح القدس در آن اندر شد.
ثم انك تقول من شهادة عيسى على نفسه حقاً أقول لكم يا معشر الحواريين انه لا يصعد إلى السماء إلا من نزل منها إلا راكب البعير خاتم الأنبياء فانه يصعد إلى السماء وينزل .
و اينك تو اي جاتلیق قائل هستی که شهادت عیسی در حق خودش حق است که گفته است : میگویم با شما ای گروه حواریین که صعود نمیکند بسوی آسمان مگر کسیکه از آسمان نازل و فرود شده باشد غیر از من مگر سوار شونده شتر که خاتم پیغمبران است همانا آن حضرت بجانب آسمان صعود مینماید و فرود میگردد پس چگوئی در این سخن ؟ جاثلیق گفت: این قول عیسی است و منکر آن نیستیم .
إمام رضا الله فرمود: پس چه میگوئی در شهادت الوقا ومرقابوس ومتى در حق عیسی و در آنچه نسبت دادند عیسی را بآن جائلیق عرض کرد: ایشان دروغ بستند بر عیسی، این وقت إمام رضا الله فرمود : « يا قوم أليس قد زكاهم وشهد انهم علماء الانجيل وقولهم حق ، اى قوم آیا جانلیق از نخست این علما را که اکنون میگوید: دروغ بر عیسی بستند. تزکیه نکرد و گواهی داد که ایشان علمای انجیل هستند و قول ایشان مقرون بحق و راستی است ؟! .
جاتلیق عرض کرد : ای عالم مسلمانان دوست دارم که مرا از امر این علما معفو بداري إمام رضا الله فرمود : « فانا قد فعلنا ترا از این کار معفو داشتیم و از این مسئله در گذشتیم « سل یا نصرانی عما بدالك » از هر چه دلت میخواهد بپرس، جائلیق عرض کرد : « ليسئلك غيري فلا وحق المسيح ما ظننت أن في علماء المسلمين مثلك . باید دیگری از تو سؤال نماید برای من دیگر راه و قدرت مناظرتی باقی نمانده است بحق حضرت مسیح گمان ندارم که در میان علمای مسلمانان مثل و مانندی برای تو باشد.
راقم حروف گوید: اینکه در اوایل این حديث شريف إمام رضا الله با رأس الجالوت فرمود : از تو پرسش میکنم بحق ده آیه که بر موسی بن عمران نازل شد منافاتی ندارد با آیه شریفه که « تسع آیات ، یعنی نه آیت فرموده ، زیرا که ممکن است که مقصود از نه آیه و معجزه در آیه شریفه آیات و معجزات احکام باشد چنانکه بعضی از علماء رضوان الله تعالی علیهم بر این رفته اند ، و خداوند تعالى بحقایق احوال داناتر است .
ص228
بیان مناظره امام رضا بارأس الجالوت در مجلس مأمون و علماء
چون جاثلیق رئیس جماعت نصاری را راه سخن نماند و ه جاب و مبهوت ماند و از حضرت امام رضا الله استعفا نمود و عرض کرد دیگری غیر از من باید سؤال نماید. آنحضرت بسوی رأس الجالوت التفات فرمود که بزرگ علمای یهود بود . جالوت با جیم بروزن تا بوت اسمی است عجمی، یعنی عربی نیست و رأس الجالوت بزرگ بني جالوت است و غیر منصرف است و در قرآن کریم است و قتل داود جالوت کشت داود جالوت را . ابن دريد لغوي كويد : أما طالوت و جالوت وصابون از کلام عرب نیست و اگرچه طالوت و جالوت در قرآن مجید نازل است اما هر دو اسمی عجمی هستند و طالوت نام پادشاهی اعجمی و علمی عبری است و منع صرف آن بواسطه علميت و شبه عجمه است .
در بعضی تفاسیر مسطور است که طالوت از فرزندان بن يامين بن يعقوب علیه السلام بود و از نخست خربنده بود وقتی در از گوش او گم شد با غلام خود در طلبش برآمد تا گذارش بر در سرای اشموئل افتاد غلام گفت : اگر نزد این پیغمبر شویم شاید از حال آن حیوان باما خبر دهد.
چون طالوت بخدمت آنحضرت در آمد و علما و اعيان بني إسرائيل حضور داشتند روغن در ظرف بجوش آمد طالوت برجای خود بنشست و خواست حدیث در از گوش آغاز کند حضرت اشموئل در وی نگریست و فرمود: برخیز و این عصا را بدست برگیر، طالوت برخاست و عصا بر گرفت و آن عصا با قد و قامت او راست گردید شموئل فرمود: پیشتر بیا طالوت نزد وی آمد اشموئل آن روغن را بر سر او بریخت مانند اکلیلی بر سر او میگشت و بر چهره اش فرود نمیآمد فرمود : ای طالوت برو که ترا پادشاه این قوم گردانیدم .
طالوت از کمال شگفتی عرض کرد: یا رسول الله منشاء این کار چیست و سبب چه باشد؟ اشموئل فرمود: یزدان تعالی با من امر فرموده است که ترا پادشاه این قوم گردانم، طالوت عرض کرد: ای پیغمبر خدا بسمع شريف رسیده باشد که از اشراف بني إسرائيلم ؟ فرمود : بلی ، عرض کرد: در این باب آیتی و علامتی با من بنمای فرمود: چون بخانه خویش روی پدرت آن در از گوش را که بتجسس آن هستی یافته باشد، چون طالوت بسرای خود باز شد در از گوش را در خانه خود بدید.
پس از آن اشموئل با بني إسرائيل خطاب فرمود که یزدان سبحان طالوت را پادشاه شما گردانید، و در آیه شریفه « وقال لهم نبيهم إن الله قد بعث لكم طالوت ملكاً ، اشارت بهمین است و بیان حال جالوت و کشته شدن او بدست داود الله در ناسخ التواریخ مبسوط است.
بالجمله حضرت امام رضا الله با رأس الجالوت توجه نمود و فرمود : توازمن سؤال میکنی یا من از تو بپرسم ؟ رأس الجالوت عرض کرد: من از تو میپرسم و هیچ حجتی را جز اینکه از تورات یا انجیل یا زبور داود یا از آنچه در صحف ابراهیم وموسى باشد از تو نمی پذیرم.
إمام رضا سلام الله عليه فرمود : « لا تقبل مني حجة إلا بما نطق به التوراة على لسان موسى بن عمران والانجيل على لسان عيسى بن مريم والزبور على لسان داود » هیچ حجت و دلیلی را از من پذیرفتار مشو مگر اینکه ناطق باشد تورات بآن بر زبان موسی بن عمران و انجیل بر زبان عیسی بن مریم و زبور بر زبان داود یعنی در این کتب آسمانی که این پیغمبران عظام هر یکی حامل یکی هستند تصریح بر آن حجت و دلیل من شده باشد .
رأس الجالوت گفت : نبوت محمد الله را از کجا ثابت میگردانی؟ فرمود : شهادت میدهد به نبوت محمد الله موسى بن عمران و عیسی بن مریم و داود که خليفة الله في الأرض بود. عرض کرد : ثابت فرمای قول موسی بن عمران را .
إمام رضا الله فرمود: « هل تعلم يا يهودي أن موسى أوصى بني إسرائيل فقال لهم : انه سيأتيكم نبي هو من اخوانكم فيه فصدقوا ومنه فاسمعوا ، آيا میدانی ای يهودي که موسی الله باجماعت بنى إسرائيل وصیت فرمود و با ایشان گفت : زود است بیاید شما را پیغمبری از برادران شما به نبوت او تصدیق کنید و از وی بشنوید و اطاعت نمائید
معلوم باد اسرا در زبان عبري بمعنى سردار ، وإيل نام خداوند جلیل است و إسرائيل يعنى سردار خدا ، ويعقوب را بهمين معنى إسرائيل و فرزندانش را بني إسرائيل خواندند .
فهل تعلم أن لبني إسرائيل اخوة غير ولد إسماعيل إن كنت تعرف قرابة إسرائيل من إسمعيل والسبب الذي بينهما من قبل إبراهيم الله ..
آیا میدانی که برای بنی إسرائيل اخوة وبرادراني غير از فرزندان إسماعيل باشند اگر عارف بقرابت یعقوب با إسماعيل و سبب قرابت و نسبی که در میان إسرائيل وإسماعيل از طرف إبراهيم است باشی، رأس الجالوت عرض کرد : این کلام موسی است نمی توانیم رد آن را نمائیم.
إمام رضا فرمود : « هل جاء كم من اخوة بني إسرائيل نبي غر محمد ) آیا از برادران واخوة بني إسرائيل پيغمبری جز عمل پیغمبری بشما آمده است؟
عرض کرد: نیامده است. فرمود: آیا این امر نزد شما صحیح نیست ؟ عرض کرد: صحیح میباشد لکن دوست همی دارم که نبوت محمد الله را از تورات برای من تصحيح فرمائي ، إمام رضا الله فرمود: آیا منکر هستی که تورات شما میگوید آمد نور از جانب طور سيناء و روشنائی بخشید از برای ما از کوه ساعیر و ظاهر و آشکار گردید بر ما از کوه فاران .
ياقوت حموی گوید: ساعیر با سین مهمله و الف و عین مهمله و پای حطی وراء مهمله که در تورات آمده نامی است برای کوههای فلسطین و آن قریه ایست از ناصره میان عکه و طبریه و از ناصره تا طبریه سیزده میل راه است و اشتقاق اسم نصاری از همین نام است، چه عیسی ها در همین جا ساکن بود و بدو منسوب شد و او را عیسی ناصری بهمین جهت گفتند .
و نیز حموی گوید: ساعیر از حدود روم است و در میان طبریه و عکا میباشد و در تورات مذکور است «جاء من سينا اراده کرده است مناجات خدای را با موسی بر طور سيناء « واشرق من ساعير» اشاره بظهور عیسی بن مریم است از ناصره « و استعلن من جبال فاران ، که عبارت از جبال حجاز است حضرت خاتم الأنبياء سلام الله عليهم را اراده فرموده، و این جزو عاشر در سفر خامس از تورات است والعلم عند الله تعالى و نیز نوشته اند: ساعیر همان موضعی است که در آنجا بر حضرت عیسی وحی نازل می شد .
بالجمله امام رضا له چون آن کلمات را فرمود : رأس الجالوت عرض کرد : این را میدانم اما تفسیر آن را نمیدانم امام رضا الله فرمود : من از آن تو را
خبر میدهم .
أما قوله : جاء النور من قبل طور سيناء فذلك وحى الله تبارك و تعالى الذي أنزله على موسى على جبل طور سيناء ، وأما قوله : وأضاء لنا من جبل ساعير فهو الجبل الذي أوحى الله عز وجل إلى عيسى بن مريم النظام وهو عليه ، و أما قوله و استعلن علينا من جبل فاران : فذاك جبل من جبال مكة بينه وبينها يوم » :
اینکه گفت : آمد نور و فروز از جانب کوه طور سيناء، این نور عبارت از وحی خداوند تبارك و تعالی است که بر کوه سینا بر موسی نازل ساخت، و اینکه میفرماید: روشنائی میبخشید برای ما از کوه ساعیر مراد آنکوهی است که خداوند تعالى بسوى عيسى بن مریم وحی فرستاد و عیسی برفراز آن کوه بود و اینکه فرمود: آشکار و هویدا میشود بر ما از کوه فاران، کوهی است از کوهساران مکه معظمه که در میان این کوه و مگه يك روز مدت طی مسافت دارد .
ياقوت حموي گويد : فاران با فاء و الف و راء مهمله و نون بروزن باران در تورات در قول خدای تعالی «جاء الله من سينا واشرف من ساعير و استعلن من فاران ، مذکور است از شاخه های کوههای فلسطین است، و در اینجا بمعنی فرو فرستادن خدا وند انجیل راست بر حضرت عیسی، وفاران بطوریکه زبان تو رات بر آن گواهی میدهد نام مگه یا جبال مکه معظمه است ، و مقصود از استعلان از فاران فرو فرستادن خداوند است قرآن خود را بر رسول خودش محمد واله ، و فاران نام قریه ایست از نواحی سند از اعمال سمرقند، و بعضی گفته اند : فاران و طور دو کوره است از شهرهای مصر در طرف قبلی .
راقم حروف گوید که از این عبارات تورات که : میرسد شما را نور از جانب طور سيناء و فروغ میبخشد برای ما از کوه ساعیر و آشکار میگردد بر ما از کوه فاران ، مطلبی دقیق استنباط میشود که مؤید مطالب سابقه است ، چه مراد از نور همان دین خدا و ناموس حضرت کبریا میباشد که در هر عصری باقتضای وقت بيك اندازه نمایش میجوید اما بر حسب باطن یکی است « وإن الدين ، برسبيل جزم وحتم « عند الله الاسلام و جز آن هر چه نامش را دین بگذارند أبداً و سرمداً چنانکه « ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ، كه نفی ابد می نماید مقبول نیست .
پس در زمان موسی آن نور بیامد و جهان را فرو گرفت و نمایشی بداد و بایستاد و باندازه مستدركات امت آنحضرت افادت کرد و چون زمان عیسی و نوبت امت آن حضرت و مزید استعداد ولیاقت مردم معاصرین آن حضرت رسید بیشتر افاده و فروغ بخشی کرد این است که فرمود: برای ما روشنائی داد یعنی مرآت قلوب وعقول و نفوس زنگ زده تاريك ما را از لمعان استدراك احكام إلهي و اخلاق و آداب حسنه عیسوی فروز و فروغ بخشید .
اما در این چند مدت این شاهد اسرار غیبیه چنانکه می شایست پرده از رخار حقایق معارف و دقایق عوارف بر نمی گرفت و دیداری را لایق چنان دیدار نمی شمرد و این معشوق ممشوق بر همین حال بگذرانید تا نوبت ظهور سید کاینات خلاصه موجودات خاتم رسل هادي سبل باعث خلقت ممكنات و تكميل كمالات ومعرفت وتوحيد وبسط احکام وضبط نظام گردید .
این وقت این نور مکرم یکباره آشکار و مسلم و فياض تمامت مخلوق عالم و از کمال شرف و جلالت مقام اختتام و نهایت احتشام و احترام سيد الأنام يكباره بر آفاق و کمال و معرفت و توحید و ترقی و تکمیل و کمالیت و تمامیت نورافزا گردید، و محل نزول و فروز نور سرمدي ودين أحمدي در مکه معظمه که خانه خالق النور بالنور و خلاق ماه و هور و صاحب ناموس قدوس است آمد تا بر جهانیان معلوم شود که همانطور که « یدالله فوق أيديهم » خانه خدای نیز فوق مطالعهم وأشرف منازلهم وأكمل مراتبهم وأتم مواردهم و ختام نظامهم و نظام معالمهم واقصى الغايات مقاصدهم و آخر مسالكهم وأكرم مآربهم میباشد .
و این نور همایون از آغاز خلقت بر حسب طی درجات ادراك هزاران هزارها مراتب و معالم نمود تا گاهی که باین منزل شریف و مطلع عالی رسید و بسلامت بار بگشود و دیگر راه نپیمود و نخواهد پیمود ، زیرا که .
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم تا باقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت بطلب کاری این مهر گیاه آمده ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین بگدائی بدر خانه شاه آمده ایم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
در دعای سمات وارد است « و بمجدك الذي ظهر على طور سيناء فكلمت به عبدك ورسولك موسى بن عمران الله وبطلعتك في ساعير وظهورك في جبل فاران » و در این کلمات ظهور مجد بر کوه طور و مکالمه بآن با موسی و طلوع در ساعیر و ظهور در فاران و ترتیبی که در مراتب هر يك میباشد دقایق ولطايف بديعه وتفاوت زیاد استنباط میشود و رتبت خاتمیت معلوم میگردد چه در لفظ ظهور نسبت بطلوع مقام کمال ظاهر است.
و در ذیل خطبه حضرت رضا الله در ابتدای نامه که در شأن و تکلیف ذي الرياستين فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل بعمال صادر می شود و در این کتاب مشروح و مضبوط است میفرماید : « الحمد لله الذي شرع الاسلام ديناً وفضله وعظمه وشرفه وجعله الد بن القيم الذي لا يقبل غيره - تا آنجا که میفرماید : و بعث به من اصطفى من ملائكته إلى من اجتبى من رسله في الأمم الخالية والقرون الماضية حتى انتهت برسالته إلى محمد الله فختم به النبيين - إلى آخرها » مؤيد مطالب معروضه و تقدم زمانی اسلام بر تمام ادیان است .
إمام رضا الله فرمود : « وقال شعيا النسبي الله فيما تقول أنت وأصحابك في التوراة رأيت راكبين اضاء لهم الأرض أحدهما على حمار والآخر على جمل ، فمن راكب الحمار ؟ ومن راكب الجمل ؟
و شعیای پیغمبر ا بطوری که تو و أصحاب تو بآن قائل هستید و در تورات مذکور است که دیدم دو سوار را که برای آن دو تن زمین روشن شده بود، یکی از آن دو سوار بر حمار و دیگری سوار برشتر بود، پس سوار شونده بر حمار کیست و سوار شونده برشتر کیست؟ رأس الجالوت عرض کرد: من آندو سوار را نمی شناسم یا من ازین دو تن خبر بده ، فرمود: آنکه سوار حمار بود عیسی بود ، و آنکس که سوار شتر بود محمد الله است، آیا منکر این مطلب هستی که در تورات است ؟ عرض کرد: هرگز منکر آن نمیشوم .
بعد از آن امام رضا الله فرمود: آیا حیقوق پیغمبر را میشناسی؟ عرض کرد : بلی خوب او را میشناسم، فرمود: « فإنه قال وكتابكم ينطق به جاء الله
تعالى بالبيان من جبل فاران و امتلأت السماوات من تسبيح أحمد و أمته يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر يأتينا بكتاب جديد بعد خراب بيت المقدس ، یعنی بالكتاب الفرفان أتعرف هذا و تؤمن به » .
حیقوق گفته است و کتاب شما بآن ناطق است که خداوند تعالی بیان را از کوه فاران فرستاد و آسمانها از تسبيح أحمد و امت او آکنده باشد حمل فرماید لشکر و خدم خود را در دریا چنانکه حمل فرماید در صحرا و برای ما کتابی تازه آورد بعد از ویرانی بیت المقدس، و مقصود از کتاب فرقان کریم و قرآن مجید است، آیا میشناسی آن را و بآن اقرار داری ؟ رأس الجالوت عرض کرد : حیقوق نبي الله على التحقیق این سخن را گفته است و قول آنحضرت را نمی توانم منکر شد .
إمام رضا الله فرمود : بتحقیق داود در زبور خودش آورده و تو خود آنرا قراءت میکنی : « اللهم ابعث مقيم السنة بعد الفترة » پروردگارا بر انگیز کسی را که سنت را بر پای گرداند بعد از زمان فترت، پس آیا میشناسی پیغمبری را که اقامه سنت نماید بعد از فترت بغیر از محمد ؟ رأس الجالوت عرض کرد: این کلام داود است میدانم و منکر آن نیستم لكن مقصود باین شخص عیسی است و ايام او همان ایام فترت است .
إمام رضا الله فرمود : جهلت إن عيسى الله لم يخالف السنة وكان موافقاً لسنة التوراة حتى رفعه الله إليه وفي الانجيل مكتوب : ان ابن البرة ذاهب والبارقليطا جاء من بعده و هو الذي يحفظ الاصار ويفسر لكم كلشيء و يشهد لي كما شهدت له أنا جئتكم بالامثال وهو يأتيكم بالتأويل أنؤمن بهذا في الانجيل ؟ قال : نعم .
معلوم باد ، در عبارت مذکور: يحفظ الآثار ، بعضى يخفف الأصار ، و يارة يحقق الأخبار ، و برخى يخفف الاخبار نوشته اند ، إصر بكسرهمزه وسكون صاد مهمله بمعنی عهد و گناه است از روی جهل و نادانی سخن کردن هما نا عیسی با سنت مخالفت نفرمود و تا گاهی که خداوند تعالی او را بحضرت خود برد با سنت تورات موافق بود .
و در انجیل مکتوب است که بره یعنی عیسی رونده است و بارقلیطا بعد از وی می آید و اوست کسیکه حفظ عهود و مواثیق مینماید و هر چیز مبهمی را برای شما شما تفسیر مینماید و حل میگرداند برای شما هر مشکلی را و گواهی میدهد در حق من يعني بر نبوت من چنانکه گواهی میدهم من برای او و بر حقیقت او ، و من از جانب خداوند برای شما داستان و امثال آوردم و او برای شما معنی و تأویل میآورد يعني من برای شما عرض لفظ میدهم و او حقیقت و معنی برای شما میآورد و از این پیش مذکور شد که فارقلیطا نام محمد الله است .
إمام رضا الله فرمود : آیا تصدیق و ایمان داری که این جمله در انجیل است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: بلی منکر این مطالب نیستم ، حضرت رضا عليه التحية والثناء فرمود : اى رأس الجالوت از تو پرسش میکنم از پیغمبر تو موسی بن عمران عرض کرد بپرس فرمود: « ما الحجة على أن موسى ثبتت نبو ته ، بر ثبوت نبوت موسی له حجت چیست ؟
رأس الجالوت عرض کرد: ثبوت آن این است که موسی معجزاتی بیاورد که هيچيك از پیغمبران را که پیش از او بودند نیاورده بودند، فرمود : « مثل ماذا » از چه قبیل معجزاتی نمودار ساخت؟ عرض کرد: مثل شکافتن دریا و اژدها شدن عصا و زدن برسنگ و جاری شدن از آن چشمه ها و بیرون آوردن ید بیضا برای بینندگان و علامات دیگر که سایر مخلوق برانیان امثال آن قادر نیستند .
إمام رضا الله فرمود: براستی سخن کردی که موسی آن حجت و دلیل بر صدق نبوت خود اقامت کرد که سایر مردمان از اتیان بمانندش قادر نیستند آیا چنین نیست که هر کسی مدعی نبوت گردد و بر صدق قول خود چیزی ظاهر سازد که خلق بر نمایش مانند آن قادر نباشند تصدیق برشما واجب است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: چنین نباشد ، زیرا که برای موسی نظیری در آن مکانت و قربی که در حضرت حق داشت نبود و ما را واجب نیفتاده است که اقرار کنیم به نبوت کسیکه ادعای نبوت نماید تا گاهیکه همان اعلام و معجزاتی را که موسی اظهار فرموده است ظاهر نماید
إمام رضا الله فرمود : « فكيف اقررتم بالأنبياء الذين كانوا قبل موسى ال ولم يفلقوا البحر ولم يفجروا من الحجر اثنتى عشرة عيناً ولم يخرجوا أيديهم بيضاء مثل اخراج موسى يده بيضاء ولم يقلبوا العصاحية تسعى .
اگر چنین است که هر کس ادعای نبوت بکند و آیات و دلالات موسوی را ظاهر نکند بر شما واجب نیست که به نبوت او اقرار کنید پس چگونه به پیغمبرانی که پیش از موسی بودند و دریا نشکافتند و از سنگ آب برنجها نیدند و دوازده چشمه روان نداشتند و ید بیضاء ننمودند چنانکه موسی ید بیضا بنمود و عصای خود را از در شنابنده نگردانیدند اقرار آوردید .
یهودی در جواب عرض کرد: من از نخست با تو خبر کردم که اگر کسانیکه مدعی نبوت هستند آیات و علامات و دلالاتی بر صدق نبوت خود بنمایند که سایر مردم نتوانند مانندش را بیاورند و اگر چه معجزاتی ظاهر سازند که موسی آنگونه را مريم وفد كان يحيى الموتى ويبرىء الأكمه والأبرص ويخلق من الطين كهيئة الطهير ثم ينفخ فيه فيكون طيراً باذن الله تعالى ، چون اگر کسی اقامت حجت و معجزه نماید که مردمان نتوانند چون آن را بیاورند اگر چه همان نباشد که موسی آورده تصدیق بر نبوت او واجب است، پس کدام چیز ترا باز میدارد از اینکه بعیسی بن مريم يعني به نبوت او اقرار نمائی و حال اینکه زنده میساخت مردگان را و بهبودی میداد کور مادر زاد را و پیس را و از گل شکلی چون مرغ بساختی و باد بدان نیاورده باشد یا همان را باز نماید که موسی باز نمود تصدیق ایشان واجب است .
إمام رضا الله فرمود : اى رأس الجالوت ( فما يمنعك من الاقرار بعيسى بن در دمیدی و از آن پس با زن خدا پرواز نمودی .
رأس الجالوت عرض کرد: حرفی است که زده شده و ما حاضر و ناظر نبوده ایم يعني صدق و کذبش برما بوضوح نرسيده است، إمام رضا الله فرمود: « أرأيت ما جاء به موسى من الآيات شاهدته ؟ أليس إنما جاءت الأخبار من ثفات أصحاب موسى أنه فعل ذلك » آيا چنان میدانی که معجزاتی را که موسی بنمود تو خود مشاهدت و دیدار نمودی جز اینکه آن جمله را بدستیاری روایاتی که از ثقات موسى له رسیده است میپذیری که گفته اند موسی چنین بنمود؟ عرض کرد: چنین است .
فرمود : « فكذلك أيضاً أتتكم الأحبار المتواترة بما فعل عيسى بن مريم الالام فكيف صدقتم بموسى ولم تصدقوا بعيسى اكر أخبار متواتره را در قبول معجزات و نبوت موسی صحیح میدانید همچنین اخبار متواتره در معجزات و دلالات عیسی ابن مریم عام بشما پیوسته است پس چگونه موسی را تصدیق میکنید و عیسی را تصدیق نمیکنید ؟! رأس الجالوت را جوابی باقی نماند .
إمام رضا صلوات الله وسلامه عليه فرمود : « وكذلك أمر محمد الله وما جاء به وأمر كل نبي بعثه الله ومن آياته أنه كان يتيماً فقيراً راعياً أجيراً لم يتعلم كتاباً ولم يختلف إلى معلم ، ثم جاء بالقرآن الذي فيه قصص الأنبياء و اخبارهم حرفاً حرفاً و أخبار من مضى ومن بقى إلى يوم القيامة ، ثم كان يخبرهم بأسرارهم و ما يعملون في بيوتهم وجاء بآيات كثيرة لا تحصى .
امر محمد الله ودلالات و معجزات و آیاتی که بنمود و امر هر پیغمبری که خدای او را مبعوث فرمود همین حال را داشت و از جمله علامات حضرت خاتم الأنبياء صلوات الله علیهم این بود که در آغاز حال شخصی یتیم وفقير و شبان و اجیر بود از هیچکس کتابی نیاموخته و در خدمت آموزنده در طلب آموزش نرفته و مراوده نکرده بود و با این حال ناخواندن و نیاموختن و نانگاشتن و یتیمی و فقر و شبانی و اجیری قرآنی بیاورد که داستانهای پیغمبران و اخبار ایشان را حرف بحرف و اخبار برگذشتگان و آیندگان را تا قیامت حاوی و جامع است، و بعلاوه این پیغمبر گرامی و رسول نامی مردمان را از اسرار باطنیه ایشان و آن کارها و کردارها که در خانه های خود مینمودند خبر میداد و چندان معجزات و خوارق عادات
و كرامات و دلالات نمایش داد که از حد گزارش بیرون است .
رأس الجالوت چون این سخنان بشنید چنان متحیر که از راه بیچارگی بسخنی متمسك شد که بیشتر عاجز درمانده گشت ، زیرا که عرض کرد: نه خبر عیسی و نه خبر محمد الله را صحیح میشماریم و نه ما را جایز است که برای ایشان اقرار کنیم بآنچه نزد ما صحيح نيست، إمام رضا الله فرمود : « فالشاهد الذي شهد لعيسى و لمحمد شاهد زور، اگر چنین است که میگوئی پس آن شاهدی که به نبوت عيسى ومحمد صلى الله عليه وآله و جميع الأنبياء گواهی داده است شاهد دروغ است
چون رأس الجالوت این سخن بشنید راه جواب نیافت و مهر سکوت بردهان برزد، زیرا که میدانست بعد از آنهمه مناظرات و سد طرق مجادلت متمسك بأن شد که بگوید نبوت عيسى و خاتم الأنبيا را مقرون بصحبت نمیشمایم، و چون إمام رضا الله آن جواب را بداد بدانست اگر بگوید: شاهدی که بر نبوت ایشان اقامت میکنند شاهد دروغ است آن حضرت خواهد فرمود : اگر چنین است پس آنکس که در امر نبوت موسی گواهی داده است شاهد دروغ است .
و اگر رأس الجالوت میگفت: شاهد صادق است مدعای آنحضرت ثابت و شاهد بر نبوت آن دو پیغمبر بزرگوار هم صادق بودند زیرا که دلیل نداشت که شهادت بر نبوت موسی را که چند هزار سال قبل بود تصدیق نماید و این شهادت را با چنان قرب عهد که در همان مجلس شاید کسانی بودند که پدر آنها ادراك آن زمان مبارک را نموده باشند تکذیب نماید ، لاجرم رأس الجالوت را نیز مجال سخن نماند و خاموش و مجاب و بلاجواب گشت .
بیان مکالمات و مناظرات حضرت امام رضا در محضر مأمون با هیربد اکبر
بد بفتح أول كه باء موحده باشد و سکون دال مهمله بمعنی آتش گیره که عبارت از چوبی پوسیده یا گیاهی که چخماق آتش بر آن زنند و بمعنی صاحب و خداوند و خادم نیز آمده هیر با های هوز وياء خطی و راء فرشت بروزن شیر بمعنی آتش است، و نیز بمعنی طاعت و عبادت هم آمده است ، و بزبان عامی مردم هند زر سرخ است .
وهير بد باياء مجهول وضم باي ابجد وسكون دال خادم و خدمتگذار آتشکده وقاضي و مفتی گیران ، و بمعنی خداوند و حاکم و بزرگ آتشکده و بمعنی آتش پرست وصوفی و مرتاض آمده است .
و هیرسا با ثانی مجهول بمعنی پارسا باشد و آنکسی باشد که در تمام عمر بازنان نزدیکی ننموده است، هیر بد رئیس آتش پرستان و مردم گیر است که مغ بضم ميم وسکون غین معجمه باشد .
در طوف حرم دیدم دی مغبچه میگفت کاین خانه بدین خوبی آتشکده بایستی
مجوس همان مغ است که متابعان زردشت هستند. مفکده بروزن مفیچه خانه آتش پرستان و شرابخانه است، آتشکده نیز یعنی خانه آتش، زیرا کده با کاف مفتوحه فارسی و دال مهمله و ها بمعنی خانه آمده است مثل بتكده وغم کده و آتشکده ، و بمعنی قریه نیز آمده است، و بدونها نیز بمعنی خانه است مثل کدبانو یعنی بانوی خانه و کد خدا یعنی صاحب خانه ورئیس ده و پادشاه را نیز گویند ، زیرا که مملکت بمنزله خانه است .
و کدیور نیز بمعنی این معانی مذکور آمده است و زراعت کننده و با غبانرا هم گفته اند، معلوم میشود كد وكده وكدى باهاء وباء حطي باین معانی آمده اند چنانکه کدیوری بمعنی برزیگری و دهقانی و زراعت کردن و باغبانی است . با با طاهر در باب گیر فرماید :
تا گیر نشی بتی بتو یار نبی ور گبرشی از بهر بتی عار نبی
آنرا که میان بسته بزنار نبی او را بمیان عاشقان کار نبی
در کتب لغات فارسیه مسطور است که مردم عجم را هفت آتشکده بشمار هفت اختر سیاره است: آذر مهر آذر بهرام آذر نوش آذر آئین آذر حزین و آذر برزین و دیگر آذر زردشت، و هر يك از این آتشکده ها را منسوب بیکی از کواکب سبعه میداشته و بخوری که متعلق بآن کو کب بوده میسوخته اند و چنانکه معلوم میشود این هفت آتشکده نامدار عجم بوده و گرنه آتشکده بیشمار دارند .
و مملکت آذربایجان را بهمین مناسبت این نام کردند و این کلمه معرب آذر بایگان است و آذربادگان با گاف فارسی نام آتشکده بوده که در تبریز بنا کرده اند و معنی ترکیب آن نگاهدار و حافظ و خانه آتش است، چه آذر بمعنی آتش و بادگان نگاهدارنده و خزانه دار و معنی مجازی آن آتشخانه و نام تبریز نیز هست .
و آذربایگان با یاء حطی نیز بهمین معنی و نام ولایتی هم هست که تبریز شهر آن ولایت است و آذر آباد نام آتشکده تبریز است و معنی ترکیبی آن معموره آتش است و نام معموره شهر تبریز است و آذر آبادگان نام شهر تبریز و نام آتشکده تبریز است، گویند : چون در تبریز آتش کده بسیار بوده است از این روی باین نام موسوم شده است. فردوسی طوسي عليه الرحمة فرمايد :
بودند شاهان و آزادگان بیکماه در آذر آبادگان
بالجمله آتشکده در آذربایجان و سایر ممالک ایران بسیار بوده است خصوصاً در زمان سلطنت گشتاسب و طلوع زردشت و رواج دین او بدستیاری اسفندیار در اغلب ممالک روی زمین حتی چین بنیان آتشکده نمودند و آتشکده فارس را که هزار سال بود خاموش نبود در زمان ولادت با سعادت رسول خدا خاموش شد، و نوبهار بلخ و جز آن بسیار است حتی در کاشان و کوهستان آنجا آتشکده شاپوری معروف است .
راقم حروف گوید: در حدود يك هزار و دویست و نودم هجري که در خدمت پدرم میرزا محمد تقي لسان الملك طاب ثراه برای دیدار اقارب و نظم امور علاقه ولایتی از طهران بکاشان سفر کردیم آن آتشکده را که بر صفحه کوه از سنگ بر آورده و آتشکده شاپوری میخواندند بدیدیم .
و آذر برزین را گویند وقتی کیخسرو سواره میرفته در آنحال صدائی بس مهیب برخاست کیخسرو خود را از اسب برزمین انداخت هماندم صاعقه برزین اسب فرود شده وزین فروزان شد نگذاشتند آن آتش فرو نشیند باین جهت آتشکده ساختند و آذر برزین نام کردند و این آتشکده ششم است از جمله هفت آتشکده پارسیان که مذکور شد و از اینجا معلوم شد که آتشکده قبل از زمان گشتاسب و ظهور زردشت بوده است .
و آذر بهرام نام آتشکده بسیار عالی در شیراز بوده و این آتشکده پنجم از آن هفت آتشکده پارسیان است و آن را آذر خرداد نیز مینامند . اوستاد رودکی شاعر فرماید :
پدر و مادر سخاوت و جود هر دو خوانند شاه را داماد
پیش دو دست او سجود کنند چون مغان پیش آذر خرداد
و آذر زردهشت نام آتشکده هفتم است از این هفت آتشکده شاید این آتشکده زمان زردهشت بوده یا بنام او بوده است و بعد از آن شش آتشکده بپای کردند .
آذر همایون نام ساحره از نسل سام بوده است که خدمت آتشکده اصفهان را میکرده است، بلیناس حکیم بحکم اسکندر او را در حباله نکاح خود در آورده است باین تقریب او را بلیناس جادو میگفتند. شیخ نظامی در رفتن اسکندر باسپهان میفرماید :
بهار کهن بود و چینی نگار بسی خوشتر از باغ و از نوبهار
بائین زردشت و رسم مجوس بخدمت در آنخانه چندین عروس
هم آشوب دیده هم آشوب دل فرو رفته دل را بسی یا بگل
در و دختر جادو از نسل سام پدر کرده آذر همایونش نام
آذرگشسب نام آتشکده بوده است که شاه گشتاسب در بلخ نام نهاده گنجهای خود را در آنجا پنهان ساخته بود. شیخ نظامی در اقبال نامه اسکندری که بآنجا رفته و آن آتشکده را ویران ساخته و گنجها را بیرون آورده بود بنظم در آورده است :
يبلغ آمد و آتش زردهشت بطوفان شمشیر چون آب کشت
بهار دل افروز در بلخ بود کز و تازه گل را دهن تلخ بود
زده معبدش نعل زرین باسب شده نام آنخانه آذر گشسب
و بمعنی مطلق آتشکده نیز آمده است، و گشسب بضم كاف فارسي وفتح شين معجمه وسكون سين بلا نقطه وباء ابجد همان گشتاسب پدر اسفندیار است و بمعنی جهنده و ذخیره کننده نیز آمده است و بفتح أول تفسير اشراق است ، چه گشسبی اشراقی را گویند و بمعنی پرست هم آمده که مشتق از پرستیدن باشد ، چه ایزدگشسب بمعنی خدا پرست است ، پس آذر کشب بمعنی آتش پرست است .
آذرپیرا بکسر بای فارسی و سکون تحتانی و رای بی نقطه بالف زده خادم آتشکده است، آذرخش بضم خاء نقطه دار وسكون شين با نقطه نام روز نهم از ماه آذر است، پارسیان این روز را مانند نوروز مهرگان مبارک دانند و در این روز جشن کنند و عید سازند و جمله آتشکده ها را صفا بخشند و زینت کنند، آذر کیش آتش پرست را گویند .
مهرگان خاصه نام روز بیست و یکم مهر ماه باشد که روز جشن مغان ، یعنی آتش پرستان است ، و مهر ماه نام ماه هفتم سال شمسی است که عبارت از بودن آفتاب عالمتاب در برج میزان است، مهر بکسر میم نیز نام آتشکده ایست .
نو بهار نام آتشکده بلخ است چنانکه در جلد اول اين کتاب مستطاب در ذیل احوال برامكه مذکور شد بهار بمعنی بتخانه چین و آتشکده ترکستان
و سلاطین جهانگیر است .
اکنون از مجوس و عقاید ایشان شرزمه بازگوئیم تا ناظرین را موجب مزید بصیرت گردد ، در کتب لغات مسطور است : مجوس باهيم وجيم وواو وسين مهمله بروزن عروس نام مردی خورد اندام و كوچك گوش بوده است که نخستین کسی است که در عهود سابقه کیشی برای مجوس بر نهاد و مردمان را بآن دین بخواند .
از هری گوید: این مرد را زردشت فارس نباید دانست ، چه وی بعد از إبراهيم الله بود و مجوسیت کیشی کهن میباشد چون زردشت بیامد تجدید آن دین را نمود و ظاهر ساخت و در آن بیفزود و این کلمه معرب منج گوش ، یعنی کوتاه گوش ، چه منج بمعنى قصير است ، ومنج بضم أول در فارسی بمعنى مكس است ،یعنی گوش او از بسكه كوچك است باندازه مگس است.
گفته می شود : رجل مجوسی بایاء مشد ده در مفرد و جمع آن مجوس باسقاط ياء مثل يهود و مجسه از باب تفعیل ، یعنی گردانید او را مجوس ، فتمجس ازباب تفعل ، یعنی پس مجوس شد و ازین است نحلة مجوسية يعني خواندن مجوسية .
أبو علي نحوي كويد : المجوس واليهود تعريف ميشوند برحد یهودی و یهود و مجوسی و مجوس و اگر نه این بودی دخول الف ولام بر این دو روا نبودی ، چه دو معرفه مؤنثه هستند پس در کلام عرب جاری مجری قبیلتین هستند و مانند حیین در باب صرف قرار داده نشده اند و این شعر را انشاد کرده است :
أصاح أريك برق هب وهنا کنار مجوس تستعر استعارا
و از این پیش باین حدیث صادق اشارت کردیم « كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون أبواه يمجسانه ، یعنی تا گاهی که پدر و مادرش بیاموزند
بدو کیش مجوسیه را .
و أما قول رسول خداى له القدرية مجوس هذه الأمة » چون مذهب ایشان قدریه با مجوسیه در قائل بودن بدو اصل که عبارت از نور و ظلمت است همانند است ایشان را مجوس این امت خوانده چنانکه مذکور میشود .
و أما بدو آتش پرستی، چنانکه در تواریخ مسطور است در زمان حضرت آدم چون قابیل هابیل را بکشت و بزمین یمن فرار کرد باغوای شیطان چنان دانست که هابیل آتش پرست بود که قربانی او درجه قبول یافت و آتش آن را بسوخت ، پس بپرستیدن آتش اقدام نمود و ولادت زردشت افزون از چهار هزار سال از این واقعه بر گذشته روی داده است.
بطوریکه نوشته اند ظهور زردشت حکیم که فارسیانش پیغمبر دانند پنجهزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم الله در سن پانزده سالگی روی داد و در بدو سال چهلم که چهارم سال سلطنت گشتاسب بود عزیمت ایران فرمود و با جمعی از مردم خود از شهر اردبیل بجانب شهر بلخ دار الملك ايشان راه سپار گردیده در عرض راه برودخانه رسیده بنماز مشغول شد .
در این وقت جبرئیل که فارسیان او را بهمن نامند بنزد او فرود شد و او را بمینو برد و از آنجا بحضرت یزدان شتافت و بعد از نماز و نیاز عرض کرد : پروردگارا بهترین نیکان تو در روی زمین کدام کسان هستند؟ فرمود : أول كسيكه راستی دارد ، دوم بخشنده باشد ، سوم آنکه با آتش و آب و جانوران زندبار مهربان هست ای زردشت هر کسی را جز این روش باشد بدوزخ رود .
دیگر باره زردشت عرض کرد: پروردگارا راز آفرینش را با من بازنمای خطاب رسید : فاعل نیکی و خواهان خیر منم بدی نکنم ، و بید فرمان ندهم
و مردم را زبان نرسانم، بدی و شر همه کار اهر من است و خیل اهر من را در دوزخ بمكافات رسانم ، و چون مأمور شد که در زمین مردم را بدین حق دعوت نماید عرض کرد: ستایش تو را چگونه گذارند و قبله ایشان چیست ؟ خطاب رسید : ای زردشت تمام مردمان را آگاه گردان که هر چه را فروغ باشد نور من است و در هنگام پرستش بدو روی کنید تا اهر من از شما بگریزد.
همانا هیچ چیز بهتر از روشنی نیا فریدم و از نور است که حورو بهشت پدیدار کردم و از ظلمت جحیم آشکار شد .
و چون بزمین آمد فرشته که موکل مواشی بود او را استقبال کرده گفت : ای پیغمبر خدا این جانوران زندبار را با تو سپردم مردم را بفرمای تا با این حیوانها نیکو روند و نکشند .
و چون از وی بگذشت فریشته که اردی بهشت نام داشت بیامد و عرض کرد : با گشتاسب بگو کار آذر را با تو گذاشتم که در هر شهر و ملکی برافروزی و نیکو بداری ، و چون زردشت ببارگاه گشتاسب بیامد آتشی تابناک در دست داشت آتش را بدست گشتاسب داد و او را زیانی نرسید و بفرمود تا آتشکده ها را برافروزند و هیر بدان را فرمان داد تادین بهی را رواج دهند .
و در سال سی ام سلطنت گشتاسب دین زردشت قوت گرفت تا گاهی که ارجاسب بدار الملك بلخ بتاخت و لهراسب را بکشت و توربراتور که یکی از پهلوانان توران بود در پرستشگاه زردشت بشتافت و او را بزخمی از پای در آورد، زردشت سبحه که در دست داشت بسوی وی انداخت آتشی از آن جستن کرده در وی گرفت زردشت در همان حال بدان زخم در گذشت و تور براتور پاك بسوخت .
مردم عجم بر آن عقیدت هستند که علم ازل وابد در کتاب زند بعضی بتصريح و برخی برمز مرقوم است، چنانکه در کتب مذاهب و ادیان مختلفه اشارت کرده اند مذهب مجوس آن است که عالم را دو صانع است : یزدان و اهر من ، یعنی رحمن وشيطان ، و گویند : چون باری تعالی عالم را بیافرید اندیشه بد ساخت و گفت : مبادا مرا ضدی باشد که عدوی من بود و شیطان از این اندیشه بد پدید آمد .
و بعضی گویند : یزدان تنها بود او را وحشتی پیدا شد فکر بد بنمود و اهر من از آن پیدا کردید و یزدان فرشتگان را بیافرید تالشکر او باشند و با آن لشکر با اهر من جنگ کرد و این جنگ در میان ایشان بدور و در از افتاد و چون یزدان دفع اهر من را نتوانست فرمود با یکدیگر صلح کردند و شمشیرها پیش ماه بگذاشتند
و بعضی گویند : نزد ملائکه بگذاشتند بشرط آنکه مدتی معین اهر من در عالم باشد و بعد از انقضای مدت از ایشان هر يك عهد را بشکستند او را بشمشیر او بکشند و چون مدت بآخر رسد اهر من از عالم بیرون شود و چون اهر من بیرون برود خیر محض گردد و شر و فساد باقی نماند .
و بعضی از ایشان گویند: اهر من ویزدان هر دو جسمند ، و برخی گویند : اهر من جسم نیست لكن یزدان جسم است و گویند : یزدان مطبوع بخیر است وشر نتواند کرد ، و اهر من مطبوع بشر است و خیر نتواند کرد، و هر چه خیر است از یزدان حاصل میشود ، و هر چه شر است از اهر من پدید میگردد، و گویند : بیماریها آفریدن و موذیات مانند مانند مار و کردم و جز آن پیدا کردن قبیحست و آن از اهر من آید و این باطل است، زیرا که فکر و شك نزد ایشان قبيح است و بزعم ایشان از یزدان حاصل شد .
زردشت پیغمبر مجوس از آذربایجان بود و در فارس اقامت داشت و علم نجوم وطلسمات و مخاريق نيك دانستی در زیر زمین خانه بساخت و نفقات چند ساله در آنخانه فراهم ساخت سپس تن بر نجوری بسپرد پسرش را گفت که چون من تن بمردن نهم گور من در کنار همان زمین بر کن و چنان کن که آن سردابه را بتوانم دیدن .
چون بمرد و مردم از گورش باز شدند در آن سردا به برفت و دیر گاهی در آنجا جای گزید از آن پس بیرون آمد و نامه و نبشته که آنرا زند خوانند در دست داشت گفت : یزدان مرا زنده ساخت و به پیامبری بسوی شما فرستاد مجوس او را پذیرفتار شدند و گویند وی فرستاده یزدان است، چنان شد که او را گشتاسب بزندان در افکند زردشت معجزه ها بنمود تا او را رها گردانید .
زردشت گوید : خالق آنرا بیافرید که مشتری ذات او چون در عالم خیر و شر هست لازم باشد که دو خالق باشد ، گوید : خالق خیر و نور خدا بود که از هیچ چیز عاجز نشود، و خالق شر و ظلمت که ناتمام بود اهر من بود و عاجز باشد .
و قومی از ایشان گویند: هر دو قادر هستند إلا آنکه صاحب خیر ابتدا کرد و خیر را بیافرید، و هرگاه یزدان خیر آفریند اهر من بازاء آن شر بیافریند
و قومی از ایشان گویند : جسم را دو خالق است و بعضی گویند : جسم را هیچ خالق نیست إلا آنکه دو خالق آن را یافتند خالق خیر با وی خیر کرد و خالق شر با وی شر نمود.
و بعضی گویند : جسم را خالق خیر آفرید و قومی گویند : خالق شر آفرید و گروهی گویند : هر جسم که از او خیر در وجود آید خالق وی خالق خیر باشد و آنچه از وی شر در نمود آید خالق وی خالق شر باشد .
و مردم مجوس در ابتدای آفرینش گویند پدر خلق کیومرث است نه آدم وكيومرث از اصطخر بود و از آنجا منی روان شد و چهل سال در زمین بماند آنگاه درخت ریباس پدید آمد و آندرخت شکافته شد و بشیش و مثانه ، یعنی آدم و حوا از او پدید آمدند .
و قومی گویند: درخت ریباس از جنس نبات استحاله شد و انسان گردید و گویند: فرزندان آدم و حوا در گمراهی بودند تا زمان هوشنگ در رسید وی ایشان را بعبادت و پرستش بخواند، و کیومرث را جز أهل هند و فرس ندانند و سه قوم از ایشان او را دانند كيشيه ومانويه وغالبیه میشد که پدر عرب وستمكار بود حق دیگران بدست آورد او برخاست و خطبه کرد و گفت : ایمردمان شما بسیار شدید ناچار رئیسی مطاع بایستی تا چاره ستم از ستم دیده بنماید ، گفتند : تو خود بپادشاهی بایسته تری .
وی نخست کسی بود که آتش پرستید و آتشخانه در فارس بر آورد و آن را نار سدیر خواندند، دیوان برای وی برشط دجله بغداد کردند، و گویند : طوفان نوح در زمین فرس نبود و طوفان عام گیتی بسیار پیش از آدم و حوا بود .
ابو شاریه از مجوسیان گوید: خضر یار همه پیغمبران بود و جز او کسی يار أنبياء نبود و او برادر جمشید ما نویه است ، و گویند: در زمان زردشت ظاهر شد مجوس انکار او را نمایند، و مانویه گویند: عیسی خلق را بزردشت میخواند و گویند : موسی پیغمبر نبود .
و مجوس گویند : از اول عمر دنیا تا آخر زوال بلاد دوازده هزار سال باشد ویزدان نخست انسانی را که بیافرید کیومرث بود ، وأول حیوان گاو را بیافرید که آن را گاو نوداد خوانند و ایشان مدت سه هزار سال بدون هیچ آفتی در مرکز علويات بماندند و آن سالهای حمل و نور و جوزا بود آنگاه ایشان را بزمین فرستادند و سه هزار سال که سالهای سرطان و اسد و سنبله باشد بی آفت در بلاد زمین بماندند، و چون دور بمیزان رسید تضاد وفساد ظاهر شد و کیومرث و ثور مالك آب و گل شدند .
وسی سال پس از دور میزان نبات پدید آمد و ستارگان جملگی بغیر از عطارد در شرف بودند ، و مجوس گویند: ستاره پنجگانه نحس است ، و اگر نه آن بود که اخترها در برجها بقهر راجع شوند بسی آفتها و بلاها که پدیدار آمدی اما کواکب دفع آن را مینمایند .
در کتاب خونروزان گوید که خمسه در آخر اسفندار ماه بود و آنرا بهمنیار و خدای تعالی در این روزها جهان را بیافرید و در آن پنجروز چیزها فرو فرستد و در سحرگاه شب نوروز ارواح بالا روند ، و همه عبادات ایشان بنابر قول آنجماعت وقتی درست باشد که روی خود را با بول گاو بشویند و عبادت کنند ، و قومی از ایشان گویند که ابتدای خلق از جهل و مهلیان بود نه از آدم .
و أهل هند و چین گویند : أول خلق نه از يك پدر بود ، چه اگر يك پدر بودی همه یکسان بودندی و اشکال ایشان را تفاوت نبودی و مجوس گویند : ارواح جزوی است از رب العزة و ايشان را جسمها بزندان آورده اند و جسم جزوی است از ظلمت و ظلمت جزوی است از ابلیس چنانکه نور از رب العزة است .
معلوم باد، هیچ مذهبی از مذهب مجوس بمذهب فلاسفه و حکمای پیشین زمان نزدیکتر نیست، و ایشان و طی مادر و خواهر و عمه و خاله و آنچه از ایشان زائیده گردد جمله را حلال دانند إلا آنکه فلاسفه جمله قبایح و محرمات شرعیه را حلال دانند، و مجوس گویند: در شرع مباح کرده است لکن هر فرزند که از ایشان بزاید او را از حیثیت شرف تفاوت است با آنکه نه از ایشان باشد .
و همچنین فرزندی که از مادر خودشان بوجود آورند اشرف باشد از آنکه از دختر او آورده باشد و آن فرزندی را که از دختر خود آورده باشد اشرف است از آنکه از مقاربت با خواهر خود آورده باشد و آن فرزندی را که مردی از مقاربت با جده خود حاصل نماید از تمام آنجمله اشرف است .
یکی از رؤسای مجوس گوید: چون مادر فرزند کسی جده پدر باشد ، یعنی شخصی مادر پدر خود را تزویج نموده از او فرزندی پدید آید این فرزند را کیاست و فراست و فصاحت و طلعت وجمال نيكو و داهى ومحتال وزيرك و فریب دهنده باشد و در این گونه تزویج و تولید مبالغتی عظیم نموده است .
حتی گفته است: ستاره عطارد مردی بود که از جده پدر خود بعمل آمده و اوزنی بود پیرو نکوهیده دیدار و عطارد را بروی رحم آمد ، چه هیچ مرد بد والتفات نمیکرد و یکی روز که مجوس آن روز را بسی عزیز میدارند باوی در سپوخت گاهی که آفتاب در میگشود و عیسوق باوی بود و آن پیر بارور شد .
در روزگار آبستنی سیب و به اصفهان را در باده ارغوانی میجوشانید و مغز فستق با شکر و روغن گاو میسرشت و بخورد او میداد ، و هنگام نهادن بار حكماء و رؤسای مجوس نزد او حاضر شدند و در برابرش بایستادند آن فرتوت گفت : از من دور شوید و برابر آفتاب بایستید و دعا وتضرع نمائید چنان کردند و صدقه دادند .
و چون معبود خضوع ایشان را بدید آن فرزند را از وی بیرون آورد و كودك در همان حال سخن راند و حاضران را امرونهی و پند و وعظ و زجر نمود ، و بخورد و بیاشامید و وطی کرده در ساعت برفت، ایشان دروی میدیدند چون بآسمان رسید از تابش آفتاب سوخته شد و مانند زگال پاره نزد ایشان بزمین آمد .
ایشان روز هفتم ولادتش در خانه پرستش فراهم شدند و بعادت معهود بخضوع و خشوع تمام عبادت معبود خود نمودند ناگاه نوری درخشان برگرد ایشان در آمد و ایشانرا بپوشانید .
پس آن نور شخص جسمانی شد و بایستاد و خدای را ستایش و ثنا بگذاشت و گفت : حمد پدر قدیم را می نمایم آن قدیمی که پیش از وی چیزی نبود و او را آسیبی نیست و عقلها مانند او نباشد و هیچکس او را در نیابد و از تمامت چیزها کاملتر و فاضلتر و تمامتر باشد و او سزاوار حمد است. بجلال خود و شایسته سیاسی است. بر حسب افضال و رحمت بر خلق و یاری دهنده بعلم و حکمت آنگونه یاری و نصرتی که در وجودش زوالی نباشد او را آغاز و انجامی نیست .
ای برادران و دوستان اعلام مینمایم شما را که منکه فلان بن فلان هستم بآفتاب رسیدم و مرا بپذیرفت و روحانی گردانید و عطارد نامید و مدد و نصرت داد بقوت فحال لطيف خود و گویا گردانید ، و از آفتاب دستوری خواستم تا شما را زیارت کنم اجازت داد .
اينك نزد شما آمدم تا از بزرگی لاهوت و پهناوری ملکوت او و آنچه بآن رسیدم و مرا حاصل شد شما را خبر گویم تا شما نيك بدانید که پرستیده شده شما بزرگوار ورحيم است ، و من شما را تذکره گذارم که نزديك باشد شما را بهدایت .
پس بعصای چوپان در آویخت و از طرف او نوری درخشنده چون چراغ نمایان شد و آن نور درخشان بماند و آن نخست آتشی است که مجوسش بپرستیدند و از آن پس چراغها و شمعها افروختند و بآتشکده ها فرستادند و سبب آتش پرستی مجوس این بود و محتاج هیزم نبود تا زمان نونیل که مست شد و عورت خود را در برابر آفتاب بداشت و پاره آتش در وی بر جهید و او را بسوزید و خلقان بر آن نگران بودند و آن آتش نماند ، وفغان وزاری و گریه و بی قراری بینندگان فراوان شد و این حال بسی دشوار افتاد، و در معابد و مواضع مساجد آتشهای عظیم برافروختند. قاضي أبو طاهر بن محمد بن حسن فرازی شیرازی راوی این حکایت مذکور است .
مزدك از مردم مجوس است و او را از جمله حکمای عجم نگاشته اند و اصلش را از تبریز دانند و گویند: مسقط الرأسش نیشابور بود و از آن شهر بدار الملك مداین آمد و مدعی نبوت و رسالت شد و کتابی نگارش داده و یسنا نامید وأصول و فروع شریعت خود را در آن کتاب مرقوم داشت . وی گوید : جهان را دو صانع است: یکی فاعل خیر و آن نور است که یز دانش مینامند، و آندیگر فاعل شر است که ظلمت باشد و اهر من نام دارد و گوید: عقول و نفوس و آسمانها و اختران و آخشیجان چهارگانه و مر کتبات و کانهای زر وسیم و درختان میوه دار و حیوانات زند بار و انسان پرهیز کار آفریده یزدان است و هرگز از یزدان جز نیکوئی نیاید .
أما سوزانیدن آتش جانور را و کشتن سموم جاندار را و غرق گردانیدن آب کشتی را و بریدن آهن تن را و خلیدن خار بدن را و جانوران درنده و حیوانات تندبار همه انگیخته اهر من است، و از این روی که اهر من را در فلک دست آزار بهشت خوانند ، و این ضدیت را که در عالم عنصری پدیدار است از آن است که اهر من در آن تصرف کند و هر صورت که ساخته اهر من باشد پایدار نخواهد بود.
مثلاً یزدان زندگی بخشد ، و أهر من مرگ بیاورد و بمیراند ، یزدان بهشت بیافریند و اهر من دوزخ خلق کند اما پرستش و نیایش از بهر یزدان واجب است که مملکتش پهناور است ، و اهر من را جز در عالم عنصری دست رس نباشد هر کسی یزدانی است روحش بهشت اندر شود و هر کسی اهرمنی است در دوزخ بماند ، پس خردمند کسی است که خود را از اهر من دور بدارد اگر چه اهر من او را بیازارد تا چون از بند تن برهد روانش بگردون بگردد .
و نیز مزدك ميگويد : وجود را دو اصل است: یکی نور و آندیگر ظلمت و از این هر دو تعبیر به یزدان و اهر من شود. معلوم باد ، زندیار با زاء هوز ونون و دال مهمله بروزن سنگسار هر جانوری بی آزار باشد از جنس گوسفند و گاو و امثال آن و زند باف بمعنی زند خوان است که تبعه زردشت باشند و ایشان را مجوس خوانند .
و تندبار حیوانهای موذی را گویند مانند شیر و پلنگ و مار و عقرب وز نبود و مورچه و امثال آن و هر جانوری که جانور دیگر را بخورد . ومزدك أصل اباحت است آنچه در دین مجوس و دیگران حرام بود وی بر قوم و اتباع خود مباح گردانید چنانکه عقیدت پاره از فلسفیان و عرفای زمان است که : هیچ چیز را در عالم حرام ندانند .
او در زمان قباد پدر ابو شیروان مقامی عظیم یافت و پادشاه ایران مطیع او گردید و آتشکده بزرگ بدست او بود ، شرح حال او وعقاید فاسده او وقتل او ومتابعانش بحكم انوشیروان عادل پسر قباد در ناسخ التواریخ مسطور است .
در تبصرة العوام مسطور است که مزدک از انوشیروان سخت بيمناك بود روزی قباد با تشکده بزرگ میرفت که بدست مزدک بود نوشیروان بر عادت پادشاهان سلاح بر تن برآورده از دنبال پدر رهسپر بود مزدک با قباد گفت : میخواهی عقیدت بر زیادت کنی؟ فرمود: آری، مزدک با آتش گفت : با پادشاه سخن کن و او را از کارهای بزرگ و بلاهای عظیم خبر گوی و از آنچه در جهان نمایان خواهد شد آگاه ساز ، غرض مزدک از این نیرنگ تباهی نوشیروان بود ! .
چون مزدک از این سخنان بپرداخت از میان آتش آوازی برخاست : ای قباد من تشنه ام و خون انوشیروان را میخواهم ، چه میخواهد ترا بکشد و پادشاه شود از وی غافلی و گمان نيك درباره او داری، قباد از شنیدن این سخن سرگشته ماند و نوشیروان غافل بود، مزدک گفت: ای آتش بار دیگر بگوی تا شاه را نيك معلوم شود. قباد و نوشیروان نوبت دیگر این سخن را بشنیدند
نوشیروان پژوهشی بلیغ بفرمود و راست و چپ را بدید و در زیر آنموضع که آتش را می افروختند سوراخی بدید مانند دری ، با پیکان تیر بکاوید و آن سوراخ را فراخ ساخت سردا به دید و مردی را در آنجا نشسته یافت و پدر را از آن کار آگاه ساخت، قباد را عظیم شگفت افتاد و فرمود: مزدک را بتو بخشیدم ، انوشیروان او را و یارانش را بزشت ترین کشتنی بکشت .
أما خبر صحيح آن است که انوشیروان او را و متابعانش را در يك روز در لب يك سنگ بعد از احتجاج خون بریخت و از آن روز عادل لقب یافت و او را انوشیران دادگر نامیدند. وأصل نام او مژدك بفتح هيم وسكون زاء فارسی بروزن مردك میباشد و مزدك بضم میم و سکون زای هوز نیز آمده است شاید معرب آن باشد .
نوشته اند : کیش آتش پرستی را او نهاد ، اما خبر صحیح همان است که مسطور شد. اثیر الدین اخیکتی فرماید :
بلفظم حسد می برد باد عیسی ز طبعم عرق میکند نار مژدك
نور و ظلمت را قدیم داند و گوید: فعل نور بقصد واختيار ، و فعل ظلمت ببخت و اتفاق و زن هر کسی بر هر کسی مباح و مال هر کسی بر هر کسی حلال است ! .
و قومی دیگر از مجوس هستند که ایشان را ما نویه خوانند گویند : عالم را دو صانع است: نور و ظلمت و هر دو زنده اند، و ایشان اصحاب مانی بن قاتن هستند که بر جمله علوم حکمیته و فنون ریاضی و هندسه و جغرافيا بهره وافي داشت چانکه در گوئی که برابر بیضه ما کیانی بود تمامت صور ربع مسکون را باز نموده و همه دریاها ورودها و شهرها و قریه ها در آن نمایش داشت ، هنوز نقاشی مانندش نیامده ، و در فن نقاشی ضرب المثل جهان است و نیرنگها و بیرنگها مینمود که اسباب تحیر بود .
احوالش و کتاب ارژنگ او و دعوی پیغمبری و مخفی شدن در غار و نمایش از غار و خویشتن را فار لقیطا خواندن که مقصود حضرت خاتم الانبیاء ﷺ است و آمدن بخدمت شاپور بن اردشیر بابكان ملك الملوك ايران و احتجاج شاپور با او وقتل او و اصحابش بفرمان شاپور و شرح عقاید او در ناسخ التواریخ مذکور است .
و قومی دیگر از مجوس دیمانیه اند گویند نورزنده است و ظلمت بمرد و گویند : نور وظلمت هر دو قدیم هستند و مزاج عالم از این دو میباشد و از یکدیگر دور باشند ، و نور بالطبع در جهت بالا باشد و ظلمت در جهت زیر ، آنگاه در میان این دو امتزاج حاصل شد باتفاق .
و گویند: در عالم بحر نور وظلمت هیچ نیست ، و قومی از ایشان گویند : امتزاج میان نور و ظلمت از روی قصد نبود ، و نور خیر کند و نتواند شر نماید و ظلمت شر کند و نتواند خیر نماید ، و منفعت ولذت و راحت را خیر خوانند ، و مضرت و ألم و بیماری را شر ،شمارند و جمله مانويته بر نبوت عيسى : قائل و پیغمبری موسی و هارون را منکر هستند.
سید مرتضی داعی رازی حسینی در تبصرة العوام میفرماید: بدانکه نور و ظلمت هر دو جسم هستند و جسم محدث است و نتواند صانع بود ، و نزد این جماعت نور بطبع در میلو و بلندی ، و ظلمت بطبع در سفلی و پستى أبداً باشند و امتزاج نور محال باشد ، زیرا اگر نور بسفل آيد و با ظلمت امتزاج کند از طبیعت بیرون رفته باشد و چون از طبیعت بیرون رود نور نخواهد بود، همچنین اگر ظلمت بالا رود و با نور امتزاج کند از طبیعت بیرون رفته باشد و در این وقت ظلمت نمی باشد دیگر اینکه ظلمت را نزد دیصانیته موت میباشد و آنچه در خور مرگ باشد چگونه تواند صانع باشد .
و نیز گویند: نور عالم است و ظلمت جاهل و میان علم وجهل امتزاج صورت نبندد ، زیرا که لازم گردد که نور ناقص شود در گرمی و هم قوت آب سرد در سردی و همچنین اگر سر که با عسل بیامیزد هر دو از اصل طبع خود بیرون شوند ، پس نور و ظلمت چون حفظ خود نتوانند کرد چگونه میتوانند آفرینش عالم را نمایند ؟! مقصود این است که محال بودن اقوال این طایفه بر همه روشن است .
سید مرتضی می گوید : بدانکه یاد کردن متویان در باب مجوس بآن جهت میباشد که اصل ایشان یکی است اگرچه درباره مقالات اختلاف دارند نه بینی که که همه ایشان گویند : عالم را دو صانع است اگر چه بعضی یزدان و اهر من گویند و برخی نور وظلمت .
بدانکه مجوس گویند گاوان را فرشتگان همراهند ، و ایشانرا عیدی هست از عیدها و در آنروز گاوی را دست و پای محکم بر بندد و بر بلندی برند
و گویند: « انزلی ولا تنزلی فرو رو و فر و مرو و دست از آن گاو بردارند و چون بزمین رسد و مردار گردد آنرا یزدان کشش خوانند و گوشتش را به تبرك بیکدیگر فرستند و بخورند .
و مجوس از جنابت غسل نکنند و گویند جز ایر را نباید شستن و چنان مثل زنند که کسی خیاری چند دربار دارد و یکی از آن پلید گردد نه لازم است که همه را شستن فرمایند بلکه آنچه را که نجس باشد شستن باید !! .
و مرده را نشویند و در گور نکنند و بعضی چاههای فراخ کنده باشند که بسی بزرگ باشد و آنرا دخمه خوانند چون یکی از ایشان بمیرد او را به ریسمانی محکم بندند و با جامه که پوشیده در آن چاه در اندازند و بعد از دو روز بروند و بنگرند اگر کلاغ یا مرغ دیگر چشم وی را کنده باشد گویند از اهل بهشت است وگرنه دوزخی است ! .
وقومی هم از ایشان مرده را در جامه اش بپای دارند چوبی برزمین فرو برند که سرش دو شاخه باشد و آندو شاخه را در زیر زنخدان مرده گذاشته همچنان بگذارند ! و فضایح ایشان بسیار است یاد نمودن آنجمله ملال آورد ، قبله جمشید کنایت از آتش و شراب ناب و آفتاب عالمتاب ، قبله دهقان ، قبله زردشت ، قبله زردشتیان ، قبله گاه مجوس کنایت از آتش است .
در کوه معروف به بی بی شهربانو در يك فرسنگی دارالخلافه طهران جانب قبلي مجاور بأراضي زاويه مقدسه حضرت عبدالعظیم حسني عليه التحية والتكريم برجی از سنگ بر آورده و با گچ سفید کرده تخمیناً چهار ذرع با پنج ذرع ارتفاع دارد و راه و رخنه از بیرون ندارد زردشتیان مردگان خود را پوشش کرده بدستیاری نردبان برفراز دیوار برده از بالای دیوار بدرون آن برج میفرستند .
این بنده در آن دامنه کوه رفته ام و دیده ام و از نیم فرسنگی بلکه در فراز بامهای شهر طهران نمودار است و تفصیل این کوه و برج منسوب بطغرل را در ذیل مشكاة الأدب و بعضى كتب مصنفه خود یاد کرده ایم .
ابن أبى الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه در ذیل ترجمه خطبۀ شریفه « ثم اسكن آدم داراً أرغد فيها ، از خرافات و عقاید مجوس مقداری رقم کرده است .
إمام رضا هيريد اكبر را که بزرگ مجوسیان و آتش پرستان بود بخواند و فرمود با من خبر بده از زردشتی که گمان میکنی پیغمبر است چه حجت بر نبوت او داری؟ عرض کرد: زردشت دلائل و معجزاتی آورد که هیچکس پیش از وی نیاورده بود ، ما او را ندیده ایم لکن از اسلاف و گذشتگان ما أخبارى برای ما وارد شده است که وی حلال کرده است بر ما چیزهایی را که غیر از او حلال نکرده است ، و فرود آورده و جای گیر کرده است بر ما آنچه را که دیگران نکرده اند، از این روی او را متابعت نمودیم .
فرمود : « أفليس إنما أتتكم الأخبار فاتبعتموه ، مگر نه آن است که أخبارى از وی بشما پیوست و شما بهمان واسطه او را متابعت نمودید؟ عرض کرد : بلی چنین است ، فرمود : « فكذلك سائر الأمم السالفة أتتهم الأخبار بما أتى به النبيون وأتى به موسى وعيسى و محمد الله فما عذركم في ترك الاقرار لهم إذ كنتم إنما اقررتم بزر دهشت من قبل الأخبار المتواترة بأنه جاء بما لم يجيء به غيره فا نقطع الهر بذ مكانه » .
پس همچنین است حال سایر امتهای گذشته بایشان از دلایل و معاجیز پیغمبران و موسی و عیسی و محمد صلى الله عليه وآله وعليهم خبر دادند ، پس شما را چه عذری هست در اینکه اقرار درباره ایشان را فروگذارید گاهی که شما افرار میکنید به نبوت زردشت و معجزات او بدستیاری اخبار متواتره که زردشت چیزها بیاورد که غیر از او نیاورده است، یعنی اگر در قبول شما دین زردشت را محض توسل و اعتماد بأخبار وارده در حق ایشان است در باره این انبیاء عظام نيز أخبار متواتره موجود است چگونه در حق او پذیرفتار میشوید لکن در حق ایشان توقف دارید ؟!
هیربد چون این کلام حکمت نظام را بشنید جای سخن کردن نیافت و خاموش و متحیر بماند .
بیان مناظرات حضرت امام رضا به در مجلس مأمون با عمران صابی
چون هیر بد اکبر که خاموش و مجاب کرديد ، إمام رضا روى با أهل مجلس آورد و فرمود: ای قوم اگر از میان شما کسی هست که مخالف اسلام باشد و بخواهد سؤال نماید پس بدون احتشام پرسش کند، از میانه عمران صابی برخاست و این عمران یکتن از متکلمین بود و بمذهب صابئين ميرفت ، صبايعيبا و يصبوا مانند منع وكرم ، یعنی از دینی بدینی دیگر بیرون شدن ، وصبا الرجل في دينه ، یعنی صابئی گردید. در قرآن کریم وارد است، و إن الذين آمنوا والذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس ، كسانيكه إيمان آوردند و یهود شدند واز دین بدیگر دین رفتند یا ستاره پرست کشتند و ترسایان و کبران - تا آخر آیه .
عرب رسول خدای را صابی میخواندند ، چه آنحضرت از دین قریش بدین اسلام اندر شد، و در قول خداى تعالى والذين هادوا والنصارى والصابئين و آنانکه بملت یهود در آمدند و ترسایان، یعنی نصاری و آنانکه از دین کفر بدینی دیگر از ادیان کفتار اندر شدند و میل نمودند یا کسانیکه از هر دینی چیزی اخذ کرده اند باین وجه که ملائکه را میپرستند و تورات میخوانند و در نماز روی بکعبه می آورند .
و بعضی گفته اند صابئان زنادقه اند یا ستاره پرست هستند یا عبادت کنندگان ملائکه میباشند با وجود اقرار بخدا ، یا اینکه قومی هستند میان نصاری و مجوس و گویند اصل دین ایشان دین نوح الله است ، در کتب لغات مسطور است که این جماعت طائفه هستند که چنان گمان کرده اند که بردین نوح میباشند و قبله ایشان از محل وزیدن باد شمال است وقت نصف النهار ، یعنی نیمه روز لکن ایشان بردین نوح نیستند .
و بعضی گفته اند که ایشان بردین نصاری هستند اما قبله ايشان بغير از قبله نصاری است و به صائی بن لامك برادر نوح الله منسوب هستند و این اسم علم اعجمی است و بعضی بدون همزه دانسته اند و گفته اند : اصل دین ایشان دین نوح بود و از آن پس از آن دین برگشتند .
بعضی گویند : جنسی از اهل کتاب میباشند، و در کشاف میگوید : و از دین یهودیه و نصرانیه باز گردیدند و پرستش ملائکه نمودند ، قتاده گوید : ادیان شش گونه است پنج دین از شیطان و يك دین از رحمن است ، صابئون ملائکه را میپرستند و بسوی قبله نماز میگذارند و زبور میخوانند و جماعت مجوس آفتاب و ماه را میپرستند و جماعت مشرکان پرستش اوثان مینمایند و دیگر یهود و نصاری هستند، و بتقرير فتاده این ادیان خمسه شیطانی و دین اسلام رحمانی است .
در حدیث صادق له وارد است ، « سمتى الصابئون لأنهم صبوا إلى تعطيل الأنبياء والرسل والشرايع وقالوا : كلما جاؤا به باطل فجحدوا توحيد الله و نبوة الأنبياء ورسالة المرسلين ووصية الأوصياء ، فهم بلا شريعة ولا كتاب ولا رسول » از این روی ایشان را صابئی خوانده اند که به تعطیل پیغمبران و فرستادگان خدای و شرایع ایزدی توجه نمودند و گفتند: هر چه این جماعت أنبياء ورسل آورده اند و شریعت ساخته اند باطل است، پس منکر توحید و یگانگی خدا و پیغمبری پیغمبران گردیدند، چنانکه در طی این کتب مسطور شده و در ناسخ التواریخ رقم یافته .
صاب پسر ادریس است و عقیده گروهی بر آن است که اول پیغمبران آدم صفی و آخر ايشان صاب بن إدريس است هزار و ششصد و نود و شش سال بعد از هبوط آدم ظاهر شد و این طایفه را منسوب بدو داشته صابئین خواندند و معتقدین صاب را پرستش آفتاب وستایش کواکب از مفترضات است .
و محققین ایشان گویند که ما کواکب را یزدان ندانیم بلکه این صور را که مظهر انوار کردگار است قبله عبادت شناسیم و این طایفه در جهان بسیارند و از ممالک ایران در خطه خوزستان تا کنون در کمال مسکنت مسکن دارند و اسفلینوس حکیم که شاگرد و خليفه إدريس و دین صابئین را رایج ساخت و شرح حالش در ناسخ التواریخ مبسوط است محل توجه جماعت مجوس است
و یوزاسف حکیم که دو هزار و سیصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم ها ظهور نمود و از جمله حکمای عجم است کیش صابئین را از مخترعات خاطر او می نگارند که در زمان هوشنگ اختراع فرمود و بصاب بن إدريس الله نسبت داد و او میگفت: ستارگان و آسمانها پرتو أنوار مجرده هستند و پرستش این صورت ماية قرب حضرت إله است و برای هر يك از هفت ستاره سیتار هیکلی بکرد و طلسمی در شرف آن کوکب تعبیه نمود و صورتی مناسب آن ستاره باخت ، در ناسخ التواریخ شرح حالش مشروح است، و آئین صابئين برنهج أقوال وأفعال او بود .
در تبصرة العوام مسطور است که صابئیه گویند : عالم را صانع هست و این افلاك و کواکب را وی بیافرید باحكام تمام وتدبير عالم بکواکب داد و این طایفه پرستش کواکب کنند و بر صورت هر يك از كواكب هفتگانه بتها تراشند و سجده کنند و گویند: این کار برای آن است که ما از ایشان دوریم و نیز ما آنچه داریم از کواکب است و سجده بت از آن میکنیم که بر صورت ایشان هستند و این در روز باشد و چون شب آفتاب بتحت الأرض رود و کواکب ظاهر شوند سجده بكواكب برند .
گویند : کواکب قدیم هستند و از بهر آن مستحق عبادت باشند که تدبیر اشیاء نمایند که بعالم یافت میشود و قومی از ایشان گویند : ستارگان شایسته پرستش نیستند بلکه ایشان را قبله خود ساختیم و عبادت قدیم است چنانکه فلاسفه بر این عقیدت رفته اند و ایشان احکام شرایع و نبوت و كتب منزله و عبادت را باطل دانند چنانکه فلاسفه نیز همین گویند ، و مجوس خمر را حلال دانند .
وصابئيه گویند : أول أنبياء آدم و آخر ايشان شيت بود معذلك بعيسى إيمان دارند و منکر دیگر پیغمبران هستند و بعثت انبیاء را تصدیق نکنند و گویند :
ص260