رهبران معصوم (ع) - جلد دوم  ( صص115-120 ) شماره‌ی 4186

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ياسر خادم گوید: امام رضا در روز آخر عمر شریفش ضعیف و ناتوان شده بود و بعد از نماز ظهر به من فرمود ای یاسر آیا کسانی که در خانه اند غذایی خورده اند؟» گفتم: مولای من با وضعیت حال شما چگونه کسی در این جا می تواند چیزی بخورد؟پس امام برخاست و نشست و فرمود: «سفره غذا را آماده کنید. و همه خدام و اهل خانه را فرمود تا بیایند و از یکایک آنان سؤال کرد و آنان حاضر شدند و چون غذای خود را خوردند فرمود برای زنها نیز غذا ببرید. و هنگامی که همه آنان غذا خوردند آن حضرت بیهوش شد و صدای ناله زنها و کنیزهای مأمون بلند شد و زنهای او با پاها و سرهای برهنه خارج شدند و در طوس صدای ناله و گریه بلند شد. مأمون نیز با پای برهنه و سر برهنه بیرون آمد و بر سر خود می زد و ریش خود را میکند و گریان بود.پس بالین حضرت رضا نشست و آن حضرت به هوش آمده بود. پس گفت: «ای مولای من به خدا سوگند نمیدانم کدام یک از دو مصیبتی که بر من وارد شده بزرگ تر است فقدان و فراق شما و یا سخنان مردم که میگویند: من شما را در پنهانی مسموم نموده و کشته ام ؟ پس امام نگاهی به او نمود و فرمود: «با فرزندم ابی جعفر ( جواد )نیکو معاشرت کن چرا که عمر تو و عمر او یکسان خواهد بود. و سپس دو انگشت سبابه خود را کنار همدیگر قرار داد و چون پاسی از شب گذشت از دنیا رحلت نمود یاسر خادم گوید آخرین سخن امام این بود.

متن

شهادت على بن موسى الرضا

مرحوم محدث قمی میفرماید: هنگامی که مأمون به اشاره فضل بن سهل از ولایت عهدی حضرت رضا پشیمان شد به عراق رفت و با حیله و نیرنگ فضل بن سهل را توسط دایی خود غالب در حمام سرخس به قتل رساند و برای حضرت رضا نیز توطئه نمود و چون آن حضرت بیمار شد او را مسموم کرد. (۳)( أنوار البهية : ۱۱۵)

از حسن بن عباد كاتب امام رضا  نقل شده که گوید هنگامی که مأمون قصد رفتن به بغداد را نمود من بر حضرت رضا وارد شدم. پس به من فرمود: ای پسر عباد! ما داخل عراق نخواهیم شد و عراق را نخواهیم دید. من گریان شدم و گفتم: شما مرا از دیدار خانواده و فرزندانم ناامید کردید. فرمود: این چنین نیست تو داخل عراق خواهی شد و مقصود من این بود که من داخل عراق نخواهم شد. پس آن حضرت مریض شد و در یکی از روستاهای طوس مدفون گردید. (۱)( أنوار البهية : ۱۱۶)

شیخ مفید گوید: حسن بن سهل و فضل بن سهل نظر مأمون را درباره حضرت رضا دگرگون کردند و مأمون تصمیم گرفت که آن حضرت را از بین ببرد. سپس شیخ مفید از عبدالله بن بشیر نقل نموده که گوید: مأمون به من دستور داد ناخن های خود را رها کنم تا بزرگ شود و سپس مرا خواست و چیزی مانند تمر هندی به من داد و گفت: «این را با دو دست خود خمیر کن و چون چنین کردم برخاست و خدمت حضرت رضا رفت و احوال او را پرسید و گفت: «آیا امروز کسی از خدمت گذاران نزد شما آمده است؟ الآن آب انار آماده کنید که چاره ای از خوردن آن نیست. سپس مرا صدا زد و گفت: «انار بیاور و چون آوردم گفت: «با دو دست خود آب آن را بگیر و سپس آن را به حضرت رضا داد و آن آب انار سبب شهادت آن حضرت شد و پس از آن دو روز بیش امام زنده نبود.( ۲)(همان)

و در زیارت ائمه به این معنا اشاره شد که درباره حضرت رضا می گوییم: «وَ مَسْمُوم قَدْ قُطِّعَتْ بِجُرَعِ السَّمِّ أَمْعَاؤُهُ» و در لوح فاطمه نیز آمده «و عَلِيٌّ وَلِي وَ نَاصِرِي وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْنَحُهُ بِالْاضْطِلاعِ بِهَا يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ | يعنى ذا القرنين | إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي. (۳)(همان)

و در کتاب تذکره سبط بن جوزی آمده که گوید امام رضا چون از حمام  خارج شد برای آن حضرت طبقی از انگور آوردند که بعضی از دانه های آن را با سوزن مسموم نموده بودند و اثری بر آن دیده نمی شد و چون امام از آن انگور مسموم خورد، از دنیا رحلت نمود و سن مبارکشان پنجاه و پنج سال بود.(۱)(أنوار البهية : ۱۱۶)

ياسر خادم گوید: امام رضا در روز آخر عمر شریفش ضعیف و ناتوان شده بود و بعد از نماز ظهر به من فرمود ای یاسر آیا کسانی که در خانه اند غذایی خورده اند؟» گفتم: مولای من با وضعیت حال شما چگونه کسی در این جا می تواند چیزی بخورد؟

پس امام برخاست و نشست و فرمود: «سفره غذا را آماده کنید. و همه خدام و اهل خانه را فرمود تا بیایند و از یکایک آنان سؤال کرد و آنان حاضر شدند و چون غذای خود را خوردند فرمود برای زنها نیز غذا ببرید. و هنگامی که همه آنان غذا خوردند آن حضرت بیهوش شد و صدای ناله زنها و کنیزهای مأمون بلند شد و زنهای او با پاها و سرهای برهنه خارج شدند و در طوس صدای ناله و گریه بلند شد. مأمون نیز با پای برهنه و سر برهنه بیرون آمد و بر سر خود می زد و ریش خود را میکند و گریان بود.

پس بالین حضرت رضا نشست و آن حضرت به هوش آمده بود. پس گفت: «ای مولای من به خدا سوگند نمیدانم کدام یک از دو مصیبتی که بر من وارد شده بزرگ تر است فقدان و فراق شما و یا سخنان مردم که میگویند: من شما را در پنهانی مسموم نموده و کشته ام ؟ پس امام نگاهی به او نمود و فرمود: «با فرزندم ابی جعفر ( جواد )نیکو معاشرت کن چرا که عمر تو و عمر او یکسان خواهد بود.

 و سپس دو انگشت سبابه خود را کنار همدیگر قرار داد و چون پاسی از شب گذشت از دنیا رحلت نمود یاسر خادم گوید آخرین سخن امام الله این آیه بود:( [قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ](۱)(سوره آل عمران : ۱۵۴) وَ[كَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُورا](۲)(سوره احزاب : ۳۸).)(۳)(عيون اخبار الرضا عليه السلام: ۱٫ ۲۶۹ - ۲۷۰)

صدوق گوید: چون صبح شد مردم جمع شدند و گفتند: «او، یعنی مأمون، فرزند رسول خدا را به طور مرموز کشته است و در این باره فراوان سخن گفته شد و مردم مأمون را قاتل امام دانستند و محمد بن جعفر بن محمد، عموی امام هشتم له به خراسان آمد و نزد مأمون رفت و مأمون به او گفت: «با مردم سخن بگو و به آنان بگو که جنازه علی بن موسی امروز تشییع نمی شود. مأمون بیم داشت که فتنه ای رخ دهد. پس محمد بن جعفر به مردم گفت: متفرق شوید، امروز حضرت رضا الله تشییع نمی شود و چون مردم متفرق شدند شبانه آن حضرت غسل داده شد و مدفون گردید.(۴)( همان ٫ ۲۶۹)

سید شبلنجی در کتاب نور الأبصار گوید از هرثمه بن اعین که از خدام مأمون بود و مأمون او را در خدمت حضرت رضا قرار داده بود، نقل شده که گوید: روزی حضرت رضا الله مرا طلبید و فرمود: ای هرثمه من تو را به سری آگاه میکنم و باید تا زنده هستم بر کسی آشکار نسازی و گرنه من در پیشگاه خداوند دشمن تو خواهم بود. پس من سوگند یاد نمودم که تا آن حضرت زنده است سخن او را بر کسی آشکار نسازم.

پس امام الله به من فرمود: بدان ای هر ثمه اجل من نزدیک شده و من به پدران و اجداد خود ملحق خواهم شد و مرا به وسیله انگور و خرمای مسموم خواهند کشت و مأمون میخواهد مرا پشت سر پدر خود هارون دفن کند و خداوند چنین اجازه ای به او نمیدهد و زمین را بر آنان سخت میکند و کلنگ ها در آن کارگر نمی شود و نمیتوانند آن را حفر نمایند و تو بدان که قبر من در فلان موضع قرار خواهد گرفت و چون من از دنیا رحلت نمودم و مرا آماده دفن کردند تو همه این سخنان را برای مأمون بگو تا همه شما از امر من آگاه باشید؛ به او بگو: 

شتاب مکن و بر من نماز مخوان و مرد عربی که صورت او پوشیده است خواهد آمد و از مرکب خود پیاده خواهد شد و بر من نماز خواهد خواند و شما با او نماز بخوانید و چون نماز بر من خوانده شد و مرا نزد آن محل معین بردند، چون شما کمی زمین را حفر کنید قبر آماده ای خواهید دید و در کف آن آب سفیدی دیده می شود و سپس آن آب فرو میرود و این نشانه قبر من خواهد بود. پس مرا در آن قبر دفن کنید سپس گوید من آنچه امام فرموده بود را به مأمون گفتم و همه آنچه حضرت رضا الله فرموده بود به وقوع پیوست.(۱)(أنوار البهية : ۱۱۷)

و از معمر بن خلاد نقل شده که گوید روزی حضرت جواد الله به من فرمود: مرکب را آماده کن گفتم برای کجا؟ فرمود: «همانگونه که به تو میگویم. پس مرکب را آماده کردم و سوار شدیم تا رسیدیم به زمین پستی، پس به من فرمود: این جا بایست پس من ایستادم و آن حضرت رفت و پس از ساعتی بازگشت گفتم: فدای شما شوم! کجا رفتید؟ فرمود: «الساعه پدرم را در خراسان به خاک سپردم.»(۲)(همان : ۱۱۸)

ابوالفرج اصفهانی از ابو الصلت نقل نموده که گوید چون حضرت رضا به شهادت رسید مأمون قبل از دیگران برای حفر قبر او آمد و دستور داد در کنار قبر پدرش قبری را حفر کنند سپس به ما گفت صاحب این جنازه برای من حدیث نموده که در قبر او آب و ماهی ظاهر خواهد شد. پس ما زمین را حفر نمودیم و چون به لحد رسیدیم آبی ظاهر شد و در آن ماهی دیده شد و سپس آب فرو رفت و ما آن حضرت را در آن قبر دفن نمودیم.

محدث قمی گوید من به برکت مولای خود علی بن موسى الرضا ملهم شدم که شاید ظهور آب و ماهی در قبر او برای تنبیه نمودن مامون بوده که خداوند به وسیله آب و ماهی از او انتقام خواهد گرفت و قدرت و ملک او تمام خواهد شد و خشم خداوند بر او واقع میشود و هلاکت او به وسیله آب و ماهی انجام می گیرد. و دمیری در تعبیر ماهی و آب گوید: «آن» نشانه غم و اندوه و زوال منصب و حلول غضب می باشد چرا که خداوند صید را در روز شنبه بر یهود حرام نمود و آنان امر خدا را مخالفت کردند و مستحق لعنت شدند. (١)( أنوار البهية ٫ ١١٨)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان