ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جلد دوازدهم)  ( صص 366-329 ) شماره‌ی 4225

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > نبوت > عصمت انبياء

خلاصه

درعيون أخبار وبحار الأنوار وتوحيد صدوق از علي بن محمد بن جهم منقول است که گفت: در مجلس مأمون حاضر شدم و این وقت علي بن موسى الرضا الله نزد او حضور داشت مأمون عرض کرد یا بن رسول الله این توما نفرمائی که پیغمبران معصوم هستند؟ فرمود : بلی قول من است، عرض کرد: پس چیست معنى قول خداوند عز وجل: فعصی آدم ربه فغوی » . فرمود: خداوند تعالی بآدم الله فرمود : « أسكن أنت وزوجك الجنة و كلا منها رغداً حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين » با زوجه خودت حوا در بهشت سکون گیرید و از فواکه بهشتی فراوان بخورید و باین درخت نزديك مشويد و خداوند تعالی اشاره کرد برای ایشان بدرخت گندم ، پس مباشید از ستمکاران بر نفسهای خود و خداوند تعالی نفرمود نخورید از این درخت و نه آنچه از جنس این درخت است ، و آدم و حوا نزديك بآن درخت نشدند و از غیر آندرخت که از جنس آن درخت بود خوردند .

متن

بیان مجلس امام رضا با مأمون در باب عصمت حضرات انبياء عليهم السلام

درعيون أخبار وبحار الأنوار وتوحيد صدوق از علي بن محمد بن جهم منقول است که گفت: در مجلس مأمون حاضر شدم و این وقت علي بن موسى الرضا الله نزد او حضور داشت مأمون عرض کرد یا بن رسول الله این توما نفرمائی که پیغمبران معصوم هستند؟ فرمود : بلی قول من است، عرض کرد: پس چیست معنى قول خداوند عز وجل: فعصی آدم ربه فغوی » .

فرمود: خداوند تعالی بآدم الله فرمود : « أسكن أنت وزوجك الجنة و كلا منها رغداً حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين » با زوجه خودت حوا در بهشت سکون گیرید و از فواکه بهشتی فراوان بخورید و باین درخت نزديك مشويد و خداوند تعالی اشاره کرد برای ایشان بدرخت گندم ، پس مباشید از ستمکاران بر نفسهای خود و خداوند تعالی نفرمود نخورید از این درخت و نه آنچه از جنس این درخت است ، و آدم و حوا نزديك بآن درخت نشدند و از غیر آندرخت که از جنس آن درخت بود خوردند .

زیرا که شیطان بایشان بوسوسه درآمد و گفت باز نداشت و نهی نفرمود شما را پروردگار شما از خوردن این درخت مخصوص و چیزی باز نداشت شما را از خوردن درخت گندم مگر اینکه نخواست شما دو فرشته باشید دو علو مرتبت و حسن صورت یا همیشه در بهشت جاوید بمانید و هرگز دیدار مرگ را ننمائید و شیطان در این سخنان و صدق آن سوگند یاد کرد برای آدم و حوا که رغبت بخوردن آن نمایند و گفت: من از پند دهندگان شما هستم و از روی شفقت و محبت باشما میگویم از این درخت بخورید تا همیشه زنده بمانید .

 و چون آدم و حوا پیش از آن مشاهدت ننموده بودند کسی را که بخدای بدروغ سوگند یاد کند لاجرم بواسطه این قسم خوردن إبليس بغرور و تدليس دچار شدند پس بخوردند از آن درخت و شیطان ایشان را برای خوردن فرود آورد و بآن سوگند خوردن شیطان بخداوند سبحان اعتماد نمودند .

و این واقعه قبل از نبوت آدم بود و این عمل که از وی صادر شد گناه بزرگی نبود که بواسطه ارتکاب بآن مستحق در آمدن بآتش باشد بلکه از صغایر مو هو به ایست که خداوند تعالی بر پیغمبران میبخشد و جایز است که جماعت انبیاء پیش از آنکه وحی بایشان نازل شود مرتکب شوند ، یعنی از قبیل آن معاصی بود که بعد از ارتکاب زبانی بر ثبت پیغمبری نمیرسانید .

 و از آن پس چون خداوند تعالی آدم را بپیغمبری مبعوث فرمود و او را برگزید معصوم گردید و از آن پس هرگز گناهی کوچک یا بزرگ از وی نمودار نگشت ، خداوند تعالی میفرماید : « و عصی آدم ربه فغوى ثم اجتباه ربه فتاب عليه فهدی ، و خداوند عز وجل ميفرمايد : « إنَّ الله اصطفى آدم و نوحاً و آل إبراهيم وآل عمران على العالمين » .

راقم حروف در کتاب تلبيس الابليس شرحی مفصل در این مسئله مرقوم داشته است .

بالجمله مأمون بحضرت امام رضا الله عرض کرد : پس چیست معنی قول خدای عز وجل : ( فلما آتاهما صالحاً جعلا له شركاء فيما آتاهما ، إمام رضا الله فرمود : « إن حوا ولدت لأدم خمس مائة بطن ذكراً واثنى ، وأن آدم وحو عليا عاهدا الله عز وجل" ودعواه وقالا لمن آنيتنا صالحاً لنكونن من الشاكرين .

فلما آتيهما صالحاً من النسل خلقاً سوياً بريئاً من الزمانة و العاهة و كان ما آتاهما صنفين : صنفاً ذكراناً وصنفاً اناثاً فجعل الصنفان الله تعالى ذكره شركاء فيما آتاهما ولم يشكراه كشكر أبويهما له عز وجل، قال الله تبارك وتعالى: فتعالى الله عما يشركون .

همانا حضرت حوا پانصد شکم برای آدم اعلام بار از شکم بگذاشت و در هر شکم پسری و دخترى توأمان بنهاد، و آدم وحوا بحضرت خداوند عز وجل پیمان بستند و دعا کردند و عرض نمودند: اگر عطائی فرمائی ما را فرزندی مستوي الخلقة و بی عیب و عاهت که زمین گیر نباشد سپاس این نعمت را از جمله شاگران باشیم .

راقم حروف گوید : چنان میرسد که فرزندان ایشان صحیح الاعضا نبوده اند که این دعا کرده اند، و نمیتوان گفت که این دعا را قبل از آنکه فرزندی بیاورند کرده اند، چه این دعا مستلزم آن است که فرزندان معیوب آورده باشند و مانند خود ایشان نبوده است و اگر فرزند ناقص الأعضا نیاورده اند چه میدانستند که صحیح الاعضا چیست یا متولد خواهد شد ، و در آنزمان نسل آدمی زادی در صفحه خاك نبوده است که زشت و ناخوش دیدار و ناقص باشد تا چنین دعا نمایند ، نسل آدمی بایشان منتهی میشود مگر اینکه بعلم نبوت از آدمها و آدمی زادهای قبل از خودشان که موافق اخبار و احادیث است با خبر بوده اند و زشت و زیبا نوع آدمی را دانسته اند لاجرم این دعا را در آغاز تولد اولاد خود کرده باشند ، و خدای بحقیقت امر اعلم است .

بالجمله چون خداوند متعال فرزند صالح البدن مستوى الخلقة ومصون از فساد وعيب بایشان عنایت فرمود و چنان بود که فرزندان آدم و حوا دو صنف بودند يك صنف نر و صنف دیگر ماده، پس این دو صنف برای خداوند تعالى شريك قرار دادند و آن شکر گذاری که ابوین ایشان در حضرت باري مینهادند ننمودند مثل اینکه فرزندان خود را عبد الحارث و عبدالشمس و عبدالعزی و امثال آن نام نهاده اند .

مأمون چون این بیانات معارف سمات را بشنید عرض کرد : و أشهد انك ابن رسول الله له حقاً ، گواهی میدهم که توئی فرزند رسولخدای بحق و راستی پس با من خبر بده از قول خدای عز وجل در باره حضرت إبراهيم : « فلما جن عليه الليل رأى كوكباً قال هذا ربي ؟! چون تاریکی شب او را در سپرد ستاره زهره را نگران شد گفت : این است پروردگار من ؟! بر سبیل انکار و استخبار.

 إمام رضا الله فرمود : « إن إبراهيم الله وقع إلى ثلاثة أصناف : صنف يعبد الزهرة وصنف يعبد القمر وصنف يعبد الشمس ، وذلك حين خرج من السرب الذي اخفى فيه فلما جن عليه الليل فرأى الزهرة قال : هذا ربي ؟! على الانكار والاستخبار ، فلما أفل الكوكب قال : لا أحب الأفلين لأن الأقول من صفات المحدث لا من صفات القديم .

 فلما رأى القمر بازغاً قال : هذا ربي ؟! على الانكار والاستخبار ، فلما أفل قال : لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الظالمين يقول : لولم يهدني ربي لكنت من القوم الظالمين ، فلما اصبح و راى الشمس بازغة قال : هذا ربي ؟! هذا أكبر من الزهرة والقمر على الانكار والاستخبار لا على الاخبار والاقرار ، فلما أفلت قال للأصناف الثلاثة من عبدة الزهرة والقمر والشمس : يا قوم إني بريء مما تشر كون إني وجهت وجهي للذي فطر السموات والأرض حنيفاً وما أنا من المشركين .

وإنما أراد إبراهيم بما قال أن يبين لهم بطلان دينهم ويثبت عندهم أن العبادة لا تحق لما كان بصفة الزهرة والقمر والشمس ، و انما تحق العبادة لخالقها وخالق السماوات والأرض وكان ما احتج به على قومه مما الهمه الله تعالى و آناه كما قال الله عز وجل : وتلك حجتنا آتيناها إبراهيم على قومه » .

همانا إبراهيم اله میان سه طایفه واقع شده بود: يك طايفه ستاره زهره پرست بودند ، و طایفه دیگر ماه را میپرستیدند ، و يك طایفه دیگر آفتاب پرست بودند ، و این حال در زمانی بود که ابراهیم از میان آن غاری که مادرش او را از بیم نمرود پنهان کرده بود بیرون آمد با مادر خود و چون ظلمت شب جهان را فرو گرفت ستاره زهره را نگران شد از روی انکار و استخبار بدون اعتقاد و اعتراف از روی استفهام انکاری فرمود: این است پروردگار من ؟! و چون ستاره زهره فرو رفت گفت : من فرو روندگان وزایل شوندگان را دوست نمیدارم ، زیرا که افول وزوال از صفات حادث است نه از صفات قدیم .

و چون ماه را بر آسمان نگران گشت در حالتیکه بر آینده و بدایت طلوعش بود بر سبیل انکار و استفهام گفت: این است پروردگار من ؟! و چون ماه نیز روی بغروب نهاد إبراهیم گفت: اگر پروردگار من از روی لطف و توفیق مرا بمعرفت خود راه ننماید هر آینه از جمله گمراهان باشم .

و چون صبح بردمید و خورشید تابنده جهانرا بنور خود روشن گردانید إبراهيم همچنان از روی انکار و استفهام فرمود: این پروردگار من است ؟! این کوکب از حیثیت جرم بزرگتر از ستاره زهره و از حیثیت فروغ روشن تر از ماه است ، و چون در خورشید بیهمال نیز نشان زوال و انتقال را ظاهر دید باین سه طایفه که زهره و ماه و خورشید پرست بودند فرمود: ای قوم من از آنچه شما شريك و انباز برای پروردگار بی نیاز میگیرید بیزارم چه اشیاء محدثه بمحدث و موجدی محتاج هستند بدرستیکه من از روی خلوص نیست و صدق ایمان و عقیدت متوجه ساختم روی دل و و توجه عبودیت و و اطاعت و نیاز خود را بآن درگاه بی نیازی که با کمال قدرت و توانائی خالص بیافرید آسمانها و زمین را در حالتیکه از تمام ادیان باطله روی برتافته و بتوحید خدا و دین حنیف روی آورده ام و از مشرکان نیستم .

