اولین نقشه ترور حضرت رضا عليه السلام توسط مأمون
روزی هر ثمة بن اعین که یکی از ملازمان مأمون بود وارد باغی شد که منزل مأمون و حضرت رضا علیه السلام در آن قرار داشت. آن روز شایع شده بود که حضرت رضا علیه السلام فوت کرده است ولکن این خبر صحت نداشت؛ چرا که صبیح دیلمی که یکی از غلامان مطمئن و مورد وثوق مأمون و از مراقبین و ملازمین على بن موسى الرضا علیه السلام بود خطاب به هر ثمه گفت ای هر ثمه ، آیا می دانی که من محرم اسرار مأمون و مورد اطمینان او هستم ؟ هر ثمه گفت : بلی می دانم .
صبیح گفت: پاسی از شب گذشته بود که مأمون مرا با سی نفر از غلامان فداکار و قابل اعتماد خود طلب نمود، وقتی بر او وارد شدیم گفت: برای شما مأموریتی دارم بعد از تک تک غلامان عهد و میثاق گرفت که کسی از این مأموریت مطلع نشود؛ سپس رو به من کرد و گفت : تو مسئول و سرپرست این غلامان هستی و باید این دستوری که می دهم عمل کنی . گفتم اطاعت میشود. مأمون تأکید کرد ، مبادا ، از این دستور مخالفت نمایی که در این صورت به قیمت خون تو تمام می شود. صبیح میگوید من همچنان مضطرب و حیران بودم که آیا این چه مأموریتی است که مأمون این چنین بر اهمیت و کتمان آن اصرار میکند ! بعد مأمون به شمشیرهای برهنه و بران که در کنار حجره بود و آنها را آلوده به سم نموده بود اشاره کرد و به غلامان گفت : هر کدام شما یکی از این شمشیرها را بردارید و وارد حجرة على بن موسى الرضا علیه السلام شوید و او را در هر حالی که دیدید بدون این که با او سخنی بگویید ، بر او حمله ور شوید و گوشت و خون و پوست و استخوان و مغزش را در هم بکوبید و با همان فرشها ، شمشیرها را پاک و آن محل را ترک کنید و هر کس که این مأموریت را به خوبی انجام داد به او ده کیسه در هم و ده تکه زمین و منصب شایسته ای خواهم داد که تا آخر عمر به خوشی زندگی کند.
صبیح میگوید: شمشیرها را برداشتیم و به حجره علی بن موسی الرضا عليه السلام وارد شدیم. آن گاه حضرت را در حالی مشاهده کردیم که به سجده افتاده بود و سخنی زمزمه میکرد که ما متوجه نمی شدیم ؛ سپس غلامان حمله کردند و شمشیرها را با شدت بر بدن حضرت فرود آوردند و من نگاه میکردم ولی ظاهراً شمشیرها بر بدن حضرت اصابت نمیکرد و اثری نداشت، پس از حمله و شمشیر زدن زیاد به حجره مأمون برگشتیم و گفتیم ما مأموریت خود را انجام دادیم .
مأمون گفت: کسی را که در راه ندیدید ؟
گفتیم : خیر ؛ لذا مأمون به گمان این که خون حضرت پایمال شده و امام رضا علیه السلام بدین ترتیب کشته شده کمی آسوده شد. تا این که صبح با سر و پای برهنه و ظاهراً ژولیده از اتاق بیرون آمد و دستور داد تا مجلس عزاداری و تعزیه برقرار کنند و برای آن که واقعه را خود از نزدیک مشاهده کند ، همراه با او به طرف حجره حضرت رفتیم. ناگهان از حجره حضرت صدای زمزمه ای شنیدیم که لرزیدیم.
مأمون به من گفت: چه کسی این جاست؟ گفتم : خبر ندارم . گفت: پس جلوتر برو و نگاه کن.
صبیح می گوید: وقتی جلو رفتم مشاهده کردم که آقا علی بن موسى الرضا علیه السلام در محراب نشسته عبادت میکند و ذکر می گوید. رو به مأمون کرده و گفتم ای امیر المؤمنین شخصی در محراب نشسته و مشغول عبادت است. مأمون که فکر کرد کسی در
حجره حضرت وارد شده و موجب خواهد شد که مردم بفهمند حضرت به قتل رسیده است نه این که به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند برگشت و گفت : خدا شما را لعنت کند که مرا بیچاره کردید . بعد از میان حاضرین مرا صدا زد و سؤال کرد ببین کیست که آنجا عبادت میکند .
دو مرتبه برگشتم تا در حجره امام رسیدم همین که وارد شدم.
حضرت فرمودند یا صبیح ، من که رنگ از رخسارم پریده بود عرض کردم: لبیک یا مولای و افتادم .
فرمود: برخیز ، خدا تو را رحمت کند؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿ يُريدونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ . (سوره صف آیه ۸.)
یعنی : «می خواستند نور خدا را خاموش کنند و حال آن که خداوند متعال ( نگاهدارنده) و تمام کننده نور خود است و اگر چه کافرین کراهت داشته باشند».
صبیح میگوید من برگشتم نزد مأمون دیدم صورتش همچون شب تار ، سیاه شده و از من پرسید : چه کسی آنجا است ؟
گفتم: ای امیر مؤمنان ، به خدا قسم خود على بن موسى الرضا علیه السلام در حجره اش نشسته و او مرا صدا زد و به من چنین و چنان فرمود.
مأمون دستور داد پوشش و لباسهای حضرت را کنار بزنید و جستجو کنید که آیا آثار ضربات شمشیر بر بدن او هست یا نه و به عنوان تصحیح و توجیه شایعه بگویید که علی بن موسى عليه السلام غش کرده بود و اکنون به هوش آمد.
هر ثمه میگوید با شنیدن این خبر از خداوند متعال بسیار شکرگزاری کردم؛ سپس بر مولایم علی بن موسى الرضا عليه السلام وارد شدم، وقتی حضرت مرا دید فرمود: ای هر ثمه ، آنچه را که صبیح برای تو نقل کرد برای کسی بازگو مکن مگر این که خداوند قلب او را برای ایمان به محبت و ولایت ما امتحان کرده باشد؛ سپس فرمودند: ای هر ثمه ، به خدا قسم مکر و حیله آنها به من هیچ ضرری نمی رساند مگر آن که اجل حتمی من رسیده باشد . (عيون اخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۱۴ ، بحار الأنوار : ج ۴۹ ص ۱۸۶ ، مناقب ابن شهر آشوب : ج ۴ ص ۳۴۹ )