راقم حروف گوید یکی از جهات بیان خبر این است که آنکسان که باید ملتزم رکاب امیر المومنین شوند آنان هستند که بر حسب ظاهر مسلمانان و معتقدين اسلام و محل توقع نصرت دین و دفع مخالفین هستند و از کسانی که مسلمان نیستند این توقع نیست پس اگر از آن گونه اشخاص در ملازمت رکاب مبارکش تقاعدی ظاهر شود اسباب توهین امودینیه و قدرت منافقين وقوت مخالفین میگردد و اگر تو به نکند و دیگران بر توبت و ندامت و حسرت او واقف نشوند البته گناه او عظیم تر از گناه کسی است که با آن حضرت جنگ بکند و تو به نکند زیرا که از کار او توهینی واقع نمی شود .
بیان علتهای پاره مسائلی که فضل بن شاذان از حضرت امام رضا علیه السلام شنیده است
در عیون اخبار و علل الشرایع و پارۀ کتب آثار ماثور است که فضل بن شاذان علل متعددی که از حضرت امام رضا شنیده بود آنجمله را جمع کرد و علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری را اذن مطلق داد که بتوسط وی این علل را از حضرت امام رضا عليه السلام روایت نماید عبد الواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری عطار در ماه شعبان سال سیصد و پنجاه و دوم هجری در نیشابور حدیث نموده است که ابوالحسن علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری گفت ابو محمد فضل بن شاذان گفت و حدیث کرد ما را حاكم ابو محمد جعفر بن نعيم بن شاذان از عمش ابو عبد الله بن شاذان گفت فضل بن شاذان نیشابوری گفت که اگر سائلی پرسش کند و گوید با من خبر بده آیا جایز است که خداوند حکیم بنده خود را بفعلی از افعال مکلف دارد بدون علت و معنی، در جوابش گویند جایز نیست زیرا که خداوند متعال حکیم است و افعال او ببازی و نادانی منسوب نگردد و اگر گوید با من بگوی مخلوق از چه روی مکلف شدند در پاسخ گفته میشود مکلف شدن بندگان علتهای چند دارد اگر سؤال کند که آیا شما بر این علتها مطلع هستید که معروف و موجود هستند یا نیستند؟ در جواب گویند نزد اهلش معروف و موجود است ، اگر پرسند آیا شما این علتها را میشناسید و میدانید در پاسخ گفته می شود پاره را میدانیم و پاره را نمیدانیم و اگر پرسش کند اول فرایض چیست گفته میشود اقرار بخداوند تعالی و بآنچه از حضرت خدای متعال رسیده است .
اگر بپرسد بچه علت خداوند عز و جل آفریدگان را امر فرمود که بخدای و فرستادگان خدای و به حجتهای خدای و بآنچه از خدای رسیده است اقرار نمایند در جواب گویند بواسطه علتهای بیشمار و از جمله آن علل کثیره یکی این است که هر کس بخداوند عزوجل اقرار نکند از معاصی یزدانی اجتناب نجوید و پذیرفتار نهی ارتکاب گناهان بزرگ نگردد و از میل نمودن بفساد و ظلم که بآن لذت یافته باز نایستد و از عذاب خدای نترسد و چون مردمان گرد این امور گردند و هر شخصی بآنچه مایل و راغب و خواهان است مرتکب شود و از هیچکس خوف و بیم نداشته باشد تمام خلق را فسادی بزرگ و تباهی عظیم در سپارد و پاره بر پاره تاختن گیرند وغاصب فروج واموال شوند و خون ریزی و اسیر کردن و کشتن بعضی پاره دیگر را بدون حق و جرم و گناهی مباح شمارند و چون بر این نهج روند دنیا خراب و مخلوق تباه و در نسل مردمان و دین فسادافند را قم حروف گوید با اینکه مردمان بخدا و فرستادگان خدا و کتب خدا و حجج خدا بر خلق دنیا و پرسش روز جزا و عذاب خدا و قصاص در هر دودنیا اقرار دارند بر این حال هستند و هستیم که میدانیم پس اگر چنین نبودیم چه بودیم و از جمله این علتها این است که خداوند عزوجل حکیم است وحکیم در عالم وجود بحكمت موصوف نشود مگر کسی که از فساد نهی و به صلاح امر فرماید و مخلوق را از ظلم وستم منزجر دارد و از اعمال ناشایست و فواحش بازدارد و این امر فرمودن بمعروف و صلاح و نهی از ناشایست و فساد صورت پذیر نشود مگر بعد از اقرار بوجود واجب الوجود و شناختن امر کننده و نهی فرماینده پس اگر جهانیان را بحالی برجای گذاشتندی که بخدای اقرار نداشتندی و خدای را عز وجل نشناختندی امر کردن بصلاح و نهی فرمودن از فساد ثابت نگردیدی زیرا که چون جز این بودی امر فرماینده و نهی نماینده در کار نبودی و از جمله آن علتها این است که مردمان را چنان یافته ایم که گاهی فسادهای باطنی و پوشیده از دیگران کنند یعنی پاره فسادهائی که آشکارا نیست و کسی دیگر بر آن واقف نمی شود مرتکب میشوند، پس اگر نه آن بودی که از خدای و علم او بپوشیده و آشکار نمی ترسیدند هیچکس چون بآنچه مایل باشد و شهوتش او را جنبش دهد و اراده کرده باشد در ترك معصيت خودش و انتهاك حرمتى و ارتكاب كبيره مراقب هیچکس نباشد و هیچکس را بر کردار خود واقف و ناهی نداند و محل خود را از خلق مستور شمارد و اقدام کند و چون چنین باشد تمامت مخلوق بهلاکت رسند، لاجرم قوام خلق و صلاح حال ایشان جز اینکه بخداوند علیم خبیر عالم بپوشیده و آشکار و امر فرماینده بصلاح و نهی کننده از فساد و داننده هر پوشیده اقرار داشته باشند حاصل نگردد تا بسبب این اقرار و بیم و خشیت از عذاب و عقاب الهی از آن فسادها که در خلوات میخواهند مرتکب شوند انزجار و ایستادن گیرند .
را قم حروف گوید چنانکه در فصول سابقه اشارت رفت معلوم میشود که خداوند عز وجل را حاجتی بآن نیست که او را بخدائی و کبریائی و عظمت و قدرت و سایر صفات كمال و شئونات الهيت و انتقام وخلاقیت بشناسند و بتوحيد او اقرار نمایند بلکه این نیز عنایت و رحمتی است که با بندگان خود می فرماید چه چون ایشان را بیافرید تا بنعمت و رحمت برخوردار فرماید اگر ایشان را بحال خود میگذاشت و این تقریرات ومعارف وتكليفات وعوارف و بیم و امید و خود شناسی را در ایشان نمیگذاشت بجمله براه فساد و تباهی اندر میشدند و آنوقت بر فعل حکیم مطلق ایراد وارد میشد بلکه تمام این مخلوق مظلوم و محروم می ماندند پس تمام این ترتیبات و تقریرات محض مزید رحمت و عنایت خالق غنى بالذات نسبت باین مخلوق كثير الحاجات است .
بالجمله می فرماید پس اگر کسی بگوید از چه روی بر مردمان واجب شد که فرستادگان و پیمبران خدا را بشناسند و بایشان اقرار و بطاعت ایشان اذعان نمایند؟ جواب این است که چون در خلقت و قوا و استعداد واستطاعت و حلم و معرفت این مخلوق ضعیف و علم و قول ایشان آن لیاقت نبود که در اظهار مصالح خودشان تکلم نمایند و خداوند بیچون وصانع کل برتر از آن است که او را به بینند وضعف و سستی و عجز و بیچارگی این مخلوق آشکار و معلوم است که ادراک خالق را نتوانند نمود لاجرم پس چاره نبود جز اینکه خداوند تعالی رسولی در میان خود و ایشان مقرر فرماید که از تمام معاصی و عیوب و نواقص معصوم باشد و امر و نهی و آداب خدائی بواسطه او بمخلوق برسد و ایشان را از آنچه بایشان سود برساند یا آنچه زیان آورد مطلع گرداند تا منافع را ادراک نمایند و از مضار اجتناب جویند چه ایشان بر حسب اندازه ادراک فطری و طبیعی خودشان بآنمقام نرسیده اند که شناسا گردند بآنچه بآن حاجتمند هستند از سود و زیان خود پس اگر بر مردم واجب نمیگشت که ببایست این پیغمبر را بشناسند و اوامر نواهی او را اطاعت کنند ایشان را در آمدن رسول منفعتی و سد حاجتی مشهود نمیگشت و فرستادن او عبث و بیرون از منفعت وصلاح میشد و این عمل از صفت آن حکیمی که هر چیزی را محکم و استوار نموده است نخواهد بود
و اگر بپرسد سبب تقرير اولی الامر يعنى ائمه هدى وخلفا و اوصیاء پیغمبر در هر زمان از چه روی بود؟ جواب این است که در این کار علتهای بسیار است از جمله این است که چون این مخلوق بر حدی محدود واقف شدند و ایشان را پیغمبران خدای فرمان کردند که از آن حد معین پای بیرون ننهند چه اگر تجاوز کنند اسباب فساد و تباهی ایشان میگردد این مقصود و مطلب قیام و ثبوت نمیگرفت مگر از پس اینکه قرار بدهند بر این مردم در حفظ این مقصود امینی را که باز دارد آنها را از تعدی و بیرون تازی و در آمدن در آنچه برای ایشان خطر دارد، چه اگر جز این بودی هیچ کس بترك خود و منفعت خود بسبب فساد و تباهی دیگری نمی گفت پس خداوند برایشان قیمی برقرار فرمود تا ایشان را از فساد و تباه کاری ممنوع دارد و حدود و احکام الهی را در میان ایشان بر پای نماید ، و از جمله آن علتها اینست که ما هیچ فرقه از فرق و ملتی از ملل را نیافته ایم که بیایند و زندگانی نمایند مگر اینکه دارای قیمی و رئیسی و کسی باشند که ناچارند از اینکه برای امر دین و دنیای خود داشته باشند ، پس در حکمت حکیم کل جایز و سزاوار نیست که جماعت مخلوق را از کسیکه میداند ایشان از وجود او ناگزیر هستند و جز بوجود او قوام نمی گیرندفرو گذاشت فرماید تا بدستیاری او با دشمنان خود قتال دهند و بحکومت و قیمومیت او غنیمتهای خود را تقسیم نمایند و جمعه و جماعت ایشان بوجود او فراهم شود وظالم ایشان را از آزار مظلوم ایشان ممنوع فرماید .
و از آن جمله علتها اینست که اگر خداوند تعالی برای این مخلوق امامی که قیم و امین و حافظ و نگهبان شریعت باشد بر قرار ندارد ملت و احکام آن مندرس میشد و دین و آئین از میان میرفت و سنتهای شرعیه و احکام مذهبیه دیگر گون میگشت و اهل بدعت در دین و مذهب و احکام بدعتها میگذاشتند و ملحدان از احکام وسنن شرعیه میکاستند و مسلمانان را دچار شبهت میکردند چه ما مخلوق را ناقص و نیازمند و حاجتمند و غیر کامل یافته ایم و با این حال با هم اختلاف می ورزند و اهواء و آراء و انحاء ایشان مختلف و متشتت است پس اگر برای ایشان اما می قیم نباشد که آنچه را که رسول خداوند بیاورده است حافظ باشد هر آینه بر نحوی که بیان کردیم فاسد گردند و شرایع و سنن و احکام و ایمان دگرگون شود و چون چنین باشد تمام مخلوق را فساد افتد .
پس اگر بگویند از چه روی جایز نیست که در روی زمین در يك وقت دو امام یا بیشتر باشد در جواب گفته میشود که علت متعدد دارد از آن جمله این است كه يك تن در فعل و تدبیر خود اختلاف نمیجوید و دو تن را فعل و تدبیر متفق نمی گردد زیرا که ما هیچ دو تن را نیافته ایم مگر اینکه اراده و قصد ایشان مختلف است. پس اگر امام دو نفر بودی و از آن پس همم و اراده و تدبیر ایشان اختلاف پیدا کند و هر دو تن هم مفترض الطاعة باشند بطوريكه هيچيك از ایشان از آن دیگر اولی بطاعت و ریاست نباشد لابد در این حال در میان مردمان اختلاف و تشاجر و فساد باديد گردد و از آن پس هر يك از ایشان مطیع آندیگر نمی گردد مگر اینکه نسبت بآن دیگر عصیان ورزیده است یعنی طاعت مفترض الطاعه را ننموده است و چون حال وی و مردم چنین باشد تمام مردم روی زمین معصیت کار خواهند بود و از آن پس با وجود صدور این حال راهی بسوی طاعت و ایمان نخواهد ماند و اینکار بناچار از جانب صانع عالم روی داده خواهد بود که جهانیان را باب اختلاف بر گشاده و دچار تشاجر و فساد گردانیده است، چه ایشان را بمتابعت دو امام که با هم اختلاف دارند مامور داشته است و علت دیگر اینکه اگر در يك زمان دو امام و پیشوا باشد ناچار هر دو تن که با هم بخصومت و ترافع باشند هر يك نزد اما می شود آن دیگر خواهد نزد اما می دیگر برود و نزد آن که خصمش او را بدانجا میخواند نمیرود تا حکومت شود با اینکه یکی ازین دو تن در متبوع واقع شدن بر آن دیگر اولویت نداشته باشد لاجرم حقوق باطل واحکام حدود در چنبر بطلان افتد و از حمله علتها این است که یکی ازین دو حجت از آن دیگر در نطق و حکم و امر و نهی از آن دیگر اولی نیست و چون حال بر این منوال میباشد واجب میگردد برایشان که هر دو تن یکدفعه بدایت بسخن نمایند و برای هیچکس نشاید که بر آن دیگر سبقت سخن نماید گاهی که هر دو تن در مقام امامت مساوى و بريك نهج باشند پس اگر برای یکی از ایشان خاموشی روا باشد باری برای آن دیگر نیز سکوت جایز خواهد بود مانند آن و چون برای هر دو تن سکوت جایز باشد حقوق و احكام باطل وحدود معطل میشود و مردمان را حال چنان خواهد بود که گویا برای ایشان امامی نیست
و اگر گویند از چه روی روا نیست که امام بیرون از جنس رسول باشد یعنی از نسل او نباشد در جواب گفته میشود بسبب چند علت از آنجمله این است که اگر امام مفترض الطاعه باشد هیچ چاره نیست که دلالت و نشانی دروی باشد که بروی دلالت کند و او را از غیر او جدا نماید و این دلالت همان قرابت و خویشاوندی مشهوره و وصیت ظاهره است یعنی وصیتی که پیغمبر یا امام قبل از وی بدو میکند تا از غیر خودش شناخته گردد و مردمان به آن سبب بدوراه برند و او مردمان را بآن واسطه هدایت فرماید و از آنجمله این است که اگر جایز بود که امامت در کسی باشد که از جنس و نسل رسول نباشد روا خواهد بود که خدای تعالی غیر رسول را بر رسول فضیلت داده باشد چه قرابت و نسل دیگران را بر قرابت و نسل او مقدم فرموده است و فرزندان او را تابع فرزندان دشمنان رسول گردانیده است مثل ابی جهل و ابن ابی معیط چه بزعم ایشان روا میباشد که امامت در اولاد ایشان منتقل گردد گاهی که آنها مؤمن باشند لاجرم اولاد پیغمبران تابع و تابین اولاد دشمنان خدای و دشمنان رسول خدای خواهند شد و آن گروه دشمن زادگان متبوع و مطاع خواهند گشت والبته رسول باین فضیلت از دیگران اولی و شایسته تر میباشد .
و از جمله آن علتها این است که چون مردمان بر سالت رسول اقرار و با طاعتش اذعان کردند هيچيك از ایشان خود را از آن برتر و متکبرتر نمی داند که متابعت فرزند او و اطاعت ذریه او را نماید و در نفس خودش انکار نمی ورزد که فرزند و ذریه آن رسول از دیگران با مامت و امارت اولی و انسب میباشد لکن اگر دیگران بخواهند حکمران مردمان و پیشوای ایشان باشند مردمان را از قبول این امر کبر و خویشتن بزرگ خواندن اندر شود و نفوس ایشان بطاعت کسی که او را از خود فروتر دانند تن در نمیدهد و چون این حال پدید آید و آنکس را که بالطبع با مامت و حکومتش راضی نباشند بخواهد امارت کند جهانیان را اسباب فساد و نفاق و نقار و اختلاف پدیدار آید
راقم حروف گوید ازین پیش در طی این کتب احوال ائمه مکر ریاد کرده ایم که علت ارسال و ايفاد كتب وتقریر ائمه و اوصیاء از چیست و در فصول سابقه این مجلد پاره بیانات شده است و باز نموده ایم که پیغمبران ببایست معصوم باشند و اوصیا و اولیای ایشان نیز باید از جانب حق و معصوم باشند هم اکنون میگوئیم اگر پیغمبر معصوم نباشد در تبلیغ رسالات و تقریر احکام و اجرای حدود شرعیه بخطا میرود و از آن خطاء در عالم فساد می افتد و بعلاوه بر این با دیگر قاضیان و حاکمان و پشوایان مردم جهان یکسان خواهد بود و تفاوتی در میان فرستادگان یزدانی با حاکمان زمینی نخواهد بود و چون چنین باشد او را مزیتی نخواهد بود و چون مزیت نباشد جهت اطاعت مخلوق نسبت با و بآن سمت پیغمبری صورتی نخواهد داشت و چون وی در گذرد البته برای حفظ دین و احکام وسلسله نظام عالم خلیفه و امامى وجوباً باید باشد و اگر نباشد دین او متروك و مهمل و خلق جهان بیچاره و معطل مانند و باید معصوم باشد زیرا که اگر معصوم نباشد مفاسد عظیمه روی دهد و حفظ آن ودیعه یزدانی نشود و معصوم جز از جانب آفریدگار آفریدگان نتواند بود و بعد از آنکه شرایط عصمت و امامت در وی موجود شد اگر بتمام احوال عالم و مقاصد بنی آدم و نظام و قوام و اصلاح امور معاشيه ومعاديه امم كاملاء الم است چنانکه اگر جز این هم باشد معصوم نخواهد بود دیگر چه حاجت بتعدد امام خواهد بود و اگر دو تن باشند و بخواهند هر دو حکومت کنند و عقاید ایشان در حکم رفتوی مختلف باشد بر فعل حکیم مطلق ایراد نمایند و بیهوده و عبث شمارند و در جهان فساد و انقلاب عظیم روی دهد و حدود و احکام الهی معطل و جهانیان متحیر و بلا تکلیف بمانند و در حقیقت حاكم و محكوم و امام و مأموم مغبون و محروم بمانند و چنین دو امام را نتوان از جانب حق شمرد چه بناچار در یکی از ایشان نقصانی خواهد بود که دارای جهت مسلمیت نشده است .
واگر هر دو تن بيك سنگ و ميزان ومتفق الرأى والعقيده و برای هر دو تن حق مطاعیت باشد از جهات دیگر کار دشوار شود و چنان است که در ذیل همین خبر از امام رضا مسطور شد و همان طور که اگر خدایان متعدد بودی زمین و آسمان وتحت وفوق را فساد افتادی در تعدد امام نیز همین فساد ظاهر شود و اسباب تحیر و سرگشتگی جهانیان فراهم گردد و نیز فعلی عبث خواهد بود بلکه باید هر يك در عالمی دیگر صاحب منصب و مقام شوند که هم در تعطیل ایشان ظلمی نباشد و هم با حکمرانی هر دو تن اختلالی در نظام نرسد و اگر یکی ساکت و آن دیگری ناطق باشد وحق نطق برای آن يك نيز باشد و سکوت نماید در حق او و مکلفین ستم شده است و اگر حق نطق نداشته باشد یعنی افادات و افاضات همان امام ناطق کافی باشد چنان است که افزون از يك امام نباشد چنانکه در سلسله ائمه هدى سلام الله عليهم و پاره انبیاء عظام بر این نهج بود پیغمبری یا امامی ناطق و آمر و ناهی بود و تمام مردمان دیگر حتی وصی و خلیفه ساکت و مطیع بودند تا گاهی که زمان آن پیغمبر یا امام بپایان میرسید و از جهان در میگذشت آنوقت پیغمبر یا امام ساکت مطیع، ناطق مطاع میشد ، و اینکه فرمود باید آن وصی و امام و خلیفه از اولاد و اقارب آن پیغمبر باشند و ادله چند اقامت فرمود در حقیقت این قانون کلی است، در همه اوقات نسبت بسایر طبقات ناس وسلاطین و امراء و علماء و چندانکه بر این شیمت روند ابواب فلاح مفتوح و آثار فساد سرنگون خواهد بود و در هر وقتی که بر خلاف این بوده اند یا خواسته اند بر خلاف این بروند فسادهای بزرگ پدیدار شده است و گذشته از دلایل مشروحه مشهود و مبرهن است که بزرگ زادگان را آیات بزرگی و شهامت و امارت و تعليمات خانوادگی ولادت در بیت الجلاله والعظمه والریاسه در نواصی آنها موجود و نتايج حسنه آن در افعال و اعمال و اطوار ایشان مشهود است در هر چه توجه کنند و اقدام و امارت فرمایند بطوری مطبوع و مطابق قانون عدل و انصاف و بزرگی خواهد بود که این امارت و آیات در دیگر کسان که صاحب آن رتبت و نجابت و اصالت و شهامت و جلالت نیستند امکان نیابد.
سالها باید که تا يك سنگ اصلی ز آب و خاك لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
تکیه برجای بزرگی نتوان زد بگزاف تا که اسباب بزرگی همه آماده کنی
و اگر هر یکی بحد کمال و عصمت نباشند و بایستی بمعاونت و معاضدت همدیگر کار کنند هيچيك امام و معصوم و از جانب خدای نخواهند بود و لیاقت خلافت و وصایت پیغمبر را نخواهند داشت و در حکم سایر حکام و پیشوایان و عمال ناقص العقل والكمال زمانه خواهند بود و بنا چار دیگری از جانب خدای امام معصوم مفترض الطاعه لايق خلافت نبی خواهد بود چه بدون اینکه امامی معصوم از جانب خداوند حی قیوم
در میان خلق باشد کار جهان بی نظام و عمل دین و دنیای جهانیان بیرون از قوام گردد و بدلايل مشروحه سابقه و لساخت الارض باهلها ..
مع الجمله میگوید اگر بپرسند از چه روی واجب شده است که مردمان و خلق جهان اقرار کنند و معرفت داشته باشند باینکه یزدان تعالی واحد احد میباشد در پاسخ گویند برای چندین علت است از آنجمله این است که اگر این اقرار و معرفت بوحدانیت حضرت احدیت مرایشان را واجب نیفتادی باری مرایشان را روا بودی که جهانیان دو مد بر یا بیشتر بتوهم اندر آورند و چون چنین توهمی را روا بدانستندی آفریدگان بصانع خودشان راه نمی یافتند و از دیگری امیتاز نمی دادند زیرا که هیچ کسی خدای خود را نمی شناخت و نمی دانست شاید او را گمان میرفت که آن خداوندی را که پرستش مینماید جز آن خداوندی است که او را بیافریده، و اطاعت می نماید جز آنکسی را که او را بعبادت خودام کرده است، لاجرم مردمان از روی حقیقت صانع و خالق خودشان را ادراک ننمایند و فرمان فرمان فرمائی و نهی ناهیی نزد ایشان ثابت نخواهد گشت چه عارف بآمری معین نخواهند بود و نهی کننده را از غیر آن نخواهند دانست و از جمله آن علتها این است که اگر روا بود خداوند دو کس باشد ازین دو شريك هيچيك سزاوارتر بعبادت و اطاعت شدن از آن دیگر نبود ، و اگر تجویز نمایند که آن شریک را عبادت کنند و اطاعت نمایند روا خواهند شمرد که خداوند عز و جل اطاعت نشود و در این تجویز که خدای را عز وجل اطاعت نکنند کفر ورزیدن بخدا و جمله كتب ورسل خدا خواهد بود و اثبات هر باطلي و ترك هر گونه حقى و حلال شمردن هر حرامی و حرام کردن هر گونه حلالی و اندر شدن در هر نوع عصیانی و بیرون تاختن از هر گونه طاعتی و مباح کردن هر فسادی و باطل گردانیدن هر گونه حقی را متضمن خواهد بود یعنی چون اطاعت یکی ازین دو کس را روا دانند ناچار متضمن عدم طاعت آن دیگر خواهد بود و چون چنین باشد این مفاسد و معایب مسطوره پدید آید، پس بناچار باید جز با طاعت و عبادت پروردگار قهار نرفت و صدور احکام و تکلیف عبادت و شرط اطاعت را بحضرت واحد احد منحصر دانست و از آنجمله این است که اگر روا بودی که خدای افزون از يك بودی شیطان را جایز میگشت که ادعا نماید که خداوند معبود حقیقی آن دیگر است تا بضد خداوند بی شريك وند در تمامت احکام او اقدام نماید و بندگان یزدان را بسوی خویش روی دهد و در این عمل بزرگترین کفر و سخت ترین نفاق حاصل میشود .
و اگر پرسند که از چه روی بر جهانیان و برایشان واجب است که اقرار نمایند که نیست مانند خدای چیزی در جواب گویند بچندین علت از آنجمله این است که تمام مخلوق يکباره بحضرت کبریای خداوند یکتا بعبادت و اطاعت روی کنند و پرستش دیگری را توجه نیاورندو امر پروردگار ایشان و صانع و رازق ایشان بواسطه این اصنام برایشان مشتبه نماند یعنی چون ایشان را بحقیقت و صمیم قلب معلوم شد که خداوند صانع را مانندی نیست البته جز بعبادت و اطاعت او نروند و معبودی دیگر مسجود و مطاع نشمارند و از آن جمله این است که چون ندانند که خدای را مانندی نیست نخواهند دانست و شاید احتمال بدهند که پروردگار ایشان وصانع ایشان وضع کرده است این بنهائی را که پدران ایشان از بهر ایشان وضع کرده و این آفتاب وماه و آتش پروردگار ایشان است چه در این حال که بحقیقت امر عالم نباشندروا خواهد بود که برایشان مشتبه گردد و چون این حال اشتباه در بندگان یزدان نمایان آید فساد و تباهی و ترك تمامت طاعات الهی و ارتکاب کلیه معاصی و مناهی حاصل گردد بدان مقدار که از اخبار این اصنام و ارباب و امر و نهی آنها بایشان رسیده است و از آنجمله این است که اگر بر جهانیان واجب نشود که بدانند مانند خدای چیزی نیست هر آینه نزد جهانیان جایز خواهد بود که همان اوصاف عجز وجهل و تغيير وزوال وفناء و كذب وستم رانی که در خور مخلوق است بر آن ذات مقدس متعال نیز روا دانند و هر کس را که روا باشد او را بچنین چیزها منصف شمارند نه از فنای او ایمن توانند بود و نه بعدل او وثوق توانند داشت و نه قول و امر و نهی و وعدو وعيد وثواب و عقاب او را متحقق توانند دانست و چون بچنین عقیدت روند فساد خلق و ابطال ربوبیت
را متضمن خواهد بود.
راقم حروف گوید: در این آیه شریفه «لیس کمثله شيء مفسرین و نحاة را معانی و تأویلات است پاره میگویند مثل در اینجا زاید است چنانکه گفته میشود مثلك لا يفعل كذا و مقصود این است که شخصی چون تو با آن اوصاف و خصایص که در تو موجود است در معنی لیس کمثله شیء مرتکب چنین کاری ناشایست نمیشود یا اینکه در مقام توهین و تشنیع بگوید شخصی چون تو بآن رذالت و خساست چنین کاری شایسته نمیکند و نمیشاید لفظ مثل در این آیه شریفه بر حقیقت خود باشد چه مؤدی بر تناقض میگردد که عبارت از اثبات و نفی مثل باشد لاجرم کلام برسبیل کنایه خواهد بود یعنی اگر فرضاً او را مثلی بودی آن مثل را مثل نمی بود چه بدلایل عقلیه ثابت است که خداوند سبحان در تمامت صفات منفرد است و اصلا راهی برای شرکت غیر باز نیست پس اگر او را با لفرض مثل باشد آن مثل نیز در صفات متفرد خواهد بود و در این هنگام او نیز خدای باشد با اینکه بدلایل عقلی و سمعی وحدت حضرت احدیت ثابت است لاجرم غیر از ذات باری تعالی جل شأنه نمیتواند در صفات متفرد باشد پس معلوم شد که ایراد مثل بنابر قصد مبالغه است در نفی مثل از ذات او چه نفی از شبه و مانند چیزی که بر اخص اوصاف آن شیء است موجب نفی است از آن شیء بطریق اولی و چون مکشوف گردید که این کلام بر طریق کنایه است پس فرقی نباشد میان ليس كالله شيء وليس كمثله شيء وجماعت نحاة حرف جریعنی کاف را زایده دانند یعنی لیس مثله شیء یعنی نیست مانند او چیزی پس تکرار کلمه تشبیه برای تأکید معنی نمی باشد یعنی اصلا او را مانندی و نظیری نیست
و بعضی بر آنند که مثل بمعنی صفت است و تقدیر کلام این است لیس کصفته صفة، يعنى نيست مانند صفت او صفتی چه تمامت صفات نظر بصفات كمال او ناقص هستند پس مانند صفات او نباشند در تفسیر نیشابوری مسطور است که معنی لیس کمثله شيء نفی مثلیت از خداوند تعالی است بطريق التزام چه اگر برای خدای مثلی باشد و خداوند تعالی شیء است هر آینه مثل او شیء است و این خلاف نص مخبر صادق است و این محال از فرض وجود مثل برای خداوند بی مانند حاصل شود پس وجود مثل محال است و هو المطلوب و زمخشری در کشاف گوید که این از باب کنایه است چنانکه میگویند « مثلك لا يبخل، مانند توئی بخل نمی ورزد و در این آیه شریفه نیز بهمین معنی است یعنی ليس كالله شيء و جایز است که تکریر حرف تشبیه از برای تأکید باشد و باین آیه بر نفی جسمیت و لوازم آن از ذات باری تعالی استدلال کرده اند چه اجسام از حیث حقیقت جسمیت متماثل هستند.
و در تفسیر صافی می فرماید بعضی گفته اند کاف زایده است و بعضی گویند مراد مبالغه در نفی مثل است از خداوند تعالی زیرا که بعد از آنکه آن چیز را از آنچه مناسب او و ساد مسدش خوانند منفی شمارند و نفی کنند نفی خدای از مثل و مانند اولی تر است و می فرماید در خطبه امیر المومنین است دلیس کمثله شيء اذكان الشيء من مشيئته فكان لا يشبه مكونه ، چه شیء را خداوند تعالی تکوین فرموده است لاجرم با مكون خود مانند نتواند بود. در تفسیر کشاف میگوید در خطاب بكسي گويند مثلك لا يبخل پس نمی بخل را از مانند او مینمایند با اینکه اراده ایشان نفی صفت بخل است از ذات مخاطب و باینکه گفته اند مثل تو بخل نمیورزد قصد مبالغه در این نفی را کرده اند و بطریق کنایه رفته اند چه گاهی بخل از کسی که ساد مسد او باشد و از کسیکه هو على اخص اوصافه است نفی نموده باشند البته از خود او و نظیر او بیشتر و برتر نفی کرده باشند چنانکه با شخصی گوئی العرب لا تخفر الذمه بالغ تر از آن است که بگوئی انت لا تخفر الذمه و چون معلوم شد که این کلام از باب کنایه است فرقی در اینکه گفته شود و لیس کالله شیء با ليس كمثله شيء ، جز فایدت کنایت نخواهد بود و مراد نفی مماثلث از ذات باری تعالی است و این مانند قول خدای عز و جل بل يداه مبسوطتان است چه معنی آن این است بل هو جواد بدون اینکه برای ذات باری تصورید یا بسط ید شود چه در اینجا جزجود مقصودی نیست
امام فخر رازی در تفسیر کبیر می فرماید علمای توحید قديماً وحديثاً با این آیه شریفه احتجاج کرده اند باینکه خدای تعالی جسم نیست و مرکب از عضاء و اجزاء و حاصل در مکان و جهت نمی باشد و گفته انداگر خدای تعالی عما یصفون جسم میبود ببایستی با دیگر اجسام همانند باشد و در این وقت لازم میگشت که ذات بی شبه و مانندش را امثال واشباه باشد و این مماثلت و مشابهت بدلیل همین آیه شریفه «ليس كمثله شيء باطل
است و نیز ممکن است این حجت و دلیل را بر وجه دیگر استدلال و ایراد نمایند و بگویند یا این است که مراد از لیس کمثله شیء نفی مانند خدا در ماهیات ذات باشد یا مراد نفی مانند او در صفات باشد و این عنوان ثانی که نبودن مانند خدای در صفات باشد باطل است چه بندگان یزدان نیز بعلم و قدرت موصوف میگردند چنانکه زید عالم و عمر و قادر وبكر بصیر و خالد خبير است چنانکه خدای را نیز باین صفات موصوف میدارند و همچنین عباد الله را موصوف بآن میدارند که معلوم و مذکور هستند با اینکه خدای تعالی را بهمین صفت میخوانند پس ثابت شد که مراد بمماثله مساوات در حقیقت ذات است پس معنی چنین است که هیچ چیز از ذوات با خداوند تعالی در ذاتیت تساوی ندارد « فلو كان الله تعالى جسماً لكان كونه جسماً ذاتاً لاصفة ، پس اگر سایر اجسام با خداوند تعالی مساوی باشند در جسمیت یعنی در بودنش متحيز طويل عريض عميق لابد باید سایر اجسام مماثل باشند با ذات خدای تعالی در اینکه ذات باشند و این امر رائص و تصریح نفی میکند پس واجب میگردد که خدای تعالی عما یصفون جسم نباشد. و امام فخر رازی بعد ازین بیان اشارت بخلاصه بيانات محمد بن اسحق بن خزيمة و مزخرفات بیهوده او که در کتاب خودش کتاب التوحید نموده است می نماید و میگوید در حقیقت آن کتاب را باید کتاب الشرك نامید و جوا بهای آن بیهوده سرای را با براهین لامعه میدهد و در پایان آن می گوید این مسکین جاهل یعنی محمد بن اسحق ازین روی دچار این خرافات شده است که بر حقیقت مثلین شناسا و دانا نشده است و علمای توحید تحقیق و تدقیق نموده و در باب مثلین آنچه باید عرض سخن بدهند و محقق گردانند فرموده اند پس از برای این امر باین آیه شریفه تفریح استدلال کرده اند لاجرم میگوئیم مثلان عبارت از دو چیز است که هر يك از آن دو به مقام آن دیگری من حيث الحقيقة والماهية قيام بجوید
و تحقیق این کلام در این مسئله مسبوق بمقدمه دیگر است پس می گوئیم معتبر در هر شییء یا تمام ماهیت آن یا جزئی از اجزاء ماهیت آن یا امری خارج از ماهیت آن است که آن امر خارجی از لوازم این ماهیت باشد و یا امری خارج ازین ماهیت است و لکن از لوازم این ماهیت نیست و این تقسیم مبنی بر فرق کردن میان ذات شیء و میان صفات قائم بشیء است و این مطلب بر حسب بداهت معلوم است چه ما می ببینم که غوره در کمال ترشی و سبزی است و از آن پس در کمال سیاهی و شیرینی می شود پس ذات باقی و صفات گوناگون است و ذاتی که پاینده است با صفاتی که مختلف باشند مغایر هستند و هم چنین موی را می بینیم که از نخست در نهایت سیاهی است و از آن پس در کمال سفیدی است بلکه همان موی بر حسب ضعف طبیعت و حرارت غریزی يك مقدار سفيدويك مقدار سیاه است بدون اینکه رنگ و خضابی دخیل باشد و ثابت می نماید که ذات باقی است و صفات مختلف و متبدل و آنچه باقی است متبدل نیست و با این بیان معلوم گردید که ذوات با صفات مغایر هستند
و چون این معلوم شد میگویم البته اختلاف صفات موجب اختلاف ذوات نمی شود چه ما می بینیم که جسم واحد ساکن است و از آن پس متحرك می گردد و بعد از آن ساکن میشود پس ذوات در تمامت احوال بريك نهج و يك نسق باقی وصفات متعاقب و متزايل باشند و باین دلیل ثابت گردید که اختلاف اعراض وصفات موجب اختلاف ذوات نخواهد گشت و چون این معنی شناخته گردید میگوئیم مثلا اجسامی که وجه كلب و بوزینه از آن تألف گیرد با اجسامی که وجه انسان و فرس از آن تالف جوید مساوی میباشد و این اختلافی که حاصل گردد بسبب اعراض قائمه است که عبارت از الوان و اشکال و خشونت و ملاست و حصول موی و عدم حصول موی در آن باشد پس اختلاف بسبب اختلاف در صفات و اعراض حاصل میشود اما ذوات اجسام متماثل هستند چیزی که هست این است که عوام فرق میان ذوات و اجسام را نمی دانند لاجرم می گویند وجه انسان مخالف وجه حمار است و راست هم گفته اند چه این مخالفت بسبب شکل و سایر صفات حاصل گردیده است اما اجسام از حیثیت اجسام بودن متماثل و متساوی هستند
پس ثابت گردید که خرافات پاره کسان که بر خلاف رفته و بعضی عناوین بیهوده آورده اند برای این است که در زمره عوام هستند و ندانسته اند که معتبر در تماثل و اختلاف حقايق اشياء وماهیات آن است نه اعراض و صفاتی که بحقایق اشیاء قیام دارد و در اینجا يك سخن باقی میماند و آن این است که بگویند چه دلیل دارد که تمام اجسام باید متماثل باشند .
در جواب گوئیم در اینجاد و مقام داریم مقام اول این است که می گوئیم این مقدمه مذکوره یا مسلم است یا مسلم نیست اگر مسلم است مقصود حاصل است و اگر همنوع باشد میگوئیم از چه روی جایز نیست که بگوینداله عالم همان شمس يا قمر يا فلك يا عرش يا کرسی است و این جسم مخالف ماهیت سایر اجسام باشد و این شمس یا سایر مذکورات که إله عالم باشد از لي واجب الوجود و سایر اجسام محدث و مخلوق باشند و اگر دانایان اولین و آخرین فراهم شوند تا این الزام را از جماعت مجسمه ساقط نمایند نمیتوانند و قدرت بر رفع و اسقاط نیابند و اگر بگویند این عنوان باطل است چه قرآن دلالت دارد بر اینکه شمس و قمر و افلاك بتمامت محدث و مخلوق هستند در جواب گویند این سخن شما و این استدلال شما با آن عقیدت شما موافق نیست و از حماقت و فرط بلاهت است چه صحت قرآن و صحت نبوت پیغمبران فرع شناختن خداوند سبحان است و هیچ عاقلی که بداند چه میگوید و چه سخن از زبان میگذراند هر گز نمی گوید که معرفت خدا منوط بقرآن و قول پیغمبران است .
و مقام ثانی این است که علمای اصول برهان قاطع بر تماثل اجسام در ذوات و حقیقت اقامت کرده اند و چون این امر ثابت شد ظاهر میگردد که خداوند عالم اگر جسم باشد ببایستی ذات متعالش متساوی با ذوات اجسام باشد و این حال نیز بر حسب عقل و نقل باطل است اما عقل بعلت این است که اگر ذات واجب الوجود باذوات اجسام مساوی باشد واجب میگردد که هر چه بر سایر اجسام حملش صحیح است بروی نیز صحیح باشد و چون چنین باشد لازم گردد که محدث و مخلوق وقابل عدم وفناء وتفرق باشد و اما تقلاهما نا قول خدای تعالی است «لیس کمثله شیء» پس این معنی در تقریر این دلیل کلام تمام و تمام کلام است و در این موقع ظاهر می شود که ما قائل بآن نیستیم که هر زمان استواء در صفت حاصل شود لازم میگردد که استواء در تمام حقیقت حاصل گردد جز اینکه میگوئیم چون ثابت گردید که اجسام متماثل در تمام ماهیت هستند پس اگر ذات واجب الوجود جسم باشد هر آینه این جسم در تمام ماهیت مساوی با سایر اجسام خواهد بود و در این وقت لازم میشود که هر جسمی برای او مثل باشد چه ما بیان نمودیم که معتبر در حصول مماثلت اعتبار حقایق است من حيث هی هی نه اعتبار صفات قائم بحقایق، پس باین تقریری که نمودیم ظاهر گشت که حجت اهل توحید در نهایت قوت و آنچه مخالف آن است از جهت عدم معرفت حقایق است
مسئله دیگر این است که در ظاهر این آیت وافی هدایت اشکالی است چه پاره گفته اند که مقصود ازین آیه شریفه نفی مثل است از خداوند تعالى لكن ظاهرش موجب اثبات مثل است برای خداوند بی مثل و مانند چه ظاهر معنی مقتضی نفی مثل است از مثل خدای نه از ذات حضرت احدیت و ازین پیش جواب داده شد که عرب میگوید مثلك لا يبخل يعنى انت لا تبخل ونفى بخل را از مثل او نموده اند و حال اینکه مراد ایشان نمی بخل است از خوداو پس قول خدای «لیس کمثله شیء» یعنی لیس کهوشیء برسبیل مبالغه همان وجه مذکور است و با این تقدیر این لفظ ساقط وعديم الاثر نیست بلکه افاده مبالغه وجه مسطور را می نماید و بیان دیگر این است که مقصود از این دو لفظ تشبیه یعنی کاف و مثل اقامه دلیلی است که دال است بر اینکه خداوند تعالی از مثل و مانند منزه است باینکه گفته شود اگر خدای را مثلی بودی هر آینه خداوند خودش مثل نفس خودش بودی و این محال است پس اثبات مثل برای او محال است اما بیان اینکه اگر خدای را مثل و مانندی میبود خودش مثل نفسش بودی امری ظاهر است و اما بیان اینکه این امر محال است این است که خدای تعالی اگر مثل مثل نفس خود باشد هر آینه مساوی با مثل خود در این ماهیت و مباین با او در نفس خود می بود و ما به المشاركة غير ما به المباینه پس ذات هر يك ازین دو مرکب خواهد بود و هر
مرکبی ممکن است نه واجب پس ثابت میشود که اگر برای واجب الوجود مثل و مانندی حاصل شود او در نفس خود واجب الوجود نخواهد بود و این مطلب چون معلوم شد پس قول خدای لیس مثل مثله شیء اشارت باین است که اگر بر وی صادق گردد که مثل مثل نفس خود میباشد بنا بر آن بیانی که نمودیم او چیزی نخواهد بود زیرا که گفتیم اگر برای واجب الوجود مثلی باشد واجب الوجود نخواهد بود یعنی صدق وجوب وجود وقتی خواهد بود که او را مانندی نباشد و اگر باشد علتی برای وجوب وجودش نیست چه و جوب وجود هنگامی است که او رامانندی نباشد مسئله دیگر این است که این آیه دلالت بر نفی مثل میکند و قول خدای تعالی دوله المثل الاعلى » مقتضی اثبات مثل است لابد باید در میان این دو لفظ فرقی باشد لاجرم میگوئیم مثل بكسر ميم وسكون مثلثه آن چیزی است که با آن چیز دیگر در تمام ماهیت مساوی باشد و مثل بفتح ميم وثاء مثلثه آن چیزی است که مساوی باشد با آن چیز دیگر درباره صفات خارجه از ماهیت اگر چه مخالف باشد در تمام ماهیت .
و ابوالسعود در تفسیر خود میگوید لیس کمثله شيء يعني ليس مثله شيء في شأن من الشؤن التي من جملتها هذا التدبير البديع ، و مراد از مثله ذاته می باشد چنانكه مثلك لا يفعل كذا بنا بر قصد مبالغه در نفی مثل از وی چه گاهی که نفی مثل نمایند از کسی که مناسب مثل هست نفی مثل از خدای تعالی که مناسب مثل نیست اولی است پس از آن این طریقت در شأن آنکس که او را مثلی نیست سلوک یافته است و بعضی گفته اند مثله بمعنی صفته است اى ليس كصفته صفة. در لباب التأويل مسطور است لفظ مثل صله است و ای لیس کهوشی » و برخی گفته اند کاف صله است مجازه ليس مثله شیء و ابن عباس در تفسیرش گفته است « ليس له نظير ، و در قول خدای وله المثل الأعلى في السموات والارض که ظاهراً اثبات مثل را مقتضی است میگوید معنى ليس كمثله شيء ليس لذاته سبحانه و تعالى مثل است و در « وله المثل الاعلى معنی این است « وله الوصف الاعلى الذي ليس لغيره مثله ولا يشاركه فيه احد » و باین معنی فرق ما بین دو آیه شریفه معلوم شد .
وابوالبرکات نسفی در مدارک التنزیل گوید کلمه تشبیه در این آیه شریفه برای تأكيد نفى تماثل مکرر شده است و تقدیرش و لیس مثله شیء » می باشد و بقولی لفظ مثل زیاد است ای و لیس کهوشی ، مثل قول خدای د فان آمنوا بمثل ما آمنتم به ، و در تفسیر جلالین مسطور است که در اینجا کاف زائده است و لان الله تعالى لامثل له ..
و در تفسیر بیان السعاده میگوید کاف کمثله زائده است یا اسمیه و آن خبر لیش میباشد و در این هنگام کلام مبالغه در نفی مماثله است نه اینکه برای اثبات مثل باشد چه خداوند تعالی وجودی است بحث و بسيط الحقيقه و اقتضاء بساطت آنذات متعال این است که برای اوثانی نباشد چه اگر ثانی داشته باشد مرکب خواهد بود و چون او را ثانی نمیباشد لا بد مثل و ضدی نخواهد داشت، ملاحسین کاشفی در مواهب علیه میگوید لفظ مثل در کلام عرب زاید میباشد و در این آیه شریفه نشاید مثل را بر حقیقت گذاشت چه به تناقض مؤدی میشود که اثبات مثل و نفی آن است
ذات ترا صورت پیوند نیست تو بکسی کس بتومانند نیست
جل المهيمن ان تدرى حقيقته من لا له المثل لا تضرب له المثل
در تفسیر مجمع البیان مسطور است لیس کمثله شیء یعنی لیس مثله شیء و کاف زائد و مؤكد نفی است چنانکه شاعر گوید:
سعد بن زيد اذا أبصرت فضلهم ما ان كمثلهم في الناس من احد
و بعضی گفته اند اگر برای خداوند تعالی تقدیر مثلی نمایند برای آن مثل مثلی نخواهد بود چه در عقول جهانیان مقرر است که خداوند تعالی منفرد است بصفات جلیله که هیچکس در آن جمله با خدای شريك نتواند شد لاجرم اگر خدای را مثلی باشد بباید منفرد بصفاتی باشد که هیچکس جز او در آن صفات شريك نمی باشد پس بلا بد آن کس خدای خواهد بود و از خارج ببراهين قاطعه وادله لامعه ثابت و مبرهن شده است که با خدای تعالی خدای دیگر نیست و ابوالبقاء گوید هیچکس را آنقدرت و جسارت نیست که بگوید مخلوقی در تمام صفات با خالق متعال تساوی دارد و این آیه شریفه دلالت بر آن نماید که هیچ مخلوقی را آن استعداد و بضاعت و لیاقت و قابلیت نیست که در هیچ صفتی از صفات با آن ذات كامل الصفات تشابه و تساوی جوید بنده نگارنده عرضه میدارد این تطویل کلام وعرض بيانات متكلمين ومفسرين و محدثین برای این بود که عقیدت و تحقیق انواع علمای عظام در این آیه مبارکه مکشوف گردد تا مطالعه کنندگان را حاصل مقصود مفهوم شود و نیز میگوئیم در اینکه برذات کامل الصفات حضرت باری تعالی که اطلاق شیئیت میشود جای تأمل نيست لكن لا كساير الاشیاء و اگر گوئیم معنی آیه شریفه این است که نیست مانند مثل خدای چیزی یا باید که بگوئیم که خدایتعالی که واجب الوجود است شیء نیست و اینکه محال است و چون شیء میباشد پس آن نفى شیء بمثل مانند او بر میگردد و چون مثل مثلش منتفی شد اثبات نفی مثل خدای نیز در خود کلام مندرج است که خود میفرماید مانند خدای چیزی نیست و اگر کسی گوید هست مشرك است و نفى شريك بارى تعالى هم از خارج مدلل و مبرهن است و خود می فرماید «انما الهكم اله واحد وميفرمايد ليس له شريك ، وميفرمايد خداوند آسمانها و زمین یکی است و میفرماید بگوه نعبد إلها واحداً، و امثال آنها در قرآن بسیار است و چگونه میشود خدای در مواضع عديده نفي شريك و نظير وضد فرماید و در جای دیگر بفرماید مانند مثل او چیزی نیست و مذکور شد که اگر او را مانندی باشد ممکن خواهد بود و حال اینکه وجوب واجب الوجود ثابت و مبرهن است و نیز گوئیم اگر خدای را مثل مثلی نیست خداوند خودش که مثل او هست و چون نفی مثل مثل را کنیم البته آن نمی بذات باری تعالی که قائل این کلام است راجع نخواهد شد پس لا بد ب آن مثل دیگر بر می گردد و مطلوب حاصل میشود چه گاهی که بر اثبات صانع کل بدلایل و براهین قاطعه اقرار نمائیم جز اینکه بهمین آیه شریفه بر نفی مثل او تصدیق کنیم راهی دیگر منصور نخواهد شد پس مدعا ثابت شد .
اکنون بنگارش بقیه مسائل ابن شاذان باز شویم میگوید: اگر پرسند از چه روی خداوند تعالی بندگان را امر و نهی فرمود یعنی بیاره مطالب امرواز پاره افعال نهی فرمود جواب این است که بقای جهانیان وصلاح حال ایشان جز بامر و نهی ومنع از فساد و تغاصب نمیباشد یعنی چون خود ایشان بآنچه مایه بقا وصلاح حال هر دو سرای ایشان است آگاه نیستند وسود را از زیان و نيك را از بد امتیاز نمیگذارند لهذا خداوند علام الغیوب از کمال مهربانی و عطوفت و حکمت ایشان را چون کودکی نادان که در دبیرستان نزد معلم و مربی باشند بآنچه سود ایشان در آن است مأمور و از آنچه زبان ایشان بارتکاب آن است منهی داشت .
و اگر گویند از چه روی خداوند ایشان را متعبد ساخت یعنی ایشان را مأمور نمود که در اوقات معینه متحمل عملی و عبادتی شوند جواب این است که تا از یاد خدای بیرون نشوند و آداب خداوندی را فروگذار نکنند و امر و نهی او را سهل نینگارند و از آن باز نایستند چه صلاح و قوام ایشان در آن است پس اگر ایشان را بدون تعبد گذارند یعنی اوقات معینه برای عبادات و اذکار و اوراد معین نفرمایند طول زمان برایشان گران گردد و قلوب ایشان را قساوت در سپارد یعنی خدا را فراموش کنند و بیرون شدن از یاد خداوند بیچون موجب مفاسد گوناگون است و اگر گویند از از چه روی مردمان بنمازیزدان مأمور شدند جواب این است که ادای نماز موجب اقرار به ربوبیت حضرت احدیت و این اقرار صلاح حال قاطبه مردمان است زیرا که از خواص نماز یکی این است که خلع انداد و اضداد از خالق عباد است و ایستادن در درگاه خداوند بی نیاز است از روی ذلت و مسکنت و خضوع واعتراف نمودن بخالق خلق وطلب بخشیدن گناهان بر گذشته و نهادن پیشانی عبودیت برخاک ارادت در هر روز و شب تا اینکه بنده بیاد خدای باشد و او را فراموش نکند و خاشع و ترسان وذلیل وطالب و راغب در فزونی عبادت و دین و دنیا گردد بعلاوه اینکه چون چنین باشد از فساد کردن و کار به تباهی افکندن منزجر باشد و اینکه نماز را در هر روز و هر شب بروی واجب گردانید برای این است که بنده از یاد مدیر و خالق خود بیرون نشود و شر جوی و متکبر و طاغی نگردد و برای همانکه در یاد خالق خود باشد و در حضور خالقش قيام بجوید همین کردار او را از معاصی زاجر و از انواع فساد حاجز و مانع گردد .
و اگر گویند از چه روی بندگان را امر نمودند که در نماز وضوء بسازند وابتداء بوضوء نمایند؟ در جواب گویند برای اینکه چون بنده در حضور خداوند جبار پاینده ایستاده گردد و با حضرت قاضی الحاجات بمناجات شود پاك وطاهر و در آنچه بدو امر فرموده مطیع خداوند باشد و از ادناس و نجاست پاکیزه و منقی باشد و بعلاوه اینها وضوء ساختن موجب رفع کسالت و پینکی و پاک نمودن دل است برای قیام در حضور حضرت جبار جل جلاله و اگر گویند از چه روی گرفتن وضوء بصورت و دو دست و سرو و دو پای تقریر یافت گفته میشود بعلت اینکه چون بنده در پیشگاه خداوند جبار می ایستد پاره جوارح خود را مکشوف و آنچه وضوء و شستن آن واجب است ظاهر میشود و این از آن است که روی خود را در سجده خدای بخاک میگذارد و خضوع میکند، و بهر دو دستش خواستار میشود و اظهار رغبت و رهبت مینماید و تبتل میکند و با سر خود بجانب قبله استقبال میجوید و بدوپای خود می ایستد و مینشیند پس اگر پرسند از چه روی غسل بر چهره و دو دست و مسح برسر و دو پای واجب گشت و تمام این جمله را بغسل یا مسح مقرر نداشتند در جواب گویند علتهای متعدد در این است. از آنجمله این است که عبادت بزرگ رکوع و سجود است و این رکوع و سجود بصورت و هر دو دست حاصل میشود نه بسر و هر دو پای و اگر تمام این اعضاء را شستن فرمودند در هنگام سرما و سفر ور نجوری و پاره وقتهای شب و روز بر بندگان کار دشوار میگشت و شستن روی و دو دست از شستن سرو پایها سبك تر وسهل تر است و در تقرير فرايض ملاحظه مردمان صحيح المزاج كم طاقت را کرده اند پس از آن این حکم در حق قوی و ضعیف عموم یافته است و از آنجمله این است که سرود و پای همه وقت نماینده و آشکار نیستند چنانکه روی و دو دست آشکار است چه سر در زیر عمامه و پای در پوشش موزه و جز آن مستور است .
پس اگر گویند از چه روی چون از دو مخرج بول و غایط چیزی بیرون شود یا شخصی بخواب اندر باشد و بیدار گردد وضوء واجب میشود یعنی برای ادای فریضه يا مستحب تجدید وضوء لازم میگردد نه بواسطه چیزهای دیگر ؟ جواب این است که خروج نجاست ازین دو مخرج میباشد و انسان را راهی جز این دوراه نیست که از خودش بخودش نجاست رسد لاجرم در هنگام حصول نجاست من أمور بطهارت شدند واما وضوی پس از خواب برای این است که چون شخصی را خواب در رباید و بروی استیلا یابد تمامت اعضای او را انفتاح و استرخاء در سپارد و بیشتر چیزهائی که از وی خروج می نماید باد است با این سبب وضوء بروی واجب می شود را قم حروف گوید: مراد این است که چون این باد از منفذ غایط بیرون میشود باید وضوء را تجدید نمود و اگر پرسند از چه روی بندگان در این نجاست مأمور بغسل نشدند چنانکه در جنابت مأمور بغسل شدند جواب این است که خروج بول و غایط دائمی است و بهر روز و شب چند مره اتفاق افتد و مردمان را ممکن نیست که در هر وقت که این نجاست بروز نما يد غسل نماينده ولا يكلف الله نفساً الا وسعها ، خدا و ندهیچ نفسی را بیرون از اندازه طاقت و توانائیش مکلف نمیفرماید اما جنابت امری دائمی و کاری همیشگی نیست بلکه شهوت و رغبتی است که هر وقت آدمی اراده آن را نماید بآن میرسد و تاخیر و تعجیل در آن امر در سه روز فاصله و کمتر و زیادتر ممکن است لکن بول و غایط چنین نیست.
و اگر پرسند از چه حیثیت بغسل جنابت مأمور شدند و در غایط بغسل مأمور نشدند با اینکه غایط نجس تر و کثیف تر از منی است جواب این است که جنابت از نفس انسانی است و از تمام جسدش بیرون شود اما غایط از نفس انسان نیست چه غذائی است که از دری درون و از دیگر در بیرون آید و اگر گویند از چه روی بگفتن اذان فرمان شده است یعنی مستحب مؤکد است جواب این است که علتهای بسیار دارد و از جمله این است که اذان راندن موجب یاد آوری فراموش کننده و آگاهی بی خبران است و آنکس که بوقت آگاه نیست و باین جهت بنماز نمی ایستد زمان نماز را با و میشناساند و اذان بندگان را بعبادت یزدان میخواند و به پرستش راغب و حریص میگرداند و ایشان را به یگانگی خداوند یگانه اقرار میدهد و ایمان را ظاهر گرداند و اسلام را روشن سازد و کسانی را که نماز را فراموش کرده اند اعلام نماید چه اذان گوینده را از آن سبب مؤذن گویند که نماز را اعلام میکند یعنی در حقیقت چون وقت نماز را میداند بی خبران را اذن و اجازت دخول در نماز میدهد .
و اگر گویند از چه جهت در اذان از نخست بدایت به تکبیر نمایند پیش از آن که بكلمه توحید لا اله الا الله زبان بر گشایند جواب این است که خدای خواست از نخست بیاد او و نام او سخن کنند چه نام همایون یزدانی در الله اکبر اول حروف است و در تهلیل یعنى لا اله الا الله آخر حروف است لاجرم باید بحرفیکه اسم خدای در آغاز آن است نه در پایان آن آغاز شود و اگر پرسند از چه روی اذان دو تا دو تا یعنی مکرر مقرر گشت جواب این است که تکرار این کلمات در اذان موجب تأکید و مزید تنبیه است تا اگر کسی بكلمه اول ملتفت و متوجه نشود بکلمه دوم متذکر گردد و نیز چون رکعات نماز را دو بدو قرار داده اند کلمات اذان را نیز دو بدو مستحب نمودند و اگر گویند از چه روی در اذان چهار مرتبه تکبیر را مقرر داشتند پاسخ این است که شنوندگان در اول اذان از آن غفلت دارند و پیش از آن در اذان سخنی نیست که ایشان را آگاه ساز د لاجرم چهار مرتبه الله اکبر گویند تا شنوندگان متنبه شوند و اعلام یا بندو اگر پرسند از چه روی بعد از راندن تكبير شهادتین مقرر شد جواب این است که اول ایمان توحید و اقرار بوحدانیت خداوند یکتا است دوم اقرار برسول خداوند است بر سالت یعنی اقرار اینکه از جانب خدای بخلق فرستاده شده است و اطاعت و معرفت خدا و رسول مقرون بیکدیگر است و اینکه اصل ایمان همان شهادت بیگانگی خدا و رسالت محمد مصطفى الله است پس در اذان دو شهادت مقرر شد چنانکه در سایر حقوق نیز ادای شهادتین یعنی دو شهادت قرار گردید و چون بنده بوحدانیت خدای و رسالت رسول خدای اقرار نماید همانا بتمام ایمان اقرار نموده است چه اصل ایمان اقرار بخدا و رسول است
و اگر پرسند از چه روی بعد از شهادتین دعوت بنماز مقرر شد یعنی بایدحی علی الصلوة گفت جواب این است که تقریر اذان برای ادای نماز است و این کلمه ندای با قامت نماز است لاجرم نداء بنماز در وسط كلمات اذان بر قرار گشت چه مؤذن از آن پیش که بکلمه حی علی الصلوه زبان برگشاید چهار فصل مقدم میدارد دو تكبير و دو شهادت و بعد از حی علی الصلوه چهار فصل دیگر می پردازد، چه بعد از آن بگفتن حی علی الفلاح مردمان را بفلاح و رستگاری میخواند یعنی ایشان را ترغیب میکند بكردار نيك و ادای نماز که موجب رستگاری هر دو جهان است و بعد از آن بگفتن حی علی خیر العمل مردمان را با قامت نماز و ادای آن رغبت میدهد و بعد از آن آواز خود را به الله اكبر ولا اله الا الله بلند میگرداند و باین فصول اربعه که بعد از حي علی الصلوه است ندای خود را به تکبیر و تهلیل بلند می نماید تا بعد از آن نیز بچهار کلمه تمام نماید چنانکه قبل از آن بچهار کلمه تكبير وتهليل بلند و تمام کرده بود و برای اینکه ختم نماید کلام خود را بذکر خدای چنانکه افتتاح نموده بود بنام خدای تعالی .
و اگر گویند از چه روی در پایان اذان تهلیل یعنی لا اله الا الله مقرر شد وتكبير یعنی الله اکبر قرار نشد چنانکه در اول تکبیر را قبل از تهلیل قرار دادند در جواب گویند بعلت اینکه نام خدای در تهلیل در آخر آن است ازین روی خداوند دوست میدارد که اذان و کلام بنام او ختم شود و اگر گویند اگر چنین است از چه جهت تسبیح و تحمید را که نام خدای در آخر آن است یعنی سبحان الله والحمد لله را بدل تهلیل قرار ندادند؟ جواب این است که تهلیل اقرار بوحدانیت خدای و خلع انداد خالق عباد است و این اقرار بتوحید اول ایمان و اعظم از تسبیح و تحمید است .
راقم حروف گوید: اصل معرفت و آغاز عرفان اقرار بیگانگی و وحدانیت خدای یکتای بیمانند است و چون معرفت و ایمان حاصل شد آنوقت تسبیح و تحمید و تقدیس میباید و این جمله وقتی شان و شرف دارد که معرفت و توحید حاصل شده باشد .
و اگر بپرسند از چه سبب در استفتاح ورکوع وسجود و قيام وقعود به تكبير جهت باید الله اکبر بگویند و اگر بپرسند از چه روی در رکعت اول دعا پیش از قرائت مقرر شد و در رکعت ثانی قنوت بعد از قرائت تقریر یافت جواب این است بدایت میشود؟ جواب این است که بهمان علتی که در اذان مذکور نمودیم یعنی چون در هر عملی ازین اعمال بدایت بنام حضرت احدیت مناسب و پسندیده است ازین که خدای دوست میدارد که نماز گذار بدایت قیامش برای پروردگارش باشد و او را بتحميد وتقديس بستايد و برغبت و رهبت و مسئات پردازد و ختم نماز را با مثال این كلمات و حالات نماید تا در قیام در هنگام قنوت طولی حاصل گردد و کسیکه بنماز آید ادراك ركوع کند و رکعت در نماز جماعت از وی فوت نشود و بسعادت جماعت برسد و اگر گویند بچه علت بندگان را در نماز بقرائت مأمور کردند جواب این است که برای اینکه قرائت و قرآن مهجور و متروك وضایع نماند و محفوظ و سپرده بخاطر باشد و مضمحل و مهجور نگردد
واگر پرسند بچه سبب در ادای نماز مقرر شد که بسوره حمد بدایت نمایند نه دیگر سوره های قرآنی؟ جواب این است که در قرآن دیگر کلمات شریفه جامعه ب آن مقدار جوامع خير وحکمت که در سوره حمد جمع شده است فراهم نگردیده است چه گاهی که الحمد لله گویند آنچه را که خدای تعالی بر بندگانش از شکر و سپاس واجب کرده است اداء نموده و نیز توفیقی را که خدای به بنده خود برای ادای خیر و نیکی عنایت فرموده شکر سپار شده است و رب العالمين تمجید و تحمید خدای و اقرار بآن است که خداوند تعالی خالق و مالك است و جز او دارای این صفت وشأن نيست الرحمن الرحيم طلب عطوفت وعنايت حضرت کبریا و یاد کردن آلاء و نعمتهای پروردگار ارض و سماء است بر تمامت آفريدگانش مالك يوم الدين اقرار بر آن است که پروردگار قهار جهانیان را در روز حشر انگیزش میدهد و به پرسش و حساب و مجازات در میسپارد و واجب شمردن ملك آخرت است برای خدای چنانکه واجب داشته است ملک دنیا را برای او اياك نعبد اظهار رغبت و کمال میل وتقرب بحضرت خداوند عزوجل و عرض اخلاص و خلوص عمل است به پیشگاه ایزد لم یزل نه دیگران واياك نستعين طلب رشد بنده است توفیق بندگی و عبادت و خواستاری دوام نعمتهائی است که خدایش عنایت فرموده و خواستن نصرت و یاری حضرت باری جل شأنه است اهدنا الصراط المستقیم خواستاری رشد و آداب الهی و چنك افكندن بسلسله اطاعت و عبادت و رضای کردگاری و خواستاری مزید معرفت پروردگاری و شناسائی عظمت و کبریای حضرت باری است صراط الذین انعمت عليهم توكيد و استواری در سؤال و رغبت و یاد کردن ایادی و نعمتهای ایزد لایزال است بر اولیاء الله و اظهار رغبت در تجدید این نعمت است غیر المغضوب عليهم استعاذه و پناهندگی بخداوند پاینده است از اینکه در زمره معاندان و کافران و استخفاف نمایندگان بامر و نهی یزدان باشند ولا الضالين متمسك شدن بخداوند است از اینکه از آن گمراهان باشند که بدون معرفت و شناسائی از راه یزدانی بضلالت و گمراهی اندر شوند و گمان چنان برند که عملی نیکو کرده اند همانا در سوره مبارکه حمد چندان از جوامع خیر و حکمت در کار دنیا و آخرت جمع شده است که در هیچ کلامی و هیچ چیزی فراهم نشده است
پس اگر بگویند از چه روی تسبیح در رکوع و سجود مقرر شده است یعنی سبحان ربي العظيم وبحمده وسبحان ربی الاعلی و بحمده جواب این است که چند علت دارد از آنجمله این است که با اینکه بنده در این حال و مقال عرض خضوع و خشوع وتعبد وتورع واستكانت وتذلل و تواضع بحضرت خدای می نماید خداوند را به تقدیس وتمجيد و تسبيح وتعظيم واطاعت میسپارد و خالق و رازق خود را شکر گذار می گردد و از برکت این تسبیح مبارک نیروی تفکر و آرزومندی او جز بحضرت پروردگار نباشد و اگر پرسند از چه روی اصل نماز بر دور کعت مقرر گردید و از چه روی بر بعضی نمازها يك رکعت و بر بعضی دور کعت افزودند و بر بعضی هیچ نیفزودند؟ جواب این است که اصل نماز يك ركعت است چه اصل عدد یکی و واحد میباشد اگر از یکی کاسته گردد نماز نخواهد بود و خداوند عزوجل میدانست بندگانش این رکعت واحده را که نمازی کمتر از آن نمیشود بکمال و تمام آن و اقبال بر آن ادا نمی کنند لاجرم رکعتی دیگر بآن رکعت مقرون فرمود تا بر کعت دوم آنچه از رکعت نخستین ناقص گذاشته اند تمام گردد پس خداوند تعالی اصل نماز را دور کعت فرض کرد بعد از آن رسول خدای له بدانست که بندگان. یزدان این دور کعت بتمام و کمال آنچه به آن امر یافته اند ادا نخواهند کرد لاجرم بر نماز ظهر و عصر و خفتن دور کعت بیفزود تا در این رکعت اتمام دور کعت نخستین بعمل آید و چون آن حضرت میدانست هنگام نماز مغرب مشغله مردمان بسیار است برای برگشتن بمنزل و افطار و خوردن و وضو ساختن و مهیای بیتوته شدن يك ركعت بر دور کعت بیفزود و آن نماز سه رکعتی گردید تا کار برایشان سبك و آسان و رکعات نماز در روز و شب فرد باشد و از آن پس نماز با مداد را بهمان دور کعت باقی گذاشت چه اشتغال مردمان در صبحگاه بیشتر و مبادرت ایشان برای انجام حوائج عمومیتش افزون تر است چه در آن هنگام چون بواسطه خفتن شب و قلت معاملت با مردمان قلب را از پاره افکار و اندیشها آسایشی است اقبالش بنماز پروردگار بیشتر و نمازش کاملتر میباشد و برای اکمال آن محتاج بافزودن يك ركعت یا دور كعت دیگر نیست و اگر پرسند بچه علت در ابتداء نماز هفت تکبیر مقرر شده است در جواب گویند ازین روی چنین امر فرموده اند که تکبیرات در نماز اول که اصل نماز است هفت تکبیر است یکی تکبیر افتتاح يعنى تكبيرة الاحرام ودیگر تکبیر رکوع و دو تکبیر برای سجود و تکبیر دیگر نیز برای رکوع و دو تکبیر دیگر برای سجود پس چون انسان در اول نماز هفت تکبیر براند تمام تکبیرات نماز را ادراک نموده است و اگر سهوی در آن یا ترکی از آن بشود نقصی در نمازش وارد نمی شود
معلوم باد شاید مقصود از تکبیر دیگر در رکوع تکبیری از برای سر برداشتن از رکوع باشد چه این مشهور نیست و بیرون از اشکال نیست چه تکبیراتی که در اول نماز وارد شده است غیر از تکبیرة الاحرام شش تکبیر است پس چگونه تواند شد که تکبیرة الاحرام که از ارکان نماز است مثل آن شش تکبیر دیگر واجب نباشد و برای تدارك نقصان نماز وارد شده باشد علاوه بر اینکه بنابر آنچه مسطور گشت ببایستی در رکعت اول از نماز چهارده تکبیر وارد شده باشد هفت تکبیر قبل از شروع در نماز و هفت تکبیر بعد از آن و اگر بجای هفت تکبیر شش تکبیر مذکور شده بود این اشکال مرتفع می گشت چه با تکبیرة الاحرام شش تکبیر در اصل نماز است و شش تکبیر افتتاحیه هم قبل از آن است با این حال ممکن است از راوی یا ناسخ تغییری شده باشد والله العالم أعلم.
و اگر گویند از چه روی در اصل نماز یعنی نماز مقرر فريضه مشخصه يك ركوع و دو سجود قرار داده اند جواب این است رکوع از فعل قیام و سجود از فعل قعود است یعنی رکوع را در حال ایستاده و سجود را در حال نشسته میگذارند و نماز قاعد در حکم نصف نماز قائم است لاجرم سجود را دو برابر کردند تا با رکوع مساوی باشد و در میان آنها تفاوتی نباشد چه نماز عبارت از رکوع و سجود است یعنی اگر در نماز رکوع و سجود نمی بود نشانی برای ادای نماز و اقامت آن نبود اگر پرسند از چه روی تشهد را بعد از دور کعت قرار دادند جواب این است که چنانکه قبل از رکوع و سجود اذان و دعاء و قرائت مقرر شد همچنان بعد از رکوع و سجود تشهد وتحميدو دعاء قرار دادند، و اگر سوال نمایند بچه علت بعد از تسلیم تحلیل نماز مقرر شد یعنی چون سلام بدادند نماز گذار را رخصت شد که نماز را بشکند و بدیگر کارهای خود که در حال نماز نمیتواند بپردازد و بدل تسلیم تکبیر یا تسبیح یا ذکری دیگر مقر ر نگشت جواب این است که چون بنماز اندر شدند برای نماز گذار حرام است که سخنی دیگر بغیر از اذکار یکه در نماز وارد است بگذارد و باید یکباره بحضرت خالق توجه نماید تحلیل آن باید بر وضع کلام مخلوق نسبت بهم باشد و ابتدای کلام ایشان با هم بداینش بسلام کردن است در نماز نیز باید بعد از تسلیم با قوال و اعمال خود پردازند .
و اگر پرسند از چه جهت قرائت را یعنی خواندن حمد و سوره را در دور کعت اول و تسبیح را در رکعت آخر قرار دادند جواب این است که تا فرق باشد در میان آنچه خداوند تعالی از جانب خودش فرض کرده است و آنچه رسول خدای از طرف خود فرض نموده است و اگر پرسند سبب تقریر نماز جماعت چیست در جواب گویند که اخلاص و توحید و اسلام و پرستش یزدان جز ظاهر و مکشوف و مشهور نباید باشد چه در آشکار ساختن این جمله اقامت حجت است بر اهل مشرق و مغرب جهان برای خداوند عز و جل و برای اینکه مردمی که منافق هستند و استخفاف دین را میخواهند ناچار از خوف و بیم و تکلیف ظاهری که دارند در آنچه بظاهر اسلام اقرار کرده اند و نمیتوانند آشکارا از آن روی بر تابند اقرار کنند و مراقبت نمایند و برای اینکه شهادات مردمان پاره در حق بعضی دیگر در اسلام جایز و ممکن باشد یعنی چون بحسب ظاهر مسلمان هستند شهادت ایشان مقبول گردد و بعلاوه این جمله در نماز بجماعت مساعدت به نیکی و تقوی و زجر و منع از بیشتر معاصی خداوند است .
راقم حروف گوید در تمام احکام آسمانی حتی عبادات یزدانی و جماعات سبحانی حکمتهای بزرگ و فوائد بیشمار است و در نماز جماعت چندین علت و حکمت مذکور شده بعلاوه بسیار علتها و حکمتهای دیگر دارد و از آنجمله ازدحام در مساجد و معابد اسباب حشمت اسلام وقوت اسلامیان وضعف مخالفان و ازدیاد روابط اتحاد و استحكام سلاسل اتفاق و تصفيه قلوب ونفوس و تهذیب اخلاق و عادت بتواضع و فروتنی و حسن خوی و نیکوئی خلق و اطلاع از اخبار حدود و ثغور واحوال جمهور و مساعدت بحالت همدیگر و مرافقتها و مواصلتها و چاره علتها و مرضهای باطنی وظاهری و فقر و پریشانی و اصلاح امور و مشورت با یکدیگر و رفع اغلب کدورتها و خصومتها و اصلاح ما بين و استفاضه فوايد و علوم عاليه وتوجه بحضرت پروردگار و پند یافتن از مواعظ و استعجاب از غرایب حوادث و معرفت بحال پیشینان و حصول تجارب و اطلاعات وافيه وتجديد عهد ومواثيق ماضيه وتذكره ايام خالیه و اعوام باليه و مسائل و احکام شرعيه وقوت صيت وصوت اسلام و بعلاوه بسیاری اشخاص هستند که منافق هستند و اندك اندك موافق شوند و بواسطه عدم علم بمسائل و قوانين و آداب شرعیه در دین و آئین خود محکم نیستند و بسبب حضور مساجد و استماع مسائل و مواعظ وقواعد و فواید احكام دينيه ومعارف يقينيه ومناسك اخرويه وحقايق توحیدیه و نبوتيه و انوار ولايتيه قلبش منور و دینش مصفی و ارکان ایمانش مشید شود و از برکت نماز و دعا دارای مخائل نيكو وشمائل حسنه ومحبوبیت در قلوب و منزه از اغلب عیوب گردد و نیز البته در مسجدیکه اجتماع عبادت کاران حاصل شوداز اهل الله ومؤمن و عارف خالی نیست چون در این حال دست دعا و مسئلت بحضرت احدیت بر کشند و بحضرت بی نیاز عرض نیاز آورند البته از برکت آنگونه مردم آن دعاها بمقام اجابت تشرف یابد و چندین گیاه تلخ از بركت يك ريشه شيرين کامیاب شود و كذلك غير ذالك و اگر جز این بودی خدای را بعبادت ما مخلوق خواه فرادی یا جماعت چه حاجت است خدای را نظر بقلب و باطن بندگان است بجهر و اخفاء و با تنها و تنها چه تفاوت میباشد
بالجمله اگر پرسند از چه روی پاره نمازها را بجهر و آشکار باید گذاشت و در بعضی دیگر این حکم نشد جواب این است که نمازی را که بجهر قرائت می نماید نمازهایی میباشد که در اوقات مظلمه یعنی شب هنگام یا سحرگاهان که تاريك است میگذارند لاجرم واجب شد که با صدای بلند قرائت نمایند تا اگر کسی از آنجا بگذرد بداند در اینجا نمازی بجماعت میسپارند و اگر اراده نماز کرده باشد نماز کند تا اگر نماز گذاران را بچشم ننگرد بگوش بشنود و نماز جماعت را بداند و اما آن دو نماز را که بجهر نمیخوانند و آهسته قرائت میکنند نمازی است که در روز و وقت روشن میسپارند و این نماز را چون میبینند ادراك مينمايند و محتاج بشنیدن آن نیستند
و اگر پرسند از چه نمازهای شخص را در این اوقات مخصوصه قرار دادند و مقدم و مؤخر نگشت در جواب گفته میشود برای اینکه اوقات مشهوره معلومه که عموم مردم روی زمین را در میسپارد و جاهل و عالم میشناسد چهار وقت است یکی هنگام غروب آفتاب است و این وقت مشهور و معروف است لاجرم نماز مغرب را واجب گردانیدند و دیگر هنگام سقوط شفق و سرخی است که همچنان مشهور است و در این هنگام باید نماز عشای دیگر را گذاشت و دیگر زمان طلوع فجر است که نزد جاهل وعالم مشهور و معروف است و واجب است که در آن هنگام نماز بامداد را بگذارند دیگر هنگام زوال شمس است که مشهور و معلوم است و در این هنگام نماز ظهر واجب شده است و چون برای عصر وقتی معلوم و مشهور مانند این اوقات اربعه نبود لاجرم وقت نماز عصر را بعد از فراغت از نماز ظهر که قبل از آن است قرار دادند و علت دیگر این است که خداوند عزوجل دوست میدارد که مردمان پیش از آنکه بعملی اقدام نمایند از نخست بطاعت و عبادت خدای بدایت گیرند پس جهانیان را فرمان کرد در آغاز روز بعبادت حق پردازند و پس از نماز بامداد بآنچه دوست میدارند که در امور دنیائی خود شروع نمایند پراکنده شوند پس نماز با مداد را برایشان واجب ساخت و چون نوبت به نیمه روز رسیده و از مشاغل خود کناری گرفتند و نصف النهار وقتی است که مردمان برای استراحت و رفع خستگی و ملالت جامه از تن میگذارند و بآسایش میروند و بخوردن طعام و سپردن قیلوله میگذرانند خداوند تعالی ایشان را فرمان کرد تا پس از خوردن و آسودن و قیلوله از نخست بیاد او و پرستش او پردازند و نماز ظهر را بپای برند بعد از آن بهر کار که دوستدار هستند اشتغال ورزند و چون حاجات خود بگذاشتند و برای اعمال آخر روز اندیشه انتشار نمودند دیگر باره نیز بعبادت بدایت نمایند پس بآنچه محبوب دارند اقدام کنند پس نماز عصر را بر ایشان واجب ساخت تا پس از نماز عصر در امور دنیویه و مرمت کارهای دنیائی خود انتشار گیرند و چون شب در رسد و مردمان زینت و کارهای خود را فرو گذارند و باوطان خود معاودت کنند از نخست بعبادت پروردگارشان بگذرانند پس از آن برای آنچه دوست میدارند فراغت یا بند پس نماز مغرب را برایشان واجب ساخت و چون هنگام خفتن در رسید و از کارهای خود که بآن اشتغال داشتند فارغ شدند خداوند دوست همی دارد که بطاعت و عبادتش بدایت نمایند پس از آن بکارهای خود و آنچه میخواهند مشغول شوند پس مردمان در هر کاری و عملی که خواهند اقدام نمایند از نخست بطاعت و عبادت خدای پرداخته خواهند بود پس عتمه را یعنی وقت نماز خفتن بعد از غیبت شفق از ثلث اول شب بر مردمان واجب فرمود و چون نمازهای روزان و شبان را باین ترتیب بپایان بردند از یاد یزدان بیرون نشوند و از خداوند تعالی غافل نمانند و قلب ایشان سخت نشود و میل ایشان بعبادت قلت نگیرد .
و اگر پرسند از چه روی چون برای نماز عصر وقتی مشهور مثل این اوقات دیگر صلوات نبود آن نماز را در میان نماز ظهر و مغرب واجب ساختند در میان نماز خفتن و بامدادان یا میان بامدادان و نیم روزگاهان مقرر نداشتند جواب این است که هیچ هنگامی بر مردمان سبکتر و آسان تروسزاوارتر ازین وقت نیست که ضعیف و قوی را عموماً باین نماز در سپارد چه عامه مردمان در اول روز مشغول تجارات و معاملات ورفتن برای انجام حاجات و اقامت در اسواق هستند پس خدای خواست ایشان را از طلب معاش خود و مصلحت دنیای ایشان مشغول نگرداند و تمام مردم قادر بر قیام لیل نیستند و بآن شاعر نمیشدند و بیدار نمی گشتند و اگر در آن وقت نماز برایشان واجب بودی از خواب بر نمیخواستند و این حال برای ایشان ممکن نمیشد لاجرم خداوند تعالی این کار را برایشان سبک ساخت و ایشان را در سخت ترین اوقات مکلف نداشت بلکه در هنگامی واجب گردانید که از همه وقت برایشان سبك تر و آسان تر است چنانکه خدای تعالی می فرماید « بريد الله بكم اليسر ولا يريد بكم العسر و اگر پرسند از چه سبب هر دو دست را در هنگام تکبیر گفتن بلند باید کرد جواب این باشد که برافراختن هر دو دست يك نوعی از مسئلت واستدعا وتذلل و تضرع است پس خداوند تعالی دوست همی دارد که بندگانش در هنگامی که او را یاد میکنند بحالت تذلل وتضرع وزاری و خواهشکاری باشند و برای اینکه در بر کشیدن دستها حضور نیت و اقبال قلب است بر آنچه می گوید و قصد میکند.
و اگر گویند بچه علت نماز سنت یعنی نافله را سی و چهار رکعت قرار دادند جواب این است که چون فریضه هفده رکعت بود نماز نافله را دو برابر آن قرار دادند تا موجب اکمال نماز فریضه گردد اگر نقصانی در آن باشد و اگر گویند بچه سبب نماز سنت را در اوقات مختلفه بر قرار فرمودند و در يك هنگام برقرار نداشتند در جواب گفته میشود که چون افضل اوقات روزگار سه هنگام است یکی هنگام زوال خورشید و دیگر بعد از مغرب و دیگر سحرگاهان لاجرم یزدان عالم دوست میداشت که در این اوقات ثلاثه برای او نماز گذارند چه اگر این نوافل را در اوقات متفرقه بگذارند تمام ادای آن آسان تر و سبکتر از آن است که جمله را در يک هنگام ادا نمایند و اگر گویند از چه روی نماز جمعه را چون با امام گذارند دو رکعت است و اگر فرادی سپارند دو رکعت و دور کعت است یعنی اگر شرایط آن جمع نگردد باید مبدل بظهر گردانید جواب این است که چند علت دارد یکی این است که مردمان از راه دور برای ادراک نماز جمعه گام می سپارند پس خداوند عز و جل دوست میدارد که بواسطه آن تعبی که برای ایشان از سپردن راه دور حاصل شده است این کار را برایشان سبك فرماید
و از آن جمله این است که امام جماعت چون ایشان را برای راندن خطبه جلوس میدهد و ایشان برای نماز دیگر منتظر میشوند و هر کس منتظر گردد در نمازی اندر است که حکم تمام نماز را دارد و از آن جمله این است که نماز با امام سپردن اتم و اکمل است چون امام دارای علم وفقه و عدل و فضل است و از آن علتها این است که جمعه عید است و نماز عید دور کعت است و بواسطه مکان و منزلت آن دو خطبه کمتر از دیگر نمازها نیست و اگر گویند بچه سبب خطبه مقرر شد جواب این است که جمعه مشهد عموم مردمان است پس خداوند تعالی خواست امام و پیشوای ایشان سبب موعظت و ترغیب ایشان در طاعت و بیم و خوف ایشان از معصیت و توفیق ایشان بر آنچه اراده کرده است از مصلحت دین و دنیای ایشان باشد و خبر بدهد ایشان را بآنچه بروی از آفات و اموالی که ایشان را در آنها زیان وسود است وارد شده است و اگر پرسند بچه علت دو خطبه مقرر گشت در جواب گفته میشود برای اینکه یکی ازین دو خطبه مخصوص ثناء و تمجميد وتقديس خداوند عز و جل و خطبه دیگر حوائج واعذار وانذار ودعاء و آنچه اراده کرده است که بیاموزد از امرونهی خودش بایشان که صلاح و فساد در آن است .
و اگر گویند بچه سبب خطبه روز جمعه را پیش از نماز و در عیدین را بعد از نماز مقرر داشتند جواب این است که خطبه در جمعه امری است دائمی و در هر ماهی چند دفعه بجای می آورند و در مدت سال بسیار اتفاق می افتد و اگر این کار بسیار شود مردمان خسته و ملول شوند و متروك دارند و برای بجای آوردنش اقامت نکنند و متفرق کردند لاجرم این خطبه را قبل از نماز مقرر فرمودند تا مردمان برای اقامت نماز بنشینند و متفرق نشوند و نروند و اما خطبه عیدین همانا این امر در هر سالی دو مره اتفاق می افتد و این دو عید از جمعه عظیم تر هستند و ازدحام مردمان در آن بیشتر است لاجرم مردمان را رغبت در آن افزون تر باشد پس اگر برخی پراکنده گردند بیشتر آنها بجای میمانند و این کار بسیار اتفاق نمی افتد که مردمان ملال و آن را سبك خوانند .
ابن بابويه عليه الرحمه میفرماید این خبر شریف بدینگونه که رقم گردید وارد شده است و دو خطبه در جمعه وعیدین بعد از نماز است چه این دو خطبه بمنزله دو رکعت دیگر است و اول کسیکه خطبتین را مقدم داشت عثمان بن عفان بود چه گاهی که احداث نمود آنچه را که احداث کرد مردمان بر خطبه او توقف نمی جستند و می گفتند ما باین مواعظ چسازیم با اینکه احداث کرده است آنچه را احداث کرده است عثمان ناچار قرائت دو خطبه را بر اقامت نماز مقدم داشت تا مردمان برای انتظار نماز بنشینند و از پیرامونش پراکنده نگردند و اگر گویند از چه روی نماز جمعه واجب شد بر کسیکه از مکان او تا آنجا که نماز جمعه میگذارند دو فرسنگ باشد و از آن مسافت بیشتر نباشد در جواب گفته میشود برای آنکه آن مقدار مسافتیکه موجب قصر نماز میشود دو برید است يك بريد در رفتن و يك برید در آمدن و برید چهار فرسنگ است لاجرم نماز جمعه بر کسی واجب شد که مسافت او باندازه نصف بریدی است که موجب قصر نماز است و این از آن است که این شخص که بقصد جمعه میآید دو فرسنگ می آید و دو فرسنگ میر و دو این جمله چهار فرسنگ و نصف مسافتی استکه مسافر چون طی کند نماز را بقصر می سپارد .
و اگر گویند از چه روی در نماز مستحبی روز جمعه چهار رکعت افزوده شد جواب این است که برای تعظیم و بزرگ داشتن این روز و فرق نهادن با دیگر روزها و اگر پرسند از چه روی نماز را در سفر قصر مینمایند یعنی چون بحد ترخیص برسند جواب این است که نماز مفروضه که در اول امر مقرر شده ده رکعت بود یعنی نماز اصلی که در آن حمد و سوره قرائت میشود و از جانب خداوند است دو رکعتی است و اوقات هم پنج وقت است پس جملگی ده رکعت بوده است و بعد از آن هفت رکعت بر آن افزوده گشت یعنی پیغمبر الله بیفزود و در آن رکعات تسبیحات اربعه قرائت می شود لاجرم خداوند برای رعایت حال مسافر و رنج و زحمت و تعبی که بروی وارد میشود و اشتغالی که بکار خود و کوچیدن و فرود شدن دارد از آن رکعات هفت گانه را تخفیف داد تا از آنچه در کار معیشتش ناچار باید متحمل شود اشتغال پیدا نکند و این رحمتی و عطوفتی است که از جانب خدای نسبت به بنده اش میشود لکن در نماز مغرب قصر نمیشود چه این نماز در اصل مقصوره است یعنی سه رکعتی است و اگر پرسند از چه روی مقرر شد که چون مسافت مسافر به هشت فرسنگ برسد باید نمازش را قصر نماید نه ازین مقدار کمتر و نه بیشتر جواب این است که مقدار هشت فرسنگ راه میزان پیمودن يك روز راه است برای عموم مردمان و کاروانیان و صاحبان بارهای سنگین پس واجب شد که در پیمودن میزان یک روز راه نماز را قصر نمایند و اگر سوال فرمایند از چه روی قصر نماز در پیمودن يك روزراه واجب شد در جواب گفته میشود اگر در پیمودن يك روزه راه قصر واجب نمیشد در پیمودن یکسال راه نیز واجب نمیشد چه هر روزیکه بعد ازین روز می آمد نظیر همان روز گذشته خواهد بود و اگر در آن روز واجب نشود در روز دیگر که نظیر این روز است نیز واجب نخواهد بود زیرا که تمام روزها مانند یکدیگرند، پس فرقی در میان آن روز و روز دیگر که مانند آن است نیست و اگر پرسند پیمودن راه برای مردمان مختلف است یعنی پاره در يك روز کمتر از هشت فرسنگ و بعضی بیشتر طی مسافت کنند پس بچه علت پیمودن يك روز راه را هشت فرسنگ قرار دادند جواب این است که هشت فرسنگ راه نوردیدن معیار متداول راه نوشتن ساربانان و کاروانیان و همان مقداری است که شتربانان و مکاریان می پیمایند و اگر پرسند از چه روی نماز نافله روز در سفر ترک میشود و نافله شب ترک نمیشود جواب این است که هر نمازی که در آن قصر نمیشود در نافله آن نیز قصر نمیشود چه در نماز مغرب تقصیری نمیرود پس در نماز نافله بعد از آن هم قصری نیست و هم چنین در نماز با مداد قصری نمی باشد و در نافله قبل از آن هم تقصیری نخواهد رفت و اگر گویند در نماز عتمه قصر می شود و اما دو رکعت نافله آن قصر نمیشود جواب این است که این دو رکعت نماز از جمله پنجاه رکعت نماز واجب و نافله نیست بلکه این دور کعت نماز نافله عشا بر پنجاه رکعت افزوده شد تا با این نماز بدل هر يك ركعت فريضه بدور کعت از نوافل تمام گردد یعنی این نافله عشا جزء متمم دو برابر شدن نماز نافله است مر نماز فریضه را و اگر بپرسند از چه سبب برای مسافر و مریض جایز گردید که نماز شب را در اول شب بخوانند در جواب گویند بواسطه مشغله مسافر وضعف حال مریض تا اینکه مریض نماز شب را ادراک نماید و در هنگام راحتش آسایش جوید و مسافر نیز زودتر از کار نماز شب بپردازد و باشتغال و ارتحال و تدارك سفر خود برسد و اگر بپرسند از چه روی مردمان را امر کردند که بر مرده نماز گذارند در جواب گفته میآید از برای اینکه آن جماعت که بروی نماز می گذارند در پیشگاه خدای از وی شفاعت کنند و خدای را بآمرزش او بخوانند چه برای آن شخص میت هیچ وقتی از اوقات حاجتش بشفاعت و طلب آمرزش از آن ساعت که بمرده است بیشتر نیست و اگر گویند از چه روی در نماز بر میت پنج تکبیر قرار دادند نه چهار تکبیر و نه شش تکبیر جواب این است که این پنج
تکبیر از نمازهای پنجگانه روز و شب مأخوذ شد .
و اگر پرسند از چه روی در نماز میت رکوع و سجودی نیست جواب این است که مقصود از این نماز شفاعت برای این بنده ایست که از آنچه در جهان بگذاشته دستش کوتاه است و محتاج است بآنچه از بهرش فرستاده شود و مقدم شده باشد و اگر گویند از چه روی بغسل میت فرمان شده است در جواب گویند بعلت اینکه چون انسان بمیرد نجاست و آفت و آزار بروی غلبه دارد یعنی نجاسات و کثافاتی که از ناخوشی حاصل میشود لاجرم خداوند دوست میدارد که آدمی چون با اهل طهارت باید از فرشتگان که با وی معاشرت مینمایند و خود را بدو میما اند محشور میشود پاك و نظیف باشد تا مطهر بحضرت خداوند عز و جل توجه نماید و هیچ مرده نمیرد جز آنکه جنابت از وی بیرون شود یعنی نطفه که اصل تکون این میت از آن بوده است در هنگام مردن از وی بیرون میشود پس غسل دادن وی نیز واجب میشود.
و اگر پرسند از چه روی بکفن کردن مرده فرمان شده است جواب این است که برای اینکه پروردگار خود را ملاقات نماید در حالی که جسدش پاک و طاهر باشد و برای اینکه عورت او برای کسانیکه او ر احمل و دفن مینمایند آشکار نگردد و برای اینکه مردمان بر پاره حالات او که بسبب لطمه مرگ پدید می شود و قبح منظر او نگران نگردند و برای اینکه قلب بینندگان از کثرت نظاره بمثل این و آفتی که بدور سیده و فسادی که دروی راه یافته قساوت نیابد و برای اینکه در نفوس مردمان و بازماندگان نیکوتر جای گیر شود و بعلت اینکه خویشاوندان از دیدارش بروی بغض نگیرند و از یاد او و دوستی او نیفتند و در مخلفات و وصایای او و آنچه بآن امر کرده است حفاظت و رعایت منظور بدارند و اگر پرسند از چه سبب بدفن میت فرمان شده است جواب این است که تا فساد جسد و قبح منظر و بوی دیگر گون او بر مردمان ظاهر نشود و مردمان از بوی ناخوش او آزار نیابند و از آن فساد و آفتی که بروی حادث شده رنجور نگردند و برای اینکه جسدش از دوستان و دشمنان پوشیده بماندنه دشمنانش شماتت کنند و نه دوستانش اندوه یا بند
و اگر گویند بچه علت فرمان شده است که هر کس که میت را غسل دهد غسل کند جواب این است که بعلت طهارت و پاک شدن از آنچه از آب پاشی بر میت بدو رسیده است زیرا که مرده چون از تنش جان بیرون شود بیشتر آفتش دروی باقی میماند و اگر پرسند بچه سبب واجب نشده است غسل بر کسیکه مس کرده است مردار حیوانات را مانند پرندگان و چهار پایان و درندگان را و دیگر حیوانات را جز انسان که هر کس مرده آدمیزاد را مس نماید یعنی پیش از آنکه او را غسل کرده باشند باید غسل نماید؟ جواب این است که تمام این حیوانات از پریا پشم یا موی یا كرك پوشش دارند و این جمله پاکیزه و پاک است و نمیمیرد یعنی حیاتی در آنها حلول نکرده است که بیرون شود و بمیرد و آنچه از مردار حیوانات را می نمایند و بكسى مالیده شود خواه زنده یا مرده باشد پاک است و اگر پرسند از چه روی تجویز نمودید که نماز بر مرده را بدون وضوء بگذارند جواب این است که در نماز میت رکوع و سجودی نیست بلکه این نماز دعاء و مسئلت است و جایز است که خدای تعالی را بخوانند و از حضرتش مسئلت نمایند بهر حالت که باشند و وضوء در نمازی واجب است که در آن رکوع و سجود باشد و اگر پرسند از چه روی جایز شمردید که نماز بر مرده را قبل از مغرب و بعد از طلوع فجر بگذارند جواب این است که این نمازی است که در هنگام حضور ميت و ظهور علت یعنی مرك واجب میشود و این نمازی موقتی مثل سایر نمازها نیست و این آن نمازی است که در وقت حدوث حادثه مرگ واجب میگردد و برای انسان در این نماز اختیاری نیست بلکه حقی است. که باید اداء شود و جایز است که حقوق در هر وقتی اداء شود گاهی که حقوق موقت نباشد
و اگر پرسند از چه روی برای کسوف و آفتاب گرفتن نماز قرار دادند جواب این است که این حال آیتی از آیات خداوند عز و جل است و کسی نداند که این کسوف برای وصول رحمت ظاهر شده است یا نزول عذاب پس رسول خدای دوست میدارد که امت او در چنین حال بخالق و راحم خودشان فزع برند تا شر آن بلیت و عذاب از ایشان بگردد و از مکاره آن ایشان را نگاهبان باشد چنانکه عذاب را از قوم یونس هنگامی که بحضرت خداوند عز و جل بضراعت و توبت در آمدند بگردانید و اگر گویند چرا ده رکعت یعنی ده رکوع مقرر شد جواب این است که نمازی که اولا از آسمان بر زمینیان مفروض شد در هر روز و شبی ده رکعت بود لاجرم این ده رکوع در نماز آیات بر قرار گشت و اینکه در این نماز سجود مقرر گشت برای آن است که هیچ نمازی نیست که در آن رکوعی باشد و برای اینکه نماز خود را بسجود و خضوع نیز ختم کرده باشند و اینکه چهار سجده در آن قرار دادند برای این است که هر نمازی که سجود آن از چهار سجده کمتر باشد آن را نماز نمی گویند زیرا که اقل سجود واجب در نماز کمتر از چهار سجده نیست و اگر پرسند از چه روی قرار ندادند بدل رکوع سجود را جواب این است که نماز ایستاده از نماز نشسته افضل است چه آنکه قائم در حال قیام کسوف و انجلاء را می بیند و کسیکه در سجود باشد نمیبیند و اگر گویند از چه جهت این نماز از نماز اصلی که خداوند تعالی فرض کرده است تغییر دادند در جواب گویند برای اینکه این نماز را آدمی بعلت تغیر امری از امور که عبارت از کسوف است می گذارد لاجرم چون در علت تغییر حاصل شد در معلول نیز که نماز است تغییر پدید میشود
و اگر پرسند از چه روی روز فطر را عید گردانیدند جواب این است که برای مسلمانان مجمعی باشد که در آن روز در آنجا اجتماع نمایند و در پیشگاه خالق مهر و ماه آشکار آیند و او را حمد و سپاس گذارند بر آنچه بر ایشان منت نهاده است و این روز روز عید و روز اجتماع و روز فطر وروز زکوة و روز رغبت و روز تضرع است و برای اینکه این روز اول روزی است از سال که در آن حلال میشود خوردن و آشامیدن چه اول شهور سال نزد اهل حق شهر رمضان است پس خداوند عز و جل دوست میدارد که برای مردمان در این روز مجمعی باشد که در آن جا بتحمید و تقدیس او پردازند و اگر گویند از چه روی قرار داده اند تکبیر در نماز این عید بیشتر از تکبیر دیگر نمازها باشد جواب این است که تکبیر برای تعظیم و تمجید خداوند مجید است بر آنچه هدایت فرموده و عافیت بخشیده است چنانکه خدای تعالی می فرماید و « لتكملوا العدة ولتكبروا الله على ما هديكم ولعلكم تشكرون ، و اگر گویند از چه روی در نماز عید فطر دوازده تکبیر وارد شده است جواب این است که برای هر دور کعتی از
نماز دوازده تکبیر است لاجرم در نماز این عیدهم دوازده تکبیر مقرر شد.
و اگر پرسند بچه جهت هفت تکبیر در رکعت اول و پنج تکبیر در رکعت ثانی این نماز قرار دادند و هر دو را مساوی نگردانیدند جواب این است که سنت در نماز فریضه این است که استفتاح آن بهفت تکبیر باشد ازین روی در اینجا در رکعت اول بهفت تکبیر بدایت شد و در رکعت دوم پنج تکبیر میگویند چه تکبیرة الاحرام در روز و شب پنج تکبیر است یعنی هر يك از نمازهای پنجگانه يك تكبيرة الاحرام دارد و برای اینکه در هر دور کعت تکبیراتی که می گویند فرد فرد باشد یعنی اگر هر دور کعت مساوی بودند و در هر يك شش تکبیر می گفتند تكبيرات زوج زوج بود نه و تروتر و اگر پرسند از چه روی فرمان کردند روزه بدارند جواب این است که تا مردمان بدانند درد گرسنگی و تشنگی را و باین واسطه برحال فقر و حاجت روزگار آخرت راه برند و برای اینکه شخص صائم خاشع و ذلیل ومستكين ومأجور ومحتسب و طالب راه حق و بر صدمتی که از گرسنگی و تشنگی بر وی راه کرده شکیبا باشد و مستوجب ثواب گردد بعلاوه در روزه داشتن انکسار و شکستگی شهوات نفسانیه حاصل گردد و برای اینکه این روزه داری برای ایشان پند و موعظتی باشد در دنیا یعنی کمتر بخورند و بیاشامند و بیاد گرسنگان و تشنگان انداخته شوند و برای اینکه یشان را برادای آنچه ایشان را بر آن مکلف داشته اند باز کشاند و نیز دلیل ایشان باشد در آخرت یعنی علامت شداید و پریشان حالی در سرای اخروی باشد و برای اینکه این روزه داران از سختی و شدت آنچه از گرسنگی و تشنگی بر مردمان فقیر و مسکین در دارد نیا وارد میشود عارف گردند پس باین واسطه است آنچه را که خدای تعالی برای ایشان فرض کرده است در اموال خودشان بفقراء ومساكين برسانند
و اگر پرسند از چه روی روزه در شهر رمضان خاصة مقرر گشت نه در سایر شهور جواب این است که شهر رمضان همان ماهی است که یزدان در آن شهر قرآن نازل کرد وفارق بين حق و باطل است چنانکه خدای میفرمایده شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان ، و در این ماه محمد پیغمبر شد و در این ماه است آن ليلة ا لقدری که از هزار ماه بهتر است وفيها يفرق كل امر حکیم و در این شب قدر هر گونه امر با حکمت و مصلحت محقق و معین میشود و در این شب رأس سال که در آن مقدر . میشود هر چه در آن سال از خیر یاشر یا زیان یا خسران یا روزی یا مردن واقع میشود و ازین جهت این شب را لیلة القدر نامیدند یعنی شبی که اندازه هر چیزی در آن مقدر میگردد که در تمام آنسال روی نماید و اگر پرسند از چه روی مردمان مأمور شدند بروزه داشتن در يك ماه رمضان نه از آن بیشتر و نه کمتر در جواب گفته میشود که این اندازه قوت و توانائی بندگان است که شامل حال قوی وضعیف میباشد و خداوند تعالی فرایض را بر اغلب اشياء واعم قوى واجب میکند پس از آن ضعفاء را رخصت داد که زیاده بر این متحمل نشوند و اقويا را نیز با ایشان شريك ساخت و اهل قوت را ترغیب کرد که بر افزون بگیرند یعنی در سایر ایام سال و روزهای عزیز استحبا با بروزه شوند و اگر صلاح حال و مزاج ایشان ازین مقدار کمتر بودی کمتر از آن بفرمودی و اگر به بیشتر از آن حاجتمند بودندی بر این اندازه بیفزودی و اگر پرسند از چه روی چون زنی حیض بیند نه روزه میدارد و نه نماز میگذارد؟ جواب این است که آن زن در ایام خون دیدن در حد نجاست واقع میشود لاجرم خدای دوست میدارد که جز بحال پاکی پرستش یزدان پاک را نکند چه روزه نیست برای کسیکه او را نماز نمیباشد یعنی چون زن را حالی پیش آید که در آن ایام بترك نماز که اولی و اقدم است امر یا بد و نتواند ادای فریضه چنان را بکند بطریق اولی بباید لب از روزه ها بر بندد.
و اگر پرسند از چه روی باید زن قضای روزه را بکند و قضای نماز را نکند جواب این است که چندین علت دارد یکی این است که روزه داشتن از خدمت بخودش و خدمت زوجش و اصلاح خانه اش و قیام با مرش و اشتغال بمرمت و اصلاح کار معیشتش مانع نمیشود اما قضای نمازهای گذشته او را از تمام این امور باز میدارد چه نماز در هر روز و شبی چند مرتبه میباشد لاجرم بر ادای آن نمازها و آن کار نیرو نمی یابد اما روزه چنین نیست و از آن جمله این است که در سپردن نماز رنج و تعب و اشتغال جميع ارکان است و در روزه چنین نیست بلکه همان امساك از خوردن و آشامیدن است و ارکان را در آن اشتغالی نیست و از آن جمله این است که هیچ وقتی نباید مگر اینکه در آن روز و شب نمازی بنازه بروی واجب نشود اما روزه چنین نیست زیرا که هر روزی که بیاید روزه بر آن زن واجب نیست لکن هر زمانی که در رسد که وقت نماز باشد نماز بروی واجب میگردد .
و اگر پرسند از چه سبب چون مردی مریض گردد یا در ماه رمضان سفر کند و در آن ماه از سفر فارغ نشود و پیوسته در سفر باشد یا از مرض خود تا گاهی که ماه رمضان المبارك در رسد افاقت نیابد بروی واجب می آید که برای ماه رمضان اول فدیه بدهد یعنی در عوض قضاء هر روزی مدی از طعام بمسکینی دهد و قضاء روزه از وی ساقط گردد و اگر آن مریض در میان آن سال و آندو ماه رمضان از مرض برهد و مسافر در مقامی خواه در وطن خودش یا مکانی دیگر اقامت نماید بروی واجب میشود که اگر قضاء روزه را ننماید فدیه بدهد و قضای روزه را بدارد جواب این است که بعلت اینکه این روزه در همان سال و همان ماه رمضان بروی واجب است اما کسی که از بیماری نرسته باشد چون تمام آن سال بروی بحال مرض گذشته و خداوند تعالی مرض را بروی چیره ساخته و راهی برای او در ادای روزه نگذاشته است لاجرم این تکلیف و این روزه از وی ساقط است
و بر این گونه است حال هر کس که خدای تعالی علمی و چیزی را بروی غلبه داده است مثل کسی که بیهوش گردد و يك روز و شب بحالت بیهوشی بپاید و بر وی قضای نماز واجب نمیباشد چنانکه حضرت صادق می فرماید چنانکه یزدان تعالی بر بنده غلبه دهد برای او اعداد و ابداء عذر فرموده است زیرا که ماه رمضان اندر آمد در آنحال که وی مریض است پس بروی روزه داشتن در آن ماه یا آن سال بعلت مرض و بیماری که در آن است واجب نیست اما فدیه بروی واجب است زیرا که این شخص بمنزله کسی است که روزه بروی واجب باشد لكن استطاعت ادای صوم را ندارد لاجرم فداء بروی واجب میشود چنانکه خدای تعالی می فرماید د فصيام شهرين متتابعين فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكيناً ، و چنانکه یزدان عز وجل فرمايد ففدية من صيام او صدقة اونسك از این روی چون روزه داشتن بروی دشوار آید آن صدقه و فدیه را قایم مقام صیام میگرداند و اگر گویند اگر آن هنگام بواسطه مرض استطاعت روزه گرفتن را نداشت اکنون که از رنجوری رسته است توانائی دارد جواب این است که چون ماه رمضان دیگر بروی اندر آمد این فدیه برای ماه رمضان گذشته بروی واجب میشود زیرا که این شخص منزلت آن کس را دارد که روزه کفاره بروی واجب و استطاعت ادای آن را ندارد و بروی فديه واجب میگردد و چون فداء بروی و جوب گرفت روزه از وی سقوط یا بد پس روزه ساقط و فداء لازم است و چون رنجوری وی در میان این دو ماه روزه مرتفع شد و آن روزه را قضاء ننمود واجب میشود بروی فداء زیرا که با وجود استطاعت تضییع روزه را نموده است و اگر گویند از چه روی روزه مستحبی را برقرار کردند جواب این است که تا روزه مفروض را بآن کامل نمایند .
و اگر پرسند از چه روی در هر ماهی سه روز روزه قرار شد که در هرده روز يك روز باشد جواب این است که برای اینکه خدای تعالی می فرماید « من جاء بالحسنة فله عشر امثالها هر کسی يك حسنه نمایدده برا بر آن ثواب می برد پسر. هر کس در هر ده روز یک روز روزه برد چنان است که تمام سال را روزه دار باشد سلمان فارسی علیه الرحمه میفرماید « صوم ثلثة ايام في كل شهر صوم الدهر كله فمن وجد شيئاً غير الدهر فلیصمه ، روزه داشتن سه روز در هر ماهی مانند روزه داشتن تمام دهر است پس هر کس زمانی بیرون از روزگار بدست بیاورد پس بروزه برود ، و اگر گویند از چه روی و چرا در هر ماه در دهه اول روز پنجشنبه اول و در دهه آخر روز پنج شنبه آخر و در دهه وسط روز چهار شنبه مقرر گردید جواب این است اما روز پنج شنبه بعلت این است که حضرت صادق فرموده است که در هر پنج شنبه اعمال بندگان بر خدا وند تعالی عرضه میگردد پس دوست همی داشت که هنگامی عمل بنده در حضرت خداوند پاینده نماینده گردد که روزه دارنده باشد و اگر پرسند چرا آخر پنج شنبه ماه مقرر شد یعنی در دهه آخر پنج شنبه آخر مقرر گردید جواب این است که چون عمل هشت روز بنده عرض میشود روزه دار باشد اشرف و افضل از آن است که عمل دو روز عرض شود و او بروزه اندر باشد.
معلوم باد در کتاب علل الشرایع بدل از هشت روزسه روز است و در این نسخه ممکن است غرض این باشد که اگر آخر پنج شنبه از دهه نگیرد لابد باید در اول پنج شنبه از دهه آخر روزه بدارد پس لااقل باید هشت روز بآخر ماه مانده باشد و دو روز از دهه اول گذشته باشد و چون در پنج شنبه آخر دهه آخر روزه بگیرد پس لا اقل باید هشت روز از دهه آخر گذشته و بنابر اینکه هر پنج شنبه اعمال عرضه شود پس اعمال این هشت روز ازین دهه آخر عرضه خواهد شد و بنده در حال صوم است اما بنا بر اینکه پنج شنبه اول ازین دهه آخر روزه گرفته باشد دو روز ازین اعمال دهه آخر عرضه خواهد شد در روزیکه روزه داشته باشد و الله اعلم و اینکه چهارشنبه را در عشر اوسط قرار داده اند بعلت آن است که حضرت صادق خبر داده است که خداوند عز و جل آتش را در این روز بیافریده است و در این روز خداوند تعالی امتهای گذشته را هلاک فرمود و این روز پیوسته روز نحسی است پس خداوند دوست میدارد که بنده اش بواسطه روزه داشتنش از نحوست آن روز برهد و اگر پرسند بچه علت کفاره واجب شد بر کسیکه نتواند بنده را آزاد نماید نه اینکه حج نماید یا نماز گذارد یا جز اینها جواب این است که برای اینکه نماز وحج و سایر فرایض مانع است از اینکه بنده امورات دنیویه خود را بگرداند و کار زندگی خود را اصلاح نماید با آن علتهائیکه در باب حایض مذکور نمودیم که بایدقضای صوم را بگذارد وقضای نماز بروی نیست .
و اگر گویند از چه روی بروی دو ماه روزه گرفتن پی در پی واجب شد نه يك ماه و نه سه ماه واجب گشت که روزه بدارد؟ جواب این است که آنمقدار روزه را که خداوند تعالی بر بندگانش فرض کرده است يك ماه است پس اين يك ماه را در کفاره دو ماه گردانید محض تو کید و تغلیظ بروی و اگر پرسند از چه روی این دو ماه را پی در پی مقرر فرمود جواب این است برای اینکه ادای آن بروی آسان نباشد تا از کفاره باک نداشته باشد و در دین خدای استخفاف بورزد زیرا که چون این روزه کفاره را متفرقاً بسپارد این گونه قضای روزه بروی سهل وسبك ميشود و اگر گویند از چه روی با قامت حج فرمان شد جواب این است که برای اینکه بحضرت خداوند عز و جل و فود گیرند و طلب فزونی ثواب نمایند و بیرون شدن بنده از تمامت گناهان در حالتی که از آنچه گذشته است تو به نماید چنانکه گوئی از آن روز ببعد اول عمل اوست و بعلاوه این منافع اموال خرج میشود و ابدان به تعب اندر می آید و از زن و فرزند و خویش و پیوند اشتغال حاصل می گردد و نفوس را از لذات باز میدارد و در سرما و گرما راه سپار میشود و تحمل این مشقات بروی ثابت و دائم میگردد با اینکه بحالت خضوع و استكانت وتذلل اندر می آید و بر این بر افزون مردمان را در شرق و غرب عالم و در صحرا و دریا خواه از حج گذاران یا غیر از حج سپاران از جماعت تجار و جالبان و بایمان و مشتریان و کاسبان و مسکینان و جماعت مکاری و فقراء منفعت پدید می شود و نیز قضای حوائج اهل اطراف در مواضعی که امکان دارد برای ایشان در آنجا فراهم گردند روی میدهد باضافه اینکه در این اقامت حج نفقه ونقل اخبار ائمه عليهم السلام بهر ناحية وجهتی از نواحی و جهات حاصل میگردد چنانکه خداوند عز و جل میفرماید « فلولا نفر من كل فرقة منهم طايفه ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون و ليشهدوا منافع لهم ، پس از چه روی کوچ نکنند از هر فرقه از ايشان يك طايفه تا تحصیل فقه و فهم در دین نمایند و بترسانند قوم خود را از معاصی گاهی که بسوی ایشان مراجعت نمایند شاید ایشان حذر کنند و در اعمال و کارهایی که مردمان را سودمند است حاضر باشند و اگر پرسند از چه جهت مردمان را امر نموده اند كه يك دفعه حج نمایند و امر نفرموده اند که از یکدفعه بیشتر حج گذارند یعنی حج واجب را در تمام عمر یکدفعه مقرر داشتند جواب این است که خداوند تعالی فرایض را بر عایت و ملاحظه حال مردمی که از دیگران در توانائی و قوت پست ترند وضع فرمود چنانکه می فرماید « فما استیسر من الهدی که برای اینکه مردمان کم بضاعت و با استطاعت بتوانند از عهده برآیند قربانی خانه یزدانی را بگوسفند مقرر فرموده و بر این منوال است حکم سایر فرایض که برعایت ادنی قوم بر حسب قوت و توانائی مقرر فرموده است و از جمله این فرایض یکی حج است که مفروض آن در تمام عمر یکی است و بعد از آنکه بملاحظه حال ضعفا یکی را واجب گردانید مردمان با قوت و استطاعت را برای مزید مثوبات و فواید آن ترغیب کرد تا هر کس تواند بیشتر اقامت حج نماید
و اگر گویند از چه روی مردمان مامور شدند بتمتع بعمره بسوى حج يعنى چرا مأمور شدند که از نخست احرام بندند و اعمال عمره را بجای آورند و از آن پس محل گردند و آنچه برایشان در حال احرام حرام بود و مرتکب پاره لذات نمی توانستند بشوند دیگر باره مرتکب گردند و بعد از آن برای حج محرم گردند و افعال حج را بجای آورند و بعوض این دو احرام يك احرام نه بندند و حاصل این سؤال این است که چرا مردم بایستی عمره بسپارند و چون از احرام عمره فارغ شوند ثانياً برای نهادن حج احرام بندند جواب این است که « ذالك تخفيف من ربكم ورحمة» برای اینکه درین فاصله میان دو احرام و علیحده عمره گذاشتن تخفیف و رحمتی است از جانب پروردگار زیرا که مردم از عارضه احرام سالم می مانند و این حالت احرام برایشان طول نمیکشد تا آفت و فسادی برایشان روی کند یعنی اگر فاصله میان حج و عمره واقع نشود و عمره را از حج علیحده نگذارند و جدا نگردانند احرام حج و احرام عمره یکی خواهد بود و بطول می انجامد و موجب این میشود که محرم را آفتی برسد و نیز برای آن است که حج و عمره هر دو واجب باشد و عمره تعطیل نگردد و باطل نشود یعنی اگر در میان حج و عمره فاصله نگذارند و عمره را علیحده نسپارند در میان حج و عمره امتیازی نمیماند و عمره از اجزای حج محسوب میشود پس باید در میان این دو تمیزی باشد و برای هر يك ثوابی واجب و مترتب گردد رسول خدای له می فرماید و دخلت العمره في الحج الى يوم القيمه ، يعني عمره تا روز قیامت با حج منضم است و عمره عملی است واجب و سوای حج است و باید هر دو را با یکدیگر بگذارند و در این حکم تا روز قیامت تبدیلی نیست و اگر رسول خدای سوق قربانی نفرموده بود بروی جایز نمیبود که تا گوسفند یا آنچه را بقربانی می برند بمحلش برساند محل گردد هر آینه مثل دیگر مردمان محل می گردد پیش از آنکه قربانی را بمحلش برساند و ازین جهت فرمود: «لو استقبلت من أمري ما استدبرت لفعلت كما أمرتكم و لكني سقت الهدي و ليس لسائق الهدي ان يحل حتى يبلغ الهدي محله ، اگر پیش ازین مثل شما سوق هدي نکرده بودم آخر عمل خود را بجای میآوردم چنانکه شما را بفرمودم یعنی قبل از آنکه قربانی را بمنحل خود برسانم سر میتراشیدم و محتل میشدم لکن چون سوق هدي كردم و راننده قربانی را نمیرسد که سر بتراشد تا هنگامی که هدی را بمحل خودش برساند ، در این حال مردی برخاست و عرض کرد : يا رسول الله ما بیرون میشویم در حالتیکه حج نهاده باشیم و سرهای ما از آب جنابت چکان است ؟ مقصود غسل جنابت است یعنی در هنگام حج جماع کرده باشیم ، فرمود : « إنك لن تؤمن بهذا أبداً . تو هرگز به حج ایمان نیاورده باشی .
و اگر بپرسند از چه روی زمان حج در دهم ذی الحجة مقرر گشت ، جواب اینست که خداوند عز و جل دوست میدارد که او را در ایام تشریق باین عبادت پرستش نمایند ، ایام تشریق سه روز بعد از عید قربان است ، و اول وقتیکه ملائکه حج نهادند و طواف به آن دادند این وقت بود ، پس این وقت را سنت گردانید و موقت و معین فرمود تا روز قیامت ، اما جماعت پیغمبران آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلوات الله عليهم اجمعين و جز ایشان از دیگر پیمبران در این زمان حج مینهادند لاجرم این وقت در میان فرزندان ایشان تا قیامت مقرر گشت
و اگر پرسند بچه علت مردم مأمور به احرام شدند؟ جواب این است که برای اینکه از آن پیش که بحرم محترم خدای عز و جل در آیند و بمحل أمن ایزدی اندر شوند خاشع باشند و برای اینکه بهیچ چیز از امور دنیوی و زینت و لذت دنیا مشغول نباشند، و برای اینکه در آن عملی که برای آن آمده اند و قصد آن را کرده اند جهد و کوشش نمایند و بهمه جهت بتمامت حواس روی بآن داشته باشند و بعلاوه این جمله در این احرام بستن تعظیم خداوند عز وجل و پیغمبر خدا و تذلل نفوس خودشان گاهی که بحضرت خدای قاصد و به پیشگاه عظمتش وافد گردند حاصل کرده اند بدانحال که بثوابش امیدوار و از عقابش خوفناک و باستان کبریایش شتابنده و با کمال تذلل و استکانت و خضوع بدرگاه بنده نوازش روی آورنده باشند و صلى الله على محمد و آله ..
از علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری مرویست که چون این علل را از فضل بن شاذان شنیدم بدو گفتم با من خبر بده که این علتهائی را که مذکور نمودی آیا از راه استنباط و استخراج و نتایج عقل و استدراك خودت میباشد یا شنیده ای و از امام روایت میکنی ؟ گفت من از کجا و چه جا میدانم که مراد خداوند عز وجل بآنچه فرض و واجب ساخته و مراد رسول خدا با آنچه شرع و سنت نهاده چیست و این علتهای مذکوره را از ذات خویشتن و فهم و ادراک خود نمیگویم - بلکه این جمله را از مولایم أبى الحسن علي بن موسى الرضا الله مرة بعد مرة و شيئاً بعد شيء شنيدم و جمع کردم، بدو گفتم این عمل را بتوسط تو از حضرت رضا صلوات الله علیه روایت کنم؟ گفت آری و ابو عبد الله محمد بن شاذان گوید که فضل بن شاذان گفت این علل را از مولایم حضرت ابی الحسن علي بن موسى الرضا صلوات الله عليه بتفاریق بشنیدم و جمع کردم .
راقم کلمات گوید : چون در اغلب این علل بنگرند معلوم میشود جز از چشمه سار علوم امامت و نبوت و ينابيع مدارك ولایت و رسالت تراوش نمی تواند گرفت زیرا که پاره مسائل و دلایل و علل هست که فهم و ادراک دیگر مردمان بر دقایق آن احاطه نمیگیرد و آنگهی این فضل بن شاذان از معاریف اصحاب آنحضرت است چگونه مفهومات خود را بمسموعات نسبت میدهد ؟
ص371