 و مراد إبراهيم بآنچه گفت این بود که بطلان دین طوایف ثلاثه را ثابت و بر آنها روشن فرماید که بندگی و پرستندگی در خور چیزی نیست که مانند زهره و ماه و آفتاب باشد ، و بندگی آنکس را شایسته و در مقام وجوب و لزوم است که اینها را از کنم عدم به پهنه وجود آورده است و آسمانها و زمین را بیافریده است .

و این مطالب را که إبراهيم سلام الله عليه بر قوم خود برهان و حجت آورد از إلهام ملك علام بود چنانکه خداوند میفرماید این جمله حجت و برهان ما بود که با براهیم دادیم تا بر قوم خود و مشرکین اتمام حجت و اقامت برهان نماید .

معلوم باد، إمام رضا الله در معنى « لأكونن من القوم الظالمين » فرمود : لولم يهدني ربي لكنت من القوم الظالمين ، یعنی نه چنان است که معنی آیه شریفه را بر استقبال باید حمل کرد و گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نمیکرد بعد از این از ستمکاران بودم بلکه میخواهد بفرماید: جماعت انبیای بزرگوار اولوا العزم از آغاز خلقت از هر گونه شرك و كفری مصون و معصوم بوده اند .

 و معنی این است که اگر پروردگار من از بدایت حال وامر من مرا هدایت نمی کرد در زمره گمراهان بودم و چون هدایت فرمود هرگز گمراه نشده و نیستم و نخواهم شد و ستارگان آسمانرا که حادث و محتاج و آفل وزایل هستند پروردگار خود نمی شمارم و مانند این قوم جاهل گمراه بورطه ضلالت و غوایت و هلاکت نمی افتم و با عقيدت استوار و خلوص كامل و اخلاص خالص بعبادت پروردگار جمله مخلوقات میپردازم .

در تواریخ مسطور است أبو محمد إبراهيم الله را مادرش از بیم آزار نمرود ثانی چون از شکم بگذاشت و روز أول ذي الحجه در کوهستان بابل در قریه کوئی متولد شد، در زاویه غاري پنهان کرده بتربیت وی پرداخت و تا مدت پانزده سال آنحضرت در همان بیغوله بگذرانید آنگاه نیم شبی بدلالت پدر و مادر از آن بیغوله بیرون آمده ناگاه نظاره آسمان و ستارگان فرمود و آن کلمات مسطوره را بفرمود و در شانزده سالگی مردمان را بملت حنیف و دین منیف دعوت و از پرستش اصنام منع فرمود

 معلوم باد ، آنحضرت را أبو محمد وأبو الأنبياء وأبو الضيفان کنیت است و کنیت أبي محمد سخت غریب است، بلی از روز ازل امر خدائی بر آن تقریر گرفت که جمعی از أنبياء عظام که بشرف سعادت و شرافت گوی سبقت از دیگران ربوده اند مخزون آن نور پاك و حافظ باعث ايجاد أرضين وافلاك وخازن گوهر تابناك خواجه لولاك باشند، و از جمله حضرت ابراهیم گنجور این نور جلیل بود که یزدان جمیل را خلیل گشت و دارای دین حنیف و از جمله مسلمین آمد صلی الله عليه وآله وعليهم أجمعين .

مأمون عرض کرد: یابن رسول الله اجر و خیر تو با خدای باد مرا خبر بده از قول إبراهيم «رب أرني كيف تحى الموتى قال أولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبی، پروردگارا مرا بنمای چگونه زنده میگردانی مردگان را فرمود: مگر ایمان نیاورده؟ عرض کرد: ایمان آورده ام لکن میخواهم دلم مطمئن گردد .

إمام رضا الله فرمود : « إن الله تبارك وتعالى أوحى إلى إبراهيم الله : إني متخذ من عبادي خليلاً إن سألني احياء الموتى أجبته ، فوقع في نفس إبراهيم أنه ذلك الخليل فقال رب أرني كيف تحيي الموتى قال أولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبي على الخلة ، قال : فخذ أربعة من الطير فصر هن إليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزء ثم ادعهن يأتينك سعياً واعلم أن الله عزيز حكيم .

فأخذ إبراهيم الله نسراً و طاووساً و بطاً وديكاً فقطعهن وخلطهن ثم جعل على كل جبل من الجبال التي حوله وكانت عشرة منهن جزء وجعل مناقير هن بين اصابعه ثم دعاهن بأسمائهن ووضع عنده حباً وماء فتطايرت تلك الاجزاء بعضها إلى بعض حتى استوت الأبدان وجاء كل بدن حتى انضم إلى رقبة رأسه .

فخلى إبراهيم الله عن مناقير من فطرن ثم وقعن فشرين من ذلك الماء والتقطن من ذلك الحب وقلن يا نبي الله احييتنا أحياك الله فقال إبراهيم : بل الله يحيي ويميت وهو على كل شيء قدير » .

خداوند تعالى وحی فرستاد با براهیم که من بر میگزینم از میان بندگان خليل و دوستی را که اگر از من خواستار شود زنده گردان مرده را اجابت مسئول او را مینمایم ، از این کلام در دل ابراهیم جای گیر آمد که وی خود این خلیل خواهد بود، پس عرض کرد: پروردگارا مرا بنمای و برسبیل مشاهدت بمن روشن دار که با قدرت کامله خود چگونه زنده میفرمایی مردگان را .

خداوند فرمود : آيا إيمان نیاورده و تصدیق ننموده که من مرده را زنده میگردانم ؟ عرض کرد: آرى إيمان آورده ام و بكمال قدرت تو گرویده ام و این سؤال من برای آن است که دل من بر خلت من مطمئن و ساکن گردد .

فرمود: پس بگیر چهار عدد از انواع مرغان و بدست خود بدار و در صورت آنها تأملي نيكو بنمای و تمام جزئیات بدنيه هر يك را بنظر خود باز بین تا بعد از زنده شدن آنها بر تو مشتبه نگردد و از آن پس که آنجمله را پاره پاره و متلاشی ساخته باشی اجزای آنها را فراهم ساز و سرهای آنها را بدست خود نگاهدار بعد از آن بر هر کوهی که ممکن باشد از اجزای ابدان آنمرغهای در هم کوفته ممزوج گردیده پاره بگذار و از آن پس آنمرغان را بخوان بنامهای هر يك تا باذن خدا اجابت امر تو را کرده بسوی تو بشتابند شتافتنی در آمدن یا پر بدن و بروجه معاینه تو را معلوم شود که خدای تعالی غالب است و از آنچه اراده کند عاجز نیست و در هر چه میسازد محکم کار است .

 يس إبراهيم فرا گرفت کرکس و مرغابی و طاوس و خروسی را و آن طيور را پاره پاره کرده بهم در آمیخت پس از آن بهر کوهی که در اطراف او بود و بجمله ده كوه بشمار آمدند پاره از اجزاء کوفته مخلوط بر نهاد و منقارهای آنها را در میان انگشتان خود گرفت بعد از آن هر يك از آن مرغان را بنام هر يك بخواند و نزد خود نیز آب و دانه بگذاشته بود ناگهان پریدند و بر یکدیگر آمدند و بعضی از آنها ببعضی دیگر متصل گردید تا گاهی که ابدان مساوی شد و هر بدنی بیامد و بر سر خود چسبید

 إبراهيم منقارهاي آنها را از دست خود رها کرد و آن مرغها پرواز کرده بر کنار إبراهيم فرود آمدند و از آن آب بیاشامیدند و از آن دانه برچیدند و گفتند : ای پیغمبر خدا زنده ساختی ما را خداوند زنده سازد ترا ، إبراهيم فرمود : بلکه خداوند زنده میکند و میمیراند و بر هر چیزی قدرت دارد .

مأمون عرض کرد : بارك الله فيك يا أبا الحسن خبرده مرا از قول خدای تعالی فوكزه موسى فقضى عليه قال هذا من عمل الشيطان ، پس موسی مشتی بآن مرد فرعونی بزد و او بمرد و گفت: این عمل شیطان بود .

إمام رضا الله فرمود : « إن موسى دخل مدينة من مداين فرعون على حين غفلة من أهلها وذلك بين المغرب والعشاء فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته وهذا من عدوه فاستغاثه الذي من شيعته على الذي من عدوه فقضى موسى على العدو

بحكم الله تعالى ذكره فوكزه فمات فقال : هذا من عمل الشيطان ، يعنى الاقتتال الذي كان وقع بين الرجلين لا ما فعله موسى الله من قتله ، إنه يعنى الشيطان عدو مضل مبين » .

بدرستیکه موسی داخل شهری از شهرهای فرعون شد در هنگام غفلت شهر أهل آنشهر در میان مغرب و عشاء ، و مردم بکار خود مشغول بودند و در آن دو مرد را نگران شد که با همدیگر بقتل وجدال اشتغال داشتند : یکی از شیعیان و گروه موسی، و دیگری از گروه دشمن موسی فرعون بود . پس آنکس که از پیروان موسی بود با نحضرت در طلب یاری و اغاثه برآمد تا دشمن او را دفع نماید لاجرم موسی بفرمان خدا مشتی بآن فرعونی بزد و آنمرد بمرد ، موسی فرمود که این قتال و جدال که در میان این دو مرد روی داد از کردار شیطان بود، نه آنچه موسی با قبطی نمود و او را بمشتی بکشت بدرستیکه شیطان دشمنی است گمراه کننده که خصومت او هویداست .

مأمون عرض کرد: پس چیست قول موسی : « رب ظلمت نفسي فاغفر لي » بار خدایا خویشتن بر خویشتن ستم را ندم پس تو مرا بآمرزش در سپار ، امام رضا فرمود : « يقول وضعت نفسي غير موضعها بدخولي هذه المدينة فاغفر لي ، اى استرني من أعدائك لئلا يظفروا بي فيقتلوني فغفر له أنه هو الغفور الرحيم ، مراد موسى این بود که من خود را در آنجا که نباید در آوردم و باین شهر در آمدم پس مرا از دشمنان خودت پوشیده و محفوظ بدار تا بر من فیروز نکردند و روز زندگانی مرا تاريك و تباه نسازند، پس خداوندش مستور گردانید، چه اوست پوشنده بندگان و با مهر بایشان ، موسی عرض کرد: د رب بما انعمت على من القوة حتى قتلت رجلاً بوكزة فلن أكون ظهيراً للمجرمين بل أجاهد في سبيلك بهذه القوة حتى ترضى ،

پروردگارا بسبب آن نهایت قوت و کثرت نیرومندی که مرا عطا فرمودی و انعام کردی که این مرد را بضربت مشتی بکشتم پس هرگز نخواهم پشتیبان و یاور بدکاران بود بلکه در راه تو بدستیاری این نیرومندی چندان جهاد کنم تا خوشنود کردی

فأصبح موسى في المدينة خائفاً يترقب فا ذا الذي استنصره بالامس يستصرخه على آخر فقال له موسى انك لغوى مبين قاتلت رجلاً بالأمس و تقاتل هذا اليوم لا وذينك و اراد أن يبطش به فلما أراد أن يبطش بالذي هو عدو لهما و هو من شيعته قال : يا موسى اتريد أن تقتلني كما قتلت نفساً بالأمس ان تريد إلا أن تكون جباراً في الأرض و ما تريد أن تكون من المصلحین » پس با مداد کرد موسی در آن شهر در حالتیکه ترسان بود و یکسره منتظر آن بود که او را برای قصاص طلب کنند ، پس بناگاه همان شخص سبطی که در روز گذشته از وی طلب یاری و فریادرسی نمود و موسی برای او آنمرد قبطی را بکشت همچنان از حضرت موسی در طلب یاری و دفع ظلم قبطی دیگر را بنموده وسی از حادثه روز گذشته افسرده و ترسناك بود لاجرم روی با او نمود و فرمود : همانا مردی گمراه و گمراهی و نومیدی تو از مطلوبت آشکار است که دیروز با مردی مخاصمه کردی همچنان امروز با این مرد در مقام مخاصمه شدی تا من بسبب تو دچار آزار شوم .

 و موسی بدان اندیشه بر آمد که آن مرد قبطی را که دشمن موسی و سبطی بود بفرساید و شرش را از سبطی بگرداند و چون خواست او را بگیرد و حال اینکه در باطن از شیعیانش بود گفت : ای موسی میخواهی مرا بکشی چنانکه آنمرد را دیروز بکشتی از این کار خواستار نیستی مگر اینکه همیخواهی در این شهر و زمین گردنکشی جبار باشی و هیچ نمیخواهی در شمار مصلحین باشی .

مأمون عرض کرد : خداوند تعالی پاداش خیر بدهد ترا از پیغمبران خودش اى أبو الحسن ، یعنى بواسطه تنزیه و تقدیسی که نمودی ایشان را از نسبت بمعصیت و ثابت ساختی برای ایشان عصمت را پس چیست معنی قول موسی با فرعون فعلتها وأنا من الضالين ، كردم آنرا و منم از گمراهان .

إمام رضا فرمود : « ان فرعون قال موسى لما أتاه وفعلت فعلتك التي فعلت وأنت من الكافرين ، قال موسى : فعلتها وأنا من الضالين عن الطريق بوقوعي إلى مدينة من مدائنك فقررت منكم لما خفتكم فوهب لي ربي حكماً وجعلني من المرسلين ، وقد قال الله عز وجل لنبيه حمداً لله : ألم يجدك يتيماً فآوى » يقول : ألم يجدك وحيداً فآوى إليك الناس ووجدك ضالاً، يعني عنك قومك فهدى أي هديهم إلى معرفتك ووجدك عائلاً فاغنى يقول أغناك بأن جعل دعائك مستجاباً . .

 بدرستیکه فرعون با موسی گاهی که بدو آمد گفت : کردی آن کردنی را که کردی ، یعنی قبطی را که خباز من بود بکشتی و تو از نا سپاسان هستی که نعمت مرا قدر ندانستی و آهنگ یکتن از خواص مرا نمودی پس تو نعمت مرا کافری یا بخداوندی من اقرار نداری، موسی در جواب فرمود کردم آن کردنی را ، یعنی کشتم قبطی را در آن هنگام و من گمراه بودم و نمیدانستم راه را که در شهری از شهرهای تو واقع خواهم شد و چنین کاری از من صادر میشود .

لاجرم از شما فرار کردم هنگامیکه بیمناک بودم که مرا میکشید و بمدین رفتم و پروردگار من بمن بخشید بوقت رجوع از مدین بوادی ایمن آنچه را که حکمت یزدانی تقاضای آن را داشت از فهم تورات و دانستن حلال و حرام و سایر حدود و احکام و گردانید مرا از جمله پیغمبران مرسل که از جانب خود بخلق فرستاده بود .

همانا خداوند تعالی با پیغمبر خود محمد مصطفی به میفرماید : آیا نیافت خداوند ترا وحيد و تنها و یگانه و بیکس پس جای داد ترا در کنف کفایت جد وعم و مردمان که از تو و شأن و جلال و نور تو بیخبر بودند مانند ذرات در لمعان آفتاب بسوی تو که شمس حقیقی آسمان حقیقت و ایمانی روی کردند و در ظلال تو که هزاران شمس فروزانش در سایه عنایت و تربیت بیار میده جای آوردند و بیا سودند و یافت ترا که قوم تو از ادراک حضرت نو که صراط المستقيم هدایت و عنایت است گمراه مانده اند ، پس هدایت و راهنمایی کرد ایشان را بمعرفت تو و شناسانید ترا بایشان یعنی گوهر وجود ایزدی نمودت را که در هزاران سترات جمال و جلال مخفي و مردمان از فیوضات ظاهریه و معرفت آن بی نصیب بودند محض تفضلات رحمانی بایشان نمایش داد و یافت ترا فقیر و محتاج پس ترا بینیاز کرد باینکه هر چه خواستی اجابت کرد و دعای تو در پیشگاه رحمتش مستجاب است .

 راقم حروف گوید: در بعضی تفاسیر بنظر رسیده است که خداوند ترا مأوای ایتام و کفیل انام گردانیده بعد از آنکه يتيم ومكفول بودى ، وترا راه گم کرده بر در دروازه مگه یافت هنگامی که دایه ات حلیمه تو را آورده بود تا بجدت بسپارد، و یافت ترا عائل و درویش و عیال بار پس توانگر ساخت ترا بدولت خدیجه تا بآن تجارت کردی و بعد از آن بغنایم دارالحرب دست یافتی یا اینکه بی نیاز کرد دل تو را بدولت قناعت که « القناعة كنز لا يفنى » .

و بقولی خداوند صاحب عیال کرد ترا بکثرت امت ، چه همه خلایق عیال تو و محتاج بتو هستند پس بعلم قرآن و احکام شریعت توانگر فرمودیم ترا تا بایشان نفقه کنی چنانکه فرمود « علمك مالم تكن تعلم » .

در حقایق القرآن مذکور است که معنی این آیه شریفه این است که : تو از حیثیت مشابهت بخلق فقیر بودی پس ترا غنی ساخت بمكاشفه انوار جمال خود .

و عیاشی باسناد خود از أبو الحسن علي بن موسى الرضا العام روایت کرده است که در تفسیر این آیه فرمود : « ألم يجدك يتيماً أي فرداً لامثل له في المخلوقين فآوى الناس إليك ، ووجدك ضالاً أى ضالة في قوم لا يعرفون فضلك فهداهم إليك ، و وجدك عائلاً تعول أقواماً بالعلم فأغناهم بك ، و در معنی این چند آیه مبارکه تفاسیر کثیره کرده اند .

این بنده حقیر گوید: چون تمام موجودات بطفيل وجود مبارك سرور كاينات بجامه نمود و کسوت شهود اندر شده اند

البته همه عیال و ریزه خوار خوان نعمت و کرم او هستند و تغذیه جسمانی و روحانی از سماط انعام و علوم و معارف او اند و در دنیا و آخرت حاجتمند احسان و الطاف ظاهریه و باطنیه آنحضرت هستند لاجرم خداوند تعالی که این وجود مسعود را کفیل کارخانه تمام ممکنات و وکیل رزق و روزی جسمانی و روحانی تمام مخلوقات خودگردانید آنچندش خز این ظاهریه و باطنیه در حیز کفایت و کفالت بر نهاد که تمام عوالم امکان را در تمام جهات سته در هر دو جهان کافی گردد .

و این حبیب خود را چندان از نعمتهای خداوندی متنعم و بی نیاز گردانید که هر موجودی از مفرد و مركب وفانی و باقی وزایل و دائم و آسمانی و زمینی و عرشی و فرشي حتى ارواح و انوار و عناصر وغير عناصر و بهشت و دوزخ و بهشتیان و دوز خيان وأنبياء وأولياء واصفيا وأوصياء واصناف مخلوقات بالا و پست هر چه هست بهرچه محتاج باشند از مخزن کرم و نعمتش برخوردار و کامکار و در هر دو جهان شاد كام ومقضى المرام و بر حسب استعداد و تقاضای وجود هر موجودی بجمله کامیاب و صاحب بهره نصاب باشند .

کسیکه باعث و علت ایجاد موجودات است البته آنچه محتاج إليه مخلوق است خالق او بکف کفایت او میگذارد و بازار نبوت آثارش را چندان بانواع آلاء و اقسام نعم مزين و مملو میگرداند که هیچکس در خریداری از آن بازار با دستار تهی باز نشود و هر کس هر چه خواهد و هر موجودی هر چه را مستعد و خواهنده باشد دریابد و از مقصود خود محروم نماند چه مظهر إلهي و آيينه سر تا پا نمای خدائی او است ، لاجرم هر چه از او خواهند چنان است که از خدای خواسته باشند و هیچ چیز نیست که در گنج لا یفنای ازلی خداوند لم يزل نباشد .

و اگر وقتی بواسطه اقتضای حکمتی مسئولی با جابت نرسد نه از آن است که آن گنج را قلت بضاعت و نقصان استطاعت باشد نه از کثرت سؤال ملال گیرد و نه خزاین رحمتش از وفور احسان زوال پذیرد از روی صدق عبودیت پای ارادت بر بساط عظمت بگذار و با کمال اطمینان و قوت امید بر سماط نعمت بنشین تا هر چه خواهی موجود و بدون زحمت و کلفت حاضر بینی .

و از این است که خدای تعالی بعد از آن بحضرت خاتم پیغمبران میفرماید : حالا که خداوندت این مقام و رتبت و توانگری و نعمت در همه چیز و همه حال عنايت كرد « فأما اليتيم فلا تقهر وأما السائل فلا تنهر » چه این راندن و منزجر ساختن از جهت نقصان بضاعت وضعف استطاعت است .

أما ترا که خداوند تعالی این چند نعمتهای ظاهری و باطنی و توانگری عنايت و مخلوق را بتو محتاج فرموده است چه نیازی براندن یتیم و منز جر ساختن و محروم داشتن سائل است، هر کسی بهرگونه سؤالی در حضرت تو حاضر شود خواه مالی یا حالی یا در طلب نصرت یا علم وعمل ومعارف و حقايق و عوارف و دقایق نعمتهای دنیائی یا آخرتی یا هدایت و رشادت و سعادت و توحید و امثال آن او را بآنچه خواهد بلکه بعلاوه چندانکه استعدادش را لایق و ظرفش را قابل و عقلش را شایسته و قوه در اکه و فهمش را سزاوار دانی عطا کن و او را از حضیض فقر وجهل وضلالت باوج غنا و علم و هدايت ويقين و درایت و سعادت سرمدی سرافرازی بده ، زیرا که ه ما ارسلناك إلا رحمة للعالمين » .

و از این حیثیت و این بخشایشهای بی حد و حصر إلهي نسبت بحضرت رسالت پناهی است که در پایان آن میفرماید: « و أما بنعمة ربك فحدث ،.

باید دانست اگر چه جز محمد و آل محمد الله نتوانند دانست که خدای تعالی را چگونه نعمتها در باره خاتم الأنبياء مبذول است که چنان پیغمبر گرامی را که خلاصه موجودات و صادر أول وسيد کاینات و تمام نعمتها برای او خلق شده است مبذول و حاصل است که با چنان پیغمبری عظیم الشان امر میفرماید که از چنان خداوندی جلیل الاحسان حدیث کند.

و البته شرح آن نعمتهای الهی در حق آن حضرت و حدیث کردن از آن با هر کسی باندازه فهم وادراك وقبول عقل وظرفيت واستعداد او است ، آنچه را که با أمير المؤمنين و أولاد او أئمه طاهرين سلام الله أجمعین در میان گذارد و گوش و مستدرکات ایشان بتواند دریابد با دیگران بلکه انبیاء و دیگر اولیاء در میان نمی گذارد وكذلك ديگر كسان .

این است که امام حسین الله با یکی از اصحاب خاص که خواستار فضایل آنحضرت شد فرمود : نتوانی شنود و چون باصرار او شرذمه را ظاهر ساخت جانش از تن همی خواست بیرون شود، پس خدای داند رسول خود را چه نعمت داده ورسولخدا و آل او دانند بچه نعمتی متنعم هستند . و از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد الله در ذیل آن حدیث که میفرماید: اگر من چنین و چنان عبادت کنم هنوز شکر یکی از نعمتهای الهی را بجای نیاورده ام، بعضی بیانات در این مسئله شده است و نیز گاهی در طی این کتب اشارت رفته است ، والله تعالى أعلم .

مأمون عرض : بارك الله فيك يا بن رسول الله چیست معنی قول خدای عز وجل ه و لما جاء موسى لميقاتنا وكلمه ربه قال رب أرني انظر إليك قال لن تراني ، و چون موسی برای میقات ما بیامد و تکلم نمود پروردگارش با او عرض کرد: پر رود گارا مرا بنماي نظر کنم بسوی تو فرمود: هرگز نمیتوانی مرا دید ولکن - تا آخر آیه ، چگونه جایز است که چون کلیم خدا موسى بن عمران ندانسته باشد که خداوند تعالی ذکره را دیدن نتوان و چنین امری جایز نیست تا چنین سؤالی از حضرت متعال لا يزال بنماید

إمام رضا فرمود : « إن كليم الله موسى بن عمران علم أن الله تعالى عن أن يرى بالأبصار ولكنه لما كلمه الله عز وجل فر به نجياً، رجع إلى قومه فأخبرهم أن الله عز وجل كلمه وقر به و ناجاه ، فقالوا : لن نومن حتى نسمع كلامه كما سمعت ، وكان القوم سبعمائة الف رجل ، فاختار منهم سبعين الفاً ثم اختار منهم سبعة آلاف ثم اختار منهم سبعمائة ثم اختار منهم سبعين رجلا لميقات ربهم . .

کلیم خدا موسى بن عمران میدانست که خداوند بی شبه نظیر برتر و عالی تر از آن است که بدیدار بینایان پدیدار آید لکن چون خداوند با موسی تکلم فرمود و موسی را در مقام قرب رسانید و با او ر از گفت و مناجات فرمود ، موسى بنزديك قوم خود مراجعت کرد و ایشان را خبر داد که خداوند عز وجل با او تکلم نمود و او را نقرب بخشید و رتبت مناجات بخشید ، قوم او گفتند : با تو ایمان نمی آوریم و تصدیق نبوت و ابلاغ احکام تو را نمیکنیم تا گاهی که کلام یزدان و سخن ایزد سبحان را بشنویم چنانکه توشنیدی و آنزمان قوم هفتصد هزار تن بودند .

موسی له هفتاد هزار تن از میان آن گروه اختیار فرمود ، آنگاه از میان این هفتاد هزار نفر هفت هزار مرد برگزید، بعد از آن هفتصد تن از هفت هزار نفر را گزیده ساخت آنگاه از میان آن هفتصد تن هفتاد تن را انتخاب و انتقاء و گزیده و جریده فرمود و برای میقات پروردگار مختار ساخت

فخرج بهم إلى طور سيناء فأقامهم في صفح الجبل وصعد موسى إلى الطور و سئل الله تعالى أن يكلمه ويسمعهم كلامه فكلمه الله تعالى ذكره وسمعوا كلامه من فوق و أسفل ويمين وشمال ووراء وأمام لأن الله عز وجل أحدثه في الشجرة الزيتونة وجعله منبعثاً منها حتى سمعوه مع جميع الوجوه ، موسى له آن هفتاد تن را که وعده نهاده بود و وقت مقرر ساخته که حاضر شود در آن زمان و سخن پروردگار را بشنود بطرف کوه سینا ببرد و ایشانرا بر دامنه کوه بداشت و خود بالای کوه بر شدن گرفت و از پیشگاه خالق مهر و ماه خواستار شد که باوی سخن فرماید و آنجماعت کلام یزدانی را بشنوند .

پس یزدان تعالی با موسی تکلم نمود و آن جماعت کلام خدای را از بالا و پست و راست و چپ و پس و پیش بشنیدند، چه خدای تعالی آن کلام را در درختی احداث و ایجاد فرموده و آن کلام را از آن درخت منبعث و انگیخته ساخته بود تا من جميع الوجوه والجهات بشنوند .

فقالوا لن نؤمن لك بأن هذا الذي سمعناه كلام الله حتى نرى الله جهرة فلما قالوا هذا القول العظيم واستكبروا و عتوا بعث الله عز وجل عليهم صاعقة فأخذتهم بظلمهم فماتوا .

فقال موسى يارب ما أقول لبني إسرائيل إذا رجعت إليهم وقالوا إنك ذهبت بهم فقتلتهم لانك لم تكن صادقاً فيما ادعيت من مناجات الله إياك فاحياهم الله وبعثهم معه فقالوا إنك لو سئلت الله أن يربك تنظر إليه لأجابك وكنت تخبرنا كيف هو فنعرفه حق معرفته » .

پس قوم موسی بآنحضرت عرض کردند: ای موسی ما بمجرد اینکه این کلام را شنیدیم ایمان نیاوریم بتو و تصدیق نکنیم که این کلام الهی است مگر اینکه خدای متعال را آشکارا بنگریم و از آن پس تصدیق نمائیم .

چون چنین سخن عظیم را بگفتند و چنین ادعائی که امری محال و ممتنع الحصول بود بنمودند و استکبار و خویشتن بزرگ داشتن و بیرون از اندازه تاختن را ظاهر کردند یزدان تعالی صاعقه برایشان فرو فرستاد و آن صاعقه آنجماعت را بسبب آن ظلمی که بر خویشتن در ادعای رؤیت کردند فرو گرفت و بجمله بمردند .

موسی چون مرگ آنان را بدید عرض کرد: ای پروردگار من چون بسوى بني إسرائيل مراجعت نمایم و با من بگویند : تو این هفتاد تن را بردی و بقتل آوردی، چه در آن ادعای خود که گفتی خداوند تعالی با تو راز گفت ومناجات فرمود راستگوی نبودی، یعنی اگر ایشان را زنده می آوردی تکذیب تو را می نمودند لاجرم ایشان را بکشتی تا کذب تو فاش نگردد، جواب ایشانرا چگویم .

خداوند تعالی آن هفتاد تن را زنده کرد و آنها را با موسی الله بفرستاد پس گفتند با موسی : اگر تو از خداوند خواستار شوی که تو را بنماید که نظر بدو کنی هر آینه اجابت میفرماید و آنوقت ما را خبر میدهی که خدای چگونه است و این وقت ما او را چنانکه حق معرفت و سزاوار شناختن است می شناسیم.

 فقال موسى يا قوم إن الله تعالى لا يرى بالأبصار ولا كيفية له وإنما يعرف بآياته و يعلم با علامه فقالوا لن نؤمن لك حتى تسئله ، فقال موسى يا رب انك قد سمعت مقالة بني إسرائيل وأنت أعلم بصلاحهم ، فاوحى الله تعالى إليه : يا موسى سلني ما سألوك فلن اواخذك بجهلهم .

فعند ذلك قال موسى رب أرني انظر إليك قال لن تراني ولكن أنظر إلى الجبل فان استقر مكانه وهو يهوى فسوف تراني ، فلما تجلى ربه للجبل بآية من آياته جعله دكاً وخر موسى صعقا فلما أفاق قال سبحانك تبت إليك يقول رجعت إلى معرفتي بك عن جهل قومي وأنا أول المؤمنين بأنك لا ترى» .

موسى له فرمود : خدای تعالی بهیچ دیده بدیده اندر نشود و خدای را چگونگی و کیفیتی از بهرش نیست تا بتوان بچشم سر یا دیده سر او را ادراک نمود .

منزه هست بیهمتا خداوند                              زچون و از چه و کیفیت و چند

 بلکه خدای را بآیات و صنایع و اعلام او توان شناخت ، گفتند ، هرگز با تو ایمان نمیآوریم تا گاهی که از حضرت إلهي خواستار شوی ، یعنی خواستار رؤیت شوی ، موسی از نهایت استعجاب و اصرار آن جماعت در جهل و امر محال بناچار عرض کرد: ای پروردگار من تو خود سخنان بنى إسرائيل را شنیدی و تو بصلاح حال ایشان داناتري .

پس خداوند تعالی بموسی وحی فرستاد : ای موسی سؤال کن از من آنچه را که ایشان از تو سؤال نمودند همانا بواسطه نادانی ایشان تو را در مورد مؤاخذه در نمیآورم در این وقت حضرت موسى بامر واجازه إلهى عرض کرد : پروردگارا خود را بمن بنمای تا تو را نظر کنم ! فرمود: هرگز مرا نمی بینی لکن باین کوه زبیر که بلندترین و بزرگترین کوهها است بنگر اگر کوه با این شکوه توانست شکوه و جلال آیتی از آیات مرا تاب وطاقت بیاورد و بر جای خود استقرار بگیرد و سکون و آرام پذیرد پس تو نیز از دیدار من برخوردار توانی شد ! .

پس چون خداوند پروردگار بعلامتی از علامات و آیتی از آیات خود را بر آن کوه جلوه گر ساخت آنکوه ریزه ریزه و متلاشی گردید ، و موسی از مشاهدت آن اهوال بیهوش بیفتاد و چون بهوش گرائید عرض کرد بزرگی تو ، منزه میدارم ترا از آنچه شایسته حضرت کبریای تو نیست و پاک میدارم ترا از آنکه بچشم سر دیده شوی و بازگشت مینمایم بمعرفت تو و شناسائی خودم ترا از نادانی قوم خودم ومن اول کسی هستم که تصدیق مینمایم و ایمان دارم باینکه تو دیده نمی شوی مأمون عرض کرد : الله درك يا أبا الحسن .

معلوم باد، در تفاسیر در معنی این آیات مبارکه شروح کثیره وارد است در منهج الصادقين مسطور است که چون مردم بنی اسرائیل بعد از آنکه جمعی با مر خدای کشته شدند و دیگران بوحدانیست ثابت ماندند خدای تعالی بموسی خطاب فرمود که دفعه دیگر بنی اسرائیل را چون بمناجات بیائی با خود بیاور تا معذرت عبادت گوساله را بخواهند و بشرف كلام من تشريف يابند

موسی هفتاد هزار تن را برگزید که همه از اخیار بودند و فرمان داد تا روزه گرفتند و غسل کردند و جامه های خود را پاک بشستند و چون با موسی بکوه طور رسیدند موسی بر فراز کوه برشد و ایشان براثر موسی بسوی بالا شدند ابری پدید گشت و ایشان را و کوه را بپوشانید و در میان ایشان و موسی حجابی نمودار گشت ، چه هر وقت خدای تعالی با موسی سخن کردی نوری از روی موسی برتافتی که هیچکس را طاقت دیدار دیدارش نبودی پس موسی در اندرون حجاب شد و ایشان در بیرون حجاب بایستادند و یزدان تعالی با موسی بامر و وعظ و زجر سخن فرمود .

چون ایشان کلام خدای را بشنیدند بر روی در افتادند و بسجده اندر شدند چه خدای تعالی ایشان را مخاطب فرمود كه « إني أنا الله لا إله إلا أنا ذو مكة أخرجتم من أرض مصر فاعبدوني و لا تعبدوا غيري ، منم خداوندي که نيست خدائی مگر من صاحب زمین مگه ام و شما را از مصر بیرون آوردم پس مرا پرستش کنید و غیر مرا نپرستید .

و چون موسی از مناجات فارغ شد و آن ابر زایل گشت و کوه روشن گردید موسی نزد قوم بیامد و فرمود: کلام خدای را بشنیدید ؟ عرض کردند : كلامی شنیدیم لکن نمیدانیم گوینده آن خدا بود یا شیطان ! و تا خدايرا معاينه تنگریم باور نکنیم که آن کلام خدا است ! .

چون این سخن بگفتند آتشی از آسمان بیامد و همه را بسوخت چنانکه خداي ميفرمايد : « وإذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فأخذتكم الصاعقة و أنتم تنظرون ، و یاد کنید آنکه هفتاد تن از شما که اختیار شده و با موسی بکوه طور رفته بودند تا کلام خدای را بشنوند.

پس از شنیدن گفتند : ای موسی ما تصدیق ترا نکنیم که آن سخن را که از پس پرده شنیدیم سخن حق است یا اینکه خدای با تو سخن کرده است و تورات را بتو داده است تا زمانیکه بدیده سر به بینیم خدا برا بطور آشکارا .

پس فرا گرفت اخیار شما را آتشی که از آسمان فرود آمد بجهت فرط عناد وتعنت و طلب مستحيل ، چه گمان ایشان چنان بود که حضرت واجب الوجود مشابه جسم باشد و باین واسطه و گمان بیهوده طلب رؤیت کردند و حال اینکه رویت اجسام در جهات و احیازی است که برابر بیننده باشد و چون حق متعال از این حال منزه است پس دیدار جلال و جمالش ممتنع و محال است و شما می نگریستید بآن صاعقه ، یعنی مردمان شما نگران آن آتش بودند که بایشان رسید .

 گفته اند : صاعقه آوازی مهیب بود که از آسمان فرود آمد و چون با نگش را بشنیدند در ساعت بمردند ، و برخی گفته اند : صاعقه لشکری بود که ایشان استماع حسیس آن را نمودند و مصعوق شدند، یعنی بزمین افتادند و بمردند یکشبانه روز آنچنان بیفتاده بودند و موسی بیهوش گردید .

 و چون بهوش آمد حیرت زده در آنجماعت مینگرید و عرض میکرد : خداوندا با بني إسرائيل چگويم و چون احوال ایشان را پرسند چه جواب دهم ؟! خداوند تعالی ایشانرا زنده کرد چنانکه میفرماید : « ثم بعثنا كم من بعد موتكم لعلكم تشکرون ، پس بر انگیختیم و زنده گردانیدیم شما را از پس مردن شما بصاعقه برای استكمال آجال نامگر سپاسداری کنید خدای تعالی را در زنده کردن شما ، چه زندگانی از اصول نعم یزدانی است ، چه اگر حیات نباشد لذات نعمات دریافته نمی شود .

و در این آیه شریفه دلالت است بر اینکه موسی ال سؤال رؤیت از بهر خود نکرد بلکه جهله بنى إسرائيل خواستار این امر محال شدند ، و موسی از روی تعلیق بر محال و استعجال از کثرت جهل نقل قول ایشان را بر سبیل شکایت و ابتلای خود را با قوال ایشان بحضرت ذي الجلال بعرض رسانید و نیز این آیه شریفه برجواز رجعت دلالت دارد و کسانیکه میگویند رجعت جایز نیست مگر در زمان پیغمبر ما تا معجزه او بر نبوت او باشد باطل است زیرا که نزد ما بلکه بیشتر علمای امت اظهار معجزات بدست أئمه ما جايز است، ادله این مدعا در کتب اصول مذکور است .

نوشته اند: خدای تعالی نور خود را یا از نور عرش باندازه سوفار سوزنی بر آن کوه تجلی داد و این بعد از آن بود که حیاة و علم و رؤیت در وی آفرید

تا آن نور همایون را بدید.

از سهل ساعدی روایت کرده اند که خداوند تعالی نور خود را از روی هفتاد هزار حجاب باندازه در همی ظاهر کرد در آن ساعت هر دیوانه که در روی زمین بود بهوش گرائید و هر بیماری که تن در بستر رنجوری داشت بهبود گرفت و پهنه زمین رقم سر سبزي پذيرفت، و آبهای تلخ و شور بگوارائی و شیر بنی مبدل گشت ، وبتها که در روی زمین بودند روی بر زمین آوردند، و آتشکده های گبرها فرورفت ، و آنکوه پرشکوه ریزه ریزه گردید و شش کوه دیگر از آن جدا شد : سه کوه که عبارت از كوه أحد و دورقان و رضوی است بمدینه افتاد و سه کوه دیگر که نور و تبیر و حرا باشد بمگه جای گرفت.

و بروایت اکثر مفسرین ، آنکوه را مانند ریگ روانی گردانید و در زمین فرو میرود تا قیامت و هرگز قرار نگیرد بالجمله از این پیش نیز در طی این کتب مبار که با این آیه تفاسیری وارد شده و به حکایت نمایش ملائکه هفت آسمان با هیا کل مهيبة برموسى ومسائل دیگر اشارت کرده ایم .

معلوم باد که موسی ا میدانست که طلب رؤیت که سؤال امر محال است هرگز نشاید ، و خدای تعالی که اعلم بهمه مسائل است و گردش خیالات و توهمات و تابش عقول و تدارك خواطر بدست قدرت و نظر عنایت او است اگر نخواستی چگونه جماعت بني إسرائيل یا هر ذیروحی با آن ضعف حال و لغزش سؤال چگونه تصور امر محال را مجال یافتند و خواستار آمدند که هزاران بحار سر شار یا جبال عظمت آثار را در سوفار سوزنی گنجیدن خواهند یا هزار شمس جهان تاب را در بینش کرسی شب تاب بتابش و نمایش در آورند .

 پس این جمله برای این است که اینگونه مستدعیات بشود تا رفع پاره شبهات که از جهل جهال تراوش مینماید حاصل گردد بلکه تمنیات ایشان را اگر موسی الله که پیغمبر و ولی عصر بود روا نمیداشتی در مرتع خیال و مزرع توهم ایشان وجود نیافتی .

و از این است که موسی الله عرض میکند: « أنهلكنا بما فعل السفهاء » و آنقوم را سفیه میخواند و کردار ایشانرا بسفاهت نسبت میدهد ، و در همان تقاضای سفهاء حكمتها تا پاره آيات إلهيه بموجب اقتضای زمان ظاهر و بر جهانیان آشکار شود ، چه اگر پاره تقاضاها و اقتضاها نباشد بعضی آیات خدائی یا معجزات وشئونات و مقامات نبوتی وولایتی ظاهر نمیگردد و مکتوم و مجهول میماند .

 و اینکه فرمود : سخن پروردگار از شش جهت برخاست و از درخت منبعث گردید بعضی فضلا بعضی معانی کرده اند و این حقیر گوید البته صدائی و کلامی را که نسبت بحضرت خالق پست و بلند و سمات وجهات دهند از حیثیت شأن و حشمت منسوب إليه و عظمت آنچه را که بدو منسوب دارند چون سمت بروز و ظهور گیرد تمام صفحات موجودات فرو گیرد و آواز حقاً حقاً از تمام اجزای آفرینش بلند آید و عنصر وجود هر موجودی را چنان بخود متوجه سازد که از هیچ چیز دیگر حتی از خودش بیخبر بماند چنانکه موسی با حالت نبوت و عنصر ولایت و صیانت حضرت احدیت چنان از عوالم امکانیه خود خارج شد که پس از یکشبانه روز که با مر خدای بخویش آمد چنان بود که مرده زنده شود .

اما آن هفتاد تن را چون آن عنصر و آن صیانت ایزدی شامل حال نگشت صاعقه هیبت و عظمت آن سؤال محال چنان برایشان مستولی شد که یکباره از قید حیات بیرون شدند و روان بسپردند ، چه طاقت و تاب بشری ایشان را آن استعداد نبود که در مقدمات ظهور تجلی بر آنکوه زیستن توانستند نمود اما اگر سوخته بودند بایستی مشتی خاکستر از ایشان بیش نماند چگونه موسی بر اجساد جان پرداخته ایشان که بیفتاده بودند نگران میگشت .

 از این است که چون خدای تعالی از درختی که در آنجا بود انبعاث صوت و کلام را فرمود از جهات سته بشنیدند و چون تکلم خداوند را بلاواسطه هیچ آفریده نتواند ادراك و استماع نمود و هیچ گوش و جان و تنی را تاب حمل آن نیست .

حتی اگر موسی را سخنی بگوش آید که نسبت آن بپروردگار باشد بیرون از واسطه نخواهد بود بلکه آن واسطه بواسطه مقام نبوت آن حضرت الطف و اشرف خواهد بود و این حال خواه از حیثیت تکلم یا سایر ارتباطات مخلوق نسبت بخالق نظر بشئونات و مقامات و نفر بات اشخاص دارد .

کرم خراطين و طبقات أعلى عليين وجماعت أنبياء ومرسلين واولياء واوصياء مرضيتين وملائکه مقربین و انواع و اقسام مخلوقین را بر حسب مراتب و درجات ایشان نظرات رحمت و توجهات عنایت باقتضای استعدادات روحیه و نوريه و وجودیه آنها موجود است و اگر آنی نباشدفانی و متلاشی کردند و تمام موالید و موجودات عناصریه و افلاکیه و عرشيه وغيرها را حال بر این منوال است .

بحار كرم وعوارف ومعارف وارتقاء و اكمال ورحمت إلهي ظرف هر يك را باندازه وسع و طاقت سرشار دارد و هیچ موجودی را محروم و بی نصیب نگذارد و جمادات و نباتات وحيوانات ونفوس و عقول و ارواح تمام پهنه آفرینش و جمله ماسوی در این حکم باقتضای وجودیه و استعداديه و قبولیه ایشان مساوی هستند .

بدیهی است چون ارواح انبیاء و اصفیا و طبیعت کوه را طاقت تحمل و ادراك پاره حقایق و لطایف نباشد درخت را چه قدرت و بضاعت و استطاعت است ، پس خدای تعالی صدائی در آن ایجاد و منبعث فرمود تا تاب شنیدنش را بیاورند و چون نسبت بخود داد ، اینهمه آشوب و اضطراب برخاست .

اما آن درخت نیز از نظر رحمت إلهي تاب وطاقت بیاورد و گرنه تباه میشد و تاب آن ایجاد منسوب بحق را نمیآورد ، اما پسر منصور را چون ظرفیت آن درخت نبود خواست چیزی را که جایز نبود و در قلبش اشتغال داشت ظاهر و با نامحرم در میان آورد به اسواط سطوات الهيئه دچار بلیت گشت ، و اینکه گفته اند :

روا باشد انا الحق از درختی                             چرا نبود روا از نيك بختی

نظر بهمین معنی و عدم دولت در خزانت دارد و گرنه هر چه هست خداوند است و هر چه نیست مائیم و چون چنین است چیست که نه اوست ، اما باید دانست داخل في الأشياء لا بطريق الملازمة تا بياره سخنان و عقاید فاسده بعضی بیهودگان در ورطه ضلالت که عین هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است دچار نشویم ، نعوذ بالله تعالى من سوء العواقب والخوانيم .

مأمون عرض کرد: پس خبر بده مرا از این قول خدای تعالی : « و لقد همت به وهم بها لولا أن رأى برهان ربه» هر آینه زلیخا آهنگ یوسف لا را

نمود و یوسف آهنگ او را مینمود اگر نه آن بودی که برهان پروردگار خود را می دید .

إمام رضا الله فرمود : « لقد همت به ولولا أن راى برهان ربه لهم بها كما همت به لكنه كان معصوماً والمعصوم لا يهم بذنب ولا يأتيه ، ولقد حدثني أبي عن أبيه الصادق العام أنه قال همت بأن تفعل وهم بأن لا يفعل » .

هر آینه زلیخا آهنگ یوسف نمود و اگر یوسف له برهان و راه روشن پروردگار ، یعنی نور عصمت إلهي ولمعه نبوت يوسفى را ندیده بودی هر آینه قصد مخالطه زلیخا را نمودی چنانکه زلیخا قصد مخالطه يوسف را نمود لكن يوسف معصوم بود و معصوم قصد گناه نکند و گناه از وی صادر نشود و گرد معصیت نگردد .

و بتحقیق که پدرم از پدرش حضرت صادق اعلام مرا حديث فرمود كه إمام جعفر صادق در تفسیر این آیه فرمود: زلیخا آهنگ مخالطه یوسف را نمود و یوسف قصد نمود که آن کار را نکند .

راقم حروف گوید: از این پیش در ذیل مجلس قبل از این مجلس مأمون نیز باین آیه اشارت رفته است شاید مأمون در دو مرة سؤال نموده است. و شاید یکی از معانی این باشد که آن حسن و جمال و جوانی زلیخا و یوسف و آن اسباب تشویق و ترغیب و تحریص که زلیخا برای انجام مقصود خود فراهم ساخت مقتضی بود بر حسب تقاضای بشریت و هواجس نفسانی و دسایس شیطانی که يوسف الله نیز از تقاضای زلیخا تحاتی نکند .

أما شرط وشأن عصمت نبوت وصون الهی که از ازل شامل حال آن حضرت و حفظ رایت ثبوت آنحضرت بود از چنین تمنا بلکه خیال آن نیز محفوظ داشت بلکه بجایی رسید که اگر از ابرام و اصرار زلیخا فراغت نیافتی او را بقتل آوردی .

و این نیز از ازل شامل احوال آن حضرت بود ، چه اطوار و اخلاق آنحضرت از آغاز طفولیت بر این معنی دلالت داشت و از حکایت آنحضرت با برادران و دیگران و حالات در ایام محبس : تعبیر خواب فرمودن که قرآن بدان ناطق است و آن مهر و دوستی پدر بزرگوارش یعقوب الام با نحضرت بآن درجه و میزان دلیل است بر شئونات ومقامات معنوية نبوتية يوسفيه والأخمير ما به عرشية انبياء عظام ال از آن عالی تر است که نظریات مهر و حفاوت و محبت ایشان بعلایق دنيويه خالصاً و بهمان علقه بشریت احاطت نماید .

بلکه حب و بغض ایشان همه در راه خداوند است و توجه و عشق و محبت و نظریات ایشان بمعشوق حقیقی و ارادات ومشيات وتوجهات او و آنانکه از جانب او انگیزش و در حضرت او تقرب دارند و در تربیت و تکمیل مخلوق أو انحصار و ارتباط میجویند میباشد ، هزاران جمال یوسفی و حفاوت ابوتی را اگر سینی از اسباب رب الأرباب و نقر بات معنوية وإفاضات إلهيئة دركار او نباشد بهیچ چیز شمارند و قیمت يك پشیز نگذارند ..

چه این جماعت از قید این رسته و بحضرت معبود پیوسته و از عوالم بشريه و هواجش نفسانیه رسته اند و رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله ، و از این پیش در باب گریستن انبیاء و سبب آن بیانات مفصله در مواقع مناسبه شده است من بگریم بر آنچه من دانم .

مأمون عرض کرد : الله درك يا أبا الحسن با من خبر بده از این قول خدای عز وجل : « و ذا النون إذ ذهب مغاضباً - الآية » .

إمام رضا الله فرمود : وی یونس بن متی است اسلام که در حالتیکه با قوم خودش غضبان بود برفت ، فظن در اینجا بمعنی استیقن است یعنی یقین که ما رزقش را تنگ بروی نکنیم و از این است قول خدای عز وجل « وأما إذا ما ابتليه ر به فقدر عليه رزقه » یعنی ضيق وقتر ، یعنی تنگ و اندک گردید بروی رزق او .

فنادى في الظلمات ، أي ظلمة الليل وظلمة البحر وظلمة بطن الحوت ، أن لا إله إلا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين ، بتركي مثل هذه العبادة التي قد فرغتنى لها في بطن الحوت فاستجاب الله تعالى له وقال عز وجل : فلولا أنه كان من المسبحين للبث في بطنه إلى يوم يبعثون » .

پس یونس در سه تاریکی یکی تاریکی شب و دیگر تاریکی دریا و دیگر تاریکی شکم ماهی که در آنجا جای داشت و ماهی آن را فرو برده بود، ندا کرد خدا را باینکه خداوندی و معبودی غیر از تو نیست تسبیح میکنم ترا و از عیب و نقص دور میکنم ترا بدرستیکه من از ستم رانان بر نفس خویشتنم بسبب ترك نمودن مثل این عبادتی که در شکم ماهی مرا فراغت بخشیدی برای آن خداوند دعای یونس را مستجاب ساخت و فرمود: اگر نه آن بودی که یونس از تسبیح کنندگان در شکم ماهی بود هر آینه در شکم ماهی تا قیامت باقی می ماند .

 راقم حروف گوید : این معنی با آنچه امام رضا الله فرمود موافق نباشد چه یونس فرمود بواسطه ترك نمودن مثل آن عبادت را که در شکم ماهی بفراغت میسپردم بر خویشتن ستم کردم و در اینجا خداوند میفرماید : اگر از مسبحان نبود تا قیامت در شکم ماهی میماند کنایت از اینکه در شکم ماهی دچار رنج و عذاب می بود .

مگر اینکه معنی را چنین کنیم که چون یونس اله در همه حال و تمام عمر خود را بعبادت و تسبیح می گذرانید او را از شکم ماهی بیرون آوردیم ، چه در سایر اوقات نیز مشغول عبادت است و اگر جز این بودی یا مانعی در کار عبادت داشتی او را بشکم ماهی بعبادت باقی گذاشتیم و معبد و مصلای او را در همانجا مقرر داشتيم لكن چون ممنوع العبادة و مسلوب التوفيق نمیگشت لاجرم از ظلمات ثلاث آشکار شد .

بالجمله مأمون عرض کرد : الله درك يا أبا الحسن خبر بده مرا از قول خداى تعالى « حتى إذا استيأس الرسل وظنوا أنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا ، چون پیغمبران از قوم خود نومید شدند و قوم ایشان گمان کردند که پیغمبران دروغ میگویند .

إمام رضا الله فرمود : « يقول الله عز وجل حتى إذا استيأس الرسل من قومهم وظن قومهم أن الرسل قد كذبوا جاء الرسل نصرنا ، چون پیغمبران از قوم خودشان مأیوس شدند و قوم ایشان گمان کردند که پیغمبران دروغ میگویند یاری ما بایشان رسید، یعنی عذاب ما بر آن قوم وارد شد .

مأمون عرض کرد : الله درك يا أبا الحسن پس خبر بده مرا از این قول خداوند ه ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر » تا بيامرزد خداوند برای تو از گناهان گذشته و آینده تو .

إمام رضا فرمود : « لم يكن أحد عند مشر كي أهل مكة أعظم ذنباً من رسول الله له لأنهم كانوا يعبدون من دون الله ثلاثمائة وستين صنماً ، فلما جاءهم بالدعوة إلى كلمة الاخلاص كبر ذلك عليهم وعظم ، وقالوا أجعل الالهة إلهاً واحداً إن هذا لشيء عجاب وانطلق الملاً منهم ان امشوا واصبروا على آلهتكم ان هذالشيء يراد ماسمعنا بهذا في الملة الأخرة ان هذا إلا اختلاق .

 فلما فتح الله عز وجل على نبيه له مكة قال له يا محمد إنا فتحنالك مكة فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر عند مشركي أهل مكة بدعائك إلى توحيد الله فيما تقدم و ما تأخر لأن مشركي مكة اسلم بعضهم وخرج بعضهم عن مكة ومن بقى منهم لم يقدر على إنكار التوحيد عليه إذا دعا الناس إليه فصار ذنبه عندهم في ذلك مغفوراً بظهوره عليهم» .

نزد مشرکان مگه گناه هیچکس بزرگتر از گناه رسول خدا نبود ، زیرا که جماعت مشرکین خالق اولین و آخرین را نمیپرستیدند بلکه سیصد و شصت بت را پرستش می کردند .

 و چون رسول خدای ايشانرا بكلمة طيبه لا إله إلا الله خواندن گرفت این امر بر آنجماعت بسی بزرگ و سخت افتاد و این قضیه را مطلبی بس عظیم پنداشتند و گفتند: آیا محمد الله خدایان ما را خداوند یکتای یگانه قرار داده بدرستیکه این سخن در این باب که راجع بیگانگی خدای است چیزی است که بتعجب می آورد! چه سیصد و شصت خداوند که ما داریم كار يك شهر مکه را راست نمی کنند پس چگونه يك خدا کار تمام جهان و جهانیان را راست خواهد کرد ! و بشتاب از مجلس أبی طالب روان شدند .

جماعتی که از رؤسای فریش و اشراف بودند با یکدیگر همی گفتند : بروید و شکیبائی ورزید بر پرستش خدایان خود و ثابت قدم باشید بر تحمل مشقتهای آن که این امر ، یعنی مخالفت محمد الله باما و زیاد شدن اصحاب او حادثه ایست از حوادث و نائبه ایست از نوائب روزگار که خواسته شده است برای ما ، یعنی باید بر ما واقع شود پس از وقوع آن چاره نیست و دفع آن ممکن نباشد .

 هیچوقت در ملت آخره و ملاء بازپسین ، یعنی ملت عیسی که آخرین ملتها است و گروه نصاری به تثلیث قائلند نه بتوحید نشنیدیم این توحید را که می گوید مگر بر بافتنی از جانب خودش، یعنی این عنوان دروغی است که وی بر بافته است .

پس چون خدای عز وجل مکه معظمه را برای پیغمبر خود فتح کرد و برگشود با آنحضرت فرمود: ما فتح کردیم و گشودیم برای تو فتحی روشن و گشودنی هویدا تا این گناهی که بزعم مشرکان اهل مکه از تو صادر شده و صادر شود که دعوت کردی ایشان را بوحدانیت خدا پیش از این و بعد از این دعوت کنی خدای می بخشد برای تو نزد آنها .

 چه بعضی از مشرکین مکه اسلام آورده بودند و بعضی از ایشان از مکه بیرون رفته بودند و برخی که بر جای مانده بودند چون ایشان را بتوحید دعوت می کردند قادر بر انکار توحید نبودند پس این گناه که آنها را دعوت میکردند در نزد ایشان بخشیده شد بسبب ظهور صدق کلام آنحضرت بایشان.

مأمون عرض کرد : الله درك يا أبا الحسن پاداش تو با خداوند کریم است ای أبو الحسن خبر بده مرا از قول خداوند عز وجل : « عفا الله عنك لم أذنت لهم » خداوند ترا معفو بگرداند از چه روی ایشان را اذن دادی ؟

إمام رضا الله فرمود: « هذا مما نزل بايناك أعنى واسمعي يا جارة خاطب الله عز وجل بذلك نبيته و أراد به أمته وكذلك قوله تعالى : لئن أشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين، وقوله عز وجل : ولولا أن تبتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً » .

این آیه از قبیل این است که مطلبی بر شخصی اظهار شود و از او بخواهند لکن مقصود او نباشد و این مطلب را با واظهار کنند تا آنکس که مقصود است امتثال نماید و خدای تعالی اگر چه این خطاب را نسبت به پیغمبر خود صادر فرموده لكن مقصود امت آنحضرت باشند، پس خداوند تعالی به پیغمبر خود میفرماید : ای پیغمبر گرامی خدا از تو عفو کرد چرا دستور دادی بمنافقین تا در مدینه بمانند و بجهاد نیایند و بمجرد حیلت و غدر آوردن اکتفا نمودی .

 پس مراد این است که چرا امت در موضع جهاد نیایند و اینگونه غدرها بیاورند ، و مانند این آیه شریفه که میفرماید که اگر شرك آوری ، یعنی اگر

امت شرك آورند هر آینه عمل آنها باطل میشود و از زیانکاران باشند .

 و هم نظیر آن است که میفرماید: اگر تو را ثبات نمیدادیم بمدد عصمت هر آینه نزدیک بود میل کنی بسوی ایشان میل کردنی اندک یعنی بواسطة قوت کید و مکر ایشان نزديك بود که در صدد میل بسوى ايشان شوى لكن عصمت تو را نگاهداشت پس مقصود خدای تعالی تخویف امت است که بسخن مشركان ميل نكنند و إلا پیغمبر هرگز بسخن ایشان مایل نبود .

راقم حروف گوید : أول كسيكه باين مثل معروف اياك أعنى واسمعي ياجاره سخن کرد سهل بن مالك فزاری بود و این حکایت چنان است که سهل برای ادراک خدمت نعمان بیرون شد و بپاره طوایف قبیله طی برگذشت، باوی گفتند : سید قبیله و قاید طایفه حارثة بن لام است .

پس بسوی او رفت و او را حاضر نیافت، خواهر حادثه که ماهی بی زحمت كسوف و شمسی بی محنت خسوف بود از در مهمان نوازی با او فرمود : فرود آی و در رحب وسعه و اکرام و احسان منزل گزین ، سهل فرود آمد و خواهر حارثه درباره او شرایط اکرام و الطاف را فروگذار نکرد.

و از آن پس آنماه خرگاهی برای حاجتی از پرده حجاب چون آفتاب از ستر بیرون شد، سهل نگران جمالی دلا را گشت که نظیرش در کمال جمال و جمال کمال در آن عصر مشهود نگشت و این زن عقیله قوم و خاتون زنان ایشان بود ، عشق او در دل سهل بحراثت پرداخت و بذر محبتش را در مرتع قلبش بکاشت و هیچ نمی دانست چگونه تدبیری کند و بمحبوبه دلپذیر و معشوقه بی نظیر پیامی و رسولی نامزد کند

پس روزی در پیشگاه آنخیمه بنشست و آن هور ماه سریر کلام او را می شنید و سهل همی برخواند :

يا اخت خير البدر والحضارة                              كيف ترين في فتى فزاوة

أصبح يهوى حرة معطارة                                            إياك أعنى و اسمعي يا جارة

چون خواهر حارثه این بیت را بشنید بدانست که سهل بن مالك او را قصد کرده است و این شعر گفته است ، پس گفت : « ماذا بقول ذي عقل اريب ولا رأى مصيب ولا انف نجيب فأقم ما اقمت مكرماً ثم ارتحل إذا شئت مسلماً .

این چه سخنی است که مردی خردمند اریب که دارای رأیی مصیب و سرافرازی نجیب نیست از دهان بزبان میسپارد چندانکه خواهی مکرم و معزر اقامت کن و چون خواهی محترم و شادخوار رهسپار کرد و بقولی آن ماه دو هفته جواب سهل را در این شعر بنظم آورد :

إني أقول يا فتى فزاره                                         لا ابتغى الزوج ولا الدعاره

ولا فراق أهل هذى الجارة                               فارحل إلى أهلك باستخارة

ألا ای جوانمرد قوم فزاره                                      نه خواهان شویم نه فسق و دعاره

فراق کسان را نجویم بوصلت                               سوی اهل خود شو تو با استخاره

چون سهل این شعر را بشنید و کار را مشکل دید شرمگین گردید و گفت : امری منکر و کاری نابهنجار نکرده بودم سخت روزگاری بد و ناهموار را دچار گردیدم ، آن در ناسفته از گفته خود و سرعت در تهمت او گویا شرمسار شد و گفت : بصداقت سخن کردی و سهل بن مالك از آنجا بکوچید و بخدمت نعمان برفت و با کرام و ترحيب و احسان او کامیاب شد، و چون مراجعت نمود بمنزل حارثة بن لام برادر آن دلارام فرود شد .

و در آن اثنا که در آنجا میگذرانید روزی آن ماه دلفروز چون خورشید تا بنده بدو نماینده شد و خویشتن را بجوانمرد فزاره که در آتش عشق وی از خویش بی خویش بود باز نمود و چون سهل نیز جميل و جوانمردی جلیل بود مطبوع وی گشت و بدو پیام فرستاد که اگر ترا در من روزی از روزگار حاجتی در نهاد است مرا خطبه کن چه من در آنچه خواهانی سرعت کنم .

لاجرم سهل که چنین مشکلی را سهل یافت از میامن بخت و اقبال روزگار شمرده او را خطبه و تزویج نموده و شادکام و کامکار با یار گلعذار باهل و دیار خود رهسپار شد ، و این مثل را در آنجا زنند که کسی متکلم بکلامی شود و حال اینکه چیزی دیگر را قصد کرده باشد.

مأمون عرض کرد : یابن رسول الله بصدق و راستی فرمودی پس مرا خبر بده از این قول خدای عز وجل « و إن تقول للذي أنعم الله عليه و أنعمت عليه أمسك عليك زوجك - الآية » و در آن زمان که میگفتی با آنکس که خدای بروی انعام کرد توفیق دادن او را با سلام و تو باوی انعام نمودی به پروریدن و آزاد کردن او را یعنی زيد بن حارثة بن شراحيل کلبی که غلام پیغمبر بود و او را آزاد فرمود - نگاهدار زوجه خودرا . تا آخر آیه .

إمام رضا الله فرمود : « إن رسول الله الله قصد دار زيد بن حارثة بن شراحيل الكلبي في أمر أراده فراى امرأته تغتسل فقال لها : سبحان الذي خلقك وإنما أراد بذلك تنزيه الله البارى تعالى عن قول من زعم أن الملائكة بنات الله فقال الله عز وجل أفأصفيكم ربكم بالبنين واتخذ من الملائكة اناثاً انكم لتقولون قولاً عظيماً ، فقال النبي لما رآها تغتسل : سبحان الذي خلقك أن يتخذ ولداً يحتاج إلى هذا التطهير والاغتسال .

فلما عاد زيد إلى منزله اخبرته امرأته بمجيء رسول الله ﷺ و قوله : سبحان الذي خلقك ، فلم يعلم زيد ما أراد بذلك وظن أنه قال ذلك لما أعجبه من حسنها ، فجاء إلى النسبي الله وقال له يا رسول الله إن امرأتي في خلقها سوء وإني أريد طلاقها ، فقال له النبي : أمسك عليك زوجك واتق الله .

وقد كان الله عز وجل عرفه عدد أزواجه وأن تلك المرءة منهن فاخفى ذلك في نفسه و لم يبد لزيد و خشى الناس أن يقولوا إن عمداً لله يقول المولاه إن امر أنك ستكون لي زوجة فيعيبونه بذلك ، فأنزل الله عز وجل : و إذ تقول للذي أنعم الله عليه يعنى بالإسلام و أنعمت عليه يعنى بالعتق أمسك عليك زوجك وانق الله وتخفى في نفسك ما الله مبديه وتخشى الناس والله أحق أن تخشاه - الآية .

 ثم إن زيد بن حارثة طلقها واعتدت منه فزوجها الله عز وجل من نبيه و أنزل بذلك قرآناً فقال عز وجل فلما قضى زيد منها وطراً زوجناكها لكيلا

يكون على المؤمنين حرج في أزواج أدعيائهم إذا قضوا منهن وطراً وكان أمر الله مفعولا ثم علم الله عز وجل أن المنافقين سيعيبونه بتزويجها فأنزل الله ما كان على النبي من حرج فيما فرض الله له » .

بدرستیکه رسول خدای له را کاری پیش آمد و آهنگ سرای زید بن حارثة بن شراحیل کلبی را فرمود، چون بدانسرای تشریف قدوم داد زوجه زید را بدید که خویشتن را شست و شوی میدهد فرمود: بزرگ و منزه است آن خداوند یکه ترا بیافرید .

و مراد آن حضرت از این کلام و این تسبیح تنزیه خدای تعالی بود از سخن آنانکه بآن گمان میرفتند که ملائکه دختران خدای هستند، و خدای تعالی فرموده است: آیا برگزید شما را پروردگار شما به پسران و فرا گرفت از فرشتگان برای خودش دختران را ایشان از خسیس ترین اولاد هستند همانا این سخن که شما بر زبان میگذرانید و این نسبت که میدهید سخن بزرگی است که خدای را دارای اولاد میشمارید و خود را بر خداوند عز و جل تفضیل میدهید که محبوب را یعنی پسر را بخود و مکروه را یعنی دختر را بدو منسوب میدارید.

پس پیغمبر خدای چون نگران زوجه زید شد که غسل میکند. فرمود: منزه و میرا باشد خدائی که ترا خلق کرده است از اینکه برای خود فرزندی فراگیرد که محتاج بابن غسل و تطهير باشد، و چون زيد بمنزل خود بیامد زوجه او از نشرت فرمائی پیغمبر و فرمودن سبحان الذي خلقك خبر داد ، و زید ندانست مقصودا حضرت چه بود و گمان برد که پیغمبر را حسن و جمال وي بتعجب آورده و این سخن فرموده است.

لاجرم بحضرت رسول خدای له تشرف جست و عرض کرد : یا رسول الله ه می خواهم زوجه خود را مطلقه گردانم چه با من از در ناسازگاری است و بواسطه شرافت و کمال جمالی که دارد بر من بلندی و برتری میجوید ، فرمود: نگاهدار او را و از خدای بترس که او را آزار رسانی .

و چون خالق میچون شمار ازواج پیغمبر را به پیغمبر فرموده بود و او را شناسائی داده که زن زید یکتن از ازواج آنحضرت است پیغمبر این امر را در قلب مبارکش مخفی ساخت و با زید ظاهر نساخت و از آن ترسید که اگر آشکار سازد مردمان بگویند که محمد ه با پسر خوانده خود زید میفرماید : زن تو بزودی یکی از زنهای من میشود و باین سبب عیبی برای آنحضرت ثابت کنند .

خداوند تعالی فرمود و یاد کن ای عید وقتی را که میگفتی مر آنکس را که انعام کرده است خدای تعالی بر او بتوفیق اسلام و هدایت ایمان و خدمت و متابعت تو و انعام نمودی تو بروی به پروریدن و آزاد کردن او را از فرط محبت و اختصاص دادن او را باینکه او را فرزند خود خواندی : نگاهدار زن خود را یعنی زینب بنت جحش را از بهر خود و بترس از خدای تعالی در امر زینب که او را طلاق گوئی از روی آزار و اصرار .

و پنهان میکردی در نفس خود آنچه را که خداوند ظاهر سازنده آن است از نکاح کردن توزینب را که زید طلاق میدهد او را و میترسیدی از مردمان و سرزنش ایشان که بیرون از حق گویند: زن پسر خوانده خود را خواست و حال آنکه خداوند شایسته تر است که از او بترسی در آنچه باید از او ترسید .

و از آن پس زید بن حارثه زن خود را طلاق داد و آن زن عده خود را نگاه بداشت و چون آنمدت بپایان رسید خدای تعالی او را با پیغمبر خود محمد الله تزویج فرمود و بدینگونه آیتی نازل ساخت :

پس چون زید حاجت خود را که با زن خود زینب داشت از نکاح و مباشرت و مرادی که داشت بگذاشت و او را طلاق داد تزویج نمودیم زینب را با تو و او را بتو دادیم تا بعد از تو مؤمنان را شکی یا گناهی یا وبالی درخواستن زنان پسر خواندگان خود نباشد گاهی که آن پسرخواندگان حاجت خود را گذاشته باشند که نکاح يا طلاق یا انقضای عده است .

یعنی بجهت اینکه مؤمنان بتو اقتدا نمایند و زنهای مطلقه پسرخواندگان خود را بنکاح در آورند زینب را بتو تزویج نمودیم و رسم جاهلیت را در هم شکستیم و هر امريكه اراده إلهى بأن تعلق بگیرد البته بوقوع میرسد ، و چون خداوند تعالی میدانست که منافقان بسبب تزویج زينب بر پیغمبر له عیب جوئی میکنند این آیه را باین معنی نازل فرمود بر پیغمبر هیچ تنگی و وزر و و بالی نیست در آنچه خدای تعالی از بهر او قسمت و تقدیر فرموده است، یعنی حلال گردانیده است از بهر او تزویج زنان پسر خواندگانش را .

راقم حروف گوید: چنانکه در ناسخ التواریخ وغيره مذکور است : زينب بنت جحش بن رباب بن يعمر بن صبرة بن مرة بن كثير بن غنم بن دودان بن اسد بن خزيمة بن مدر که است، و از نخست نام او بره بود و پیغمبر نامش را زینب فرمود و كنيت اوام الحكم و مادر او امیه دختر عبد المطلب عمه پیغمبر است ، و نخست زوجة زيد بن حارثه بود و چون بحکم پیغمبر و حکم خدا زوجه زید شد و از این امر کراهت داشت و میگفت: زید آزاد کرده بیش نیست یکسال بازید بزیست .

آنگاه خدای تعالی با پیغمبر خود خبر داد که در علم قدیم ما میباشد که زینب از جمله زنان تو است و میان زید و زینب ناسازگاری افتاد و خواست او را طلاق گوید پیغمبر او را نهی فرمود ، چه از مردم عرب بیمناک بود که بگویند : زن پسر خوانده خود را میخواهد، و در زمان جاهلیت مردم عرب زن پسر خوانده را مانند پسر صلب بر خود حرام میدانستند وزید پسرخوانده پیغمبر بود ، لاجرم کرت دیگر زید بخدمت آنحضرت آمد و عرض کرد: زینب را طلاق گفتم ، چه زبانش بر من دراز بود و خوئی درشت داشت، پس آن آیات مبارکه مذکوره نازل شد .

 از این روی رسول خدای خود زید را بخواستاری او امر فرمود ، زید چون نزد زینب آمد نگریست آرد خمیر میکند ، زینب در چشم زید چنان بزرگ نمود که نتوانست در وی بنگرد و واپس باز شدن گرفت و گفت بشارت باد ترا که پیغمبر مرا بخواستاری تو فرستاده است - إلى آخر الحكاية .

بنده حقیر گوید : چون در این خبر دقت شود باز نموده آید که آزاد کردن

رسولخدای له زید غلام خود را و اظهار محبت فرمودن باوو او را پسر خود خواندن و تزویج دختر عمه خود زینب را با کراهت داشتن زینب بزید و مطلقه ساختن زید مانند زینب را بآن شأن و شرافت و حسن و وجاهت باصرار و تزویج فرمودن خداوند او را با پیغمبر خود با اینکه کار نسبت بخدیجه کبری سلام الله عليها و دیگر زوجات آنحضرت اتفاق نیفتاد ، و مأمور شدن زید بخواستاری زینب برای پیغمبر و نکاح او به تزویج خدائی ، همه از بهر آن بود که سنت غیر سنیه مردم جاهلیت در عدم تزویج زنان پسر خواندگان خود را در هم شکند و این امر را حلال بگرداند چنانکه

آیات دیگر نیز در این امر نازل شده است .

و نیز دلالت کند که زید با زينب مباشرت ومخالطت و مداخلت نموده است والبته در مدت یکسال با افزون تر از آن با اینکه آیه شریفه و حکم رسول خدا در آن تزویج صادر شد و زینب پذیرفتار گشت جز این نخواهد بود که زید باوی در آمیخته و حاجت و مراد خود را از وی در یافته و شاید قضای وطر در بردن بکارت باشد و این امر نیز برای این بوده است که منافقان نگویند: زینب در سرای زید مدخوله نبود از این روی پیغمبر او را تزويج كرد وإلا زن پسر خوانده را تزویج نمی فرمود والله تعالى أعلم .

چون مأمون این بیانات شریفه را بشنید عرض کرد : شفا بخشیدی سینه مرا يا بن رسول الله و واضح و روشن ساختی برای من آنچه را که بر من پوشیده و ملبس بود، پس خداوند تعالی پاداش نيك بدهد ترا از جانب پیغمبران خودش و از دین اسلام .

علی بن جهم گوید : پس مأمون برای نماز برخاست و دست محمد بن جعفر بن عمل را بگرفت و من در آن مجلس حاضر بودم و از دنبال ایشان برفتم.

مأمون با محمد بن جعفر گفت : چگونه دیدی پسر برادرت ، یعنی امام رضا الله را ؟ گفت عالم و دانا است و ما هیچوقت او را ندیدیم نزد احدی از علما آمد و شد فرماید شاید مقصودش این بود که آنحضرت دارای علم لدنی است و منبع علم او از منابيع علم ربانی است ، چه بشر را استعداد این مراتب و مقامات نیست .

مأمون در جواب گفت: پسر برادر تو از اهل بیت آن پیغمبر است که پیغمبر در حق ایشان فرمود : « ألا إن أبرار عترتي و أطايب ارومتي أحلم الناس صغاراً وأعلم الناس كباراً فلا تعلموهم فانهم أعلم منكم لا يخرجونكم من باب هدى ولا يدخلونكم في باب ضلالة » .

دانسته باش که نیکويان ذريه من وطيبان اولاد من كه من أصل آنها و آنها از شاخه های من هستند بردبار ترین مردم باشند در زمان کودکی و داناترین مردمان هستند در زمان بزرگی ، پس شما نیاموزید بایشان ، چه ایشان از شما اعلم هستند بیرون نمیکنند شما را از راه هدایت و باب راهنمائی و داخل نکنند در باب ضلالت و کوچه گمراهی

 راقم حروف گوید : حلم در ایام صغارت از نتایج علم است و دلیل بر کمال علم ، اما چون در زمان صفارت ووجود إمام سابق ناطق إمام لاحق بايد صامت باشد از این روی بصفت حلم که از صفات خداوند حلیم است متصف میشوند تا چون نوبت بظهور إمامت وى رسد با شاعه علم پردازد و شئونات إمامت و ولایت را جلوه کر فرماید .

وجون حضرات ائمه هدی مربی و معلم مردمان هستند ایشان را از چاه ساز غوايت بشاهراه هدایت دلالت میفرماید از این است که میفرماید : شما بایشان تعلیم نکنید ، چه جامع علوم اولين و آخر بن وأنبياء ومرسلين صلوات الله عليهم أجمعين ایشان اندپس عرض دادن دیگران از علوم خودشان بایشان حکم جلوه گری کرم شب تاب در لمعان آفتاب جهان تاب یا قطره آب در بحار بی پایان و سحاب پر آب است .

بالجمله امام رضا الله بمنزل خود مراجعت فرمود چون با مداد چهره گشود بحضرتش بشتافتم و از كلمات مأمون باعم آنحضرت محمد بن جعفر بن محمد بعرض رسانيدم إمام رضا الله بخنديد بعد از آن فرمود : « یا بن الجهم لا يغرنك ما سمعته منه فانه سيغتالني والله تعالى ينتقم لي منه » . ای پسر جهم فریب این سخنان مأمون را مخور ، چه بزودی مرا بهلاکت و شهادت رساند و خداوند تعالی انتقام مرا از وی بکشد؛ ابن بابویه در عيون أخبار میفرماید : این حدیث از طريق علي بن محمد بن الجهم غريب است با اینکه وی ناصبی ودشمن أهل بيت رسالت بود .

بنده حقیر گوید: الفضل ما شهدت به الاعداء، هر وقت اراده فرمایند دشمن ایشان راوى أخبار فضایل و آیات مآثر و أحاديث مفاخر ایشان میشوند چنانکه هارون و مأمون و خلفای پیش از ایشان و بعد از ایشان با آندرجات بغض و حسد و عداوت که داشتند در آنجا که بایستی و خود ائمه هدی خواستی از اجله أخبار و آيات و آثار فضايل ومناقب أئمه هدى صلوات الله عليهم برألسنه نفاق آمیز خودشان جاری ساختند و اگر خواستند مکتوم دارند از توجهات معجز آیات ایشان نتوانستند، با اینکه شرح آن مراتب و اظهار آن مناقب برترین دلایل و آیات مثالب خودشان می گشت .

چنانکه اگر گاهی خواستند بر ضد آن نمایان کنند بیشتر موجبات فضایح خود را آشکار ساختند ، چه حرکات و سکنات و تاب و توانائی تمام قوی و اعضای ایشان بتوسط توجهات خاصه و تصرفات كاملة أئمه هدى وأولياء خدا و پیشوایان عرصه ایجاد و مظاهر جلال و جمال و قدرت خداوند ارض و سما و پست و بالا است مگر نه آن است که همین پسر جهم بگریست و از نفی عصمت انبیا بتوبت و انابت پرداخت .

ص366

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی