مظهر رافت الهی-سیری در سیره و سنت امام رئوف  ( صص 83-81 ) شماره‌ی 4115

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > ارتباط و اهميت دادن به شاعران (رسانه آن عصر) > آثار هديه امام رضا عليه السالم به دعبل

خلاصه

دعبل کیسه و جبه را گرفت و با قافله ای از مرو خارج شد. در مسیر راه به جایی رسیدند که دزدها در آنجا بودند و آنان بر سر این قافله تاختند، تمام اموال آنها را گرفته شانه هایشان را بستند و شانه دعبل را نیز بستند. در آن بین که اموال را تقسیم می کردند یکی از دزدها از شعر دعبل به عنوان مثال استفاده نموده با خود می خواند:دعبل شنید و پرسید این شعر از کیست؟گفتند متعلق به مردی از قبیله خزاعه است که دعبل بن علی نام دارد گفت من دعبلم.رئیس دزدها که بالای تل نماز میخواند از دوستان و محبین اهل بیت بود از جای حرکت کرد به او این جریان را خبر دادند خودش پیش دعبل آمد پرسید تو دعبل هستی؟ گفت آری درخواست کرد قصیده اش را بخواند شانه های او را باز کرد و سپس دستور داد شانه تمام اهل قافله را بگشایند هر چه گرفته بودند به برکت دعبل برگردانیدند.

متن

آنگاه علی بن موسی الرضا از جای خود حرکت نمود و به دعبل فرمود همین جا باش داخل اندرون شد پس از ساعتی غلامی صد دینار مسکوک به نام خود حضرت برایش آورد. گفت آقا می فرمایند برای مخارجت نگه دار دعبل گفت به خدا قسم برای چنین چیزی نیامده ام و نه این قصیده را به طمع مال دنیا گفته ام. کیسه را برگردانید درخواست کرد یکی از جامه هایی که پوشیده اند را به او بدهند تا به وسیله آن تبرک جوید. امام کیسه پول را با یک جبه خز فرستاد و فرمود به این پول احتیاج پیدا می کنی، دیگر بر مگردان. 

دعبل کیسه و جبه را گرفت و با قافله ای از مرو خارج شد. در مسیر راه به جایی رسیدند که دزدها در آنجا بودند و آنان بر سر این قافله تاختند، تمام اموال آنها را گرفته شانه هایشان را بستند و شانه دعبل را نیز بستند. در آن بین که اموال را تقسیم می کردند یکی از دزدها از شعر دعبل به عنوان مثال استفاده نموده با خود می خواند:

ارى فيئهم في غيرهم متقسماً      و ايديهم عن فيئهم صفرات

دعبل شنید و پرسید این شعر از کیست؟ گفتند متعلق به مردی از قبیله خزاعه است که دعبل بن علی نام دارد گفت من دعبلم، گوینده همین قصیده که این شعر یکی از اشعار آن قصیده است.

رئیس دزدها که بالای تل نماز میخواند از دوستان و محبین اهل بیت بود از جای حرکت کرد به او این جریان را خبر دادند خودش پیش دعبل آمد پرسید تو دعبل هستی؟ گفت آری درخواست کرد قصیده اش را بخواند شانه های او را باز کرد و سپس دستور داد شانه تمام اهل قافله را بگشایند هر چه گرفته بودند به برکت دعبل برگردانیدند.

دعبل به راه افتاد تا به قم رسید. اهل قم تقاضا کردند قصیده خود را برای آنها بخواند. دعبل گفت در مسجد جامع جمع شوید تا بخوانم. پس از اجتماع مردم قصیده را خواند هدیه بسیار زیادی دادند. در ضمن جریان جبه امام رضا را نیز شنیدند درخواست کردند جبه را به هزار دینار زر سرخ بفروشد نپذیرفت گفتند یک مقدار از جبه را به هزار دینار بفروش قبول نکرده از قم خارج شد، همین که از شهر خارج شد چند نفر از جوانان عرب سر راه او را گرفته و جبه را از او گرفتند. دعبل به قم مراجعت کرد و درخواست بازگرداندن جبه را نمود گفتند این عمل ممکن نیست ولی میتوانی هزار دینار بگیری دعبل امتناع ورزید، تقاضا کرد یک مقدار از جبه را به او بازگردانند. قبول کردند مقداری از جبه و بقیه قیمت آن را به دعبل رد کردند. 

دعبل به وطن خود برگشت و دزدها خانه اش را خالی کرده بودند. دینارهای مسکوک به نام حضرت رضا را به دوستان آن جناب بعنوان تبرک فروخت در مقابل هر دینار صد در هم گرفت، دارای ده هزار درهم شد، یادش از فرمایش امام آمد که فرمود این پولها رفع احتیاجت را میکند.

دختری داشت که خیلی مورد علاقه اش بود به درد چشم عجیبی مبتلا شده بود. چند طبیب برایش آورد پس از معاینه گفتند چشم راست که چاره ای دارد و از بین رفته ولی درباره چشم چپ ما کوشش می کنیم و امیدواریم بر اثر معالجه بهبودی پیدا کند.

 دعبل از این پیش آمد خیلی ناراحت شد و پیوسته بر این ابتلای دختر اشک میریخت ناگاه یادش آمد از بقیه جبه حضرت رضا همان شب بقیه جبه را بر روی چشمهای دخترش بست. صبحگاه که دخترک سر از خواب برداشت همین که جبه را باز نمود، چشم هایش سالم و بهتر از اول بود.(بحار الانوار ج ٤٩ ص ٢٣٩ - ٢٤٤ - زندگانی امام علی بن موسى الرضاعة ص ١١٦-١٢١)

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان