امام رضا دستیار فرهنگی و سیاسی پدر
حضرت رضا درست در نخستین سال امامت پدرش امام کاظم (سال (۱۴۸) چشم به جهان گشود ( قابل توجه اینکه چشم امام صادق (ع) در روزهای آخر عمر، در همان سال، به دیدار نوه اش حضرت رضا (ع) روشن شد و فرمرد خوشبخت است آن پدری که از دنیا نرود تا نوه خود را بنگرد.» آنگاه اشاره به حضرت رضا (ع) (که در آن وقت، نوازد بود) کرد و فرمود این است توه ام که خداوند او را به من نشان داد.» (بحار، ج ۴۹ ص ۲۶)) بنابراین از آغاز ولادت خود تا هنگام شهادت پدر (سال (۱۸۳) در برابر حوادث بسیار سخت و تلخ قرار داشت و از آن وقتی که خود را شناخت، دستیار و پشتوانه توانا برای پدر بود، به ویژه در دو بعد فرهنگی و سیاسی، چشم نافذ و بازوی پرتوان پدر بود.
دستیار علمی و حوزوی پدر
در مورد بعد فرهنگی در کلاس پدر و در حوزه علمیه آن حضرت شاگردی ممتاز بود و نقش به سزایی در توسعه حوزه و تربیت شاگرد و راهنمایی آنها به صراط مستقیم داشت و با انجام بخشی از کارهای پدر کارهای آن حضرت را سبک میکرد و پشتوانه علمی استواری برای پیشبرد آرمانهای فرهنگی خاندان رسالت بود. با اینکه امام کاظم دارای ۱۹ پسر بود مکرر می فرمود:
هُوَ أَفْضَلُ وُلْدى:
حضرت رضا برترین فرزند من است.» (بحار، ج ۴۹، ص ۱۵ )
یکی از علمای معروف اهل تسنن، حاکم در کتاب تاریخ نیشابوری در شأن امام رضا می نویسد:
وَ كَانَ يُفْتِي فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ هُوَ ابْنُ نِيفٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةٍ
حضرت رضا در مدینه در مسجد رسول خدا در سن بیست و چند سالگی در مسند فتوا می نشست و فتوا می داد. (اعيان الشيعه، ج ۲، ص ۱۴)
روایت شده: امام کاظم آن حضرت را حتی در حیات خود به عنوان وکیل و نماینده خود معرفی میکرد و به گونه ای رابطه تنگاتنگ با حضرت رضا داشت که همه شیعیان و حاضران می فهمیدند که حضرت رضا یگانه دستیار و پشتیبان پدر است برای روشن شدن این مطلب نظر شما را به سه روایت زیر جلب می کنم
۱- علی بن عبد الا علی هاشمی میگوید ما حدود شصت نفر در کنار قبر رسول خدا بودیم ناگاه دیدیم امام کاظم له در حالی
که دستش در دست پسرش حضرت رضا بود آمد، وقتی به ما رسید، فرمود: «آیا می دانید من کیستم؟»
عرض کردیم تو آقا و بزرگ ما هستی.» فرمود: نام و نسب مرا بگویید عرض کردیم شما موسی بن جعفر بن محمد هستید، فرمود: «این شخص که همراه من است کیست؟
عرض کردیم: علی بن موسی بن جعفر است. فرمود:
فَاشْهَدُوا أَنَّهُ وَكِيلي فِي حَيَاتِي، وَ وَصِيِّيْ بَعْدَ مَوْتِي:
پس گواهی دهید که این شخص؛ وکیل و نماینده من در هنگام زندگی من و وصی من پس از رحلت من می باشد. (عيون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۶ و ۲۷)
2 - عبد الله بن مرحوم میگوید از بصره به قصد مدینه حرکت کردم در مسیر راه امام کاظم را دیدم که به سوی بصره می رفت برای من پیام داد که نزد من بیا نزدش رفتم نامه ای به من داد و فرمود: این نامه را به مدینه برسان عرض کردم به چه کسی برسانم؟ فرمود:
إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ، فَإِنَّهُ وَصِيِّي وَالْقَيِّمُ بِأَمْرِي، وَ خَيْرُ بَنِيَّ:
به پسرم علی حضرت رضا برسان چرا که او وصی من و سرپرست امور من و برترین پسرانم می باشد. (عيون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۷)
3- نیز روایت شده امام کاظم به پسرانش می فرمود:
هُذَا أَخوكُمْ عَلِيُّ بْنِ مُوسَى الرِّضا عالِمٌ آلِ مُحَمَّدٍ، فَسَلُوهُ عَنْ أَدْيَانِكُمْ، وَ احْفَظُوا مَا يَقُولُ لَكُمْ:
این برادر شما على بن موسى الرضا ، عالم آل محمد ﷺ است در مورد صحت دین و روشهای خود از او بپرسید و آنچه را او به شما میگوید فراگیرید و رعایت کنید. (اعيان الشيعه، ج ۲، ص ۱۴ )
از این روایات بروشنی فهمیده میشود که امام کاظم قبل از شهادتش سرپرستی و عهده داری امور را به امام رضا واگذار نموده بود و پسران خود و سایر مردم را به آن حضرت ارجاع می داد، و حضرت رضا پشتیبان محکم و مطمئنی برای پدر بود.
دستیار سیاسی و شریک غمهای پدر
در شماره قبل بیان شد که سراسر مدت ۳۵ سال امامت امام کاظم با حوادث و فراز و فرودهای سیاسی آمیخته بود، و آن حضرت با کمال قاطعیت موضع سیاسی خود را مشخص کرد، و در برابر چهار طاغوت عصرش منصور دوانیقی مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون الرشید ایستادگی نمود به ویژه در عصر خلافت هارون که ۱۵ سال آخر امامت امام کاظم له در این عصر بود سختیهای زندانهای گوناگون را از بی تفاوتی در برابر هارون، ترجیح داد و در هر فرصتی بر ضد آن طاغوت مقتدر و باغی، سخن گفت.
امام هشتم حضرت رضا در تمام این مدت در کنار پدر از آرمان پدر دفاع میکرد و دستیار و پشتوانه استوار پدر در حوادث سیاسی و.... بود و در غمها و در رنجهای امام کاظم علیه شرکت داشت. هرگز در برابر حرامیان پلید و قدرت طلبان هوسباز، سر فرود نیاورد راه پدر را ادامه داد و در پشت سپر تقیه مردم را بشدت از یاری ستمگران و کمک به خلفای طاغوتی بر حذر می داشت و همان اهداف پدر را دنبال میکرد برای روشن شدن مطلب نظر شما را به روایات زیر جلب میکنم
1 - عصر خلافت هارون الرشید بود سلیمان جعفری از حضرت رضا پرسید نظر شما درباره کارمندی در دستگاه سلطان هارون) چیست؟
امام رضا چنین پاسخ داد:
الدُّخُولُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَالعُيُونُ لَهُمْ وَ السَّعْيُ فِي حَوَائِجِهِمْ عَدِيلُ الْكُفْرِ، وَ النَّظَرُ إِلَيْهِمْ عَلَى الْعَمْدِ مِنَ الْكَبَائِرِ الَّتِي يُسْتَحَقُ بِهَا النَّارُ:
ورود در کارهای آنها (طاغوتیان) و کمک به آنها، و کوشش در تأمین نیازهای آنها هم طراز کفر است و توجه عمدی به آنها از گناهان بزرگی است که سزای آن، آتش دوزخ است.» (وسائل الشيعه، ج ۱۲، ص ۱۳۸)
2- یکی از شیعیان به نام حسن بن حسین انباری میگوید: برای حضرت رضا در ضمن نامه ای نوشتم کارمند دولت عباسیان هستم، آنها فهمیده اند که من شیعه می باشم، و مرا تهدید نموده اند....»
امام هشتم در پاسخ نوشت از خوف و خطری که متوجه تو شده با خبر شدم اگر تو میدانی که هرگاه در این شغل کارمندی کاری که رسول خدا به آن امر کرده انجام می دهی و کمک و یاریت به شیعیان میرسد و نسبت به رسیدگی امور مؤمنان فقیر کوشا هستی، به طوری که در صف آنها به شمار می آیی در این صورت به تو اجازه داده میشود و این کارهای نیکت شومی کارمندی دولت عباسیان را جبران میکند و در غیر این صورت هرگز اجازه ادامه کارمندی برای تو نیست.» (وسائل الشيعه، ج ۱۲، ص 145)
3- یکی از شیعیان به نام حسن بن شاذان که از طرف طرفداران دولت عباسی مورد آزار قرار گرفته بود نامه ای برای حضرت علی بن موسى الرضا فرستاد و در ضمن آن از آزار دشمنان شکایت کرد امام رضا در پاسخ او چنین نوشت:
خداوند با دوستان ما عهد و پیمان بسته که در برابر دولت باطل، صبر و مقاومت کنند طبق فرمان خدا صبر و استقامت کن. سپس در پایان نامه از انتقام حضرت مهدی قائم آل محمد ﷺ سخن به میان آورد که هم مایه دلگرمی دوستان بود، و هم هشداری به مخالفان فرمود
فَلَوْ قَدْ قَامَ سَيِّدُ الْخَلْقِ، لَقَالُوا: يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هُذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»
هرگاه سرور خلایق (حضرت مهدی قیام کند مخالفان در برابر حکومت بقدری ذلیل شوند که میگویند: ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت (آری این همان است که خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان او راست گفتند. (یس - ۲۵۲ ) (روضة الكافي، ص ۲۴۷ )
سرپرستی امور توسط امام رضا هنگام زندانی بودن پدر
هنگامی که امام کاظم در سال ۱۷۹ هـ . ق به دستور هارون دستگیر و زندانی شد کمترین قولی که در مدت زندانی بودن آن حضرت گفته شده چهار سال بود یعنی از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ و سرانجام در زندان بغداد به شهادت رسید در این مدت، حضرت رضا در مدینه بود و به جای پدر به رسیدگی امور می پرداخت گرچه هنوز به مقام امامت نرسیده بود ولی کارهای امام را به نمایندگی از پدر انجام میداد و نقش بسیار مهم در نگهبانی فرهنگ و فقه تشيع، و حفظ شاگردان پدر و تشکل شیعه داشت، آن حضرت طبق وصیت پدر در این مدت شبها در خانه پدر می خوابید و نگهبان و نگهدار خانه پدر از نظرات مختلف بود.
شاگردان شیعیان بینوایان مستمندان و نیازمندان به محضرش می آمدند، گویی در محضر پدرش امام کاظم هستند، و حضرت رضا به امور فرهنگی اجتماعی و مذهبی آنها رسیدگی می کرد، و به سؤالات آنها پاسخ میداد و خلا غیبت پدر را پر می کرد مایه دلگرمی و تسلی خاطر برای مراجعین بود، و در عین حال اهداف پدر را دنبال نموده و در پشت سپر تقیه به افشاگری برضد طاغوتیان می پرداخت.
در این راستا نظر شما را به ماجرای زیر جلب میکنم
یکی از خدمتکاران خانه امام کاظم به نام مسافر چنین نقل میکند: «هنگامی که امام کاظم را به فرمان هارون به بغداد بردند آن حضرت به فرزندش امام رضا فرمود: «همیشه تا وقتی که زنده ام در خانه من بخواب تا هنگامی که خبر (وفات من) به تو برسد.
ما هر شب بستر حضرت رضا را در دالان خانه می انداختیم و آن حضرت بعد از شام میآمد و در آنجا می خوابید و صبح به خانه خود میرفت این روش تا چهار سال ادامه یافت، در این هنگام شبی از شبها بستر حضرت رضا را طبق معمول انداختند، ولی او دیر کرد و تا صبح نیامد اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما نیز از نیامدن آن حضرت سخت پریشان شدیم، فردای آن شب دیدیم آن حضرت آمد و به ام احمد (کنیز برگزیده و محرم راز امام کاظم ) رو کرد و فرمود: آنچه پدرم به تو سپرده نزد من بیاور.»
ام احمد از این سخن دریافت که امام کاظم وفات کرده است فریاد کشید و سیلی بر صورتش زد و گریبانش را چاک نمود و گفت: «به خدا مولایم وفات کرد.
حضرت رضا جلو او را گرفت و به او فرمود: «آرام باش سخن خود را آشکار نکن و به کسی نگو تا به حاکم مدینه خبر برسد.»
آنگاه ام احمد صندوق یا زنبیلی را با دو هزار دینار (یا چهار هزار دینار نزد حضرت رضا آورد و همه را به آن حضرت تحویل داد، نه به دیگران.
ام احمد ماجرای فوق را چنین بیان نمود: «روزی امام کاظم محرمانه آن پول را به من داد و فرمود: این امانت را نزد خود حفظ کن، و به کسی اطلاع نده تا من بمیرم، وقتی که از دنیا رفتم هر کس از فرزندانم آن را از تو مطالبه کرد به او تحویل بده و همین نشانه آن است که من وفات کرده ام سوگند به خدا اکنون آن نشانه را که آقایم فرمود، آشکار شد.»
امام رضا آن امانت را تحویل گرفت و به همه بستگانو خدمتکاران دستور داد جریان وفات امام کاظم را پنهان کنند و به کسی نگویند تا زمانی که از بغداد به مدینه خبر برسد.
سپس حضرت رضا به خانه خود رفت و شب بعد، دیگر به خانه امام کاظم نیامد پس از چند روز به وسیله نامه ای خبر وفات امام کاظم رسید ما روزها را شمردیم معلوم شد همان وقتی که امام رضا برای خوابیدن نیامد امام کاظم الله وفات نموده است. (اصول کافی، ج ۱، ص ۳۸۱ و ۳۸۲)
به این ترتیب از ماجرای فوق به دست می آید که امام هشتم با طی الارض از مدینه به بغداد رفته و در بالین امام کاظم هنگام وفات یا در کنار جنازه آن حضرت به طور ناشناس حاضر شده و در غسل دادن و کفن کردن و نماز و دفن جنازه پدر حاضر بوده و سپس بی درنگ به مدینه بازگشته است.