بعثت قبیح است، زیرا که اگر انبیاء چیزی بفرمایند که موافق عقل باشد خود عقل کفایت است و اگر خلاف عقل باشد قبیح است، و پاره از ایشان گویند : آدم و إبراهيم النظام پيغمبر نبودند، و مجوس و صابیان بر تناسخ قائل هستند
بالجمله عمران صابی بحضرت رضا الله عرض کرد : ای عالم أهل زمان و دانای جهان ! اگر تو خود نمیفرمودی که از حضرت تو سؤال نمایند اقدام
نمی نمودم که بپرسش مائل جسارت جویم، همانا در کوفه و بصره و شام وجزيره رفته ام و با جماعت متکلمین ملاقات کرده ام لکن بر هیچکس واقف نشده ام که برای من یکتائی را ثابت نماید که غیر از او نباشد و بوحدانیت خود قایم باشد، از این کلام میخواهد منکر توحید گردد، اگر اجازت می فرمایی از توسؤال کنم .
إمام رضا الله فرمود: اگر در این جماعت عمران صابی باشد پس تو خود او هستی ، عرض کرد بلی من عمران صابی هستم، فرمود: « سل یا عمران وعليك بالنصفة وإياك والخطل والجور» پرسش کن ای عمران بر تو باد که سخن از روی انصاف کنی و به فساد و اعتساف نپردازی
عرض کرد : سوگند با خدای ای سید من هیچ قصد و اراده ندارم مگر اینکه ثابت فرمائی چیزی را یعنی صانعی و یگانه را که بآن تعلق جویم و از وی بدیگر راه نپویم، عمران عرض کرد: خبر گوی مرا از كائن أول و نخست بود و أول نمود و از آنچه خلق فرمود در این هنگام مردمان برای شنیدن این مناظره و ادراک این محاضره ازدحام کردند و بعضی با بعضی انضمام گرفتند و یکباره گوش و هوش گردیدند .
إمام رضا الله فرمود: « سألت فافهم » اکنون که چنین پرسشی غامض نمودی و سؤالی عالی کردی گوش شنوا واذن واعیه برگشای و از روی فهم بشنو : « أما الواحد فلم يزل واحداً كائناً لا شيء معه بلا حدود ولا اعراض ولا يزال كذلك ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً باعراض وحدود مختلفة لا في شيء أقامه و لا في شيء حده ولا في شيء حذاه ومثله له .
فجعل الخلق من بعد ذلك صفوة وغير صفوة واختلافاً وايتلافاً وألواناً وذوقاً وطعماً ، لا لحاجة كانت منه إلى ذلك ، ولا لفضل منزلة لم يبلغها إلا به ، ولا رأى لنفسه فيما خلق زيادة ولا نقصاناً ، تعقل هذا يا عمران ؟ قال : نعم والله يا سيدي .
أما خداوند واحد یگانه همیشه یکتا و یگانه بود چيزي با او نبود ، یعنی اگر همیشه چیزی با او بود واحد و یگانه چگونه میبود ، وفساد تعدد قدما در جای خود مدلل و مبرهن است و چیزی با او نیست که او را از غیر او تمیز دهد و مشخص آن ذات که قیام و قوامش بخود او است تواند بگردد هیچ حدي و عرضی برای او نیست، یعنی عروض عرض بر آن ذات لایزال در تصور عقل محال است و همیشه چنین بوده و خواهد بود .
پس از آن مشیت او بر خلقت خلقی تازه علاقه گرفت و مخلوقاتی بیافرید که بر حسب اعراض و حدود گوناگون بودند و هر کسی بشکلی متشکل و برنگی متكون و بقسمی مخصوص متصف بودند ، و خداوند تعالی این مخلوق را نه در چیزی اقامه کرده و بوجود آورده و نه در چیزی تحدید و تشخیص فرموده این مخلوق را و نه در برابر چیزی خلق کرده، یعنی مخلوقی دیگر از خالقی دیگر نبوده است که خداوند تعالی این شکل و میزان و ترکیب و الوان را از روی آن برداشته باشد بلکه هر چه خلق کرده و بساخته بجمله خلق خود او و ساخته خود او است و هیچ چیز را در آن مدخلیت و مشاکلتی و مماثلتی نبوده و نیست.
و از آن پس که مخلوق را بیافرید، ایشان را مختلف گردانید صافي وغير صافي و زيبا و غير زیبا و مختلف و متفق و برنگهای گوناگون و اقسام رنگارنگ و همچنین در قوه ادراکیه و در طعم و ذوق دیگرسان گردانید ، و آفرینش این مخلوق نه بواسطه آن بود که یزدان بی نیاز را بآفریدگان با این ائتلافات و اختلافات نیازی باشد یا برای فزونی منزلتی باشد که جز در آفرینش ایشان برای او حاصل نشود و بواسطه این مخلوقات و این اختلافات حاصل آید یا برای اینکه برای او در این خلقت زیادتی یا نقصانی پدید آید، یعنی اگر بیافریند یا نیافریند فزونی یا کاهشی در ذات کبر با پدید آید .
ای عمران آیا این مطلب را تعقل نمودی ؟ عرض کرد: آری ای سید من سوگند بخداوند تعقل نمودم و بدانستم فرمود: «و اعلم يا عمران أنه لوكان خلق ما خلق لحاجة لم يخلق إلا من يستعين به على حاجته ولكان ينبغي أن يخلق أضعاف ما خلق لأن الأعوان كلما كثروا كان صاحبهم أقوى والحاجة يا عمران لا يسعها لأنه كان لم يحدث من الخلق شيئاً إلا حدثت فيه حاجة أخرى ولذلك أقول لم يخلق الخلق لحاجة ولكن نقل بالخلق الحوائج بعضهم إلى بعض و فضل بعضهم على بعض بلا حاجة منه إلى من فضل ولا نقمة منه على من أذل فلهذا خلق» .
بدان ای عمران که خدای تعالی آنچه را که بیافرید اگر برای این بود که حاجتی بآن داشت جز آنکه را که بوجود او استعانتی در رفع حاجت خود بجوید نمی آفرید و با این حال بایستی چندین برابر آنکه آفریده بیافریند، زیرا که اعوان و انصار و کارکنان و مددکاران هر چند بیشتر باشند صاحب آنها نیرومندتر می شود و حالت حاجت و میدان نیازمندی ای عمران وسعت این کار را ندارد ، چه خدای تعالی احداث خلق را نفرماید مگر اینکه حاجتی دیگر در آن حادث میشود زیرا که مخلوق و ممکن بدون حاجت نتواند بود و محال است که هیچ آفریده بدون حاجت باشد .
و باین سبب است که من همیگویم خلقت خلق را برای اینکه حاجتی بآن داشته باشد نفرمود ، لكن تمام مخلوق را محتاج بیکدیگر ساخته و بعضی را بر بعضی دیگر فزونی داده بدون اینکه خدای را بفاضل حاجتی و یا برذلیل نقمتی باشد و بدستیاری این تفضیل و تذلیل محض امتحان و آزمایش خلق را بیافرید.
راقم حروف گوید : همین حاجتمندی مخلوق بیکدیگر و فزونی بعضی بر بعضی و عزت و ذلت و تفاوت اشكال والوان و اخلاق و امزجه و طبایع و خصایص دلیل امکانیست و حاجت داشتن بموحدی که واجب الوجود است میباشد و خالق را از مخلوق بي تغير وتبدل وتعطيل و تنقل امتیاز میدهد .
عمران عرض کرد: اى سيد من « هل كان الكائن معلوماً في نفسه عند نفسه ؟» آيا وجود حق تعالى في نفسه نزد نفس خودش معلوم بود؟ امام رضا الله فرمود : إنما كان المعلمة بالشيء لنفي خلافه وليكون الشيء نفسه بما نفى عنه موجوداً ولم يكن هناك شيء يخالفه فتدعوه الحاجة إلى نفى ذلك الشيء عن نفسه بتجديد ما علم منها . أفهمت يا عمران » ؟ .
جز این نتواند بود که علم پیدا کردن بچیزی برای نفی خلاف آن است که جهل باشد و برای بود دو شيء است من حيث النفس بآنچه نفی شده است از آن موجود و در آنجا هم چیزی باشد که مخالف آن باشد تا حاجتی پیش آید که او را این شیء از نفس خودش داعی گردد بتعدید آنچه دانسته شده است از آن . آیا فهمیدی ای عمران ؟ عرض کرد: بلی قسم بخدای ای سید من .
معلوم باد از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد الله و تفسیر آیه شريفه « يمحو الله ما يشاء و يثبت ، در باب علم حصولي وعلم حضور شرعی مفصل مذكور و بیانی دقیق مسطور شد که معنی اینکه علم حضور را بخدای تعالی مخصوص شمارند ، بالجمله عمران عرض کرد با من بفرمای خداوند بچه چیز دانست آنچه را دانست، آیا بدستیاری ضمیر و گنجینه ضمیر و خاطر علم پذیر بود یا بدون ضمير ؟ .
إمام رضا فرمود : « أرأيت إذا علم بضمير هل يجد بدا من أن يجعل لذلك الضمير حدا تنتهى إليه المعرفة ، آيا چنان میدانی که چون بضمیر و صورت ذهنیه دانست آیا چاره هست از اینکه برای این ضمیر حدی باشد که این معرفت بآن انتها گیرد؟ عمران عرض کرد: ناچار نهایتی میخواهد، إمام رضا الله فرمود: فما ذلك الضمير : این ضمیر چیست؟ عمران سخن قطع کرد و جواب نیارست داد .
إمام رضا صلوات الله عليه فرمود : « لا بأس إن سألتك عن الضمير نفسه تعرفه بضمیر آخر» باکی و ضرری نخواهد داشت اگر از تو از این ضمیر و نفس آن پرسش کنم و تو بضمیری دیگر معرفی آنرا نمائی ، عمران عرض کرد : بلی .
إمام فرمود : « افسدت قولك و دعواك يا عمران أليس تعلم أن الواحد ليس يوصف بضمير و ليس يقال له أكثر من فعل وعمل وصنع وليس يتوهم منه مذاهب وتجزية كمذاهب المخلوقين وتجزيتهم فاعقل ذلك وابن عليه ما علمت صواباً » .
تباه و فاسد ساختی قول و ادعای خودرا ، حاصل این است که بنابر این دور یا تسلسل لازم آید ، چه اگر چنین باشد که معلوم نسبت بخدا محتاج بذهنی باشد که این معلوم در آن صورت پذیرد، پس ذهن هم یکی از معلومات است. و آن نیز بذهنی دیگر حاجتمند است آن نیز این چنین خواهد بود هكذا فهكذا .
پس اگر بیرون از نهایت باشد تسلسل خواهد بود، و اگر نهایت داشته باشد از دو حال بیرون نیست یا این است که نهایت او بضمير وصورت ذهنيه أول باشد. و این دور است و دور و تسلسل بحكم عقل باطل است یا نهایت او غير از ضمير أول است، پس لازم خواهد شد که معرفت ایزد متعال را تناهی و پایان باشد و بعد از تصور تناهی لازم میشود که پاره اشیاء نزد او مجهول باشد و همچنین لازم آید که معرفت و علم حق حادث باشد نه قدیم زیرا که برای قدم تناهی متصور نیست . بالجمله فرمود: ای عمران آیا شایسته نیست که بدانیکه خداوند واحد یگانه را موصوف بضمير نمیتوان داشت ، یعنی او را دارای ضمیر نمیتوان شمرد و در حضرت کبریا و معرفتش از آن بیشتر نتوان گفت که فاعل و عامل وصانع است .
یعنی صورت ذهنیه از این برتر نشاید باو نسبت داد و حقیقت آنرا نمیتوان فهميد و مذاهب و تجزیه و طریقی در حضرت کبریایش تصور و توهم نشود چنانکه برای آفریدگان این تصو ر میشود، پس تعقل این مطلب را بنمای آنگاه هر چه را بصواب دانستی بر این اساس بنیان نما .
عمران عرض کرد: ای سید من آیا خبر نمیدهی که حدود مخلوق إلهي چگونه و معانی آن چیست و بر چند گونه است؟ فرمود : سؤال كردى « فاعلم أن حدود خلقه على ستة أنواع ملموس وموزون ومنظور إليه وما لا ذوق له وهو الروح ومنها منظور إليه و ليس له وزن و لا لمس ولا حس ولا لون و لا ذوق و التقدير و الاعراض والصور و الطول والعرض ومنها العمل والحركات التي تصنع الأشياء و تعملها وتغيرها من حال إلى حال وتزيدها وتنقصها قالأعمال و الحركات فانها تنطلق لانه لا وقت لها أكثر من قدر ما يحتاج إليه فإذا فرغ من الشيء انطلق بالحركة و بقى الأثر ويجري مجرى الكلام الذي يذهب ويبقى أثره . .
پس دانسته باش که حدود خلقت خالق برشش گونه و نوع است :
راقم حروف گوید : مقصود از این تقسیم همان طور باشد که از کتاب بحار الأنوار منقول است که قسم أول آن است بمالیدن و دست سودن و سنجیدن و بدیده در آوردن معلوم نمایند چنانکه بیشتر چیزها باین طریق معلوم میشود و محسوس آید قسم دوم این است که با این اوصاف نتوان معلوم داشت و باین اسباب ادراك نشود مثل روح .
و قسم سوم آن است که بنظر کردن بآثار و علامات دانسته گردد لکن بسنجیدن و سودن و بچشم آوردن و برنگ و چشش معلوم نگردد چون هوا و آسمان و فرشتگان واشباه آن، قسم چهارم مقدار است وصور که عبارت از اشکال باشد و طول و عرض در این قسم اندر آید ، قسم پنجم اعراض قاره مدر که بحواس است مانند رنگ و روشنائی .
قسم ششم اعراض غير قاره است چون اعمال و حرکات که از موجودات صادر گردد و آن را بعمل آورند و آنها را از حالی بحالی دیگر تغییر دهند و فزون و کاست نگردانند ، زیرا که اعمال و حرکات بگذرد ، چه وقتی زیاد از قدر حاجت برای آن نباشد و پس از فراغ از عملی آن عمل زوال پذیرد و حرکتی در آن نباشد لكن اثرش بر جای باشد و این مانند سخن گفتن است که زایل گردد و اثرش باقی بماند .
عمران عرض کرد : ای سید من آیا خبر نمیدهی مرا از آفریننده « إذا كان واحداً لا شيء غيره و لا شيء معه أليس قد تغير بخلقه الخلق » چون واحد یگانه باشد و چیزی غیر او نباشد و چیزی با او نباشد، آیا چنان نخواهد بود که بخلق کردن آفریدگان تغیر پیدا میکند ؟ .
إمام رضا الله فرمود : « قديم لم يتغير عز وجل بخلق الخلق ولكن الخلق يتغير بتغييره » خداوند عز وجل قدیم است و بواسطه آفرینش آفریدگان تغییر نکند و دیگرسان نگردد لکن بسبب تغییر دادن او مخلوق دیگرگون شوند و تغییر یابند، و آنچه تغییر نپذیرد خداست .
عمران عرض کرد: پس چه چیز غیر اوست و بقولی گفت : پس بچه چیز او را بشناسیم؟ فرمود: بغیر از او عرض کرد: پس چیست غیر او ؟ فرمود : مشيته واسمه وصفته وما أشبه ذلك وكل ذلك محدث مخلوق مدبر ، بمشيئت او و اسم او وصفت او و آنچه ماننده این است و تمام این جمله حادث و مخلوق هستند و بدست تدبیر و تقدیر او بوجود آمده اند ، و در اینجا مراد صفت فعل است نه صفت ذات .
عمران عرض کرد: ای سید من پس چیست خداوند تعالى ؟ فرمود : « هو نور" بمعنى أنه هاد لخلقه من أهل السماء والأرض ، خداوند نور و فروغ است باین معنی که مخلوق خود را در آسمانها و زمین راه نماینده است .
راقم حروف گوید: شاید از این روی نور خوانند که نور بمعنی روشنائی و همه راه نمایندگیهای باطنی و ظاهرى وصوري ومعنوي ودنيوى وأخروي از نور و روشنائی است ، پس خداوند که در ظلمت شب راه نماینده بود نور است وگرنه نور چیست و ظلمت کدام وجود چه و عدم کدام است هر چه هست از او و بدو است خالق وجود وعدم ونور وظلمت و هر چه گویند و بینند و تصور نمایند بلکه خود تصور و تغییر و هر چه ندانند و نشنیده اند و ندیده اند و نخوانده اند و مشيت إلهي بر ایجادش علاقه یافته یا خواهد گرفت اوست . وليس لك على أكثر من توحيدي إياه ، و برای تو بر من بیشتر از آن نمیرسد که اثبات نمایم توحید او را ، یعنی ادراك و استعداد و انتقال تو از آن افزون نیست که برای تو بنمط دیگر سخن نمایم .
عمران عرض کرد : « يا سيدي أليس قد كان ساكتاً قبل الخلق لا ينطق ثم نطق ؟ » اى سيد من آیا نه چنان است که خداوند تعالی پیش از آنکه
خلق را بیافریند ساکت بود و سخن نمیفرمود، پس از خلقت آفریدگان بنطق آمد ؟ إمام رضا الله فرمود : « لا يكون السكوت إلا عن نطق قبله والمثل في ذلك أنه لا يقال للسراج هو ساكت لا ينطق ولا يقال إن السراج ليضيء فيما يريد أن يفعل بنا لان الضوء من السراج ليس بفعل منه ولاكون وإنما هو ليس شيء غيره فلما استضاء لنا قلنا قد أضاء لنا حتى استضاءنا به ، فبهذا تستبصر أمرك . .
سکوت را معنی نباشد مگر بعد از تنطق ، و مثل این مطلب این است که نمی گویند چراغ ساکت است و سخنگو نیست و در صورتی که مقصود صدور فعلی از چراغ نسبت بما باشد نمیگویند چراغ روشنائی داد، زیرا که روشنائی نسبت بچراغ فعل و عمل آن نیست و اظهار وجودی نباشد چه روشنایی از بهر چراغ چیزی از غیر چراغ و جز چراغ نیست تا اینکه وجودی یا عملی غیر از نفس چراغ حاصل شود تا چون روشنائی بخشد گوئیم روشنائی داد برای ما و بآن سبب برای ما روشنائی رسید، پس باین بیان که نموده شد مطلب واضح و بر امر خود بينا میشوی .
عمران عرض کرد: اى سيد من « فإن الذي كان عندي أن الكائن قد تغير في فعله عن حاله بخلقه الخلق ، آنچه در ضمیر و اندیشه من است این است که کائن یعنی خدای و واجب الوجود در آفریدن آفریدگان و صدور این عمل حال بواسطه خلقت مخلوقش تغییر پذیرفت، یعنی در ذهن من اینطور خلجان و خطور میگیرد إمام رضا فرمود : « احلت یا عمران في قولك إن الكائن يتغير في وجه من الوجوه حتى يصيب الذات منه ما يغيره يا عمران هل تجد النار يغيرها تغيير نفسها أو هل تجد الحرارة تحرق نفسها أو هل رأيت بصيراً قط رأى بصره » :!
در سخن خود بمحال پرداختی ای عمران که واجب الوجود را از جهتی از جهات تغییر حاصل شد و این عارض را سریانی در ذات کبریا سریانی پدیدار گشت وذات باری تعالی را باین سبب ، یعنی بواسطه عروض عارض تغییری روی داد، ای عمران آیا آتشی را بواسطه تغییر نفس آن تغییری پدید میشود، آیا چنان می بابی که حرارت نفس خودش را بسوزاند یا هرگز دیده باشی که بیننده بینش خود را بنگرد ؟! .
عمران عرض کرد: چنین چیز برا ندیده و ندانسته ام آیا خبر نمیدهی مرا ای سید من آیا خداوند در خلق است یا مخلوق در خالق است ؟ .
إمام رضا فرمود : جل يا عمران عن ذلك ليس هو في الخلق ولا الخلق فيه تعالى عن ذلك وسأعلمك ما تعرفه به ولا حول ولا قوة إلا بالله، أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك فان كان كل واحد منكما في صاحبه فباي شيء استدللت بها على نفسك » .
خداوند تعالى أجل از آن است که یاد کردی ! نه خداوند در خلق است و نه خلق در اوست بلند است از این گونه اوصاف که در خور مخلوق است ، و هم اکنون تعلیم کنم بتو چیزیرا که خدای را بآن واسطه بشناسي ولا حول ولا قوة إلا بالله با من از آینه بازگوی که در آینه هستی یا آینه در تو میباشد ، پس چون هيچيك از شما در میان صاحب خود نباشید پس بچه چیز استدلال نمودی وجود خودت را در آینه ؟ .
عمران عرض کرد: بدستیاری روشنائی در میان من و آينه ، إمام رضا الله فرمود : « هل من ذلك الضوء في المرآة أكثر مما تراه في عينك ، آيا از اين روشنائی که از دیده بیرون میجهد و بآینه می افتد و عکس روشنایی از آینه بر میگردد و با این سبب بیننده خود را در آینه میبیند این روشنائی را در آینه بیشتر از روشنائی از چشم خود میبینی ؟ عرض کرد : بلی، فرمود: پس این روشنائی را بما بنمای .
عمران جواب نداد و چنان مینماید که سبب سکونش این بود که جواب خود را فهمید که چنانکه این روشنائی را نمیتوان دید خدای نیز این چنین است لاجرم ساکت شد ، إمام رضا الله فرمود : « فلا أرى النور إلا وقد ذلك و دل المرآة على أنفسكما من غير أن يكون في واحد منكما ولهذا أمثال كثيرة غير هذا لا يجد الجاهل فيها مقالاً . .
پس نمی بینم این روشنائی را مگر اینکه رهنمای گردیده است ترا و راهنمای شده است آینه را بر نفوس خودتان بدون اینکه این روشنائی در یکی از شما باشد یعنی نه در تو است و نه در آینه ، و برای این مطلب سواي اين مثل امثال بسیار است که برای جاهل در آن مقالی نیست، ممکن است این کلام مبارک بر آن حمل بشود که مردم نادان را راهی در آن امثال نیست، یا اینکه چندان امثال دارد و این مطلب روشن و مدلل است که جاهل با آن حالت جهالت نیز چون بشنود اذعان می نماید و راه انکار از بهرش نمی ماند، لله المثل الأعلى .
چون سخن باین مقام رسيد إمام الله روى بمأمون آورد و فرمود : زمان نماز در رسید ، عمران عرض کرد: ای سید من مسئله مرا قطع مفرمای ، چه دل من رقيق و نازک شده است، یعنی از این مناظراتی که در میانه برفت و سؤالاتی که نمودم و جوابهایی که از روی علم ودليل وحكمت وصدق وحق بشنیدم غلظت ظلمت و غشاوه قساوت از پرده دلم برخاسته و نور اسلام در قلبم حالت تجلی گرفته است پس این رشته را قطع مفرمای و بحبل المتین ایمان متصل گردان .
إمام رضا الله فرمود : باز میشویم، یعنی نماز میگذاریم و باز میگردیم و طراز سخن را ابراز میکنیم، پس از آن امام رضا برخاست و مأمون نیز برخاست و آنحضرت در اندرون سرای نماز بگذاشت و مرمان در بیرون سرای در عقب محمد بن جعفر نماز بگذاشتند آنگاه حضرت رضا الله ومحمد بن جعفر از نمازگاه بیرون آمدند و إمام بمجلس خود باز شد و عمران را احضار فرمود.
حمد خداي را که در این هنگام که بنگارش این مطلب مشغول بودم هنگام نماز در رسید و این کمتر خادم آستان فرشته آشیان حضرت إمام الانس والجن سلطان السلاطين في الدنيا والآخرة علي بن موسى الرضا صلوات الله وسلامه عليه اقامت نماز بنموده و با کمال نیاز بنگارش بقیه حکایت بنشست و هیچ نداند آیا از صدر اسلام تا کنون برای کسانیکه أحوال سعادت اشتمال این حضرت ولایت آیت را می نگاشته اند در چنین موقعی چنان تصادفی روی داده است یا نداده، و نسئل الله تعالى حسن العاقبة والعافية في تمام الأمور .
چون عمران حاضر شد، فرمود : سؤال كن اي عمران ، عرض کرد : اي سید من آیا با من خبر نمیدهی از خدای عز وجل آیا میتوان او را بحقیقت و كنه او توحید و توصیف کرد یا بوصف توحید میشود، یعنی میشود بکنه او پی برد یا اینکه استدراك توحیدش را بوصف محض میتوان نمود ؟ . فرمود : « إن الله المبدىء الواحد الكائن الأول لم يزل واحداً لا شيء معه فرداً لاثاني معه لا معلوماً ولا مجهولاً ولا محكماً ولا متشابهاً ولا مذكوراً ولا منسياً ولا شيئاً يقع عليه اسم شيء من الأشياء غيره ولا من وقت كان ولا إلى وقت يكون ولا بشيء قام ولا إلى شيء يقوم و لا إلى شيء استند و لا في شيء استكن وذلك كله قبل الخلق إذلا شيء غيره و ما أوقفت عليه من الكل فهي صفات محدثة و ترجمة يفهم بها من فهم " .
بدرستیکه خداوند تعالى واجب الوجود آفریننده یگانه از نخست خلق را بیافرید و از عدم بوجود آورد، همیشه یگانه بود و بود و هیچ چیز با او نبود فردی که دو می با او نیست ، بهیچ صفتی او را نشاید موصوف داشت نه میتوان او را معلوم خواند و نه مجهول ، و نه کسی است که حقیقت او مشخص باشد و نه مشخص نباشد ونه او را محکم و نه متشابه توان دانست .
و نه در یاد و نه فراموش شده توان شمرد و نه میتوان اسم چیزی از چیزها را بروی حمل کرد که غیر از وی باشد و نه وقتی و زمانی از بهرش قائل شد یعنی اول و آخری برای او فرض کرد ، و نه او را بسوی وقتی منسوب نمود و نه بدستیاری چیزی قیام او را نسبت داد، و نه بسوی چیزی قیام میجوید و نه بچیزی استناد و اعتماد میپذیرد و نه در چيزي سکوت میجوید ، و اتصاف او بتمام این صفات پیش از خلق بود گاهی که هیچکس و هیچ چیز غیر از ذات كامل الصفاتش نبود .
و هر چه را که من از این گونه صفات بر آن وقوف دادم و در حیز بیان و چنبر گزارش در آوردم همه حادث و ترجمه ایست که بآنها می فهمد صفات خداوند تعالی را هر کسی که دارای فهم است.
و اعلم أن الابداع والمشية والارادة معناها واحد و أسمائها ثلاثة و كان أول إبداعه و ارادته ومشيئته الحروف التي جعلها أصلاً لكلشيء ودليلا على كل مدرك و فاصلاً لكل مشكل و بتلك الحروف تفريق كلشيء من اسم حق و باطل أو فعل أو مفعول أو معنى أو غير معنى وعليها اجتمعت الأمور كلها .
و لم يجعل للحروف في ابداعه لها معنى غير أنفسها يتناهى ولا وجود لانها مبدعة بالابداع والنور في هذا الموضع أول فعل الله الذي هو نور السماوات والأرض والحروف هي المفعول بذلك الفعل وهي الحروف التي عليها مدار الكلام والعبادات كلها من الله عز وجل علمها خلقه .
وهي ثلاثة وثلاثون حرفاً فمنها ثمانية وعشرون حرفاً تدل على لغات العربية ومن الثمانية والعشرين اثنان وعشرون حرفاً تدل على لغات السريانية والعبرانية ومنها خمسة احرف متحرفة في ساير اللغات من العجم لأقاليم اللغات كلها و هي خمسة أحرف تحرفت من الثمانية والعشرين حرفاً من اللغات فصارت الحروف ثلاثة وثلاثين حرفاً ، فأما الخمسة المختلفة فيحجج لا يجوز ذكرها أكثر مما ذكرناه .
ثم جعل الحروف بعد احصائها و احكام عدتها فعلاً منه كقوله تعالى : كن فيكون » وكن منه صنع وما يكون به من المصنوع .
فالخلق الأول من الله عز وجل الابداع لا وزن له ولا حركة ولا سمع ولا لون ولا حس ، و الخلق الثاني الحروف لا وزن لها ولا لون وهي مسموعة موصوفة غير منظور إليها .
والخلق الثالث ما كان من الأنواع كلها محسوساً ملموساً ذا ذوق منظوراً إليه والله تبارك تعالى سابق للابداع لانه ليس قبله عز وجل شيء و لا كان معه شيء والابداع سابق للحروف والحروف لا تدل على غير نفسها
قال المأمون : وكيف لا تدل على غير نفسها ؟ قال الرضا صلوات الله عليه : لأن الله تبارك وتعالى لا يجمع منها شيئاً لغير معنى أبداً فإذا ألف منها أحرفاً أربعة أو خمسة أو ستة أو أكثر من ذلك أو أقل لم يؤلفها ، بغير معنى ولم يك لا لمعنى محدث لم يكن قبل ذلك شيء .
قال عمران : فكيف لنا بمعرفة ذلك ؟ قال الرضا الله : أما المعرفة فوجه ذلك وبابه أنك تذكر الحروف إذا لم ترد بها غير نفسها ذكرتها فرداً فقلت : اب ت ث ج ح خ حتى تأتى على آخرها فلم تجد لها معنى غير أنفسها و إذا ألفتها و جمعت منها أحرفاً وجعلتها اسماً وصفة لمعنى ما طلبت و وجه ما عنيت كانت دليلة على معانيها داعية إلى الموصوف بها أفهمته ؟ قال : نعم » .
و بدانکه ابداع یعنی ایجاد و مشیت و اراده هر سه بيك معنى هستند و سه نام دارند و نخستین ابداع یعنی ایجاد خداوندی و اراده او و مشیت او حروفی است که یزدان تعالی قرار داده است، این حروف را اصل هر چیزی و دلیل و راهنمای بر هر ادراك شنونده و فاصل و ممیز از برای هر مشکلی و بدستیاری و سبب این حروف هر چیزی از اسم حق و باطل یا فعل یا مفعول یا معنی یا غیر معنی و مقصود تفريق و تعريف میشود و اجتماع تمام امور باین حروف است .
و خدای تعالی برای این در هنگام ایجاد آن معنی غیر از خود این حروف قرار نداده است که پایان این حروف بآن باشد و در خارج وجودی برای آن حروف نباشد، زیرا که حروف موجود شدند بر حسب ایجاد ، پس چیزی غیر از ایجاد حروف نبود که محل ظهور و بروز حروف باشد و نور در این موضع که مراد وجود و ايجاد است أول فعل خداوندی است که هو نور السماوات والأرض و حروف ساخته شده و مفعول باین فعل است .
و این حروف همان است که مدار کلام بر آن است و عبارات بجمله از جانب خداوند عز وجل است که بمخلوق خود بیاموخت و آن سی و سه حروف است بیست و هشت حرف از آنها دلالت کند بر لغات عربیه و از بیست و هشت حرف دوازده حرف آن دلالت نماید بر لغات سريانيه وعبرانيه .
و از این جمله حروف پنج حرف آن متحرف در سایر لغات عجم و سایر اقالیم است که ایشان استعمال مینمایند و این حروف خمسه از بیست و هشت حرف در دیگر لغات استعمال شده است، پس جمله حروف سی و سه حرف است و أما آن پنج حرف مختلف فيحجج است که بسبب حدوث علل و اسباب مثل انحراف لهجه های خلق و اختلاف منطق آنها حاصل شده است که ذکر آنها زیاده بر آنچه مذکور شد سزاوار نیست .
معلوم باد ، چون این عبارت در بعضی نسخ اینطور نوشته شده است که مسطور نمودیم ، و در پاره نسخ فیلجج مرقوم شده است ، و مرحوم مجلسي أعلى الله مقامه در بحار میفرماید که ظاهر تر چنان مینماید که این عبارت این نوع نبوده است و راویان خبر بواسطه اینکه امر بر آنها مشتبه شده است تصحیف کرده اند و آن پنج حرف : یکی کاف فارسی و دیگر جیم فارسی ، و دیگر زاء فارسی و دیگر پای فارسی مثل گچ و پر و یکی با هندیشه است ، و آن مرحوم باء هنديه مرقوم نفرموده است، بالجمله میفرماید: پس از خلقت و احصاء و أحكام شمار حروف خداوند تعالی آنها را فعل خود گردانید مثل قول خدایتعالى : « كن فيكون » پس لفظ « كن» از جانب حق تعالى صنع وفعل است ، یعنی باش و آنچه بواسطه لفظ بوجود آید مصنوع و مفعول است، یعنى بمحض صدور این لفظ کن فیکون، یعنی پس شد حاصل شد و موجودات بعرصه وجود آمدند .
يس خلق أول از حضرت خالق اصل ایجاد است که برای آن وزن و حرکت و سمع و رنگ و حس نبود و خلق دوم حروف است که نه وزن و نه رنگ دارد لكن مسموع وموصوف غیر محسوس است .
و خلق سوم تمامت اقسام خلفت است، یعنی آسمان وزمين وأطعمه وأشربه و جز آنها که محسوس است و بقوة لامسه میتوان ادراک آن را نمود و همچنین بقوة باصره ، پس وجود یزدان تعالی بر ایجاد مقدم است، زیرا که نه قبل از او چیزی بود و نه با او چیزی بود ، و ایجاد مقدم است بر حروف و حروف برغیر از خودش دلالت نکند .
این هنگام مأمون عرض کرد: چگونه حروف بر غیر از خودش دلالت نکند؟ إمام رضا الله فرمود: برای اینکه خداوند تبارك و تعالی آنچه از این حروف مرکب نمود از برای معنی مركب فرمود أبداً يعنى مفردات اینها دارای معنی نیست و چون مرکب شود معنی پیدا کند لاجرم فرداً فرداً بر معنی دلالت نکند و بر غير خود دلالت ندارد .
پس هر وقت از این حروف مفرده چهار حرف با پنج حرف یا شش حرف یا بیشتر یا کمتر مرکب نمود برای غیر معنی ترکیب نداد و نبرد مگر برای معنی که آن معنی حدوث پیدا کرد و قبل از آن چیزی نبود ، یعنی قبل از حدوث این معنی از ترکیب معنی برای مفردات حروف متصو ر نبود تا دلالت کند بر چیزی غیر از خودش
عمران عرض کرد : بچه وسیله باین مطلب شناسائی پیدا کنیم؟ فرمود: باعث این معرفت و باب آن این است که تو هر وقت از ذکر این حروف غیر از خود این حروف را نخواهی فرداً فرد مذکور میداری و میگوئی: ا ب ت ث ج ح خ تا به پایان آن برسی و چون مفردات را یاد کنی برای آنها معنی غیر از خود آنها نیابی ، و چون تألیف و ترکیب کنی و از این حروف چند حرف را فراهم آوری و آنها را اسم و صفت از برای يك معنى مطلوب يا يك وجهی که مقصود تو است قرار بدهی این اسامی و اوصاف دلیل شوند بر معانی خود و بآنچه موصوف بآن شده اند داعی گردند، آیا فهمیدی این را؟ عمران عرض کرد: آری.
راقم حروف گوید: در باب حروف و معانی آن و مفردات ومركبات بسى أخبار و أحاديث وارد است و علما وحكما وعرفا و أهل تصوف وتصرف را بيانات مختلفه است ، و در طی این کتب مبار که گاهی سمت تحریر یافته و از این بعد نیز إن شاء الله در مقامات آنیه در حیز تقریر و تحریر میرسد .
و در تعداد حروف تهجی آنچه مسطور و ملفوظ و مستعمل است افزون از سی و دو حرف نیست بیست و هشت حرف تازی و چهار حرف فارسی است و اینکه پاره کسان بیست و نه حرف شمرده اند و لام الف لا را اضافه کرده اند و گفته اند : لان اللام قلب الألف والألف قلب اللام، از این حیثیت خارج است، زیرا که هر يك عليحده در جمله این بیست و هشت حرف مندرج است .
و اینکه امام رضا چنانکه مذکور شد خمسه مختلفه فيحجج فرمودفاء در اینجا متضمن ترتیب عبارت است، چنانکه در کتاب تحفه حکیم مؤمن در آنجا که از خطوط مرموزه و أقسام مشهوره آن می نویسد در قلم طبر قال در حرف حجج س می نویسد یعنی در این قلم سین را باین صورت رقم میکنند
و نیز در بعضی کتب مسطور نموده اند که حروف تهجی تا بسی و هفت حرف میرسد ، یعنی مفردات آن باین عدد و شمار میرسد اما ندانسته ایم این چند حرف چیست و در کدام لهجه و مخرج وارد است که یکی از خمسه مختلفه مذکوره را از آنجمله شماریم البته اگر تصحیفی در عبارت نشده باشد و از إمام وارد شده باشد مقرون بصحبت است و عدم وجدان بر عدم وجود دلالت ندارد.
هیچ زبان ندارد که در این موقع بر حسب مناسبت مقام شطری از بیانات قاضی شمس الدین آملی صاحب کتاب نفایس الفنون را که مردی فاضل و دارای تصانيف فائقه ومعاصر اولجایتو سلطان محمد خدابنده و مدرس سلطانیه و با قاضی عضد ایجی غالب اوقات مناظره می نموده مرقوم داریم :
در فن چهارم در مقاله سوم از علوم تصوف علم حروف که عبارت است از معرفت أحوال حروف می نگارد: بدانکه غرض از شرح حروف و مطلوب از کشف أسرار او آنستکه شرف کتاب خدا و آنچه در آن مودع است از دقایق حکمیات ولطايف إلهاميات معلوم كنند رسول خدا میفرمايد : « إن للقرآن ظهراً وبطناً ولكل حرف جدا ومطلعاً ضلعاً ، از امام حسین صلوات الله علیه پرسیدند : کهیعص، چیست؟ فرمود: «او فسرت لك المشيت على الماء . .
از أبو ذر رضي الله عنه منقول است که از رسول خدا پرسیدم : پیغمبر مرسل کدام است؟ فرمود: آنکس که خدا بد و کتاب فرستاده باشد ، عرض کردم یا رسول الله بر آدم چه کتابی نازل شد؟ فرمود کتاب معجم ، پرسیدم کتاب معجم کدام است ؟ فرمود : ا ب ت ث تا آخر
و صاحب نفایس بعد از پاره بیانات میگوید: بباید دانست که چون باری تعالی خواست وجود از عالم علم در عالم كون بظهور رسد علویات و سفلیات را باختلاف اطوار و تعاقب ادوار از مکمن تقدیر در فضای تصویر ابراز فرمود و در ابداع و ایجاد اول اسرار حروف را که معنی آن اقدار و مقدر آن آثارند در ایشان تعبیه کرد.
و از آن پس طینت آدم را در غمایی که عبارت است از اختراع اول بی تشبه بمثالی و تقدیر بحالی پدید آورد و بعد از آن در او نسبتی از حروف که در جبلت عقل غمای او نشانیده بود مرتب فرمود تا از آن در عالم ایجاد بلطایف استشراف باختراعية اولی تواند نمود و بعد از آن آنرا باطوار هبا که عبارت است از اختراع ثانی نقل فرمود در او نسبتی از حروف که آن را در جبلت هبائی او پیدا بود ترتیب داد تا از آن در عالم ایجاد او بلطایف روح خود باختراعية ثانيه استشراق تواند کرد.
و از آن پس آنرا باطوار در که عبارت است از ابداع او نقل فرمود و در او نسبتی از حروف که آن را در جبلت ذریت او نشانده تعبیه کرد تا از آن بوقت وجود او بلطایف نفس خود با بداعيه اولی استشراق تواند نمود و بعد از آن او را باطوار ترکیب که آن عبارت است از ابداع ثانی نقل فرمود و در او نسبتی را از حروف که آن را در جبلت فطری او نهاده بود پدید آورد تا از آن در عالم ایجاد او بلطایف دل با بداع ثانیه استشراق تواند نمود .
پس معانی این حروف در عقل باشد و لطایف آن در روح و صور در نفس و انتقاش در قلب و قوة بدان در لسان و سر تشکیلی در اسماع ، و چون مخاطب أول بجز مخترع أول كه عقل نورانی است نتواند بود خطاب حق با او بدانچه در عقل باشد از معانی این حروف تواند بود ، و مجموع این حروف در سر عقل يك حرف الف بود، زیرا که او بالقوه حقیقت مجموع حروف است .
پس عقل اسرار علوم را بحقایق حروف پیش از همه شنیده باشد و صاحب رمز و اشاره و ایما و ادراك او بود و خطاب حق با روح که ثانی مرتبه است در اختراع وملئكه منسوب بدانچه در روح باشد از قوه لطایف حروف ، یعنی برسبيل اجمال تواند بود و حروف در لطیفه روح بشکل دو ضلع از اضلاع مثلث متساوی الاضلاع بوده باشند : یکی ضلع قایم ، دوم ضلع قاعد وضلع قايم ضلع الف است ، وضلع مبسوط ضلع ب .
بالجمله شرحی مبسوط در این مراتب مسطور داشته است که در این مقام حاجت بنگارش نیست ، هر کس خواهد در آنجا مینگرد ، و در شأن ورتبت حروف همان بس است که حضرت عالم علوم خفی و جلي مرتضى علي له ميفرمايد : همه علوم قرآن در باء بسم الله و من نقطه آن باء هستم، یعنی تمام علوم ما كان و ما یکون که در مخازن غیبیه است و حاجت ماسوى من الأزل إلى الأبد بأن است در گنجینه سینه من مندرج است و منم نسخه شريفه أوليه ابداع وآخريه اختراع .
أبو حامد محمد غزالی در کتاب احیاء العلوم ميفرمايد : الطاف خفيته إلهيته را نسبت بمخلوق خود از آنجا توان ادراک نمود که خداوند کریم کلام عظیم خود را از عرش جلال بدرجه افهام خلق خود نزول داده است، پس بايست نيك نظر كرد و بدیده دانش و نظر بینش تأمل و تعقل و تفکر نمود که خدای تعالی چگونه در حق نیکان خودش نظر لطف و عنایت کرده است و ایضاح معانی کلام خود را که صفت قديم قايم بذات اقدس یزدانی است برای فهمیدن بخلق خود مقرر و چگونه این صفت را در طی حروف و اصواتی که صفات بشر به جلوه گر است و از بهر ایشان بنمایش در آورده است، چه بشر از وصول بسوی افهام صفات خداوند عز وجل مگر بوسیله صفات نفسش عاجز بود .
و اگر نه آن بودی که جلالت کلام خداوندی بکسوت این حروف استتار داشت هر آینه نه عرش و نه ثری برای شنیدن کلام ایزدی ثابت نمی ماند و از عظمت سلطان یزدانی و سبحات نور سبحانی آنچه ما بين عرض أعلى وثری بودی متلاشی شدی واز هم فرو ریختی ، و اگر نه آن بودی که خدای تعالی موسی را ثبات بخشیدی هرگز طاقت و تاب شنیدن کلام خدای را نیاوردی چنانکه کوه طور با صلابت و عظمت ، طاقت مبادی تجلی آن کلام را نیاورد و ریز ریز و خورد و پاشیده شد و تفهيم عظمت كلام حضرت دیتان جز با مثله باندازه فهم خلق امکان نداشت .
و از این است که پاره از عارفین از این مسئله تعبیر کرده و گفته است : هر حرفی از کلام خدای عز وجل در لوح محفوظ از کوه قاف عظیم تر است و اگر فرشتگان يزداني بريك حرف فراهم آیند تا مگر از جای بر کنند طاقت نیاورند تا گاهی که اسرافیل که ملک لوح است بیاید و با ذن خداوند عز وجل ورحمت او از جاي برآورد نه بقدرت و طاقت خودش ولكن خداوند او را این طاقت عطا فرماید و بدو استعمال دهد .
و پاره از حکماء دانشمند در تعبیر از وجه لطف در ایصال معانی کلام باعلو درجه کلام بسوی فهم انسان و تثبیت او با قصور رتبت او مثلی انیق و دقیق آورده است که وقتی حکیمی پادشاهی را بشریعت أنبياء دعوت کرد :
پادشاه از وی از امری چند بپرسید و پادشاه را جوابها بداد که او را طاقت فهم کلام حکیم نبود ، از آن پس پادشاه بآن حکیم گفت : آیا چنان می بینی که آنچه را که پیغمبران میآورند و مدعی بر آن میشوند که سخن مردمان نیست و کلام خداوند عز وجل است، پس چگونه مردمان طاقتحمل كلام یزدانی را دارند
حکیم در جواب گفت: همانا ما میبینیم که مردمان چون خواهند پاره چهار پایان یا مرغان را بآنچه اراده کرده اند از تقدیم آنها و تأخیر آنها و آمدن آنها و باز شدن آنها بفهمانند و تمیز و شعور دواب از فهم کلام انسانی که از انوار عقول ایشان با حسن آن و ترتیب و نظم بدیع آن قاصر است لاجرم از مقام عالی و کلام متعالی خود بدرجه تمیز بهایم تنزل گیرند و بدستیاری اصواتی که وضع مینمایند که لایق بهایم است از نقر و صغیر و اصواتی كه نزديك است بأصوات آنها که حملش را طاقت میآورند، مقاصد خودشان را بسوی بواطن آنها وصل می دهند .
حالت مردمان نیز بر این منوال است، چه از حمل كلام الله عز وجل بر حسب کنه و جمال صفات آن عاجز هستند از این وضع اصوات و صداهای مخصوص برای آنها نمودند که بدستیاری آن صوت استماع حکمت نمایند مانند صوت نقر و صفیری که دواب از مردمان میشنوند و استدراك پاره مقاصد را مینمایند چون چش و هش و چخ و پیشته و امثال آن ، و این حال مانع معانی حکمتی که در این صفات است نمیشود از اینکه شرف و بلندی گیرد کلام یعنی اصوات برای شرف آن و عظمت یا بد بواسطه تعظیم آن پس با این بیان صوت جسد و مسكن حكمت و حکمت برای صوت نفس و روح است .
پس بهمان طریق که اجساد بشر محض مكانت ومنزلت و جلالت روحی که در آن است مکرم و معظم است همچنین اصوات کلام تشرف میجوید برای حکمتی که در آن است ، و کلام بر منزلتی رفیع و سلطنتی قاهر وحكمي نافذ در حق و باطل و قاضی عادل و شاهد مرتضی و آمر و ناهی است، و باطل را آن قدرت و توانائی نیست که در برابر انوار حکمت قیام تواند گرفت چنانکه سایه بی مایه را آن نیرومندی نیست که در پیشگاه شعاع آفتاب عالم تاب بیاید ، و برای بشر آن طاقت و توانائی و استعداد نیست که انفاذ غور و عمق حکمت را نمایند چنانکه آن طاقت را ندارند که بچشمهای خود فروز آفتاب را دریابند لكن بقدر توانائی ابصار خود بروشنائی آفتاب نایل و بدستیاری آن فروز و فروغ بر حوائج خودشان
راه یابند و غیر از این نایل نشوند .
پس گوهر کلام مانند پادشاهی است که مردمان از دیدارش بر کناراند اما احکام و ارقامش در همه جا ظاهر و نافذ است و مانند شمس غریزه ظاهره است که عنصرش مانند ستارگان رخشنده است که بسا میشود هدایت و راهنمایی میجوید کسیکه بر سیر آن واقف نیست، پس کلام مفتاح خزائن نفیسه و شراب حیات و آب زندگانی است که هر کسی از آن بیاشامد نمیرد و دارای دردهایی میباشد که هر کس از آن بیاشامد بیمار نگردد .
راقم حروف گوید : وجود مبارك أنبياي مرسلين وأئمه طاهر بن صلوات الله علیهم نیز اگر باین پوشش بشریت و بشره سایر خلقت متظاهر نمیگشت و حقایق و ارواح مکرمه خود را در این بشره بشریت مخفی نمی داشتند هیچ چشمی بلکه هیچ روحی و نوری طاقت دیدار و هیچ گوشی تاب استماع کلمات ایزدی آثار ایشانرا نمی آورد بلکه ارواح و عقول سمائيه وملكيه وعربيه قدرت تحمل نمیکرد ، و ماه و آفتاب و أنوار عاليه ساميه خيره وجبرائيل واسرافيل بيچاره و ذلیل می شدند آری .
احمد از بگشاید آن پر جلیل تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
زیرا که تمامت انوار وعقول و أرواح از أنوار ساطعه وعقول شامله و أرواح لطیفه ایشان مستنير ومستفيض و مستبقی هستند، همانطور که چشمها از دیدار شمس عاجز است شمس از پرتو أنوار مبارکه محجوب و بیچاره است ، زیرا .
آن فروز از پرتو حق میجهد شمس او از شمس مطلق میرسد
و چون مخلوق را باین وجودات ایزدی آیات راهی و استفاضه امکان نداشت و روح و روان و نور مخلوق را آن بضاعت و استطاعت و سرمایه و طاقت نبود که با ایشان پیوستگی و گویندگی و پویندگی و شنوندگی و نمایندگی و خواهندگی ورها بندگی و شناسندگی و همانندگی و تجانس و تعيش طلبد لاجرم حقیقت خود را در پوششی چون پوشش آدمیان از پوست و گوشت و استخوان نهفته و خود را شبیه بایشان ظاهر ساختند تا مردمان را قدرت آمیزش با ایشان واكتساب معالم و معارف وفوايد وعوايد دنيويه وأخروية پدیدار گردد .
و اگر نه این بود و جزئی از صد هزار آن اجزاء حقایق و اصول و ارواح و عقول و طینت و حقیقت خود را آشکارا مینمودند تمام اجزای آفرینش متلاشی و نابود میشدند چنانکه پرتوی بکوه طور افکندند و چنان متلاشی ساختند که غبارش بکنبد دوار نشست وخر موسى صعقا .
اگر بخواهیم در این معانی سخن آوریم و در این میادین بتازیم و از این عناوین پرده برگیریم هر گوشی را قابلیت استماع و هر چشمی را ناظریت این ضیاء نتواند بود - لاجرم ناگفته بهتر سر یار .
إمام رضا الله فرمود : « و اعلم أنه لا يكون صفة لغير موصوف و لا اسم لغير معنى ولاحد لغير محدود والصفات والأسماء كلها تدل على الكمال والوجود ولا تدل على الاحاطة كما تدل على الحدود التي هي التربيع والتثليث و التسديس لأن الله عز وجل و تقدس تدرك معرفته بالصفات والأسماء و لا تدرك بالتحديد بالطول والعرض والقلة والكثرة واللون والوزن وما أشبه ذلك .
و ليس بحل بالله جل و تقدس شيء من ذلك حتى يعرفه خلقه بمعرفتهم أنفسهم بالضرورة التي ذكرنا ولكن يدل على الله تعالى بصفاته ويدرك بأسمائه ويستدل عليه بخلقه حتى لا يحتاج في ذلك الطالب المرتاد إلى رؤية عين ولا استماع أذن ولا لمس كف ولا احاطة بقلب .
فلو كانت صفاته جل ثناؤه لا تدل عليه واسماؤه لا تدعو إليه والمعلمة من الخلق لا تدركه لمعناه كانت العبادة من الخلق لاسمائه وصفاته دون معناه فلولا أن ذلك كذلك لكان المعبود الموحد غير الله تعالى لان صفاته واسمائه غيره ، أفهمت ؟ قال : نعم يا سيدي زدني » .
و دانسته باش ای عمران که هیچ صفتی برای غیر از موصوفي و نه اسمی برای غیر از معنی و نه حدی برای غیر از محدود است، یعنی رهنمای موصوف صفت است و راهنما ودليل معنى اسم است، و راهنما و نماینده محدود حد است ، يعني شخص آدمی چون خواهد بحقایق اشیاء راه جوید بدستیاری اسم و وصف و تعریف پی برد .
لكن اسماء و صفات إلهى بتمامت بر مراتب كمال ایزد متعال و وجود واجب الوجودش دلالت نمايد ، أما بر كنه ذات و احاطه بر آن ، نماینده و دلیل نتواند گردید چنانکه بر حدودی که عبارت چهار کردن یا سه نمودن یا شش گردانیدن است دلالت نماید و همچنین امثال آن، زیرا که معرفت ووجوب وجود صانع كل و خالق کل را بر حسب صفات و اسماء ميتوان ادراك نمود و بتحديد بطول وعرض و کمی و بسیاری و رنگ ووزن و اشباه آن ادراک نمی شاید نمود ، و شأن و عظمت خدای از این برتر است که از این جمله چیزی را بحضرت أحديت و وجود واجبش نسبت توان داد تا مخلوق او بهمان طور که خویشتن را باین معانی که ضروری وجود خودشان است میشناسند خالق را بشناسند .
لکن بر حضرت یزدان تعالی بدستیاری صفات والا سماتش راه توان برد و بأسماء مبارکه اش ادراك توان کرد و بر حسب ایجادش موجودات را بر وجود او استدلال توان نمود و ایضاح این حال بدرجه ایست که شخص طالب کنج گاو و مرتاد را بواسطه این آثار و علامات ایجادیه هیچ حاجتی بدیدن بچشم و شنیدن بگوش و سودن بکف و احاطه نمودن بدستیاری قلب نیست .
و اگر نه آن بودی که صفات خدای تعالی جل ثناؤه بر وجود او دلالت میکند و اسماء مبار که اش مردمان را بحضرتش دعوت مینماید، یعنی اثبات وجودش را می نماید و واسطه در فهم مطالب میباشد و حواس پنجگانه خلق و امثال آن بمعنای او تعلیم نمی نمود و ادراک معنایش را نمی کرد، باری عبادت و اطاعت بندگان برای اسماء و صفات او بودی نه معنای او
واگر این مطلب بر این صورت نباشد هر آینه معبود موحد غیر از خداوند احد خواهد بود، چه صفات خدا و أسماء خدا غير از ذات حضرت کبریا باشند . آیا ای عمران فهمیدی؟ عرض کرد: آری ای سید من ، بر بیان و افاضات خود برای من بیفزای .
إمام رضا الله فرمود: إياك وقول الجهال أهل العمى والضلال الذين يزعمون ان الله جل وقدس موجود في الآخرة للحساب في الثواب والعقاب ، وليس بموجود في الدنيا للطاعة و الرجاء ولو كان في الوجود الله عز وجل نقص و اهتضام لم يوجد في الآخرة أبداً ولكن القوم تاهوا وعموا وصموا عن الحق من حيث لا يعلمون و ذلك قوله عز وجل : و من كان في هذه أعمى فهو في الآخرة أعمى وأضل سبيلا ) يعنى أعمى عن الحقايق الموجودة.
و قد علم ذووا الألباب ان الاستدلال على ما هناك لا يكون إلا بما ههنا ومن أخذ علم ذلك برأيه و طلب وجوده و ادراكه عن نفسه دون غيرها لم يزدد من علم ذلك إلا بعداً لان الله عز وجل جعل علم ذلك خاصة عند قوم يعلمون ويعقلون و يفهمون .
حذر کن و بترس از سخنان مردم نادان و کور باطنان وأهل كمراهي وضلالت که بر آن گمان همی روند که خداوند جل و قدس در سراى اخروى ادراك وعيان گردد برای حساب نمودن و پاداش بعقاب و ثواب فرمودن ولکن در این جهان موجود و مرئی نیست تا بندگان بدو پرستش برند و بحضرتش امیدوار باشند ، همانا اگر در وجود یزدان نقصی و شکستی امکان داشتی هرگز در آخرت پدیدار نمی شود ، أما اين قوم از مطلب و مطلوب بعید افتادند و از ادراك طريق حق و دریافت حق از آنجا که خود ندانستند کور و کر ماندند .
و این است قول خدای که میفرماید: هر کسی در این جهان از استدراك حقایق موجود و مصنوعات گوناگون که هر يك بر وجود صانع برهانی روشن و عنوانی متقن است کور باشد و از مصنوع و مخلوق بصانع و خالق پی نبرد ، در آن سرای نیز از معارف محروم و از مغفرت مهجور است، چه دارایان عقول را روشن و مبرهن است که ادراك ذات كبريا وحصول معرفت خالق ارض و سما در این جهان طریق های بسیار و وسایط بیشمار دارد که در عالم دیگر نیست .
یعنی در سرای اخروی که دار مکافات است مجال و موقع این گونه مسائل نیست بلکه در اینجهان که سرای کردار است ادراک این قضا یا ممکن است ، و هر کس علم این معنی را برای خود أخذ نمايد ووجود ادراك او را از نفس خود بدون غير خود طلب کند ، از علم این امر جز بعد و دوری نیفزاید ، چه خداوند عز وجل علم این مطلب را اختصاص بجماعتی داده که عالم و عاقل و فهیم هستند ، شاید مقصود آن حضرت أئمه هدى وراسخان في العلم باشند .
عمران عرض کرد: ای سید من آیا مرا خبر نمیدهی از ابداع و ایجاد که آیا آن خود نیز مخلوق است یا غیر مخلوق ؟ إمام رضا له فرمود : « بل خلق ساكن لا يدرك بالسكون وإنما صار خلقاً لأنه شيء محدث والله الذي أحدثه فصار خلقاً له و انما هو الله عز وجل وخلقه لا ثالث بينهما ولا ثالث غيرهما فما خلق الله عز جل لم يعد أن يكون خلقه و قد يكون الخلق ساكناً و متحركاً و مختلفاً ومؤتلفاً ومعلوماً ومتشابهاً وكلما وقع عليه حد فهو خلق الله عز وجل. واعلم أن كل ما أوجدتك الحواس فهو معنى مدرك للحواس و كل حاسة تدل على ما جعل الله عز وجل لها في ادراكها والفهم من القلب بجميع ذلك كله .
و اعلم أن الواحد الذي هو قائم بغير تقدير و لا تحديد خلق خلقاً مقدراً بتحديد وتقدير وكان الذي خلق خلقين اثنين التقدير والمقدر فليس في كل واحد منه مالون ولا وزن ولا ذوق فجعل أحدهما يدرك بالآخر وجعلهما مدركين بنفسهما و لم يخلق شيئاً فرداً قائماً بنفسه دون غيره للذي أراد من الدلالة على نفسه و اثبات وجوده .
فالله تبارك و تعالى فرد واحد لا ثانى معه يقيمه و لا يعضده ولا يمسكه والخلق يمسك بعضه بعضاً باذن الله تعالى ومشيته وإنما اختلف الناس في هذا الباب حتى تاهوا وتحييروا وطلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة في وصفهم الله تعالى بصفة أنفسهم فازدادوا من الحق بعداً .
ولو وصفوا الله عز وجل بصفاته ووصفوا المخلوقين بصفاتهم لقالوا بالفهم واليقين و لما اختلفوا ، فلما طلبوا من ذلك ما تحيروا فيه ارتبكوا والله يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم » .
بلکه مخلوقی است ساکن، یعنی ایجاد ربط و نسبتی است در میان علت و معلول پس گویا ایجاد ساکن است در علت و معلول ، یا اینکه عرض قائم بمحل است، پس مفارقت و جدائی آن ممکن نیست از محل و ساکن است در محل پس این امر اضافي اعتباری ادراك نشود در خارج و قابل اشاره حسیه در خارج واقع نباشد بلکه عقل آن را انتزاع نماید و این مخلوق باشد ، زیرا که چون غیر از حق است که واجب است و قدیم، پس محدث خواهد بود و خدای او را احداث فرموده است پس وی مخلوق است و بر چیزی اطلاق وجود نمی شاید نمود مگر پروردگار واجب الوجود و مخلوق ممکن الوجود او را و ثالثی در میان موجد و موجود نشاید بود و غیر از این دو سومی نیست .
پس هر چیزی را که خداوند قادر بیافریده است از مخلوقیت او تجاوز نتواند کرد و آفریدگان یزدانی مختلف باشند، بعضی ساکن و پاره متحرك و برخی مخالف و گروهی متفق ، و حقیقت زمره معلوم و حقیقت جمله مجهول و هر چه را که حد و نهایتی برای آن معین و متصور باشد مخلوق خالق یکتا است
و بدانکه آنچه را حواس تواند آنرا دریابد همانا معنی و مقصود و مرادی باشد که حواس تو آنرا در یابد و هر يك از حواس دلالت کنند بر آنچه خدای متعال ادراکش را برای آن قوه بر قرار داشته و مرآت دل آدمی آنچه را که تمامت حواس ادراک نمایند در یابد .
و بدانکه خدای سبحان یگانه که بغیر تقدیر و اندازه یا نهایت و تحدیدی قائم بذات خود میباشد ، مخلوقی را بیافرید که مقرون به تحدید و تقدیر هستند و آنچه را که در بدایت امر بیافرید، یعنی حروف را از خلقت آن دو چیز نمودار شد یکی نفس ایجاد، دیگر ایجاد گردیده شده و در یکی از این دو یعنی ایجاد رنگ ووزن وقوه در ا که نباشد .
پس بوجود و واسطه یکی از این دو که عبارت از موجود باشد دیگری یعنی ایجاد ادراک شود و این موجود و ایجاد را خالق ایجاد و موجود قرار داد که بخودی خود بنفس خود ادراك شوند ، چه موجود بخود موجود، یعنی بهمان موجودیت و ایجاد بموجود ادراك شود، یعنی موجود في نفسه دليل بر ایجاد است ، چه تا ایجادی نباشد موجود نخواهد بود و تا موجد و خالقی نباشد ایجاد نمی باشد .
پس این دو چیز یعنی موجود و ایجاد بغیر از این دو مدرك نشوند بلکه بنفس خودشان درک شوند ، و خداوند تعالی نیافریده است چیزیرا که فرد و مجرد از تحدید و قائم بنفس خود باشد و ادراك آن محتاج بغیر خودش نباشد برای کسیکه اراده دلالت بر نفس خود و اثبات وجودش را نموده باشد ، چه مراد از این آفرینش دلالت و راهنمائی بر وجود صانع و اثبات آن است .
پس خداوند تعالی و تبارك فردی است یگانه و او را دو می نیست که او را منصوب و قائم بدارد یا یاور و معاضد او باشد یا نگاهبان و نگاهدارنده آن وجود واجب قائم بذات گردد ، اما تمام مخلوق باذن و مشیت یزدان تعالی بعضی نگاهدارنده برخی دیگر شوند و بهمدیگر تمسك جويند .
همانا آفریدگان در این باب چندان اختلاف ورزیدند که سرگشته و متحیر گردیدند و طلب خلاص از این ورطه حیرت و تاریکی جهالت از ظلمتی بظلمتی دیگر خواستند در اینکه یزدان تعالی را بأوصافی که درخور مخلوق ممکن است صفت کردند و باین جهت از جهات حق بی دور افتادند ، و اگر خدای تعالی را بصفاتی که خالق راست و مخلوق را بأوصافي که سزاوار مخلوق و نفوس ممكن است توصیف کرده بودند هر آینه از روی فهم و یقین سخن کرده بودند و با این حال اختلافی نمیکردند ، اما چون در این باب چیز برا خواستار شدند که در آن عرصه متحیر ماندند بر مطایای جهالت و مراکب جهالت بر نشستند و مرتکب آنچه نباید شدند، و خدای تعالی هر کسی را که خود خواهد براه راست هدایت فرماید .
عمران عرض کرد : ای سید من گواهی میدهم که خدای تعالی چنان است که تو وصف نمودى لكن براى من يك مسئله دیگر بجای مانده است ، فرمود : از آنچه خواهی سؤال کن ، عرض کرد: از تو از خداوند حکیم پرسش می نمایم که وی در چه چیز است ؟ آیا چیزی بر او احاطه دارد یا اینکه از چیزی بچیزی تغییر و تحویل مینماید یعنی حاجتمند بآن است که از حالی بحالی دیگر اندر شود یا او را بچیزی نیازی هست ؟
فرمود : « أخبرك يا عمران فاعقل ما سئلت عنه فانه من اغمض ما يرد على الخلق في مسائلهم وليس يفهمه المتفاوت عقله العازب علمه ولا يعجز عن فهمه أولو العقل المنصفون » .
ای عمران خبر میدهم ترا بآنچه پرسش کردی لکن در آنچه ترا میگویم از روی تعقل بنگر و در آنچه پرسش کردي فهم و عقل پیش آور ، چه این مطلب غامض ترین و مشکل ترین مسائل و مطالبی است که بر مردم وارد میشود ، و کسانیکه دارای عقل وفهم و ادراك ثابت نباشند و در عرصه جهل و نادانی دچار باشند از فهم آن عاجز گردند ، و کسانیکه دارای عقل و انصاف و حق خواهی و حق شناسی باشند از فهم بیچاره نیستند.
ه أما أول ذلك : فلو كان خلق ما خلق لحاجة منه لجاز أن يقول يتحول إلى ما خلق لحاجته إلى ذلك ، ولكنه عز وجل لم يخلق شيئاً لحاجة ولم يزل ثابتاً لا في شيء و لا على شيء، إلا أن الخلق يمسك بعضه بعضاً و يدخل بعضه في بعض و يخرج منه ، والله جل وتقدس بقدرته يمسك ذلك كله وليس يدخل في شيء ولا يخرج منه ولا يؤده حفظه ولا يعجز عن امساكه ولا يعرف أحد من الخلق ، كيف ذلك إلا الله عز وجل ومن اطلعه عليه من رسله وأهل سره و المستحفظين لأمره و خزانه القائمين بشريعته .
و إنما أمره كلمح بالبصر أو هو أقرب إذا شاء شيئاً فإنما يقول له كن فيكون بمشيته وارادته ، وليس شيء من خلقه أقرب إليه من شيء ولا شيء أبعد منه مين شيء » .
أما نخستین سؤالی که نمودی جوابش این است که : اگر خدای تعالی چیزیرا که آفریده است برای این است که حاجتی بآن داشته باشد هر آینه جایز است که گوینده بگوید این آفرینش او بعلت حاجت او بمخلوق خود است لکن خداوند عز وجل هیچ چیزی را برای حاجت خود نیافرید، یعنی چون موجود محتاج بموجد است پس خداوند چگونه حاجت بمحتاج خواهد داشت ؟! .
و همیشه ذات كبرياى أحديت خداوند واحد برقرار و ثابت بوده است هیچوقت در میان چیزی و مستند بر چیزی نبوده و نیست ، مگر اینکه مخلوق ممکن الوجود بعضی به بعضی میچسبند و بهمدیگر متمسك میشوند و بعضی داخل در بعضی میشوند و از آن بیرون میشوند و خداوند جل و تقدس بقدرت خود تمام آفریدگان را نگاهداری میفرماید و در چیزی داخل و از چیزی خارج نشود و حفظ و نگاهبانی موجودات بر حضرت قدیرش گران نگردد و از امساك آن عاجز نماند و هيچيك از آفریدگان بر کیفیت این حال دانا نباشد مگر خداوند تعالی و کسانی از پیغمبران و اهل سر خدائی و حافظان أمر و خازنان قائمین شریعت او آگاه هستند .
و أمر وفرمان يزدان مانند يك چشم بر هم زدن یا نزدیکتر باشد پس چون مشیتش بر ایجاد چیزی و نمایش موجودی باشد بيك لفظ کن چون خطاب فرماید في الحال بمشيت و اراده یزدانی بوجود آید و از مخلوقات او چیزی بحضرت او از دیگر چیز نزدیکتر یا دورتر نباشد، یعنی بر همه چیز محیط و بینا و ناظر و توانا و حاضر است .
دور و نزديك چون در آب سپهر خویش و بیگانه چون در آینه مهر
أفهمت يا عمران آيا فهمیدی ای عمران ؟ عرض کرد، بلی ای سید من .
معلوم باد ، سؤال أول عمران صابی این بود که خدا در چه چیز است ؟ و سؤال آخر از نیاز خدای بی نیاز نمود ، و إمام الله سؤال آخر را بأول افکند یا از جهت عکس ترتیب است و با این صورت سؤال آخر أول میشود ، یا از جهت این است که پایان جمیع این پرسشها راجع باحتیاج خواهد بود و احتمال ثانی قوی تر است ، چه بودن در چیزی و برچیزی و خروج از آن دلیل احتیاج است .
بالجمله در این وقت که عمران صابی از غوامض مطالب و مفصلات مسائل کامنه خود آنچه خواست و گمان میکرد هیچکس جواب نیارد و ندارد و نداند از معدن علم ربانی و خازن مخزن سبحانی بپرسید و برتر از آنکه او را گمان میرفت یا حاضران را در خاطر میرسید یا افهام ایشان را دست بذروه از ذروات یا قطره از قطرات یا رشحه از رشحاتش متمسك توانست گردید جواب شافي مسكت بشنید ، از برکات انفاس قدسيته إمام والا مقام الله نور اسلام در قلبش بتافت و خیالات فاسدش را از ضمیرش برتافت و عرض کرد خوب بفهمیدم و از روی علم و عقل گواهم که خداوند بیمانند چنان است که تو توصیف نمودي و او را به یگانگی و بی انبازی و سایر صفات ایزدی بخواندی ، و گواهی میدهم که محمد بنده او است که او را به پیغمبری و راستی و دین حق مبعوث فرموده است. چون این گواهی بداد و شهادتین بر زبان براند بطرف قبله سجده بیفتاد و از روی صدق وصفا اسلام آورد.
حسن بن محمد نوفلی میگوید: چون جماعت متکلمين نظر بمقال و سؤال و حال عمر ال صابی نمودند که با اینکه اهل جدل بود و هرگز کسی در مجادله و مناظره و سخن آوري بروي سبقت نجسته و در میدان مکالمه او تاب درنگ نیاورده بود و قطع حجت او را نمیتوانستند نمود اینطور مجاب و مسلمان شد هيچيك از ایشان بآنحضرت نزدیک نشد و از چيزي پرسش نگرفت ، چه خود را دارای آن قوه و بضاعت ندیدند و یقین میکردند که باندک تابشی در بیان و گردشی در اسان بیچاره و بناچار خاموش و مضمحل میشوند .
و چون شب در رسید مأمون و امام رضا الله برخاستند و درون سرای شدند و مردمان بأماكن خود بازگردیدند و من با جماعتی از اصحاب برجای بودم که ناگاه محمد بن جعفر به احضار من بفرستاد چون حاضر خدمت شدم فرمود : ای نوفلی آیا دیدی که رفیق تو چه گفتگوها نمود؟ سوگند با خدای که من گمان نمیبردم که علي بن موسى الرضا الان هرگز در این گونه مطالب خوض و تأمل نموده باشد و هرگز نشنیده بودم که در مدینه طیبه تکلم کرده یا اصحاب کلام در حضرتش فراهم شده باشند
گفتم : مردمان حاج در خدمتش می آمدند و از مسائل حلال و حرام میپرسیدند و جواب میفرمود و بسا بود که در خدمتش می آمدند و بمحاجه سخن می راندند و پاسخ می شنیدند .
محمد بن جعفر گفت: اى أبو محمد من بر آنحضرت بیمناک هستم که این مرد یعنی مأمون بروی حسد بورزد و او را مسموم گرداند یا بلائی بروی فرود آورد بهتر است که بآن حضرت اشارت کنی تا از اینگونه سخنان و بیانات امساك فرماید گفتم : از من پذیرفتار نمیشود و مراد مأمون این است که وی را امتحان کند بدو تا بداند از علوم پدرانش نزد او چیزی هست یا نیست ، محمد بن جعفر گفت : بگو عم تو این باب و این عنوانات را مکروه می شمارد و دوست میدارد که بواسطه جهات و مصالح عدیده از اینگونه سخنان و مطالب نگاهداری فرمائی .
چون بمنزل حضرت امام رضا له باز گردیدم كلمات عم آنحضرت محمد بن جعفر را بعرض رسانیدم آن حضرت تبسمی کرد، پس از آن فرمود : « حفظ الله عمي ما اعرفني به لم كره ذلك » خداوند عم مرا محفوظ بدارد ، چه خوب از حال او آگاهم که از چه روی این امر را مکروه میدارد ، ای غلام بسوی عمران صابی شو و او را نزد من بیاور ، عرض کردم: فدایت شوم میدانم بکجا اندر است نزد یکی از برادران شیعی ما میباشد، فرمود: با کی باین امر نیست مرکب سواری برای او ببرید .
پس من برفتم و عمران را بحضور مبار کش حاضر کردم ، إمام رضا صلوات الله عليه ترحيب نمود و جامه بخواست و او را خلعت بداد و مرکبی نیز بدو عطا کرد و فرمان کرد تا ده هزار در هم بیاوردند و در صله او بخشید، عرض کردم: فدایت شوم کردار جدت أمير المؤمنین الله را حکایت آوردی، فرمود : « هكذا يجب » همینطور واجب بود .
آنگاه بفرمود تا طعام شامگاهان بیاوردند و مرا در طرف راست خود و عمران را در جانب چپ خود بنشاند تا گاهی که از طعام فراغت یافتیم با عمران فرمود: در مصاحبت نوفلی بمنزل خود باز شو و صبحگاه بخدمت ما باز آی تاترا بطعام مدينه اطعام نمائیم .
و از آن پس حال عمران چنان بود که جماعت متکلمین از اصحاب مقالات و مذاهب نزد او فراهم میشدند و از هر در سخن میراندند و عمران امر آنها را باطل می ساخت تا گاهی که از وی دوری و کناری گرفتند ، ومأمون ده هزار درهم بدو صله داد و فضل بن سهل مقداری مال و مرکبی از بهر سواری بدو عطا کرد ، و إمام رضا التوليت صدقات بلخ را بدو تفویض نمود و از آن کار نیز عطاها و فواید یافت .
راقم حروف گوید : در این اخبار حضرت امام رضا ابا أصحاب اديان مختلفه و جماعت متكلمين بسی مطالب دقیقه مندرج است که خود آنحضرت وأئمه أطهار میدانند و بعضی لطایف است که شاید افهام پاره کسان را راهی بآن باشد بمنته وطوله از جمله یکی این است که امام رضا با جائليق ورأس الجالوت و دیگران فرمود: من به نبوت عیسی و کتاب او و بآنچه بشارت داده است امت خودرا بآن، یعنی بظهور خاتم الأنبياء الله ودين مبین اسلام و اقرار حواریون باین امر اقرار دارم و به نبوت هر عیسی ، یعنی هر پیغمبری که به نبوت محمد و بكتاب او اقرار و ایمان نیاورده و امت خود را بظهور آن حضرت و دین او بشارت نداده باشد کافرم .
پس از این کلام معلوم میشود که هر پیغمبری که بحضرت ختمی مرتبت ایمان نیاورده باشد محل قبول نیست با اینکه چند هزار از ایشان دارای رتبت رسالت و دین و کتاب آسمانی و تبلیغ احکام شریعت یزدانی هستند و هر کسی ایشان را نپذیرد دین یزدان و کتاب خداوند سبحان را منکر شده است، و اگر آن پیغمبران به پیغمبر آخر الزمان و کتاب او و دین او ایمان آورده اند چگونه دارای دین دیگر و کتاب دیگر خواهند بود.
و چگونه در ذیل همین حديث إمام رضا الله حضرت عیسی در انجیل میفرماید: من بسوی پروردگار خودم و پروردگار شما رونده ام و فارقلیطا ، یعنی محمد آمده وی همان کسی باشد که در باره من ، یعنی در امر نبوت من شهادت بحق میدهد چنانکه من از بهر او شهادت میدهم ، و او همان کس باشد که برای شما همه چیز را تفسیر مینماید و او همان کسی باشد که فضایح اهم را ظاهر میگرداند وستون کفر را میشکند .
و بعد از آن امام رضا الله از جاثلیق از فقدان انجیل در یکروز و پدید آمدن طری و تازه بپرسید و اختلافی را که حاصل شد بواسطه آن انجیل تازه بود که اکنون بدست ایشان است و اگر بر عهد أول بود اختلافی در آن نمیرفت .
پس از این جمله و از آیه مباركه « إن الدين عند الله الا الإسلام . و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ، معلوم میشود که همیشه پیغمبران سلف بر حسب باطن امر بردین اسلام بوده اند و دین و کتاب ایشان بر حسب معنی همین کیش و کتاب اسلام بوده است و همه اقرار بر پیغمبری و خاتمیت رسولخدایا داشته اند و مبشر ظهور آن حضرت بوده اند .
از این است که امام رضا سلام الله علیه میفرماید : من به نبوت هر عیسی که به نبوت محمد الله و بكتاب او اقرار نیاورده باشد و امت خود را بظهور آن حضرت و دین او بشارت نداده است کافرم، و عیسی میفرماید که این پیغمبر همه چیز را از بهر شما تفسیر میکند و فضایح امم را ظاهر مینماید وستون کفر را میشکند ، از این میرسد که اصل و ریشه تمام ادیان اسلام است و حقیقت و حاوی تمام کتب آسمانی قرآن است چنانکه حق در قرآن ميفرمايد : «لا يمسه إلا المطهرون ، أما انجيل مفقود میشود و لوقا و مرقابوس از بر میخوانند و نگارش میدهند ! .
مطلبی که هست این است که در هر عهدی از عهود بر حسب اقتضای وقت و استعداد زمان بدستیاری یکی از مبعوثین آسمانی بر حسب تکلیف آن رسالت و مستدركات مكلفين انتشار أحكام إلهي ميشود وإلا چگونه میشود پیغمبران سلف برسالت و خاتمیت و سیادت خاتم الأنبياء الله ایمان داشته باشند لکن از دین او كه أكمل وأشرف وأتم ادیان است منحرف باشند با اینکه زبان قرآن نیز بر این معنی ناطق است ؟! .
چنانکه چون بدقت بنگرند معجزات این انبیای عظام نیز بر حسب اقتضای زمان و ترقی نفوس معاصران تفاوت وشؤنات نبوت و درجات تبليغ وتكليف ترقی مینماید و اگر صورت این حال و کیفیت این مقال را از حضرت أبي البشر تا خیر البشر ملاحظه نمایند بر همه مشهود آید و تفاوت معاجيز وتكاليف و مدارج نبوت معلوم گردد و هر پیغمبری مرسل بیامد از برای تکميل أحكام و کتاب پیغمبر سابق بود تا گاهی که زمان خانمیت در رسید و درجه كمال بسرحد د كمال پیوست .
از این است که عیسی فرمود این پیغمبر برای شما تفسیر همه چیز را میفرماید، یعنی آنچه را مبهم مانده و زمان اقتضای تشریح و توضیح نداشت وی تفسیر خواهد کرد و فضایح امم مختلفه را در عقاید و مذاهب ناستوده آشکار وراه حق را نمودار و عمود کفر را که همیخواهند بر رسوم جاهليت و بغى وعصيان بیایند شکسته و نگونسار میگرداند و چگونه خواهد بود که خداوند تعالی پیغمبران گرامی خود را که ایشان را با یمان خاتم الأنبياء امر میفرماید از شرافت دین اسلام و احکام جلیله آن محروم بگرداند ؟!
يس أحمد همه أنبياء وأنبياء أحمدند ، چه احمد صاحب ملك است و ملكوت در ظلال أنوار همایون اوست .
بود در انجیل نام مصطفی آن سر پیغمبران بحر صفا
بود ذكر حليه ها وشكل او بود ذكر غز ووصوم وأكل او
طایفه نصرانیان بهر ثواب چون رسیدندی بدان نام و خطاب
بوسه دادندی بدان نام شریف رو نهادندی بدان وصف لطيف
ایمن از شر امیران و وزیر در پناه نام أحمد مستجير
نام أحمد چون چنین یاری کند تا که نورش چون مدد کاری کند
نام احمد چون حصاری شد حصین تا چه باشد ذات آن روح الأمين
از درمها نام شاهان بر کنند نام أحمد تا قیامت میزنند
نام أحمد نام جمله أنبياست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
أحمد آمد در وغا با يك عصاش زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
أحمدا خود کیست اسپاه زمین ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین
تا بداند سعد و نحس بی خبر دور دور تو است نی دور قمر
دور تست ایرا که موسی کلیم آرزو میبرد زین دورت مقیم
چونکه موسی رونق دور تو دید کاندرو صبح تجلی می دمید
گفت یا رب این چه دور رحمت است آن گذشت از رحمت اینجا رویت است
غوطه ده موسی خود را در بحار از میان دورة أحمد برار
گفت یا موسی بدان بنمودمت راه آن خلوت بدان بگشودمت
که تو زان دوری در این دورای کلیم پا بکش زیرا در از است این گلیم
من كریمم نان نمایم بنده را تا بگریاند طمع آن زنده را
چندبت بشكست أحمد در جهان تا که یا رب گوی گشتند امتان
گر نبودی کوشش أحمد تو هم میپرستیدی چو اجدادت صنم
هر کرامانی که میجوئی بجان او نمودت تا طمع کردی در آن
معلوم باد، ارباب تنجم گویند: بهر مدت زمانی یکی از هفت اختر گردنده
تربیت کننده این جهان هستند، و از زحل و دیگر ستارگان سرازیر بقمر رسد و همچنان از قمر مرتباً بزحل بازگشتن گیرد و نوبت بهريك از این هفت ستاره افتد تربیت جهان با او است و زمان بعثت حضرت خاتم الأنبياء تا این هنگام که بآن اندریم دور تربیت با قمر بوده و هست، و مقصود مولوى معنوي عليه الرحمة :
تا بداند سعد و نحس بی خبر دور دور تست نی دور قمر
که منجمین در این عقیدت بر خطا رفته اند بلکه دور دور تست و مربی کل توئی ، و آرزومندی حضرت موسی الله برای ادراک دور همایون و زمان سعادت اقتران حضرت ختمی مرتبت نظر بحدیث مشهور دارد .
پس چون نور محمد بر تمام موجودات حتى ابداع و ایجاد و حروف واسماء تقدم دارد ، أديان و مذاهب و كتب ورسل نيز بجمله در تحت ظلال انوار ساطعه و طفیل وجود ایزدی نمود مبارك او است .
ص296