هشتمین سفیر رستگاری  ( 87-89 ) شماره‌ی 4147

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > حضور امام جواد (عليه السلام) در احتضار امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ظاهراً در همین ساعات بوده که ابا صلت هروی نقل میکند جوان خوشبوی مشکین مویی در میان خانه ظاهر شد که سیمای ولایت و امامت از چهره نورانی و دلگشایش نمایان بود و او شبیه ترین مردم به حضرت علی بن موسى الرضا علیه السلام بود، پس شتابان به سوی او رفتم و عرض کردم من تمام درها را بسته بودم ؛ شما از کدام راه وارد شدید ؟فرمود: آن قادری که در یک لحظه مرا از مدینه به توس رسانید، از درهای بسته نیز وارد کرد. پرسیدم : شما که هستید؟فرمود: منم حجت خدا بر تو ای اباصلت ، من محمد بن علی هستم که آمده ام با پدر غریب و مظلوم خویش وداع کنم ؛ سپس ایشان به حجره پدر بزرگوارشان وارد شدند.

متن

جواد الأئمه عليه السلام بر بالین پدر حاضر میشود

ظاهراً در همین ساعات بوده که ابا صلت هروی نقل میکند جوان خوشبوی مشکین مویی در میان خانه ظاهر شد که سیمای ولایت و امامت از چهره نورانی و دلگشایش نمایان بود و او شبیه ترین مردم به حضرت علی بن موسى الرضا علیه السلام بود، پس شتابان به سوی او رفتم و عرض کردم من تمام درها را بسته بودم ؛ شما از کدام راه وارد شدید ؟

فرمود: آن قادری که در یک لحظه مرا از مدینه به توس رسانید، از درهای بسته نیز وارد کرد. پرسیدم : شما که هستید؟

فرمود: منم حجت خدا بر تو ای اباصلت ، من محمد بن علی هستم که آمده ام با پدر غریب و مظلوم خویش وداع کنم ؛ سپس ایشان به حجره پدر بزرگوارشان وارد شدند.

وقتی چشم حضرت به سیمای فرزندش افتاد، حرکتی نموده و یوسف گم گشته خود را بعد از هجرانی طولانی و دردناک در آغوش گرفته و در سینه میفشردند و همواره میان چشمان او را می بوسیدند و سپس رازهایی را که ظاهراً اسرار ولایت و امامت و گنجینه های علوم الاهی بوده به فرزند خویش منتقل نمودند که البته من متوجه آن مطالب نشدم ؛ سپس جواد الأئمه علیه السّلام دست خود را در گریبان پدر فرو برد و چیزی را که شبیه به گنجشک بود در آورد و آن را فروبرد؛ سپس روح شریف حضرت از قالب جسمانی خود خارج شد و به سوی رضوان الاهی اوج گرفت . (عيون اخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۴۳ ، بحار الأنوار : ج ۴۹ ص ۳۰۱.)

هر ثمه میگوید: پاسی از شب گذشته بود که صدای ضجه و شیون از خانه حضرت بلند شد و مردم به طرف خانه حضرت می شتافتند من هم در آنجا حاضر شدم و دیدم که مأمون ایستاده است و سر خود را برهنه کرده و صدا به عزا و گریه بلند کرده است .

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی