رهبران معصوم (ع) - جلد دوم  ( صص 122 ، 145-147 ) شماره‌ی 4203

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > ارتباط و اهميت دادن به شاعران (رسانه آن عصر) > شعر دعبل خزاعی در رثای اهل بيت عليهم السلام

خلاصه

مرحوم صدوق از دعبل خزاعی نقل نموده که گوید: خبر شهادت حضرت رضا در قم به من رسید و من قصيده رائبه خود را درباره آن حضرت سرودم: أرى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا و لا أرى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرِ أولاد حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أَسْرَتُهُمْ بنو معيط ولاة الْحِقْدِ وَ الْوَغر قوْمُ فَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلامِ أَوَّلَهُمْ حَتَّى إِذَا اسْتَمْسَكُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ إِرْبَعُ(۱) بِطُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ قَبْرُ شَرِّهِمْ هَذَا مِنَ الْعِبَرِ ما يَنْفَعُ الرِّجْسَ مِنْ قُرْبِ الزَّكِي وَ مَا علَى الزَّكِي بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَر هَيْهاتَ كُلُّ امْرِي رَهْنُ بِمَا كَسَبَتْ لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ

متن

مرحوم صدوق از دعبل خزاعی نقل نموده که گوید: خبر شهادت حضرت رضا در قم به من رسید و من قصيده رائبه خود را درباره آن حضرت سرودم:

أرى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا                     و لا أرى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرِ 

 أولاد حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أَسْرَتُهُمْ                  بنو معيط ولاة الْحِقْدِ وَ الْوَغر 

 قوْمُ فَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلامِ أَوَّلَهُمْ                 حَتَّى إِذَا اسْتَمْسَكُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ

 إِرْبَعُ(۱) بِطُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ                  وَ قَبْرُ شَرِّهِمْ هَذَا مِنَ الْعِبَرِ(ربع بالمكان: قر و اطمان به)

ما يَنْفَعُ الرِّجْسَ مِنْ قُرْبِ الزَّكِي وَ مَا       علَى الزَّكِي بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَر

هَيْهاتَ كُلُّ امْرِي رَهْنُ بِمَا كَسَبَتْ           لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ

(ص122)

امام هشتم و دعبل خزاعی

عبد السلام هروی میگوید دعبل خزاعی در شهر مرو به حضور حضرت رضا مشرف گردید و عرض کرد: من برای شما شعری گفته ام و می خواهم شما قبل از هر کس بشنوید فرمود: «بخوان» پس دعبل شروع کرد به خواندن شعر خویش و در هر مرحله حضرت رضا او را تشویق نمود و برای او طلب آمرزش می کرد تا این که به این شعر رسید:

و قَبْرُ ببغداد لِنَفْسٍ رَكِيَّة            تضمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرْفَاتِ

قبری در بغداد متعلق به روح پاکیزه ای است که خداوند در غرفه های بهشتی آن  را جای داده است و آن قبر حضرت کاظم الله است.

حضرت رضا فرمودند: آیا من به شعرت دو بیت اضافه نکنم تا تکمیل گردد؟ عرض کرد بفرمائید یا بن رسول الله. حضرت فرمود: «این دو بیت را نیز به دنبال اشعار خود بخوان:

و قبْرُ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ               توَقَدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ

إلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثُ اللهُ فَائِماً          يُفَرِّجُ عَنَّا الْهُمْ وَالْكُرْبَاتِ

یعنی یک قبر هم در طوس است که آه چه مصیبتی جانسوز دارد، صاحب این قبر تا قیام حضرت مهدی ه اندوه و مصیبت را از ما بر طرف می نماید.

دعبل عرض کرد این قبر کیست؟ حضرت فرمود: «قبر من است و طولی نخواهد کشید که قبر من محل زیارت و آمد و رفت شیعیان من خواهد شد. هر کس مرا در غربت زیارت کند هم درجه من در قیامت است و آمرزیده خواهد شد.» 

سپس برخاست و به منزل رفت و پس از لحظاتی خادم آن حضرت ۱۰۰ دینار رضوی برای دعبل آورد. دعبل عرض کرد:

 به خدا قسم این اشعار را به خاطر پول و جایزه نگفته ام. پول را رد کرد و تقاضا نمود که حضرت رضا یکی از لباسهای خویش را به عنوان تبرک به وی بدهند. حضرت رضا یک جبه که از جنس خز بود به همراه صد دینار به او دادند و فرمودند: «پول را بگیر که به آن محتاج خواهی شد.» 

دعبل از مرو همراه یک قافله بیرون آمد ولی در بین راه گرفتار دزدان شدند و دزدان کتف همه اهل قافله و دعبل را بستند و شروع به تقسیم اموال قافله نمودند و در آن حال یکی از دزدان قطعه ای از شعر دعبل را می خواند که گفته بود:

أَرى فَيْتَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَدِّماً               و أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْتِهِمْ صِفْرَاتِ

یعنی میبینم که مالشان در بین دیگران تقسیم میشود و دستان خودشان از اموال خویش خالی است.

دعبل که شعر خود را شنید به آن مرد گفت این شعر را چه کسی سروده است؟ دزد گفت: مردی از خزاعه که نامش دعبل بن علی است. دعبل گفت: شاعر و سراینده این قصیده من هستم دزد همین که شنید نزد رئیس دزدان که مشغول نماز بود دوید و گفت: دعبل در میان کاروان کتف بسته است.

رئيس دزدان که این را شنید خود نزد دعبل آمد و احوال او را جویا شد و قصیده وی را از اوّل تا آخر شنید و دستور داد که کتف او و سایر کاروانیان را باز کردند و اموال آنها را بازگرداندند.

سپس دعبل به قم رسید و مردم قم درخواست کردند که آن قصیده را بخواند و او نیز مردم را به مسجد جامع دعوت کرد و قصیده اش را خواند و مردم مال فراوانی به او بخشیدند و وقتی خبر جبه حضرت رضا را شنیدند درخواست کردند که دعبل آن را به هزار دینار به آنها بفروشد. او امتناع نمود و از شهر خارج شد ولی چند نفر از جوانان قم او را تعقیب نموده و جبه را از او گرفتند. دعبل به قم برگشت و درخواست جبه را نمود آنها امتناع کردند و سرانجام راضی شد که قسمتی از جبه را به او بدهند آنها هم قطعه ای از آن را به همراه ۱۰۰۰ دینار به او دادند و دعبل به وطن بازگشت و فهمید که دزد خانه اش را غارت کرده است و او صد دینار حضرت رضا را که فرموده بودند به آن احتیاج پیدا میکنی - به خاطر آورد و مردم هر دینار رضوی را به صد در هم از او خریداری کردند و در نتیجه زندگی مجددی را شروع کرد.(۱)(عیون اخبار الرضا عليه السلام: ۱، ٫۲۹۴ بحار الأنوار: ۴۹ ٫ ۲۳۹)

(صص145-147)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی