ولایت عهدی امام رضا
مرحوم صدوق در کتاب عیون از ریان بن صلت نقل نموده که گوید: بر امام علی بن موسى الرضا وارد شدم و عرض کردم ای فرزند رسول خدا! مردم می گویند شما با اظهار زهدی که میکنید ولایت عهدی مأمون را پذیرفته اید.
امام فرمود: خدا می دانست که من از پذیرفتن آن کراهت داشتم و لکن چون بین کشته شدن و پذیرفتن آن مخیر شدم آن را بر کشته شدن مقدم نمودم. سپس فرمود وای بر این مردم آیا نمی دانند که یوسف پیامبر خدا بود و ناچار شد که خزانه داری عزیز مصر را بپذیرد و بگوید: ﴿ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَليمٌ ؟(۱ )(سوره یوسف : ۵۵) من نیز با تهدید به قتل ناچار به پذیرفتن ولایت عهدی گردیدم. علاوه بر این، پذیرفتن من مشروط بوده و کانه من خود را خارج از این مسئولیت قرار داده ام و در عزل و نصب و حکم و قضاوت امور حکومتی هیچ دخالتی نمی کنم و به خدای خود شکوه میکنم و او را پناه خود می دانم.(۲)(عيون أخبار الرضا عليه السلام: ۱ ٫ ۱۵۱)
مؤلف گوید ما تفصیل جریان ولایت عهدی حضرت على بن موسى الرضا و نماز عید و دعای باران آن حضرت را در کتاب شهید خراسان بیان نموده ایم. علاقه مندان میتوانند به آن کتاب مراجعه نمایند.
(ص115)
تحلیل امام هشتم از مسأله ولایت عهدی
ابوصلت میگوید مأمون به حضرت رضا الله عرض کرد: «یابن رسول الله! من فضلیت و علم و زهد و تقوا و عبادت شما را دیدم و احساس کردم که شما نسبت به خلافت مقدم تر و شایسته تر از من هستید.
حضرت رضا الله فرمودند: من به عبودیت افتخار میکنم و به زهد در دنیا امید نجات از شر دنیا دارم و به تقوای از محارم الهی امید نیل به سعادت دارم و با تواضع در دنیا امید رفعت و مقام نزد خداوند را دارم.
مأمون عرض کرد: من چنین صلاح میدانم که خودم را از خلافت خلع کنم و شما را به عنوان خلیفه معرفی و با شما بیعت بنمایم.
حضرت فرمود اگر خلافت لباسی است که خداوند بر قامت تو دوخته است. حق نداری آن را به بدن دیگری بپوشانی و اگر خلافت متعلق به تو نیست تو حق نداری چیزی را که مالک آن نیستی به دیگری ببخشی .
مأمون عرض کرد: «یابن رسول الله! شما مجبور هستی که خلافت را بپذیری .
حضرت فرمود: من از روی میل و رغبت هرگز آن را نمی پذیرم. پس مأمون مأيوس شد و پیشنهاد دیگری کرد و عرض کرد: اگر خلافت را نمی پذیرید، لا اقل ولایت عهدی مرا بپذیرید که بعد از من خليفه مسلمین باشید.
حضرت فرمود: به خدا سوگند پدرم از پدران بزرگوارش از رسول خدا نقل کردند که من زودتر از تو از دنیا می روم و با زهر جفا کشته خواهم شد و فرشتگان آسمان و زمین بر من گریه خواهند کرد و من کنار قبر هارون دفن خواهم شد.»
مأمون با شنیدن این سخنان گریه کرد و گفت: چه کسی شما را می کشد در حالی که من زنده هستم؟ چه کسی میتواند به شما کوچکترین آسیبی برساند در حالی که من حیات دارم؟ حضرت فرمود اگر میخواستم میگفتم که چه کسی مرا به قتل خواهد رسانید.
مأمون عرض کرد: یابن رسول الله! شما با قبول نکردن ولایت عهدی می خواهید به مردم چنین وانمود کنید که اهل زهدید و دنیا طلب نیستید.
حضرت فرمود: «به خدا قسم از روزی که به دنیا آمدم تاکنون دروغ نگفته ام و من برای دنیا از دنیا فرار نمیکنم و من میدانم که تو با این نقشه چه می خواهی یکنی؟ عرض کرد: «چه می خواهم بکنم؟
حضرت فرمود: «آیا حقیقتاً در امان هستم که بگویم؟» گفت: «آری در امانی»
فرمود: تو میخواهی به مردم بگویی که علی بن موسی الرضا از دنیا روگردان نیست بلکه من روگردانم مگر نمی بینید که چگونه به جهت طمع در دنیا ولایت عهدی را پذیرفته است؟
پس مأمون از این سخن غضبناک شد و گفت: شما همواره با من این طور برخورد میکنید و خود را از غضب من در امان میدانید، به خدا قسم اگر
ولایت عهدی مرا قبول نکنی گردنت را خواهم زد.
حضرت فرمود: حال که چنین است خداوند مرا از افتادن به هلاکت به دست خویش منع فرموده است. هر طور که صلاح میدانی عمل کن ولی بدان که من ولایت عهدی را می پذیرم به شرطی که در هیچ یک از کارهای حکومت از قبیل عزل و نصب و تغییر رسم و سنت دخالتی نکنم بلکه فقط مشاوری از راه دور باشم.
مأمون پذیرفت و مراسم رسمی ولایت عهدی با عدم میل باطنی آن حضرت آغاز گردید.(۱)(علل الشرایع، ص ۲۳۷، باب ۱۷۳، شماره ۱)
(صص143-145)