بیان مجلس حضرت رضا با سلیمان مروزی متکلم خراسان در محضر مأمون در باب توحید
در عيون أخبار و بحار الأنوار و بعضى كتب أخبار و آثار مروی است که حسن بن محمد نوفلی گفت : سلیمان مروزی که در زمان خود متكلم أهل خراسان بود بخدمت مأمون بیامد ، مأمون در تکریم و انعام او بكوشيد و او را بصله واحسان برخوردار ساخت و از آن پس گفت: پسر عمم علي بن موسى الهام از حجاز بجانب من عز قدوم داده و دوستدار تكلم با متكلمين وأصحاب کلام است چه باشد که روز ترویه نزد ما بیائی و برای مناظره با او آماده شوی .
سليمان گفت: اى أمير المؤمنين همانا مكروه میشمارم که از چنان شخص بزرگوار در مجلس تو با حضور جماعتی از بنی هاشم سؤالی نمایم و چون از جواب من قاصر گردد نزد آن جماعت شکستگی بروی فرود آید ، هیچ روانیست که باوی بکنج کاوی روی و از بدایت مسائل بنهایت آن استقصاء واستطلاع شود .
مأمون گفت : من بتو فرستادم و تو را خواستم که نیروی تو را در سخنوری میدانستم هم اکنون مرادی جز آن ندارم که در مناظره او اقلاً یکدلیل او را رد و سخنش را قطع نمائی، سلیمان گفت : يا أمير المؤمنین اگر مراد تو همین است کفایت این امر را بنمایم ، مرا با او در يك مجلس اندر آر اگر مذمتی بر من فرود آید با من بگذار ، کنایت از اینکه علي بن موسى الرضا اعلام نتواند بر من غلبه نماید تا نقص و نکوهشی بر من فرود آید .
این وقت مأمون بحضرت رضا سلام الله علیه پیام فرستاد که مردی از اهل مرو به نزد ما آمده است و در میان اهل کلام وحید روزگار است ، اگر بر وجود مبارکت آسان است که برخود زحمت نهى و بجانب ما تشريف قدوم دهی چنان فرمای .
توفلی میگوید : إمام رضا الله بوضوء برخاست و با ما فرمود : شما از پیش بروید و عمران صابی با ما بود پس برفتیم تا بدربار مأمونی رسیدیم ، یاسر و خالد دو نفر غلام مأمون بودند دست مرا گرفته بحضور مأمون در آوردند .
چون سلام فرستادم مأمون گفت : برادرم أبو الحسن که خداوندش باقی بدارد در کجا است؟ گفتم : مشغول پوشیدن جامه بود و ما از پیش بیامدیم و بفرمان او زودتر حاضر شدیم، آنگاه گفتم: يا أمير المؤمنين غلام تو عمران بامن و اينك بر در است، گفت: عمران کیست؟ گفتم: عمران صابی که بدست تو اسلام آورد ، گفت : او را اندر آورند :
چون حاضر شد مأمون او را ترحیب نمود بعد از آن گفت : ای عمران نمردی تا از بنی هاشم شدی ! عمران گفت : يا أمير المؤمنين سپاس خدای را که مرا بوجود شما شرافت بخشید مأمون فرمود اى عمران اينك سليمان مروزی متکلم خراسان است، عمران گفت: اى أمير المؤمنين وى همان کسی باشد که خود را یگانه خراسان میداند و هیچکس را در نظر و فکر همسنگ خود نمی شمارد و منکر بداء است .
راقم حروف گوید: از این پیش بمعنی بداء اشارت نمودیم ، مأمون گفت : اگر چنین است از چه روی باوی مناظره نمیکنید؟ عمران گفت : این کار باختیار او است ، در این حال امام رضا الله در آمد و فرمود : « في أي شيء كنتم ؟ » درچه کار و چه مطلب اندر بودید؟ عمران عرض کرد: یابن رسول الله این مرد سلیمان مروزی است ، سلیمان با عمران گفت: آیا بأبي الحسن و کلام او در باب بداء رضا میدهی؟ عمران گفت : بقول أبي الحسن رضا میدهم که آنحضرت در این باب برای من اقامت حجتی فرماید که بدستیاری آن بر امثال و نظرای خودم از اهل نظر احتجاج بورزم .
مأمون عرض کرد : يا أبا الحسن در این امر بدا که عمران و سلیمان در آن مشاجرت می ورزند چه فرمائی ؟ .
امام رضا الله فرمود: چرا منکر میشوی ای سلیمان و حال آنکه خداوند تعالی می فرماید : « أولم ير الانسان انا خلقناه ولم يك شيئاً ، وخداى عز وجل میفرماید : « و هو الذي يبدء الخلق ثم يعيده ، و ميفرمايد : « بديع السموات والأرض ، و خداوند عز وجل ميفرمايد : « يزيد في الخلق ما يشاء » و می فرماید : و بدأ خلق الانسان من طين ، و نیز یزدان عز وجل میفرماید : « و آخرون مرجون لأمر الله إما يعذ بهم وإما يتوب عليهم ، وهم ميفرمايد : « وما يعمر من معمر ولا ينقص من عمره إلا في كتاب » .
مقصود این است که تمام این آیات شریفه که غالب آن در ذیل کتب مبارکه مشروحاً و مفسراً رقم شده است بر بدا دلالت کند .
سلیمان عرض کرد: آیا در امر بداء از آباء عظامت چیزی روایت میفرمائی؟ فرمود : بلی از پدرم از أبو عبد الله السلام روایت دارم که فرمود : « إن الله عز وجل علمين علماً مخزوناً مكنوناً لا يعلمه إلا هو » از این علم است بدا وعلماً علمه ملائكته و رسله » و علمی است که خدای بملائکه خود و پیغمبران خود آموخته است و فالعلماء من أهل بيت نبينا يعلمونه » این علم را علمای أهل بیت پیغمبر ما میدانند .
سلیمان عرض کرد: دوست همی دارم که این معنی را برای من از کتاب خدای تعالی بیرون آوری ، یعنی بر آنچه فرمودی و بحدیث آوردی آیتی از کتاب خدای شاهد بیاوری فرمود: قول خداوند با پیغمبر خودش که میفرماید : فتول عنهم فما أنت بملوم روی از ایشان بر تاب و چون برتافتی هیچکس را نرسد تو را بنکوهش در سپارد « أراد هلاكهم ثم بدا » .
خداوند قهار اراده هلاك و دمار آنگروه را فرمود ، چه در آن وقت بر حسب ظاهر مصاحت اینطور اقتضا داشت که آنطور أمر شود و از آن پس صلاح حال اقتضای نوع دیگر بدا را نمود و فرمود : « و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين » و پند ده اهل ایمان را ، چه پند دادن سود میرساند گروندگان را .
در تفسیر وارد است که چون خداوند تعالی در حق أهل طغیان که پیغمبران یزدان را بسحر و جنون نسبت میدادند با پیغمبر خود فرمود که چون مکرر این مردم طاغی را بهدایت بخواندی و ایشان بواسطه اصرار در شقاق و ابرام در عناد از قبول قول سر بر داشتند ، پس از مجازات ایشان روی بر تاب تاگاهی که بقتال ايشان امر یابی ، پس تو در پیشگاه حضرت کردگار بواسطه این روی برگردانیدن بعد از تکرار ابلاغ و دعوت ملامت زده نمیشوی ، چه در این صورت ملامت برایشان است که ترک قبول دعوت نمودند .
حضرت رسول الله از نزول این آیه ملول شد و اصحاب در پهنه اندوه در آمدند نامگر وحى إلهي منقطع وعذاب سماوي نزديك شد ، باز این آیه آمد که اهل ایمان را به پند و اندرز در سپار که پند دادن سود میرساند مؤمنان را ، و بجهت عناد كافران وانكار أهل طغيان ترك مكن پند دادن بأهل ایمان را ، چه موجب فزونی بصیرت ایشان میشود، در خبر است که روزی أمير المؤمنين علي الله پیراهنی در خود پیچیده از سرای بیرون آمد و محزون و غمناك بود .
فرمود: چون آیه « فتول عنهم فما أنت بملوم » نازل شد هیچکس از ما نبود جز اینکه غمناک و بر انقطاع وحی و نزول عقوبت متيقن گشت و چون آیه فذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين ، فرود آمد مسرور شدیم .
گفته اند: کلام مذکر، باید بر ده چیز مشتمل باشد تا شنوندگان را سود رساند : نخست تذکیر و برشمردن نعمت إلهي تا بشكرش قیام گیرند ، دوم: باز گفتن ثواب محنت و بلا تا شکیبائی جویند، سوم، بیان عقوبت معاصی و شمار آن تا از آن انزجار و توبت نمایند، چهارم: عرض مکاید و وساوس شیطانی تا از آن کناری گیرند، پنجم : بیاد آوردن زوال و عدم اعتبار روز گار غدار تا دل در آن نبندند، ششم: مرگ را بیاد آوردن تا آماده رفتن شوند .
هفتم : تکرار ذکر قیامت تا کار آنروز را بسازند ، هشتم : بیان درکات دوزخ و انواع عقوبات آن تا از آن بیمناک گردند، نهم تعداد درجات بهشت و أقسام نعمتهای آن تا بآن راغب شوند، دهم بنای کلام برخوف و رجا تا از آن در بیم و امید باشند نه مأیوس از رحمت و نه مغرور بطاعت گردند ، پس هر موعظتی که مشتمل بر این سخنان است سود رساننده مؤمنان است .
سلیمان عرض کرد: بر آنچه فرمودی برای من بيفزاي، إمام رضا الله فرمود : بتحقیق خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا ﷺ که خداوند بسوی پیغمبری از پیغمبرانش وحی فرستاد که بفلان پادشاه خبر بده که من ترا در فلان وفلان زمان قبض روح مینمایم ، پس آن پیغمبر بیامد و پادشاه را خبر داد چون پادشاه بدانست بدعای خداوند بپرداخت تا از تخت بزیر افتاد و عرض کرد : ای پروردگار من چندان مرا مهلت بده تا این كودك من جوان گردد و کار خود را با نجام برسانم .
پس خداوند تعالی بسوی آن پیغمبر وحی فرمود که نزد فلان پادشاه برو و او را اعلام کن که من مرگش را بتأخیر افکندم و پانزده سال بر عمرش بیفزودم آن پیغمبر عرض کرد: پروردگارا تو خود میدانی که من هرگز دروغ نگفته ام .
راقم حروف گوید: شاید مقصود این است که چون در خبر اول پادشاه را بمرگش حدیث کردم و نمرد و اکنون اگر بدو شوم و خبر دوم را بدهم چون صدق خبر أول معلوم نشد مردمان مرا بدروغ نسبت دهند ، پس خداوند عز وجل بدو وحى فرستاد : « إنما أنت عبد مأمور فأبلغه ذلك ، بدرستی که تو بنده مأمور هستی پس این پیام را بدو برسان و والله لا يسئل عما يفعل ، خداوند مسئول افعال خود نمی شود .
پس از آن امام رضا روی با سلیمان آورد و گفت : کمان میبرم که تو در این باب با یهود همانند شدی ، سلیمان عرض کرد: پناه میبرم بخداوند از این أمر ، مگر یهود چه میگویند؟ فرمود : « قالت اليهود بدالله مغلولة » جماعت یهود گویند : دست خدای بسته است ، مقصود ایشان این است که خداوند تعالی از هر چه باید فراغت یافته و دیگر احداث چیزی نمیفرماید و تصر في در امورات نمیکند پس خداوند عز وجل فرمود : « غلت أيديهم ولعنوا بما قالوا » بسته و مغلول شده است دستهای مردم یهود و بواسطه آن سخن که گفتند از رحمت خدای دور شدند .
و لقد سمعت قوماً سئلوا أبي موسى بن جعفر اعلام عن البداء فقال : ما ينكر الناس من البداء وإن الله ليقف قوماً يرجيهم لأمره ، و در نسخه ديگر « أن يقف الله قوماً » مسطور است ، بالجمله فرمود بتحقيق شنیدم قومی از پدرم موسی ابن جعفر السلام پرسیدند از بدا ، فرمود: این انکار مردمان در امر بدا از چیست همانا خداوند تعالی قومی را باز میدارد تا امر او و بروايتي أمر ايشان را بتأخير افکند .
سلیمان عرض کرد: آیا مرا خبر نمیدهی از آیه « إنا أنزلناه في ليلة القدر » در چه چیز نازل شده است؟ فرمود: اى سليمان ( ليلة القدر يقدر الله عز وجل فيها ما يكون من السنة إلى السنة من حياة أو موت أو خير أو شر أو رزق فما قدره في تلك الليلة فهو من المحتوم » .
شب قدر آن شبی است که خداوند تعالی در آن شب تقدیر میفرماید آنچه را که از آغاز آنسال تا پایان آنسال واقع خواهد شد از زندگی و مردگی و خوبی و بدی و رزق و روزی ، پس هر چه را که خدای در این شب مقدر فرموده حتمى الوقوع است .
سلیمان عرض کرد : الآن خوب فهمیدم فدایت کردم بر من بیفزای ، فرمود اى سليمان « إن من الأمور أموراً موقوفة عند الله عز وجل يقدم منها ما يشاء و يؤخر ما يشاء ، يا سليمان إن علياً الله كان يقول : العلم علمان : فعلم علمه الله الملائكته ورسله فما علمه ملائكته ورسله فانه يكون ولا يكذب نفسه ولا ملائكته ورسله، و علم عنده مخزون لم يطلع عليه أحداً من خلقه يقدم منه ما يشاء ويؤخر منه ما يشاء ويمحو ما يشاء ويثبت ما يشاء » .
همانا پاره از امور هست که در حضرت یزدان تعالی توقف دارد مقدم میدارد خدای از آنها آنچه را که خواهد ، و مؤخر فرماید چیزی را که بخواهد، ای سليمان بدرستيكه علي الله میفرمود : علم دو علم است : علمی است که یزدان تعالی آنرا تعلیم ملائکه و پیغمبران خود فرموده و این علم بوقوع و ظهور میرسد ، چه خدای خود را و فرشتگان و فرستادگان خود را تکذیب نخواهد کرد ، و علمی است که در حضرت یزدان مخزون است و هيچيك از مخلوق را بر آن مطلع نساخته است و مقدم میدارد از آن چیز برا که خواهد و مؤخر میگرداند از آن چیزیرا که خواهد و محو میگرداند چیزی را که خواهد و اثبات مینماید چیزی را که خواهد .
راقم حروف گوید: از این پیش در کتاب حضرت سجاد وساير أئمه باین آیه و شرح مسئله بداء و بیانات مفصله اشارت کرده ایم، بالجمله اینوقت سلیمان با مأمون گفت: بعد از این روز منکر مسئله بداء نمی شوم إنشاء الله تعالى و تکذیب آن را نمی نمایم .
مأمون گفت : ای سلیمان هر چه خواهی از ابوالحسن بيرس أما بطور خوش و استدراك و انصاف بگوش هوش در سپار، سلیمان عرض کرد : یا سیدی از تو سؤال بکنم ؟ فرمود : « سل عما بدالك ، از هر چه در مخزن سینه و اندیشه ات خطور مینماید بپرس .
عرض کرد: چه میفرمائی در حق کسیکه اراده را اسم و صفت قرار میدهد مثل حي وسميع وبصير وقدير ؟ .
إمام رضا فرمود : « إنما قلتم حدثت الأشياء واختلفت لانه شاء و أراد ولم تقولوا حدثت الأشياء و اختلفت لانه سميع وبصير وقدير ، فهذا دليل على انهما ليست مثل سميع ولا بصير ولا قدير ، اینها با هم فرق دارد بدرستیکه شما ميگوئيد أشياء حادث كردند و مختلف شوند ، چه مشیت و اراده خدای بر آن علاقه گرفته است و خداوند خواسته است و اراده فرموده است ، اما نمیگوئید که حدوث و اختلاف أشياء بسبب آن است که خداوند سمیع و بصیر و قدیر است پس این خود دلیل بر آن است که اسم و صفت جز این است و مشیت و اراده بمعنی دیگر است .
سلیمان عرض کرد : خداوند تعالی همیشه مرید بوده است یعنی دائم الاراده است ؟ إمام رضا الله فرمود: اى سلیمان « فارادته غیره» پس اراده خدای غیر از خدا است ؟ عرض کرد: بلی، فرمود : « فقد اثبت معه شيئاً غيره لم يزل ، پس اگر چنین است که تو قائلی البته چیز برا همیشه با خدای ثابت و برقرار میداری که غیر از او است .
سلیمان عرض کرد: من این را ثابت نمیکنم، إمام رضا الله فرمود : « أهى محدثة ؟ » آیا اراده حادث است؟ سلیمان عرض کرد: اراده حادث نیست ، اینوقت مأمون فریادی بسلیمان بر کشید و گفت : « أمثله يعايا أو يكابر؟ عليك بالانصاف أما ترى من حولك من أهل النظر » آیا با چون وی کسی از راه مکابرت و منازعت سخن توان کرد و بچون و چرا اندر شد یا او را ناتوان کرد و عاجز گردانید باید از طریق انصاف نگردی، مگر نگران أهل مناظرت نیستی که در اطراف تو حاضر هستند .
بعد از آن مأمون روی با امام رضا آورد و عرض کرد : ای أبو الحسن با سلیمان تکلم فرمای، چه او متکلم أهل خراسان است ، امام رضا الله دیگر باره بر سلیمان اعاده مسئله نمود و فرمود : « هي محدثة يا سليمان فان الشيء إذا لم يكن أزلياً كان محدثاً وإذا لم يكن محدثاً كان أزلياً ، اراده حادث است ای سلیمان زیرا که هر چیزی چون ازلی نباشد حادث خواهد بود و اگر حادث نباشد ازلی خواهد بود.
سلیمان عرض کرد: اراده خدا از خدا میباشد چنانکه سمع خدا و بصر خدا و علم خدا از خداست ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : « فارادته نفسه ، پس با این سخن که تو گفتی اراده خدای را نفس خدا میدانی، عرض کرد نیست ، فرمود: پس مرید مثل سمیع و بصیر نمیباشد، عرض کرد : نفس خدای خودرا مرید ساخته چنانکه نفس او خود را سمیع ساخته و نفس او خود را بصیر گردانیده و نفس او خودرا عالم نموده .
إمام رضا الله فرمود: « ما معنى أراد نفسه ، أراد أن يكون شيئاً وأراد أن يكون حياً أو سميعاً أو بصيراً أو قديراً ؟ قال : نعم » چیست معنی اینکه نفس خدای تعالی او را مرید کرده است؟ یعنی مقصود تو این است که اراده کرده است که چیزی باشد با اراده فرموده است که زنده و شنونده و بیننده باشد ؟ .
سلیمان عرض کرد: بلى، إمام رضا الله فرمود : « أفبارادته كان ذلك » آیا با راده خود دارای این صفات باشد؟ سلیمان عرض کرد : بلی، فرمود: « فلیس لقولك أراد أن يكون حياً سميعاً بصيراً معنى إذا لم يكن ذلك بارادته » پس براى قول تو که اراده کرده است که حی سمیع بصیر باشد معنی نخواهد بود گاهی که باراده او نباشد .
سلیمان عرض کرد: آری محققاً باید این صفات باراده خدای تعالی متحقق گردد، مأمون و کسانیکه در حضورش حاضر بودند از این سخن سلیمان بخندیدند ، إمام رضا الله نیز متبسم شد و با آنجماعت فرمود: « ارفقوا بمتكلم خراسان يا سليمان فقد حال عندكم عن حالة وتغير عنها وهذا ما لا يوصف الله عز وجل به فانقطع » با متکلم خراسان برفق و مدارا رفتار کنید، ای سلیمان پس بنابراین بایستی یزدان عز وجل را شما هر ساعتی از حالی بحالتی اندر آورید و بحالت تغییر بدانید و این تغییر حالت و گوناگون شدن را نتوان از اوصاف الهي شمرد ، چون سخن با این مقام پیوست سلیمان را راه سخن بجای نماند و رشته کلامش بالمره منقطع شد.
بعد از آن امام رضا سلام الله تعالى عليه فرمود: ای سلیمان از تو از مسئله پرسش میکنم ، عرض کرد: بپرس فدایت بگردم فرمود : « أخبرني عنك وعن أصحابك تكلمون الناس بما تفقهون وتعرفون أو بما لا تفقهون ولا تعرفون » با من از خودت و اصحابت بازگوی که مردمان را بآنچه میدانند و میشناسند سخن میکنید یا بآنچه نمیدانند و نمیشناسند؟ عرض کرد: بآنچه دانسته و فهمیده شود ، فرمود: فالذي يعلم الناس أن المريد غير الارادة وأن المريد قبل الارادة وأن الفاعل قبل المفعول ، وهذا يبطل قولكم أن الارادة والمريد شيء واحد » .
آنچه را که مردمان میدانند این است که اراده کننده غیر از خود اراده است و مرید قبل از اراده است و فاعل پیش از مفعول است و این مطلب باطل میسازد قول شما را که میگوئید : اراده و مرید هر دو یک چیز هستند، عرض کرد: فدایت شوم این مسئله نه از آن قبیل است که مردمان بتوانند بشناسند و بدانند .
إمام رضا فرمود : « فاريكم ادعيتم علم ذلك بلا معرفة وقلتم الارادة كالسمع والبصر إذا كان ذلك عندكم على مالا يعرف ولا يعقل فلم يحر جواباً ، شمارا همی نگرم که مدعی علم این امر هستید بدون معرفتی و میگوئید : اراده در حکم سمع و بصر و مانند آن است ، یعنی دیدن و شنیدن قبل از بیننده و شنونده خواهد بود بدون اینکه قابل تعقل باشد، سلیمان را جوابی باقی نماند ، و از آن پس إمام رضا الله فرمود : « يا سليمان هل يعلم الله جميع ما في الجنة والنار ؟ »
ای سلیمان آیا خدای بتمام آنچه در بهشت و دوزخ است عالم است ؟ عرض کرد، آری، فرمود: « فيكون ما علم الله تعالى أن يكون من ذلك ، قال : نعم قال : فاذا كان حتى لا يبقى منه شيء إلا كان أيزيدهم أو يطويه عنهم ، پس آنچه خدای تعالی بآن عالم است در بهشت و دوزخ موجود است ، عرض کرد: بلی فرمود: پس اگر چنین باشد که هر چه در بهشت و جهنم هست خداوند بآن عالم است آیا بر آن می افزاید یا از آن میکاهد و منقطع میگرداند ؟
سلیمان عرض کرد : بلکه آنجمله را بر زیادت میگرداند ، إمام رضا الله فرمود: « فأراد في قولك قد زادهم ما لم يكن في علمه أنه يكون ، پس چنان می بینم خدای را چنانکه تو میگوئی که بر زیادت میفرماید ، زیاد کرده است ایشانرا در بهشت و دوزخ آنچه را که در علم او نبوده است که خواهد بود ، سلیمان عرض کرد: فدایت شوم برای مزید نهایت و پایانی نیست .
فرمود : « فليس يحيط علمه عندكم بما يكون فيها إذا لم يعرف غاية ذلك و إذا لم يحط علمه بما يكون فيهما لم يعلم ما يكون فيهما قبل أن يكون ! تعالى الله عز وجل عن ذلك علوا كبيراً » پس بایستی علم خدای بعقیدت شما بآنچه در بهشت و دوزخ موجود است محیط نباشد گاهی که بپایان آن دانا نباشد ، و چون علم خدای محیط بآنچه در بهشت و دوزخ است نباشد بایستی عالم بآنها قبل از بودن آنها نباشد و این صفت جهل است و خداوند عز وجل بسی منزه و برتر از این نسبت است .
سلیمان عرض کرد: اینکه من میگویم نمیداند آنچه را که بعد موجود میشود بعلت این است که نهایتی برای طول بهشت و عذاب و عقابهای جهنم نیست چه خداوند تعالی بهشت و دوزخ را بخلود و جاوید بودن و بقای بدون زوال توصیف کرده است از این روی ما را مکروه و ناخوش مینماید که برای آنها پایان و انقطاعی قابل شویم .
إمام رضا الله فرمود: « ليس علمه بذلك بموجب لانقطاعه عنهم لانه قد يعلم ذلك ثم يزيدهم ثم لا يقطعه عنهم وكذلك قال الله عز وجل في كتابه، كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب » .
تعلق داشتن علم خداوند بآنچه در بهشت و جهنم بوده و خواهد بود موجب آن نخواهد شد که نعمت أهل نعيم يا نقمت أهل جحيم را انقطاعی حاصل گردد چه نقصانی وارد خواهد آمد که بگوئیم خداوند تعالی بر این امر علم دارد و فزايش میدهد آنها را و هم نعمت و نقمت و ثواب و عذاب را از اهل مینوو دوزخ باز نمیدارد وکار بتخلید و همیشگی میگذارد، چنانکه ایزد تعالی در صفت أهل دوزخ میفرماید : هر وقت از تابش آتش پوستهای کفتار پخته و سوخته گردد پوستی دیگر برایشان بر کشیم تا همواره عذاب را بچشند ، یعنی روح ایشان را انفصالی از عذاب نباشد .
و در صفت اهل بهشت میفرماید : « عطاء غیر مجذون » یعنی نعمتهای خدائی را در حق اهل بهشت انقطاعی و بریدنی نیست و پیوسته دائم است و امتداد آن را نهایتی و پایانی نباشد
و نیز خداوند عز وجل ميفرمايد : « و فاكهة كثيرة لا مقطوعة ولا ممنوعة » مردم بهشت در فواکه و میوه های بسیار دائمی هستند که بر خلاف فواکه دنیویه هرگز فناوزوال و انقطاع نجوید و هر وقت بهشتیان بخواهند موجود باشد و هیچوقت از خوردن آن فواکه ممنوع نشوند، چنانکه میوه های دنیوی را مالکان آن از خوردن دیگران منع مینمایند یا بواسطه اینکه مخالف فصل و تقاضای آن یا مزاج باشد باز میدارند.
پس در بهشت نه تفاوت فصل و نه بواسطه بعد مسافت یا پاره جهات دیگر یا حدوث امراض یا وصول ضررا انقطاع وصل روی میدهد، همیشه از تمام انواع وأقسام آن و هر گونه نعمتی که خواسته باشند برخوردارند ، پس خداوند بر نعمت و عذاب عالم است و این زیادت را نیز منقطع نمیفرمايد : « أرأيت ما أكل أهل الجنة و ما شربوا أليس يخلف مکانه» میبینی و میدانی که آنچه را که بهشتیان میخورند و میآشامند آیا نه آن است که خداوند قادر مانند همان نعمت که خورده اند و آشامیده اند بجایش می آفریند.
یعنی هرگز نشود که از خوردن و آشامیدن نعمتهای بهشتی نقصانی در آن نمودار آید یا جای آن در انظار خالی نماید بلکه هر چه از آن صرف شود بهمان مقدار و همان جنس بجایش خلق شود، سلیمان عرض کرد: آری چنین است که فرمائی نعمت دیگر خلق ميفرمايد، فرمود : « أفيكون يقطع ذلك عنهم وقد اخلف مکانه ، آیا این نعمت از ایشان انقطاع خواهد گرفت و حال اینکه هر چه از آن بخورند و بیاشامند قدرت کامله یزدانی در جای آن همانگونه نعمت را خلق فرماید ؟
سلیمان عرض کرد: قطع نمیشود فرمود: « فكذلك كلما يكون فيها إذا اخلف مكانه فليس بمقطوع عنهم» پس همچنین هر گونه نعمتی که در بهشت است بعد از آنکه هر چه از آن نایل شوند در جایش آفریده شود هرگز از اهل بهشت قطع نمیشود و زوالی برای آن نخواهد بود، سلیمان عرض کرد : بلی نعمت خود را از بهشتیان قطع میفرماید و فزایش نمیدهد مرایشان را، إمام رضا الله فرمود : إذا يبيد ما فيها و هذا يا سليمان ابطال الخلود وخلاف الكتاب لان الله عز وجل يقول : لهم ما يشاؤن فيها ولدينا مزيد » .
اگر چنین باشد که تو کوئی بایستی هر نعمتی که در بهشت است فنا پذیرد و این حال مخالف و مبطل امر خلود و همیشگی بهشت و بهشتیان و قرآن یزدان است چه خداوند عز و جل میفرماید: برای بهشتیان هر چه بخواهند موجود و حاضر است و ما از آنچه ایشان خواهند و تصو ر نمایند فزون تر بآنها کرامت میکنیم ، و میفرماید عطائی است که انفصال و انقطاع و بریدن ندارد و میفرماید : « وما هم عنها بمخرجين» هرگز پرهیز کاران از بهشت بیرون نشوند و میفرماید : «خالدين فيها أبداً » همیشه در بهشت مخلد هستند و میفرمايد : « وفاكهة كثيرة لا مقطوعة ولا ممنوعة » انقطاعی در نعمتهای بهشتی نیست .
راقم حروف گوید: همان عدم منع مردم بهشت از نعمتهای غیر مقطوعه دلالت بر خلود مینماید ، چه نعمت بهشت را که انقطاع و بریده شدنی نیست پس عدم منع بهشتیان نیز که همیشه متنعم باشند دلالت بر آن مینماید که جاویدان در بهشت هستند
بالجمله چون کلام امام الا باین مقام ارتسام گرفت سلیمان را لجام بردهان افتاد و راه نفس و تكلم بروی قطع گشت ، آنگاه امام رضا صلوات الله عليه فرمود : ای سليمان ( ألا تخبرني عن الارادة فعل هي أم غير فعل ؟ » آیا با من خبر نمیدهی آیا اراده فعل است یا فعل نیست؟ عرض کرد: آری اراده فعل است ، إمام رضا الله فرمود : « فهى محدثة لأن الفعل كله محدث » پس اراده محدث است چه هر فعلی حادث است
سلیمان عرض کرد: اراده فعل نیست، فرمود: «فمعه غيره لم يزل » پس اگر چنین است که تو گوئی و فعل نباشد بایستی قدیم و با خدای غیر از خدای باشد و همیشگی داشته باشد ، یعنی در اینصورت بایستی اراده نیز ازلی و همیشه با خدای لم یزلی باشد ، عرض کرد : اراده انشاء و ایجاد است .
فرمود : ای سلیمان « هذا الذي ادعيتموه على ضرار و أصحابه من قولهم إن كل ما خلق الله عز وجل في سماء أو أرض أو بر أو بحر من كلب أوخنزير أو قرد أو انسان أو دابة ارادة الله عز وجل وإن ارادة الله تحيى وتموت و تذهب و تأكل وتشرب وتنكح وتلذ وتظلم و تفعل الفواحش وتكفر و تشرك فيبرأ منها ويعاديها وهذا حدها» .
این مطلبی را که قصد و عنوان کرده قول ضرار و اصحاب او است که میگویند هر چه را که یزدان تعالی در آسمان یا زمین یا صحرا یا دریا از سگ و خوک و بوزینه یا آدمیزاده یا هر گونه جنبنده که خلق فرموده است اراده خداوند است و بدرستیکه اراده خدائی زنده میشود و میمیرد و میرود و میخورد و می آشامد و نکاح می نماید ولذت میبرد و میزاید و ظلم میکند و مرتکب فواحش می گردد و کافر میشود و مشرک میگردد و از آن براءت و با آن عداوت می ورزد ، و حد آن این است .
سلیمان عرض کرد: ازاده مانند سمع و بصر و علم است ، امام رضا الله فرمود : دیگر باره باین امر بازگشتی، پس با من خبر بده از سمع و بصر وعلم آیا مصنوع هستند؟ عرض کرد: مخلوق نیستند ، إمام رضا الله فرمود : « فكيف نفيتموه فمرة قلتم لم يرد ومرة قلتم أراد و ليست بمفعول له » پس چگونه مصنوع بودن اراده را نفی میکنید که یکدفعه میگوئید : خداوند اراده کرده است و دفعه دیگر میگوئید : اراده نفرموده است و این امر چگونه میسازد با اینکه اراده را مصنوع و مخلوق ندانند ؟! .
سلیمان عرض کرد: این مطلب نظیر قول ما میباشد که یکدفعه میگوئیم داند و یکدفعه گوئیم نمیداند، فرمود: « ليس ذلك سواء لان نفى المعلوم ليس بنفى العلم ونفى المراد نفى الارادة أن يكون » اين دو يکسان نیستند ، یعنی اینکه شما بگوئید : یکدفعه میگوئیم عالم است و معلومی برای او ثابت میکنیم ، و دفعه دیگر میگوئیم عالم نیست و معلومی از بهرش ثابت نمیکنیم با اراده مساوی نیست زیرا که نفی معلوم دلیل نفی علم نمیشود ، أما نفی مراد موجب نفى وجود اراده است که بشود ، لان الشيء إذا لم يرد لم تكن ارادة وقد يكون العلم ثابتاً ، زيرا که چون چیزی اراده نشود پس نخواهد بود و علم هم ثابت است .
و إن لم يكن المعلوم بمنزلة البصر فقد يكون الانسان بصيراً و إن لم يكن المبصر و قد يكون العلم ثابتاً و إن لم يكن المعلوم ، و اگرچه معلوم نباشد چنانکه بسیاری هست که مبصر و دیده شده نیست اما انسان بصیر است پس بسیار میشود که علم ثابت و محقق میباشد اگرچه معلومی نیست .
سلیمان عرض کرد: اراده مخلوق و مصنوع است، امام رضا الله فرمود : د فهي محدثة ليست كالسمع والبصر لان السمع والبصر ليسا بمصنوعين وهذه مصنوعة » پس اراده حادث است و مانند سمع و بصر نیست ، زیرا که سمع و بصر مصنوع ومخلوق نيستند اما اراده مخلوق ومصنوع است، سلیمان عرض کرد : اراده صفتی از صفات خداوند است و همیشه بوده است فرمود: « فينبغي أن يكون الانسان لم يزل لأن صفته لم تزل » پس شایسته است که انسان همیشه پاینده و بی زوال باشد ، زیرا که اراده که صفت اوست لایزال است، سلیمان عرض کرد: لازم نیست که چنین باشد چه تواند بود که خداوند اراده نفرموده باشد .
إمام رضا فرمود: اى خراسانى « ما أكثر غلطك أفليس بارادته وقوله تكون الأشياء » چه بسیار است غلط تو ! پس بقول و عقیدت تو بایستی اشیاء باراده و فرمان یزدان بوجود نیامده باشند! سلیمان عرض کرد: نی ، فرمود : « فاذا لم تكن بارادته ولا بمشيئته ولا أمره ولا بالمباشرة فكيف يكون ذلك تعالى الله عن ذلك ، پس اگر وجود اشیاء بموجب اراده و مشيت و امر خداوندی و مباشرت نباشد پس از کجا بوجود آیند و کیفیت این حال چگونه خواهد بود ؟! خداوند برتر است از این گونه نسبتها، چون سلسله سخن باین جای مسلسل شد سلیمان از جواب بازماند و راه سخن برایش نماند .
و از آن پس امام رضا صلوات الله تعالى وتبارك عليه فرمود : آیا مرا خبر نمیدهی از این قول خدای تعالى : ( و إذا أردنا أن نهلك قرية أمرنا مترفيها ففسقوا فيها هر وقت اراده هلاك أهل قريه را كه مستوجب عذاب شده اند بفرمائیم مترفین و متمولین و پرورش یافتگان نعمت آنجا بفسق و فجور میپردازند ، یعنی بذلك أنه يحدث إرادة ، مقصود این است که اراده ایجاد شود ، سلیمان عرض کرد: بلی ، فرمود : « فاذا حدث ارادة كان قولك إن الارادة هي هو أو شيء منه باطلاً لانه لا يكون يحدث نفسه ولا يتغير عن حاله تعالى الله عن ذلك » .
پس اگر اراده ایجاد شود اراده را معنی سخن تو که اراده عین خداوند با چیزی و صفتی از خداوند است باطل میگردد، زیرا که ممکن نیست که خداوند تعالى وجود واجب خود را ایجاد فرماید و حال اینکه خداوند تعالی از حال خود دیگرگون نمیشود و خدای از این امور برتر و بلندتر است.
سلیمان عرض کرد که خداوند تعالی از این قول خود « أردنا ، قصد نفرموده است که ایجاد کند اراده را فرمود: پس مقصود خدای چیست ؟ عرض کرد : کردن کار و فعل چیزیرا قصد فرموده است، امام رضا الله فرمود : « ويلك كم تردد في هذه المسئلة وقد أخبرتك أن الارادة محدثة لأن فعل الشيء محدث ، واى بر تو تا چند در این مسئله سخن بنکول و اعتراف میگذرانی با اینکه با تو گفتم که اراده حادث است، زیرا که فعل شيء حادث است .
سلیمان عرض کرد پس برای اراده معنی نخواهد بود، فرمود : « قد وصف نفسه عندكم حتى وصفها بالارادة بما لا معنى له فاذا لم يكن لها معنى قديم ولا حديث بطل قولكم إن الله تعالى لم يزل مريداً ، يزدان تعالی وصف نموده است
ذات خود را بعقیدت و سلیقت شما تا بآنجا که بقول شما لازم می آید که توصیف کرده باشد خود را بآنچه برای آن معنی نباشد ، چه هرگاه اراده را معنی نباشد نه قدیم و نه حادث هر آینه باطل میشود قول شما که خدای تعالی همیشه مرید بود .
سلیمان عرض کرد : قصد من این بود که اراده فعلی است از جانب حق وازلی است، فرمود : ( ألم تعلم أن ما لم يزل لا يكون مفعولاً وقديماً وحديثاً في حالة واحدة ، مگر نمیدانی که آنچه ازلی است فعل و مصنوع نخواهد شد و امکان ندارد در يك حالت هم قدیم و هم حادث باشد ، این هنگام سلیمان از عرض جواب عاجز ماند .
إمام رضا فرمود : « لا بأس أتمم مسئلتك » باکی نیست سؤالهای خودرا تمام گردان، سلیمان عرض کرد سخن من این است که اراده صفتی است از صفات خدای تعالی ، فرمود : « كم تردد على أنها صفة من صفاته فصفته محدثة أولم تزل » تا چند برای من تکرار مینمائی که اراده صفتی از صفات یزدانی است آیا صفت خدا حادث است یا قدیم است ؟ سلیمان عرض کرد : حادث است .
إمام رضا الله فرمود : « الله اكبر فالا رادة محدثة وإن كانت صفة من صفاته لم تزل » خداوند بزرگ است پس اراده حادث خواهد بود و حال اینکه اگر صفتی از صفات خداوند بود ازلی بود سلیمان جوابی باز نداد، إمام رضا الله فرمود : إن ما لم يزل لا يكون مفعولاً چیزیکه ازلی باشد ممکن نیست مصنوع ومفعول باشد سلیمان عرض کرد: در ازل چیزی از اراده و مراد نبوده مگر اراده و بس إمام رضا الله فرمود : « وسوست یا سلیمان فقد فعل و خلق ما لم يزل خلقه وفعله وهذه صفة من لا يدرى ما فعل تعالى الله عن ذلك » .
همانا دچار وسوسه شده ای سلیمان ممکن نیست اراده و مراد از همدیگر تخلف نمایند پس اگر در ازل اراده باشد بناچار مراد هم هست ، پس بنابر قول تو لازم میگردد که حق تعالی ازلی را خلق کرده باشد، یعنی چیزیکه خلقت و فعل آن ازلی است خداوند آن را خلق فرموده باشد و این صفت کسی است که نداند چه کرده است ، و خدا از جهل وعدم علم منزه ومبرا میباشد ، سلیمان عرض کرد : ای سید من از نخست بتو عرضه داشتم که اراده مثال سمع و بصر و علم است .
این وقت مأمون از این سخن بر آشفت و گفت: وای بر تو ای سلیمان کم هذا الغلط والترداد اقطع هذا وخذ في غيره إذلست تقوى على غير هذا الرد، تا چند اعاده این غلط و این بازگشت را مینمائی از این رشته سخن در گذر و از مسئله دیگر آغاز کن، چه در جواب این مسئله بجز اینکه بغلط و بازگشت بهمان بیان مردود سابق عودت کنی قدرت اقامت دلیل و برهانی دیگر نداری .
إمام رضا الله فرمود : اى أمير المؤمنين او را بحال خود بگذار و سخنش را قطع مفرمای فیجعلها حجه ، چه اگر سخن او را قطع فرمائی برای خود حجتی قرار میدهد و بعد از این میگوید : چون خواستم اقامت برهان نمایم سخن مرا قطع نمودند تا مغلوب نشوند . ای سلیمان تکلم کن، عرض کرد: من با تو خبر دادم که اراده مانند سمع و بصر وعلم است ، امام رضا فرمود : با كي ندارد « أخبرني عن معنى هذه أمعنى واحد أم معان مختلفة ؟ » خبر ده مرا از معنی این آیا یک معنی است یا چندین معنی مختلف است؟ سلیمان عرض کرد معنی اراده یکی است .
امام رضا الله فرمود : پس معنی ارادت بجمله يك معنی است ، سلیمان گفت: بلى، إمام الله فرمود : « فان كان معناها معناً واحداً كانت إرادة القيام إرادة القعود و إرادة الحياة إرادة الموت، و إذا كانت إرادته إرادة واحدة لم تتقدم بعضها بعضاً و لم يخالف بعضها بعضاً و كانت شيئاً واحداً ، اگر معنی اراده را يك معنی باشد پس اراده قیام اراده قعود و اراده حیات اراده مرگ است، و اگر اراده خدای يك اراده باشد بعضی چیزها مقدم بر بعضی و پاره مخالف برخی نخواهد شد و تمام أشياء يك چيز خواهند بود .
سلیمان عرض کرد معنای اراده مختلف است، إمام رضا الله فرمود : فأخبرني عن المريد أهو الإرادة او غيرها ، با من خبر بده که آیا مرید همان
اراده است یا غیر آن است ؟ سلیمان عرض کرد بلکه اراده است ، فرمود : فالمريد عندكم مختلف إذ كان هو الارادة ، پس مريد نزد شما مختلف است ، چه مريد بنا بر قول شما همان اراده است، سلیمان عرض کرد: ای سید من اراده مرید نیست .
فرمود : « فالا رادة محدثة وإلا فمعه غيره ، افهم وزدنی مسئلتك » پس اراده حادث است و اگر گوئی ازلی است لازم میشود که با خداوند تعالی غیر از او باشد یعنی تعدد قدماء لازم میگردد، ای سلیمان بفهم و بر پرسش خود بیفزای ، سلیمان عرض کرد اراده اسمی است از اسامی خدا، فرمود: آیا خداوند خود را باین نام بنامیده است ؟ عرض کرد: خودش نفس خود را باین اسم موسوم نداشته است .
إمام رضا الله فرمود : ترا نمیرسد خدای را با سمی بنامی که خدای تعالی خود را ب آن نام ننامیده است، سلیمان عرض کرد: خداوند خود را وصف کرده است که مريد است ، إمام رضا الله فرمود : « فليس صفته نفسه أنه مريد إخباراً عن أنته إرادة ولا إخبار عن أن الإرادة اسم من أسمائه » متصف ساختن خدای تعالی نفس خود را باینکه مرید است اخبار از اراده او و نه اخبار از این است که اراده اسمی است از اسامی او .
سلیمان عرض کرد : اخبار باین است که اراده اسمی است از اسماء خدای چه اراده او علم او است ، امام رضا الله فرمود : « يا جاهل فاذا علم الشيء فقد أراده » ای نادان هر وقت بداند چیز برا باید اراده آن را نماید؟ سلیمان عرض کرد : بلی .
فرمود: پس اگر اراده نفر ماید چیزیرا باید عالم بآن نباشد ؟ عرض کرد : بلی ، فرمود: از کجا این را میگوئی و چه دلیل داری بر اینکه اراده او علم او است ؟ ه وقد يعلم ما لا يريده أبداً و حال اینکه علم دارد بچیزیکه هرگز آن کار را نکرده است ، و این است قول خداوند عز وجل که فرموده است : « ولئن شئنا لنذهبن بالذي أوحينا إليك ، اى پیغمبر گراهی اگر بخواهیم هر آینه ببریم آنچه را که وحی فرستادیم بسوی تو که مراد قرآن است، یعنی از سینه ها و مصحفها محو کنیم.
فهو يعلم كيف يذهب به و هو لا يذهب به أبداً ، پس خداوند تعالی علم دارد باینکه چگونه قرآن را از صدور و صحف محو کند و بر باید و حال آنکه هرگز نبرد آن را سلیمان عرض کرد: این کار بعلت این است که خدای تعالی فارغ شده است از امر و آنچه بایستی تقدیر نماید فرموده است و دیگر اراده در آن ندارد و تغيير وتبديل و کم و زیاد نمی دهد .
إمام رضا الله فرمود: این قول يهود است « فكيف قال تعالى ادعوني استجب لکم ، اگر چنین است که یهود گویند خدای از کار فراغت یافته است پس چگونه میفرماید: بخوانید مرا و حاجات خود را در حضرت من عرضه دهید تا از بهر شما مستجاب و برآورده گردانم ، سلیمان عرض کرد: مقصود خدای تعالی این است که قادر است بر روا کردن حاجت .
إمام رضا الله فرمود : « أفيعد ما لا يفي به فكيف قال يزيد في الخلق ما يشاء ) آیا خداوند تعالی وعده میدهد بچیزی که بآن وفا نمیکند پس چگونه میفرماید فزوده میگرداند در خلق آنچه را که میخواهد و میفرمايد : « يمحوا الله ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب ، محو میکند خدا آنچه را که میخواهد ، یعنی نسخ آنرا صواب میداند و اثبات میکند آنچه را که در آن مصلحت میداند و در حضرت او است ام الکتاب که لوح محفوظ است و هیچ چیزی نیست جز اینکه در آن نوشته است .
در تفاسیر از ابن عباس منقول است که خداوند لوح محفوظ را از يك گوهر سفید بیافریده که طول آن پانصد ساله راه است هر روز خدای تعالی سیصد و شصت بار در آن لوح نظر میفرماید آنچه خواهد محود آنچه خواهد اثبات میفرماید بر حسب مصلحت اشخاص مثل آنکه چون بنده دعائی کند یا صدقه بدهد یا طاعتی کند عمر او را در از گرداند بالجمله سلیمان از ادای جواب عاجز ماند و پاسخی نراند .
إمام رضا الله فرمود: اى سليمان « هل يعلم ان انساناً يكون و لا يريد أن يخلق انساناً أبداً و أن انساناً يموت اليوم ولا يريد أن يموت اليوم » آيا خدا عالم است بوجود و تکوین انسانی و حال اینکه اراده نفرموده باشد که هر گز انسانی خلق فرماید و علم دارد باینکه انسانی امروز می میرد و حال اینکه اراده نکرده باشد. مردن او را امروز ؟ سلیمان عرض کرد: بلی .
إمام رضا فرمود: « فيعلم انه يكون ما يريد أن يكون أو يعلم أنه يكون ما لا يريد أن يكون ، پس خداوند علم دارد به وجود یافتن چیزیرا که اراده فرموده است وجود پیدا کند و علم دارد باینکه صورت می پذیرد چیز برا که اراده نکند وجود پیدا کردن او را ، سلیمان عرض کرد: خداوند علم دارد باینکه هر دو میشوند .
فرمود : « إذا يعلم أن انساناً حى ميست قائم قاعد أعمى بصير في حالة واحدة وهذا هو المحال » در این هنگام خداوند علم خواهد داشت که انسانی زنده است مرده است ایستاده است نشسته است نابینا است بینا است در يك حالت و این محال است ، حاصل معنی این کلام مبارک این است که مثلاً خداوند میداند که انسانی میمیرد و اراده ندارد امروز بمیرد و میداند انسانی زنده است و اراده ندارد زندگی و حیات او را .
پس اگر اراده علم باشد چنانکه سلیمان میگوید پس خدا میداند که انسانی در يك حالت هم زنده است و هم مرده زیرا که بنابر فرض مذکور علم اراده است و اراده هم از مراد تخلف نکند پس در يك حالت انسانی را که خدا علم بحیات و موت او دارد اراده بحیات و موت او نیز دارد و اراده هم از مراد تخلف نکند پس مراد حیات و موت او میباشد و چیزی هم که مراد است ناچار بمقام فعلیت رسیده است والا مراد معنی ندارد پس بالفعل انسانی هم مرده است و هم زنده است و هم ایستاده و هم نشسته و هم کوروهم بینا است در يك حالت و اين جمع بين المتناقضين است و عقل ببطلانش حکمران است .
بالجمله سلیمان عرض کرد فدایت گردم خداوند بیکی از این دو چیز مذكور عالم است نه بآن يك ديگر، فرمود : « لا بأس فايه ما يكون الذي أراد أن يكون أو الذي لم يرد أن يكون ، باکی نیست بازگوی خداوند بکدام یکی از این دو علم دارد با نچیزیکه اراده کرده است بودش را یا بآنچیزیکه اراده نفرموده است وجود آن را ؟ سلیمان عرض کرد: خدای عالم است بآنچه اراده فرموده است وجودش را ، حضرت رضا الله و مأمون و أصحاب مقالات و نظر که در آن محضر بودند بروی خندان شدند
إمام رضا سلام الله عليه فرمود : « غلطت وتركت قولك انه يعلم أن انساناً يموت اليوم وهو لا يريد أن يموت اليوم و أنه يخلق خلقاً و أنه لا يريد أن يخلقهم و إذا لم يجز العلم عندكم بما لم يرد أن يكون ، فانما يعلم أن يكون ما أراد أن يكون » .
بغلط رفتی و سخن خود را که از نخست گفتی خدای تعالی عالم است باینکه انسانی امروز میمیرد و اراده نفرموده است که امروز بمیرد و علم دارد باینکه وجود پیدا میکند خلقی و حال اینکه اراده نفرموده بود که بیافریند ایشانرا ! فروگذاشتی و بعد از اقرار انکار آوردی، و اگر بعقیدت شما جایز نباشد علم داشتن خدای بچیزی که اراده نفرموده است وجود پیدا کردن و قیام آنرا پس علم خواهد داشت بآنچه اراده وجود و ظهور و نمو آن را فرموده باشد نه بآنچه اراده نفرموده است ، پس چرا گفتی علم دارد بچیزیکه اراده نفرموده است ؟! سلیمان عرض کرد: سخن من این است که اراده نه علم و نه غیر علم است .
إمام رضا الله فرمود : « یا جاهل إذا قلت ليست هو فقد جعلتها غيره و إذا قلت ليست هي غيره فقد جعلتها هو » ای نادان چون میگوئی اراده نه علم است و این عقیدت داری همانا اراده را غیر از علم دانسته ! و گاهی که میگوئی اراده غیر از علم نیست پس اراده را علم دانسته و این سخن نقیض یکدیگر است و اجتماع متناقضين محال است ، سلیمان عرض کرد: خدای تعالی قبل از آنکه چیزی را خلق فرماید میداند که چگونه چیزی را خلق میفرماید ، فرمود : بلی ، عرض کرد: پس این اثبات چیزی است با خدا ، یعنی باید قائلبازلیت چیزی دیگر شد.
فرمود : « أحلت لأن الرجل قد يحسن البناء وإن لم يبن و يحسن الخياطة و إن لم يخط و يحسن صنعة الشيء وإن لم يصنعه أبداً ، سخنی بمحال آوردی چه بسیار افتد که مردی علم بنائی را نیکو دارد اگر چند بنائی بر تنهاده باشد ، و بسا هست خیاطت را خوب میداند اگر چه خیاطی نکرده باشد ، و ساختن چیزیرا نیکو میداند اگرچه هرگز آن چیز را نساخته باشد .
پس از آن فرمود : ای سلیمان آیا خدا میداند که یگانه است و واحد است و چیزی با او نیست ؟ عرض کرد: بلی، فرمود: « أفيكون ذلك اثباتاً للشيء ؟ » آیا این علم داشتن خدای موجب این است که چیزی را باید با او اثبات نمود ؟ سلیمان عرض کرد: خداوند نمیداند که واحد است و چیزی با او نیست ، إمام رضا فرمود : « أفأنت تعلم ذاك ؟ آیا تو میدانی که خدای واحد است و چیزی با او نیست ؟ عرض کرد: بلی، فرمود: «فأنت یا سليمان أعلم منه إذا » پس در این صورت تو ای سلیمان از خداوند عالم داناتر خواهی بود .
سلیمان عرض کرد : « المسئلة محال ، اصل این سؤال و جواب که خدا بداند چیزی با او نیست و فرد و یگانه است یا من بدانم محال است ، إمام الله فرمود : نزد تو محال است « انه واحد لا شيء معه و انه سميع بصير حكيم قادر ، همانا خداوند یکی است و هیچ چیز با او نیست و شنوا و بینا و دانا و توانا است عرض کرد: بلی محال است .
فرمود: پس چگونه خداوند خبر داده است که یکی است و زنده است و شنونده و بیننده و حکیم و قادر است « وهو لا يعلم ذلك وهذا رد ما قال وتكذيبه تعالى الله عن ذلك ، وحال اینکه ندانسته باشد و بعقیدت تو عالم بآن نباشد و این رد آن را مینماید که خدای تعالی خود فرموده است و موجب تكذيب قول یزدان است تعالى الله عن ذلك .
پس از آن امام رضا الله با او فرمود : « فكيف يريد صنع مالا يدري صنعه ولا ما هو وإذا كان الصانع لا يدري كيف يصنع الشيء قبل أن يصنعه فإنما هو متحير تعالى الله عن ذلك علوا كبيراً ، پس چگونه خداوند تعالی اراده میفرماید ساختن چیزیرا که ساختن آنرا نمیداند و نمیداند که آن چیست و هرگاه صانع قبل از آنکه چیزی را بسازد و بصنعت آن عالم نباشد در کار و کردار خود متحیر و سرگشته میماند، و خداوند عالم خبیر قادر از این گونه نسبت منزه و بسی برتر و بلندتر است .
سلیمان عرض کرد: همانا اراده قدرت است، إمام رضا الله فرمود : « هو عز وجل يقدر على مالا يريد أبداً و لابد من ذلك لأنه قال تبارك وتعالى : و لئن شئنا لنذهبن بالذي أوحينا إليك فلو كانت الإرادة هي القدرة كان قد أراد أن يذهب به لقدرته » .
خداوند تعالی قادر است بر آنچه هرگز اراده آنرا نفرماید و از قبول این امر چاره نیست ، چه خداوند تعالی میفرماید: ای پیغمبر گرامی اگر بخواهیم هر آینه میبریم آنچه را که بتو وحی کرده ایم یعنی قرآن را ، پس اگر اراده همان قدرت باشد باید خداوند تعالی اراده بردن قرآن را از سینه پیغمبر کرده باشد چه قدرت بر آن دارد، یعنی اگر قدرت و اراده یکی باشد بایستی خداوند چون این اراده را بنماید قرآن را ببرد.
سلیمان را دیگر قدرت و راه تکلم نماند و خاموش شد ، و مأمون در این حال گفت : اى سليمان و هذا أعلم هاشمي ، علي بن موسى الرضا الان از تمام بنی هاشم اعلم است ، و از آن پس مجلس در شکست و حاضران متفرق شدند .
ابن بابویه علیه الرحمه در پایان این خبر میفرماید : مأمون تمامت متکلمان فرق مختلفه و دارایان عقاید و مذاهب مضله را که بدانست و بشناخت از هر شهر و دیار برای مناظره با حضرت امام رضا الله جلب مینمود ، چه بسیار حریص بود که مگر صورتی پیش آید که امام رضا الله از جواب دلیل و حجت یکتن از ایشان باز ماند و مغلوب شود .
این اندیشه و تدبیر او از شدت حسدی که بر آنحضرت و بر مراتب عالیه علم و فضایل آن حضرت داشت روى ميداد لكن رغماً لأنفه حضرت امام رضا الله هر کسی با آنحضرت راه تکلم برگشود بفضل و فزونی آن حضرت اقرار کرد و ملتزم حجت و برهان گردید، زیرا که خدای تعالی البته کلمه خود را بلندی و رجحان دهد و نور خود را تمام گرداند و حجت خود را نصرت دهد
یزدان تعالی بر همین منوال در کتاب مجید خود وعده نهاده است و فرموده است : « إنا لننصر رسلنا والذين آمنوا في الحيوة الدنيا ، بدرستيكه ما وعده کرده ایم فرستادگان خود را و آنانکه در زمان زندگی در دار دنیا ایمان آورده اند نصرت بخشیم ، یعنی بالذين آمنوا الأئمة الهداة وأتباعهم العارفين بهم و الأخذين عنهم بنصرهم بالحجة على مخالفيهم لعنهم الله ما داموا في الدنيا وكذلك يفعل بهم في الآخرة وإن الله عز وجل لا يخلف وعده .
مقصود خدای به الذین آمنوا بکسانی که ایمان آورده اند أئمه هدى و اتباع ایشان است که عارف بایشان و اخذ نمایندگان از ایشان هستند که یاری میکنند ائمه را با قامت حجت و دلیل بررد مخالفان ایشان چندانکه در دنیازنده و پاینده هستند، و همچنین خداوند یاری کند ایشانرا در سرای آخرت ، چه خداوند تعالی آنچه را که وعده فرموده است خلاف آنرا نمیکند .
راقم حروف گوید: چون کسی در این خبر بدقت نظر نماید بعضی مطالب دقیقه مکشوف آید: یکی اینکه از نخست با سلیمان گفت که مراد من این است که امام رضا را اگرچه بيك حجت و دلیل باشد ملزم و مجاب سازی ، چه قوت ترا در مراتب سخنوری دانسته ام .
دیگر اینکه هر وقت نگران سلیمان میشد که در مقاوم محاورت می لغزد بزبانی ظریف او را متنبه میکرد و میگفت نگران اطراف خود از اهل نظر باش یعنی منحرف مشو و نپرداخته و نسنجیده مگوی و دیگر باره با نحضرت بتجدید مسئله سخن میکرد و میگفت: وی متکلم خراسان است و سلیمان را تشجیع و ترغیب می نمود .
دیگر اینکه چون مغلوب شدن سلیمان را بالصراحة بدانست او را نكوهش و یادآوری نمود و قطع آن عنوان را امر نمود تا مبادا مجاب گردد و بهانه از بهرش نماند و مردمان از مغلوب شدن او آگاه شوند و این تیری را که در ترکش داشت بیفایده و کند گردد و بیموا ومفتضح شود ، أما حضرت رضا له چون قصد مأمون را میدانست که سلیمان بگوید: نگذاشتند اقامت حجت و دلیل خود را بنمایم و بر طرف برابر غلبه نمایم، فرمود: قطع سخن او را نکن تا همین قطع نمودن صحبتش را حجتی بگرداند و فرمود: تکلم کن ای سلیمان ، و در هر موقعی که لازم شدی مأمون از حمایتش غفلت نمیکردی .
و چون یکباره مغلوب و مضمحل گشت و راهی دیگر برای تجدید مطلع ومسئله نماند ، و فضل و جلالت حضرت امام رضا الله و عظمت علم و حجت او بر همه مکشوف شد مأمون با کمال بغض و حسد گفت: ای سلیمان وی دانا ترین ها شمیتین است ، و اگر منصف و متدین بود میگفت: اعلم و افضل تمام مخلوق و علمای عالم است .
أما این سخن چاره این امر را نمیکند و آفتاب نور بخش آسمان إمامت وولایت را نمیتوان در حجاب جهل وضلالت پنهان ساخت و مدار عالم امکان را که خود همان گمراه یکی از اجزای عالم است از تربیت و رعایت اجزای ممکنات نتوان از کار انداخت و جمله را فانی و زایل نتوان نمود مگر زمانیکه خدای خواسته باشد و دیگری از جانب حق بجای او با مامت منصوب گردد و إمام سابق بر حسب ظاهر از انظار مردم بی بصیرت پوشیده آید .
همانا إمام رضا الله که بر کنه کار واقف و بر نیست و اراده مأمون عالم بود چون مأمون مجلس مناظره را چنانکه خود خواست فراهم ساخت و بمراتب تفوق و غلبه سلیمان مروزی که نخستين متكلمين أهل خراسان بود خاطر بپرداخت وغلبه او را بر إمام عصر الا یقین کرد در طلب آنحضرت بفرستاد .
إمام رضا اله اجابت دعوت را بفرمود لکن از نخست بفرمود تا حسن بن محمد نوفلی و عمران قبل از تشریف فرمائی آنحضرت بمجلس مأمون برفتند و بتصرف و توجه امامت در آغاز امر از مسئله بداء که مفصل ترین مسائل است سخن در پیوستند و در اثنای همان حال تشریف قدوم ارزانی داد و بطوریکه مشروح گشت مناظراتی مفصل در میانه برفت و در هر عنوان سلیمان مغلوب گشت .
بعلاوه در هر موقعی امام رضا الله نسبت بأول متكلم خراسان يا جاهل و یا خراسانی خطاب همی فرمود و او را بغلط منسوب و مسلم گردانید و در گردش الفاظ با خود مأمون و أهل مجلس بروی بخندیدند و این خنده سوراخی برجگر مأمون میرسانید و از هزاران گریستن صدمتش افزون بود .
چه بر حسب ظاهر این مغلوبیت و این خطابها و تخفيفها بخود مأمون بازگشت داشت و با اینکه میخواست نور خدا را خاموش و ولی خدا را مغلوب و مضمحل گرداند بدست و تدبیر و تذویر خودش نتیجه بعکس بخشید ، و مراتب عظمت و جلالت و علم و فضل و نورانیت آن حضرت روشن تر و جهل وضلالت مأمون و سایر مخالفان دین بر خلق عالم مبرهن تر و مسلم تر شد .
ص322