مأمون بدانست که این خفت و ذلت عظیم که بروی روی گشود از آن بود که خواست حضرت امام رضا الله را خفیف گرداند ، پس از آن بازگشت و بحضور آنحضرت در آمد و امام را سوگند داد که برای احتشام او بپای نشود و سر مبارکش را ببوسید و در حضور همایونش بنشست و عرض کرد: از این پس نفس من با این مردم خوب و خوش نمی شود بفرمای تا رأی مبارکت چه تصویب فرماید ؟ إمام الله در جواب او زبان به پند و اندرز بر گشود و کلماتی فرمود که اسباب خروج او از مرو بجانب عراق گردید چنانکه در جای خود مسطور شود .
راقم حروف گوید: چون کسی در این خبر و دعا و نفرين إمام رضا اللا بنگرد میبیند که امام رضا الله هلاكت يا تغییر سلطنت مأمون را از خدای تعالى مسلئت ننمود بلکه آنچه صلاح وقت او بود در ذلت ومطروديت وخفت او بخواست و همان شد که خواست، چه انتظام عوالم امکان بتوجه إمام زمان مربوط است لاجرم هر چه صلاح بدانند چنان کنند که خواهند .
خواست ایشان خواست خداست و خواست خدا خواست ایشان است ، گاهی شیر پرده شیر درنده گردد ، و گاهی مأمون و سپاه او ذلیل و بیچاره شوند ، گاهی شهادت آن حضرت بدست مأمون باشد ما چه دانیم چه حکمتها وعلتها مندرج است ، کسی داند که میداند و کسی تواند که می تواند .
بیان پاره مناظرات حضرت امام رضا که در شهر مرو در محضر مأمون با مخالفین روی داده است
در بحار الأنوار وعيون أخبار و تحف العقول و غيرها از ریان بن أبي الصلت مسطور است که : حضرت امام رضا الله در شهر مرو در مجلس مأمون حاضر شد و در این وقت جماعتی از علمای مردم عراق و خراسان در آن مجلس حضور داشتند مأمون گفت : خبر دهید مرا از معنی این آیه شریفه : « ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا - الآية» پس میراث دادیم قرآن را بآنانکه برگزیدیم از نیکان خود جماعت علماء گفتند: خداوند عز وجل تمام امت را اراده فرموده است .
مأمون گفت : يا أبا الحسن تو چه میفرمائی ؟ امام رضا الله فرمود : « لا أقول كما قالوا ولكني أقول أراد الله بذلك العترة الطاهرة » نمی گویم چنانکه میگویند لکن میگویم خدا از این بندگان برگزیده عترت طاهره را خواسته ، مأمون عرض کرد: چگونه خدای تعالی عترت طاهره را اراده فرموده نه امت را ؟
إمام رضا الله فرمود : اگر خدای تعالی امت را اراده فرموده باشد بایستی بتمامت بجنت روند ، چه خدای تعالی میفرماید یعنی در دنباله همین آیه مذکوره ه فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق الخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير » پس بعضی از بندگان ظلم کننده بنفس خود و برخی از ایشان باقتصاد و میانه روی روند ، و جمعی دیگر از آنان پیشی گیرنده به نیکوئیها هستند با مرخدا این توریث و اصطفاء یا سبقت بخیرات بخشایشی بزرگ و فضلی است عظیم .
فرمود : پس از آن خدای تعالی این جماعت را بجمله در بهشت مقرر داشت فقال عز وجل « جنات عدن يدخلونها ، پس خداوند عز وجل بعد از این فرمود که پاداش و سبق این سبقت بوستانهائی است که همیشگی باشد در آن اندر شوند ، از این روی این وراثت برای عترت طاهره مخصوص گردید نه برای دیگران .
پس از آن امام رضا الله فرمود : « الذين وصفهم الله في كتابه » اين مردم برگزیده و وارث همان کسان اند که خدای تعالی در قرآن خود توصیف ایشانرا نموده و فرموده «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً .
يعني آنكسان أهل بیت پیغمبر خدای له میباشند و ایشان همان کسان هستند که رسول خدای له ميفرمايد : « إني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي أهل بيتي لن يفترقا حتى يردا على الحوض أنظروا كيف تخلفوني فيهما يا أيتها الناس لا تعلموهم فانهم أعلم منكم » .
من از این جهان میروم و دو چیز گرانمایه در میان شما میگذارم یکی قرآن خدای و دیگر عترت من است که أهل بيت من باشند یعنی گمان نبرند و مشتبه نکنند که عترت من جز أهل بيت من هم تواند بود، این دو چیز نفیس گران بها از هم جدائی نکنند یعنی از هم نتوانند جدا گردند، چه کتاب خدا شامل احکام دين مبين وأئمه هدى مفسر آن هستند پس چگونه توانند از یکدیگر جدائی جست و در حکم تن و جان میباشند تا گاهی که در لب حوض کوثر بمن رسند ، نيك بنگريد چگونه در کار این دو خليفتي من خواهید نمود .
ای مردمان شما بعترت من وأهل بيت من آموزگاری نکنید ، چه ایشان از شما داناترند و این کلمه ممکن است اشارت بآن باشد که علم اولین و آخرین در قرآن است و نظام و دوام و قوام دنیا و آخرت آفریدگان در پیروی آن و علم تفسیر و تأویل قرآن در خدمت ائمه دين يزدان و دين و دنيا و آغاز و انجام احوال شما و خوانیم اعمال و افعال شما و سعادت و هدایت و علم و درایت شما بتوجهات عنایت آیات ایشان گروگان است پس با طاعت و پیروی او امر و نواهی ایشان از دل و جان بکوشید تا شربت سعادت و شرافت و فوز و فلاح ابدی بنوشید و هرگز بعلم و دانش خود مغرور و مطمئن نگردید، بلکه ایشان هر چه فرمان كنند بدون شك وريب پذیرفتار شوید .
این وقت جماعت علما عرض کردند: يا أبا الحسن ما را خبر بده از عترت .
ص168