ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جلد سوم)  ( صص 392-371 ) شماره‌ی 4245

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران هارون الرشيد

خلاصه

بیان وقایع سال یکصد و هشتاد و هشتم و جنك مسلمانان با رومیان و شکست رومیان هارون الرشید مردمان را حج اسلام بگذاشت و مالی بسیار تقسیم نمود ، بعضی گفته اند این واپسین حجتی بود که رشید بسپرد ، طبری گوید هارون الرشید در این حج که مینهاد راه خود را بمدینه گذاشت و مردم مدینه را يك نيمه عطاء بداد در پانزدهم اغانی مسطور است که عبد الله بن شبیب گفت : چون هارون الرشید اقامت حج نمود از آن پیش که درون مکه معظمه شود دو مرد از مردم قریش او را بدیدند و یکی از آندو تن نسبت خود را بهارون باز نمود و گفت : یا امیر المؤمنین نوائب روزگار بر ما چنگ در افکند و مصائب ليل ونهار ما را بزیر پای در سپرد و ما را با تو رشته خویشاوندی استوار میباشد و تو از همه کس برای صله رحم سزاوارتر هستی ،

متن

 

بیان وقایع سال یکصد و هشتاد و هشتم و جنك مسلمانان با رومیان و شکست رومیاندر این سال ابراهیم بن جبرئیل جنگ تابستانی را آماده شد و از درب صفصاف بارض روم در آمد، نقفور پادشاه روم بمصاف او بیرون تاخت در این اثنا از عقب وی کاری پیش آمد که او را از محاربت ابراهیم منصرف گردانید و در هنگام باز شدن با گروهی از مسلمانان باز خورد و جنگ آراسته گشت و چنان نبردی دشوار بر گذشت كه ملک روم را سه زخم بر تن رسید و بقولی چهل هزار و هفتصد تن از مردم روم دستخوش تیغ آبدار شدند .

و در این سال قاسم بن رشد در دابق لشکر بداشت و در آن سرحد با خیل و مرکب بزیست .

و در این سال هارون الرشید مردمان را حج اسلام بگذاشت و مالی بسیار تقسیم نمود ، بعضی گفته اند این واپسین حجتی بود که رشید بسپرد ، طبری گوید هارون الرشید در این حج که مینهاد راه خود را بمدینه گذاشت و مردم مدینه را يك نيمه عطاء بداد در پانزدهم اغانی مسطور است که عبد الله بن شبیب گفت : چون هارون الرشید اقامت حج نمود از آن پیش که درون مکه معظمه شود دو مرد از مردم قریش او را بدیدند و یکی از آندو تن نسبت خود را بهارون باز نمود و گفت : یا امیر المؤمنین نوائب روزگار بر ما چنگ در افکند و مصائب ليل ونهار ما را بزیر پای در سپرد و ما را با تو رشته خویشاوندی استوار میباشد و تو از همه کس برای صله رحم سزاوارتر هستی ، آرزوی امیدواران بحضرت تو معطوف و از دیگران مصروف و پایان هر مقصد و مطلب وطالب و مطلوب توئی ، نه از آستان تو بدیگر جای راهی ونه برای خواهشگران برتر از تو مسئولی و نه مانند تو مأمولی است . و آندیگر نیز سخن نمود لکن سخنی بدیع نگذاشت هارون در حق هر دو بذل صله بفرمود لکن نخستین را بسی فزونی داد و روی با فضل بن ربیع آورده گفت ای فضل :

لشتان ما بين اليزيدين في الندى                                       يزيد سليم و الأغر ابن حاتم

کنایت : در میان ایندو تن قرشی فرق بسیار است و این شعر از ربيعة الرقى شاعر است .

مسعودی در مروج الذهب گوید: در این سال رشید حج نهاد و آخرین حج او بود .

 از ابو بکر بن عیاش که از بزرگان علما بود روایت کرده اند که در آنحال که رشید بعد از انصراف از حج بکوفه آمد گفت دیگر هارون الرشید و هیچ خلیفه از بنی عباس که بعد از وی بیایند هرگز باین طریق عبور نکنند با او گفتند آیا این که گوئی یکنوع خبر از غیب است؟ گفت آری گفتند از روی وحی است ؟ گفت بلی گفتند این وحی بنو شده؟ گفت بمن نشده است به حمدالله شده است. الی آخر الخبر.

و در این سال جریر بن عبد الحميد ضبتی رازی محدث و حافظ مردم ری که مكنى بأبي عبد الله بود رشته حیاتش بگسیخت و دقیق حیات را از غربال ممات ببیخت و در این وقت هفتاد و هشت سال روزگار بر نهاده بود .

و نیز در این سال عباس بن احنف شاعر جانب دیگر سرای گرفت و بعضی وفاتش را در سال یکصد و نود و سوم دانسته اند و پدرش احنف در سال يكصد و پنجاهم هجری بدرود جهان نمود و از این پیش شرح حال وی در ذيل مجلدات مشكوة الادب که در ترجمه و شرح حال ابن خلکان مرقوم داشته ام مذکور شده است و ازین بعد نیز انشاء الله تعالی در ذیل شعرای روزگار هارون الرشید مذکور خواهد شد و در سال وفات او اختلاف و در سال نو دوسیم و جز آن نیز یاد کرده اند .

ت و در این سال شیهد بن عیسی در آنداس وفات کرد و این وقت نودوسه سال از عمر او بر گذشته بود، وی با عبدالرحمن بن معوية بمملکت آندلس اندر آمدند شهيد بضم شين معجمة وفتح هاء است .

و هم در این سال بروایت یافعی و ابن خلکان ابو اسحق ابراهیم بن ماهان معروف بندیم موصلی وفات کرد، ازین پیش در مجلدات مشکوة الادب مذكور و ازين بعد در مغنیان عهد رشید مسطور میشود. ابن اثیر وفات ابراهیم را در سال دویست و سیزدهم مینگارد، و ابن خلکان روایت نخست را اصح میداند .

 و هم در این سال بروایت یافعی ابو عمر و عيسى بن یونس بن ابی اسحق که از ائمه علمای عهد خود بود رخت بدیگر سرای کشید

 و نیز در این سال یا سال قبل مرجوم بن عبد العزیز که مردی محدث و عابد و صالح و پرهیز کار بود بروایت یافعی در « مرآة الجنان» رخت اقامت بسرای جاویدان کشید .

بیان وقایع سال یکصد و هشتاد و نهم هجری نبوی صلى الله عليه و آله

در این سال هارون الرشید بعزم مملکت ری سرا پرده و خرگاه بیرون کشید و سبب این مسافرت را مورخین عظام چنین ارتسام داده اند که هارون الرشید در امر تولیت مملکت خراسان با وزیر ستوده تدبیرش یحیی بن خالد برمکی مشورت کرد و خواست علی بن عیسی بن ماهان را که ازین پیش بپاره حالاتش اشارت رفت تولیت آن ولایت عظیم و ایالت بزرگ دهد ، یحیی بن خالد تصویب نکرد و گفت برای این امر خطیر شایسته نیست ، لكن هارون باشارت يحيى عنايت نکرد و علی بن عیسی را با مارت مملکت خراسان بفرستاد چون علی بن عیسی بآن زمین اندر شد و بحکومت بنشست بظلم وستم برخاست و مردمان را دچار محنت و عسرت گردانید و مالی بیرون از اندازه بستم بستد و از آنجمله هدایای کثیره که هرگز مانندش دیده نشده بود از خيل ورقيق وجامه و مشک و اموال و اثقال بدرگاه رشید تقدیم کرد هارون چون خبر وصول آن هدایای بی پایان را بشنید برای عرض آن در میدانی وسیع در شماسيه ( بفتح شين معجمة وتشديد ميم وسين مهملة كه نام صحرائی است در اعلی بغداد و در برابر آن سرای معز الدولة بن بویه است بیامد و بر دکانی رفیع جای کرد و آن هدایا را بیاوردند و چنانکه سبقت نگارش گرفت از حضور هارون بگذرانیدند و آن اموال که نزد صاحبانش عزیز بود در نظر هارون سخت عظیم و جليل المقدار نمود و این وقت وزیرش یحیی بن خالد از یکسوی او جای داشت .

هارون بدو گفت ای ابو علی این علی بن عیسی همان کس هست که تو بما میگفتی او را امارت خراسان ندهیم و ما با تو مخالفت کردیم و برکت در مخالفت تو بود ، و هارون این سخنان را مانند لاغ و مزاح میگذاشت و هم اکنون می بینی که نتیجه رأی ما در انتخاب او و تولیت چه بود و رأی تو استوار نبود ، یحیی گفت يا امير المؤمنين خدا مرا فدایت فرماید اگر چند من دوست همی دارم که در هر چه رأی دهم مقرون بصواب باشد و در مشورت خود موفق گردم معذلک دوستتر دارم که رأى امير المؤمنين اعلى و فراست او اثقب و علم او اكثر از علم من و معرفت او برتر از معرفت من باشد و این هدایای بزرگ سخت نیکو و خطیر و گرامی بودی اگر دنباله آن چیزی نباشد که امیرالمؤمنین را ناپسند افتد و از خداوند مسئلت می نمایم که امیر را پناهنده و از سوء عاقبت و نتایج و خیمه اش معفو و محفوظ بدارد .

 هارون گفت این سخن از چه راه است ؟ یحیی گفت چنان گمان میبرم که علی بن عیسی این چند هدایا برایش فراهم نشده است مگر اینکه با اشراف و اعیان آن سامان از در ظلم بیرون شده است و بیشتر این اموال را بستم کردن و تعدی و رزیدن از ایشان مأخوذ داشته است و اگر امیر المؤمنین با من فرمان دهد دو برابر این اموال را از بار تجار کرخ در همین ساعت بحضرتش حاضر مینمایم هارون گفت این کار چگونه میشود ؟ گفت کسی را مقرر میداریم تا از جانب ما سبد جوهری را مساومه نماید و بما بیاورد و بیع دیگری را بشکند و قیمتی دیگر بر آن بر نهد و هفت هزار بار هزار درهم بدو عطا نمائیم پس از فروش ابا نماید و هم در این ساعت حاجب خود را بدو میفرستم تا او را امر نماید که آن جواهر را بما بیاورد تا دیگر باره نظر نمائیم و چون بیاورد منکر شویم و باین واسطه مبلغ مذکور را سودمند شویم و بعد از آن همین معاملت را با بزرگان تجار بجای آوریم و حال اینکه اینگونه مساومت ر معاملت عاقبتش سالمترو شرش از آنچه علی بن عیسی در این تقدیم هدایا کرده است و با صاحبان این اموال معمول داشته است مستور تر است پس در سه ساعت آنچند اموال برای امیر المؤمنین جمع مینمایم که از قیمت این هدایا بیشتر و کوشش آن آسانتر و جبایت آن جمیل تر باشد از آنچه علی بن عیسی در سه سال فراهم کرده است .

این سخنان در گوش رشید موقر گردید و در خاطر بسپرد و از نام بردن علی ابن عیسی و مذاکره افعال او لب فروبست، در بعضی کتب نوشته اند که چون هارون الرشيد آن اموال كثيرة خطيره را در آن میدان نگران شد بیحیی بن خالد گفت بنگر این چند اموالی است که علی بن عیسی از خراسان تقدیم کرده است و در آن مدت مدید که پسرت فضل حکمران خراسان بود این اموال بکجا اندر بود ؟ يحيى بن خالد بدون در نگ گفت نزد صاحبانش بود و این سخن حکمت آمیز از سنگ سخت تر و از فولاد استوارتر و از نیش خنجر گزنده تر بود همانا در مدتی که فضل بن یحیی امارت خراسان داشت با رعایا و برایا از روی عدل و نصفت رفتار می کرد و از آنچه بمیل و رغبت ایشان بدو عاید میشد مقداری در هر سالی بدرگاه هارون الرشید میفرستاد و هیچکس را مظلوم و محروم و شاکی و مأيوس نمی ساخت ، همانا ببایست سلاطین و فرماندهان جهان بیندیشند و هرگز از نفع عاجل از زیان آجل غافل نمانند چه بیشتر خرابی های ملک و ذهاب قدرت سلطنت و آشوب رعيت وطمع اجانب ومخالفت اهالی مملکت و معاضدت ایشان با اعدای سلاطین و نفاق اعیان دولت و ملت از همین حیثیت بوده است . بالجمله چون علی بن عیسی دست ظلم بر آورد و با اهل خراسان بستم پرداخت و قلوب را مکدر و کینه ور ساخت و باستخفاف اشراف بپرداخت و رجال را بدست ظلم و هوان پایمال گردانید جماعتی از کبراء و وجوه خراسان و شهرهای آنسامان برشید و خویشاوندان و دوستان و یاران خود بعرض مکاتیب در آمدند و از سوء سیرت و خبث سريرت و رداءت مذهب علی بن عیسی بر نگاشتند و بنالیدند و خواستار شدند که هارون الرشید او را از امارت خراسان معزول دارد و هر کسی را خواهد و دوست میدارد از کفات رجال و انصار و ابناء دولت و سرهنگانش بجای او بنشاند .

هارون چون این مکاتیب و تظلم مردم خراسان را بدید یحیی بن خالد را بخواست و در کار علی بن عیسی وعزل او سخن کرد و گفت هر کسی را که برای این سرحد می پسندی بازگوی تا بآنسامان برود و اصلاح مفاسد این فاسق رابکند و هر چه را بشکسته است درست کند یحیی بن خالد گفت یزید بن مز ید در خور این کار بزرگ است لكن هارون بمشورت او عنایت نکرد و نپذیرفت .

 و چنان بود که در خدمت رشید عرض کرده بودند که علی بن عیسی بمخالفت تو مهیا شده است لاجرم گاهی که از مکه معظمه باز میگردید بجانب ری راه گرفت و در نهروان لشکرگاه بساخت و این وقت سیزده شب از شهر جمادی الاولی بر گذشته بود و دو پسرش عبدالله مأمون وقاسم التزام ركاب داشتند و قرار داده بودند که قاسم بعد از مأمون ولی عهد باشد اما کار او باختیار مأمون حوالت بود تا اگر خواهد او را بولایت بر قرار دارد و اگر نخواهد معزول گرداند.

پس از آن بجانب ری ره سپرد و چون بقر ماسین رسید جماعتی از قضاة و دیگران را نزد خود حاضر ساخت و ایشان را بشهادت گرفت که هر چه او را در آن لشکر گاه است از اموال و خز این وسلاح و کراع یعنی خیل و غیر از آن بجمله بعبد الله مأمون اختصاص دارد و هارون را در قلیل یا کثیر آن اشیاء حقى و نصیبی نیست و بعد از آن بیعت مأمون را با کسانی که در رکاب او حضور داشتند تجدید نمود و هر ثمة ابن اعین رئیس پاسبانان خود را ببغداد فرستاد و نیز فرمان داد تا در بغداد دیگر باره از مردمان بیعت با پسرانش محمد بن هارون الرشيد وعبد الله و قاسم را تجدید کردند و قرار بر آن داد که چون مأمون خلافت یا بد خلع و اقرار قاسم باختیار او باشد .

و چون هرثمه بن اعین جانب بغداد گرفت هارون روی بری نهاد و در آن شهر نزديك بچهار ماه اقامت کرد و این اقامت برای این بود که بخراسان نزديك و از احوال علی بن عیسی و آن سامان با خبر و با صلاح آن آماده باشد پس در آنجا بزیست تا علی بن عیسی از خراسان با اموال و بضاعت و هدایا و امتعه طريفه و اشیاء بدیعه و مشك و گوهر و اوانی طلا و نقره و اسلحه و دواب بیامد و نیز فرزندان و ملازمین خدمت رشید و اهل بیت رشید و کتاب و خدام و سرهنگانش را بر حسب مراتب و مقامات ایشان بتقديم تحف شریفه خرسند گردانید رشید کارو کردار او را بر خلاف آنچه در حقش گمان میبرد و دیگران درباره او بعرض میرسانیدند بدید و ازوی خوشنود گردید و دیگر باره اش بحکومت خراسان روان داشت و چون علی ابن عيسى بمقر امارت روی نهاد هارون بمشایعت او چندی برفت و در اعظام و اعزاز او بکوشید ، بعضی گفته اند که اخذ بیعت برای مأمون و قاسم بولایت عهد بعد از دو برادرش محمد بن هارون و عبدالله مأمون گاهی که هر ثمه را ببغداد میفرستاد روی داد و قاسم را مؤتمن لقب نهاد و این داستان روز شنبه یازده شب از شهر رجب گذشته همین سال اتفاق افتاد و حسن بنهانی این شعر را در این باب بگفت :

تبارك من ساس الأمور بعلمه                              و فضل هاروناً على الخلفاء

نزال بخير ما انطوينا على التقى                                  و ماساس دنيانا أبو الأمناء

 مقصود حسن بن هاني شاعر در این شعر از امناء سه پسر هارون محمد امین و عبدالله مأمون و قاسم مؤتمن است .

بیان فرستادن هارون الرشيد حسین خادم را بطبرستان و امان بعض کسان

در آن اثنا که هارون الرشید در ملک ری اقامت داشت حسین خادم را بجانب طبرستان مأمور ساخت و سه نوشته بدو بداد که یکی مشعر برامان شروین ابن أبي قارن و دیگر در امان و نداهر مزجد مازیار و کتاب سیم شامل أمان مرزبان بن جستان صاحب دیلم بود چون حسین بطبرستان بیامد و آن کتب امان را بصاحبانش تقدیم داد از در اطاعت بیرون شدند و صاحب دیلم بخدمت رشید بیامد رشید او را باحسان و اکرام بنواخت و جامه بر تن بیار است و بمكان خودش بازگردانید و سعید حرشی با چهار صد تن مردم دلیر تنومند طبرستان بآستان خلافت بنیان حاضر شد و آن جماعت بدست رشید مسلمان شدند و مورد عنایات خاصه گردیدند و از سوی دیگر و نداهر من جانب پیشگاه خلایق پناه گرفت و پذیرفتار امان و ضامن سمع و اطاعت فرمان و ادای باج و تقدیم خراج گشت و در حق شروین نیز بهمین تکالیف ضمانت کرد رشید نیز از وی قبول نمود و او را بجای خود بازگردانید و هر ثمة بن اعین را با او بفرستاد تا برفت و پسر او و پسر شروین را بعنوان گروگان باستان خلافت ارکان بیاورد و نیز در اوقاتی که موکب خلافت کو کب هارونی حشمت افزای مملکت ری بود خزيمة بن خازم والی ارمنستان بدر گاهش عازم گشت و هدایای كثيره وتحف خطيره از حضور خلافت دستور بگذرانید.

و هم در این سال خليفه يك نيم روی زمین هارون الرشيد مملکت طبرستان وری و رویان و دماوند و قومس و همدان را که مملکتی عظیم بود در تحت حکومت و امارت عبد الله بن مالك مقرر فرمود و ابو العتاهية شاعر مشهور این شعر را در باب این آمدن هارون به ری انشاد کرد و چنانکه اشارت رفته است تولد هارون در شهرری بوده است.

إن أمين الله في خلقه                                    حن به البر إلى مولده

ليصلح الرى وأقطارها                                    و يمطر الخير بها من يده

هارون الرشید خلیفه روی زمین را نیکی ورزیدن بمردم تولد گاهش محرك ومايل و مهر ورزی بآنسامانش راغب گردانید که بشهر ری اندر آید و اقطار و اصقاعش را بدست عدل و حکم تدبیر آراسته و مردمانش را ببذل خیر و نظر جود واكرام وانعام کامروا و شاکر گردانید .

و هم در این سال هارون الرشید گاهی که طی طریق می نمود محمد بن جنید را متولى حفظ و حراست طرق ما بین همدان وری فرمود .

و نیز در این سال عیسی بن جعفر بن سلیمان را بولایت عمان نامدار ساخت عيسى بن جعفر از ناحیه جزیره این کاوان هجر را در سپرد و یکی از حصون آنجا را بر گشود و از آن پس دژی دیگر را در بندان بداد پس ابن مخلد ازدی در حالتی که غارتگر بود بروی هجوم آورد عیسی بن جعفر او را اسیر کرده در ماه ذی الحجه بجانب عمانش حمل نمود هارون الرشيد بعد از اینکه علی بن عیسی را روانه خراسان کرد روزی چند در ملک ری و تختگاه کاوس و کی بزیست و از آن پس بار اقامت بر بست و چون در قصر اللصوص رسید جشن گوسپند کشان در آمد پس در همان مکان عید گرفت و قربانی پیشگاه سبحانی را بگذرانید و دو شب از ماه ذی الحجه بجای مانده بروز دوشنبه وارد مدينة العلم بغداد شد و چون بجسر بغداد بر گذشت فرمان داد تا جنه جعفر بن یحیی برمکی را که مدتی بود در آنجا بیاویخته بودند بسوختند چنانکه در ذیل احوال بر امکه سبقت تسطیر گرفت اما در بغداد اقامت نکرد و گردشی بنمود وفي الفور از آنجا بجانب رقه برفت و در سیلحین منزل ساخت ، یاقوت حموی گوید: سیلحین باسین مهمله و یاء حطى ساكنه ولام و حاء مهمله مفتوحه وياء دوم و نون طسوجی است در سه فرسنگی بغداد و این قریه در آنسوی عقرقوف واقعست و مردم عامه صالحین مینامند و این همان مکان است که متنبی بن حارثه در آنجا بیتوته نمود

بالجمله طبری و ابن اثیر نوشته اند که از یکی از سرهنگان رشید حکایت کرده اند که چون رشید وارد بغداد گردید گفت سوگند با خدای من شهر بغداد را در نوردیدم یعنی بگردیدم و منزل ننمودم و در شرق و غرب جهان هیچ شهر ایمن تر و ایسر تر از این شهر بنیان نکرده اند و این شهر وطن من ووطن پدران من ودار الخلافة بنى عباس است و ایشان چندانکه در این شهر بجای بودند حفظ و حراست می نمودند و بنگاهبانی می کوشیدند و هيچيك از پدران مرا ازین شهر بدی و نکبتی دست نداد و هيچيك را هیچوقت آزاری نرسید و داری نیکو و مکانی پسندیده است لکن من همی خواهم از اهل شقاق و نفاق و دشمنان ائمه هدى و دوستداران شجره لعنت که بنی امیه باشند بناحية منزل کنم بعلاوه جماعتی از مارقه و مردمان دزد و قاطعان طریق در اینجا هستند و هم از پاره طریق وسبيلها بيمناك هستم و اگر این جهات را ملحوظ نمیداشتم چندانکه زنده بودم از بغداد بیرون نمیشدم و هرگز ازین شهر جدائی اختیار نمی کردم و عباس ابن احنف شاعر این شعر را در طی نمودن رشید بغداد را میگوید :

ما أنحنا حتى ارتحلنا فما                                 تفرق بين المناخ و الارتحال

سألونا عن حالنا إذ قدمنا                                   فقرنا وداعهم بالسؤال

کنایت از اینکه هارون الرشید چون بعد از آن سفر مطول وارد بغداد گشت چنان شتابان بگذشت که ملتزمین رکاب را آن مجال نماند که پرسش دوستان را پاسخ گویند.

بیان فتنه که در طرابلس غرب روی داد و شوریدن مردم آنجا و بیرون کردن امیر خود را

در این سال بروایت ابن اثیر در تاریخ «الكامل شغب (۱. یعنى تهييج شر و تحريك بفساد و انقلاب) و شورش مردم طرابلس غرب بروالیان خود بسیار گشت و ابراهیم بن اغلب که امیر مملکت افریقیه بود چندین والی برایشان ولایت داد و ایشان از هر يک شکایت میکردند معزول می نمود و دیگری را امارت میداد و در این سال سفیان بن المضاء را والی ایشان گردانید و این دفعه چهارم بود که بحکومت ایشان منصوب گشت و مردم شهر متفق شدند که او را از آن شهر بیرون کنند و دیگر باره اش بقیروان بازگردانند پس گروهی بروی تاختن گرفتند سفیان ناچار شد و بکار زار ایشان آماده گردید و با جماعتی که با خود داشت بمقاتلت آن جماعت مبادرت جست ، اهل شهر با وی بجنگ در آمدند و او را از سرایش بیرون کردند .

سفیان بمسجد جامع در آمد و همچنان با ایشان قتال ورزید مردم شهر دلیری نمودند و یارانش را بکشتند و از آن پس سفیان را امان دادند سفیان بیچاره شد و در ماه شعبان همین سال از طرابلس بیرون رفت مدت ولایتش بیست و هفت روز بود و چون وی برفت لشکریانی که در طرابلس جای داشتند ابراهیم بن سفیان تمیمی را بر آن شهر و مردمش عامل ساختند و از آن پس نیز در میان ابناء که در طرابلس بودند و قومی که معروف به بني أبي كنانه وبني يوسف بودند محاربات و مقاتلات بسیار روی داد چندانکه حال مردم طرابلس روی بفساد و تباهی نهاد و این داستان گوشزد ابراهیم بن اغلب امیر قیروان گردید ابراهیم گروهی از سپاهیان را بدانسوی روان کرد و ایشان را فرمان داد که ابناء و بنی ابی کنانه و بنی یوسف را بخدمت وی حاضر کنند لشکریان برفتند و آن جماعت را در ماه ذی الحجه بحضور ابراهیم حاضر ساختند چون بخدمتش حاضر شدند خواستار گردیدند که از آنچه از ایشان بگذشته است در گذرد ابراهیم نیز عفو نمود و دیگر باره بشهر خود باز شدند .

بیان پاره حوادث و سوانح سال یکصد و هشتاد و نهم هجری نبوی صلى الله عليه وآله

در این سال در میان مسلمانان و مردم روم قرار بآن رفت که هر اسیری که دارند فدا بدهند و نجات بخشند لاجرم در زمین روم هیچ مسلمی نماند جز اینکه فداء دادند و او را باز آوردند و مروان بن ابی حفصه شاعر این شعر را در این باب گوید :

وفكت بك الأسرى التي شيدت لها                                    حمابس ما فيها حميم يزورها

على حين اعيا المسلمين فكاكها                                  وقالوا سجون المشركين قبورها

میگوید از برکت وجود و میمنت جود تو آن جماعت مسلمانی که در چنگال رومیان محبوس و از دیدار اهل و عیال مهجور و سایر مسلمانان از رهایی ایشان مأیوس و قبور ایشان را در زندان مشرکان میدانستند بتقدیم فدا رها گردیدند .

و در این سال قاسم بن رشید در دابق خیل و مرکب بگذاشت و بم رابطه بنشست لكن ابن اثیر در سنه ماضیه مسطور نموده است .

و نیز در این سال بروایت طبری عباس بن موسی بن عیسی بن موسی مسلمانان را حج اسلام بگذاشت و بقول ابن اثير عباس بن موسى بن محمد بن علي بن عبد الله بن عباس اقامت حج کرد و مردمان را امیر حج بود .

 و در این سال محمد بن حسن شیبانی سفر آنجهانی نمود مردی فقیه بود و با ابو حنیفه مصاحبت مینمود کنیت وی ابو عبد الله است اصلش از قریه ایست که بر باب دمشق در وسط غوطه بوده و نام آن حرستا میباشد و در کوفه ببالید و در طلب حدیث برآمد و بزرگان پیشوایان علوم را دریافت و سالها در مجلس ابی حنیفه حاضر شد و در خدمت ابی یوسف صاحب ابی حنیفه تفقه جست و کتابهای بسیار تصنیف نمود که همه نادر و مفید بودند و در فن عربیت تصانیف نافعه دارد و چنان فصاحت بیان و طلاقت لسان داشت که چون تکلم مینمود شنوندگان را گمان همی رفت که مگر قرآن بزبان وی نازل شده است و چون شافعی ببغداد در آمد محمد بن حسن در آنجا بود و در میان او و شافعی در محضر هارون الرشید مجالس و مسائل عدیده روی داد و شافعی می گفت از علم محمد بن حسن باندازه بار يك شتر حمل كردم و هارون الرشید قضاوت رقه را بدو گذاشت و از آن پس او را معزول ساخت و محمد بن حسن همواره ملازم خدمت رشید بود و در نوبت اولی که رشید بسوی ری سفر کرد محمد نیز در رکابش راه بر گرفت و در زنبوریه که نام قریه ایست از قراء ری در سال مذکور وفات نمود قریب پنجاه سال روزگار نهاد ، سمعانی گوید محمد بن حسن شیبانی و کسائی در یکروز در شهر ری بمردند و هارون الرشید میگفت فقه و عربیت را در ری بخاک در آوردم و این محمد بن حسن پسر خاله فراء لغوی نحوی مشهور است .

راقم حروف شرح حال محمد بن حسن مذکور را در ذيل مجلدات مشكوة الادب که در ترجمه و شرح ابن خلکان است مرقوم داشته است در این مقام بهمین قدر کافی است .

در تاریخ یافعی نوشته است ابو الحسن علی بن حمزه کسائی نحوی لغوی که يکتن از قراء سبعه و معلم امین پسر هارون الرشید و او را با محمد بن حسن شیبانی فقیه که مذکور شد در مجلس رشید مکالمات رویداد در این سال وفات نمود اما ازین پیش در ذیل سوانح سال یکصد و هشتاد و یکم بوفات وی اشارت شد وفات او نیز در زنبوریه بوده و ابن خلکان وفاتش را در سال یکصد و هشتاد و نهم در زنبوریه مینگارد و آن كلام رشید را که گفت فقه و عربیت را در خاک ری دفن کردیم می نگارد ممکنست محمد بن حسن نیز در آنسال فوت شده باشد اما در آن سال رشید در ری نبود و سمعانی می گوید بعضی وفات کسائی را در شهر طوس در سال یکصد و دوم یا سوم نوشته اند و در تاریخ الخمیس» مسطور است که در سال یکصد و هشتاد و نهم هجری هارون الرشيد بجانب ری سفر کرد و دو امام عظیم محمد بن حسن شیبانی صاحب ابی حنیفه که وقایع سال یکصد و نودم هجری قاضي القضاة بود و ابو الحسن علی بن حمزه کسائی نحوی که یکتن از قاریان هفتگانه است در صحبت وی بود و هر دو تن درری بمردند .

 مسعودی در مروج الذهب گوید ابو عبد الله محمد بن حسن شیبانی که با رشید به ری آمد در آنجا بمرد و رشید بواسطه خوابی که دیده بود مرگ او را بفال بد گرفت و میگوید در سال یکصد و هشتاد و نهم در زمان هارون الرشید ابوالحسن کسائی بمرد .

راقم حروف در مشكوة الادب بشرح حال او اشارت کرده است و از این پس نیز مذکور خواهد شد

و هم در این سال ابوعوف حميد بن عبد الرحمن بن حمید رواسی از دارفنا بسرای بقا تحویل داد.

و نیز در این سال سابق بن عبدالله موصلی که از جمله صالحین و آنان بود که از بیم یزدان بسیار بگریستند از این سرای پرملال بحضرت ذی الجلال سبقت گرفت بوفات این دو تن ابن اثیر در تاریخ خود اشارت کرده است.

بیان وقایع سال یکصد و نودم هجری رسول خدای صلى الله علیه و آله از مکه بمدینه

در این سال رافع بن لیث بن نصر بن سيار در ماوراء النهر بمخالفت هارون الرشيد سر بر کشید و در سمرقند بخلع رشید رایت طغیان بلند ساخت و دست بیعت از طاعتش بیرون نمود و سبب این کار این بود که یحیی بن اشعث بن یحیی طائی دختر عم خود ابوالنعمان را در دواج (۱. یعنی بستر ازدواج .) ازدواج در آورد و آن دختری زبان آور و سخنگوی بود و چنان شد که یحیی در بغداد اقامت کرد و زوجه خود را در سه رقند بجای گذاشت چون مقام يحيى در مدينة العلم بطول انجامید و بزوجه وی نیز خبر دادند که شوهرت یحیی در بغداد با کنیزکان پیوند کرده است از هر کسی التماس همی کرد که راه خلاصی برای او بجویند و کار بروی دشوار شد و از هر سوی بیچاره ماند و رافع بن لیث حکایت وی را بشنید دروی و اموال او طمع بر بست و یکی را برانگیخت تا بدو گوید هیچ راهی برای خلاصی از چنگ شوهرش نیست مگر اینکه بخداوند تعالی شرك بياورد و ازدین بیرون تازد و جمعی از عدول را برای گواهی بر شرک خودش حاضر نماید و موی خود را در حضور آنان برگشاید و از آن پس توبت و انابت نماید و به خدای و وحدانیت خدای بازگشت گیرد، این وقت برای دیگر شوهران حلال می گردد .

چون آن زن این سخن بشنید اسباب نجات خود را آماده دید و بهمان دستور رفتار نمود آنگاه رافع بن لیث او را تزویج نمود و این خبر به یحیی بن اشعث پیوست یحیی این شکایت و دادخواهی بآستان رشید کشید رشید بعلی بن عیسی بنوشت که در میان رافع و آن زن جدائی اندازد و رافع را در مورد عقاب در آورد و حد بروی جاری سازد و در زندانش مقید گرداند و او را بآنحال و آن قید در شهر سمرقند بر حماری بر نشاند و در هر کوی و برزن بگرداند تا موجب پند و عبرت مرد و زن گردد چون این فرمان بسمرقند رسید سلیمان بن حمید ازدی از حد زدن بر وی فرو گذاشت نمود لکن او را مقيداً بر حماری سوار رهسپار داشت تا گاهی که رافع آن زن را طلاق بداد و از آن پس او را در زندان سمرقند محبوس گردانید، رافع بن لیث بهر تدبیر که توانست شب هنگام از نزد حمید بن مسبح که در این وقت امیر پاسبانان سمرقند بود فرار کرد و در بلخ بعلی بن عیسی پیوست و خواهنده امان شد علی بن عیسی او را امان نداد و همیخواست گردنش را بزند پسرش علی بن عیسی در حق وی شفاعت کرد و رافع مجدداً آن زن را مطلقه ساخت و مأذون شد تا به سمرقند باز گردد

رافع بجانب سمر قند معاودت گرفت و بسلیمان بن حمید که عامل علي بن عیسی بود بتاخت و او را مقتول ساخت چون علی بن عیسی این خبر را بشنید پسرش را بدفع او بفرستاد در این حال مردمان را میل بسباع بن مسعده بجنبید و او را بر خویشتن ریاست دادند سباع چون سباع درنده بر رافع بتاخت و او را گرفت و مقید ساخت ، چون مردمان این حال سبعیت را از سباع مشاهدت کردند چون سباع بر سباع بتاختند و او را بگرفتند و در بند کشیدند و رافع بن لیث را برفعت ریاست بر آوردند و با وی بیعت کردند، و همچنان مردم ما وراء النهر در این مبایعت متابعت کردند .

و از آن طرف چون عیسی بن علی این اخبار را بدانست بدو روی کرد رافع بن لیث نیز با جماعتی با وی دچار گشت و او را هزیمت داد و علی بن عیسی چون بر این داستان و هزیمت پسرش واقف شد بگردآوری مردم جنگجوی و تهیه نبرد مشغول گردید و این وقت سال بپایان رفت ، و بقیه داستان در مقام خود مذکور می شود.

بیان حرکت هارون الرشيد بهر قله و فتح و خرابی شهر هر قله و سبب آن

در این سال هارون الرشید شهر هر قله را مفتوح و ویران ساخت و سبب این کار همان بود که در ذیل حوادث سال یکصد و هشتاد و هفتم مذکور شد که نقفور پادشاه روم در معاهدتی که بارشید نموده بود بغدر و مکیدت پرداخت لاجرم هارون الرشید در این سال لشکری بزرگ و سرایای عظیم بارض روم کشید و با یکصدوسی و پنج هزار تن مرتزقه یعنی سپاهی که در دیوان نامبردار و روزی بر بودند سوای اتباع و متطوعه وسوای آنکسان که نام ایشان در دیوان ثبت لشکریان مذکور نبود ب آن سرزمین در آمد و عبدالله بن مالك را برذى الكلاع فرود داد و داود بن عیسی ابن موسی را با هفتاد هزار تن در ممالک روم بنهب و غارت و کشتن و ویران کردن مأمور گردانید و شراحیل بن معن بن زائدة قلعة صقالبه و دبسه را بر گشود و یزید بن مخلد صفصاف وملقونیه را فتح نمود ، ملقونیه بفتح ميم ولام وقاف وو اوساكنه و نون مكسوره و یاء خفيفه - شهری است از شهرهای روم نزديك بقونيه تفسيرش مقطع الرحى است لأنه يقطع الرحى من جبلها .

و گشودن هارون الرشید هر قله را در شهر شوال این سال بود رشید مدت سی روز در کنار آن شهر بنشست و آن شهر را در بندان بداد تا بنیروی مردم رزم آزمای و قوت اقبال خلافت بر گشود و آن شهر را ویران و مردمش را اسیر ساخت و حمید ابن معيوف را بر سواحل دریای شام تا مصر امارت داد و حمید تا قبرس که جزیره ای است در بحر روم و گردا گرد آن مسافت شانزده روز راه است بناخت و شانزده هزار تن از مردم آن جزیره را اسیر گردانید و اسیران را برافقه آورد و ابو البختری قاضی متولی فروختن آنان گشت و اسقف قبرس را بدو هزار دینار فداء دادند و بردند و شخوص هارون الرشید در بلاد روم ده روز از ماه رجب بجای مانده روی داد و هارون الرشید قلنسوه از بهر خود ترتیب داد که بر آن رقم کرده بودند و غاز حاج کنایت از اینکه در حالت حج چنین فتحی نمایان و جنگی عظیم برای آورد و آن قلنسوه را میپوشید و ابوالمعالی کلابی این شعر در این باب بگفت :

فمن يطلب لقاءك أو يرده                             في الحرمين أو أقصى الشغور

ففي أرض العدو على طمي.                                 و في أرض الترفيه فوق كور

و ما حاز الشغور سواك خلق                                   من المتخلفين على الأمور

گاه در حج و گهی اقصى الثغور                               گاه در رزم و گهی بزم قصور

گاه در میدان و بر سر کرده خود                                     گاه در ایوان و در بر کرده خود (۱. یعنی زن نوجوان نازک اندام خوبروی)

گاه اندر خانه یزدان پاك                               که بفرق رومیان افکنده خاك

گاه در لبيك يزدان غفور                                گاه اندر پاسخ روم نفور

جمع این اضداد را دان ای بهی                               جمله از اقبال دین و فرهی

 و چون هارون ازین کار بپرداخت بسوی طوانه بتاخت و در آنجا لشکر گاه بساخت و چون امور آنسامان را در تحت نظم بداشت از آن زمین بکوچید و عقبة بن جعفر را از جانب خود در آنجا بگذاشت و او را فرمان داد تا در آن اراضی منزلی بنیان کند نقفور پادشاه روم چون حالت مرز و بوم و آن شدت و صولت هارونی و سپاه اسلام را بدید معتمدی را بدرگاه خلافت پناه بفرستاد و متقبل باج و خراج گردید و جزیه برخویشتن و ولی عهدش و بطارقه و سایر اهل بلدش به پنجاه هزار دینار مقرر داشت: از آنجمله جزیه خودش را چهار دینار و پسرش را که استبراق نام داشت دو دینار و از بطارقه و سرهنگانش را بهمین میزان معین ساخت .

 و نیز نقفور بتوسط دو تن از بطارقه خودش که از عظمای بطریقان و سرهنگان بودند در باب يك تن جاریه که از جمله اسیران هر قله بود مکتوبی باین صورت بدرگاه هارون الرشید بفرستاد : « لعبد الله هارون أمير المؤمنين من نقفور ملك الروم ، سلام عليك أما بعد أيتها الملك إن لى إليك حاجة لا تضرك في دينك ولا دنياك هنيئة يسيرة أن تهب لا بنى جارية من بنات اهل هر قلة كنت قد خطبتها على ابني فإن رأيت أن تسعفني بحاجتي فعلت ، والسلام عليك ورحمة الله وبركاته . .

 بعد از عرض تحیت و سلام میگوید مرا با تو حاجتی است که بدین و دنیای تو زبان ندارد و سهل و آسان است و آن اینست که دوشیزه از دختران اهل هر قله را که نامزد پسرم میباشد به من ببخشی و مرا از خود خرسند بداری و یکی از سراپرده های خود را با مقداری طیب باوی برای من بفرستی ، چون این مکتوب بهارون رسید فرمان داد تا آن جاریه را با زینت و آرایشی کامل بیاوردند و او را بر روی همان سریر که رشید بر آن مینشست در میان همان سراپرده که مخصوص برشید بود بنشاندند ، آنگاه آن جاریه سیمین عذار مه دیدار را با آن سراپرده و هر چه در آن سرا پرده از ظروف نفیسه و امتعه بدیعه بود برسول نقفور تسلیم کرد و هم از طیب و عطری که خواسته بود باضافه مقداری کثیر تمور و اخبصه یعنی نانی مخصوص و بسیاری مویز و تریاق برای او تقدیم کرد و رسولی از جانب خود نیز مأمور فرمود .

رسول رشید برفت و آن دوشیزه بدیعه و ارمغانهای نفیس را بنقفور تسلیم نمود پادشاه روم را بسی خرسندی افتاد و مقدار يك بار دراهم اسلامیه بر اسبی کمیت که مقدارش پنجاه هزار در هم میگردید بعلاوه یکصد جامه دیبا و دویست جامه بزبون یعنی دیبای نیکوی ممتاز و دوازده باز شکاری و چهار سگ شکاری و سه برذون یعنی اسب نیکو برسول رشید عطا فرمود ، و نقفور شرط وعهد نهاده بود که ذوالکلاع را که قلعه ایست از نواحی ثغور رومیه و نزدیکست بمصيصه و اصلش ذوالقلاع است و مبنی است برسه قلعه و ذوالکلاع تحریف آن است و دیگر صملة و دیگر قلعه سنان را که در بلاد روم است ویران نگردانند ، رشید نیز بروی شرط نهاده بود که هر قله را که ویران ساخته بود ملک روم تعمیر نکند تا نشان آن باقی بماند و در مرور زمان تذکره مردمان باشد و شرط دیگر اینکه نقفور سیصد هزار دینار زر سرخ بدرگاه هارون حمل کند .

یاقوت حموی در « مراصد الاطلاع » میگوید: هر قله بكسرهاء و فتح راء مهمله شهری است در بلاد روم هارون الرشید آن شهر را بر گشود و مردمش را اسیر ساخت و در جمله اسیران دختر بطریق هر قله بود پس او را در جمله اسیران در غنیمت گاه بیاوردند و صاحب رشید او را بخرید و آن زن در خدمتش مکانتی عظیم حاصل کرد و آن مرد او را با خود بجانب رقه حمل داد و درمیان بالس ورقه قلعه مشرف بر فرات برای آن ماه قلعه ای بساخت و آن قلعه را هر قله نامید و مدتی آن بنا آباد و عامر بود و از آن پس ویران شد و آثار عمارت و ابنیه عجیبه از آن بماند و آنجا نزديك صفين و از جانب غربی آنست ، معلوم میشود این دختر غیر از آن دختری است که هارون بملك روم بازپس فرستاد .

و ازین پس انشاء الله تعالی در ذیل احوال و غرائب روزگار هارون بدنباله این خبر که مسعودی در جلد اول « مروج الذهب ، مسطور داشته است اشارت میرود . ابوالفرج اصفهانی در مجلد هفدهم اغانی در ذیل احوال اشجع سلمی شاعر گوید چون ابن الجزری بر پهلوان رومی فیروز شد و این خبر برشید رسید صیحه بر کشید که آتش در مجانیق بیندازید و بدشمن بیفکنید چه این جماعت را در دفع آن چاره نیست سرهنگان در گاه کنان و نفط بر سنگ نهاده و آتشی در آن افروخته و بدیوار شهر بیفکندند و باین آسیب ناگهانی دروازه شهر را بر گشودند و امان خواستند و شاعر مگی نازل جده این شعر بگفت :

هوت هر قلة لما أن رأت عجباً                                          حوائماً ترتمى بالنفط و النار

كأن نيراننا في جنب قلعتهم                                                 مصبغات على أرسان قصار

 مد بن یزید می گوید اگر چه این کلام ضعیف است لکن در این موضع و موقع قدرش عظیم است و هارون الرشید جایزه عظیم بدو بداد و مالی اموال بر ابن جزری نثار کرد و او را سرهنگی بداد وی گفت بدون رزق و عوض می پذیرم و خواستار شد که او را از ملازمت رکاب معفو دارند و در همان سرحد که جای دارد منزل نماید پس در تمام مدت عمر خود در آن سرحد بزیست .

احمد بن علي بن ابی نعیم مروزی گوید : هارون الرشید برای نهادن غزو بخاك روم برفت و در هر قله نزول کرد و ابن جامع بروی در آمد و این شعر را بتغني بخواند :                هوت هر قلة لما أن رأت عجباً                در این حال رشید نگران ماشیه شد که در میرسد گمان کرد که دشمن میآید در حال بر نشست و با نیزه که بدست داشت شتابان شد و مردمان از دنبالش شتابنده شدند چون معلوم شد دشمن نیست برگشتند و ابن جامع برای او در این شعر تغنی و باین حال اشارت نمود : رأى في السمار هجا فيمم نحوه - الى آخرها .

اسحق موصلی گوید: چون رشید از جنگ هر قله بازگشت در پایان شهر رمضان بروی در آمد و چون عید رمضان را بنشست شعراء در آمدند اشجع پیشی گرفت و این شعر بخواند :

لازلت تنشر أعياداً و تطويها                   تمضى بها لك ايام وتثنيها

 تا آخر آن . رشید هزار دینار با وعطا کرد و گفت بعد از وی هیچ شاعری نباید برای من انشاد شعر نماید ، اشجع گفت سوگند با خدای این امری که رشید فرمود از صله که بمن داد دوست تر دارم .

بیان پاره حوادث و سوانح سال یکصد و نودم هجری نبوی صلى الله عليه وآله

در این سال مردی از نواحی عبد القیس که او را سیف بن بکر می نامیدند خروج نمود چون این حکایت در پیشگاه رشید بعرض رسید محمد بن یزید بن مزید را با جماعتی بدفع او نامدار ساخت محمد بن یزید برفت و او را در عين النوره بقتل رسانید. و هم در این سال مردم قبرس عهد بشکستند و از پیمان خود سر برتافتند سعيوف بن يحيى برايشان بتاخت و جنگ بساخت و مردمش را اسیر کرد .

 و اندرین سال عیسی بن موسی الهادي مردمان را حجة الاسلام بگذاشت

 و نیز در این سال فضل بن سهل بدست مأمون اسلام آورد و بقولی پدرش سهل بدست مهدی عباسی مسلمانی گرفت و از نخست مجوسی بود و بقولی فضل و برادرش حسن بن سهل بدست یحیی بن خالد برمکی اسلام آوردند آنگاه یحیی بن خالد فضل را برای خدمتگذاری مأمون اختیار کرد و ازین روی بود که فضل بن سهل در زمان ریاست و وزارتش رعایت حال برمکیان را چنانکه بآن اشارت رفت می نمود و آن جماعت را مدح و ثنا می گذاشت و فضل را ازین روی ذوالریاستین لقب داده اند که صاحب سيف وقلم ومقلد وزارت و سپاه سالاری بود و مذهب تشیع داشت و این فضل همان کس باشد که مأمون را اشارت نمود تا حضرت علی بن موسى الرضا صلوات الله عليهما را ولایت عهد بداد

و در این سال خالد بن يزيد بن حاتم بن قبيصة بن مهلب والی موصل بود و چنان بود که چون وارد موصل شد در دروازه شهر علمش بشکست و خالد این حال را بقال بد گرفت ابو الشيص شاعر که باوی ملازمت داشت این شعر بگفت:

ما كان منكسر اللواء الطيرة                                   تخشى و لا أمر يكون مؤبلا

لكن هذا الرمح أضعف ركنه                                       صغر الولاية فاستقل الموصلا

میگوید از شکستن این نیزه بیمی نیست و نبایست تطیر نمود و دلیل بروبال نمی باشد حوادث سال یکصد و نودم هجری لكن کوچکی این ولایت و امارت رکن این رمح را سست وضعیف ساخت و امارت موصل را اندک شمرد کنایت از اینکه تو از آن بزرگتری که به امارت موصل کفایت کنی

چنانم گمان می رود که ازین پیش اشارت رفته است که چون این شعر بعرض خليفه عهد رسید ولایتی دیگر را بر آن حکومت بر افزود تا دیگر صغیر نگردد و نیزه رایت نشکند و شاعر (۱. بجلد اول ص ۱۴۳ مراجعه فرمائید در آنجا نام شاعر ابو الشمقمق بود .) را با این سبب از والی بهره وافی رسید بالجمله می گوید چون خالد این شعر بشنید شکفته و مسرور شد و از آن اندیشه و اندوه برست .

و هم در این سال هارون الرشید غزوه تابستانی را بپای برد یعنی همان غزوه که معمول بود همه ساله در زمان تابستان مسلمانان با رومیان می سپردند و در این غزوه مأمون را در رقه بجای خود بگذاشت و امور جمهور را بکف کفایتش بر نهاد و بتمام ت آفاق آفاق و اطباق ممالك بنوشت و عمال و حكام را ازین حال مطلع گردانید وخا تم منصور را محض تيمن بدو داد و نقش خاتم چنانکه در ذیل احوالش مسطور شد د الله ثقتي آمنت به » بود .

و در این سال مردم روم بعين زر به و كنيسة السوداء بيرون تاختند و غارت کردند و مردم مصيصة برايشان هجوم آوردند و هر چه را که آنان بغنیمت برده بودند مأخوذ داشتند

حوی می گوید: عین زربى بفتح زاء معجمه وسكون راء مهمله و باء موحده والف مقصوره شهری است در سرحد از نواحی مصیصه و مصیصه شهری است از ثغور شام ما بين انطاكيه و بلاد روم و نیز نام قریه ایست از قراء دمشق نزديك بيت لهيا و در این سال ابوالمنذر بجلی اسد بن عمرو بن عامر صاحب ابی حنیفه که از مردم کوفه بود رحل اقامت بسرای آخرت کشید .

 و هم در این سال در شهر محرم الحرام يحيى بن خالد در حالتی که در رافقه بزندان جای داشت از این زندان فنا بميدان بقا رحلت نمود و این وقت هفتاد سال از روزگار آن یگانه وزیر روزگار بپایان رفته بود چون ازین پیش کما ینبغی بشرح حالش اشارت رفته است حاجت با عادت نمیرود و جسدش را در کنار فرات بخاك و در حقیقت جود وعقل وحلم وتدبير را مدفون ساختند و چون یحیی در محرم وفات کرده است سنه و فاتش سال نودو یکم خواهد بود .

و در تاریخ «الخميس» می نویسد در سال یکصد و نود و يكم هجرى يحيى بن خالد و پسرش فضل در زندان بدیگر جهان شدند .

و هم در این سال عمر بن علي بن عطاء بن مقدم المقدمي البصري از اين سرای ایرمان (۱. یعنی عاريتي) بسرای جاویدان شتافت

و نیز در این سال بروایت عبد الله بن اسعدیافعی در « مرآة الجنان ، ابو عبيده حداد بصری رخت بدیگر جهان کشید

و هم در این سال بروايت يافعي عبيدة بن حميد كوفي كه يك تن از حفاظ و قاری قرآن مجید و صاحب علم نحو وادب بود و بعد از علي بن حمزة كسائي معلم و مؤدب امین بن رشید گردید رخت بدیگر سرای کشید .

و نیز اندرین سال بروایت یافعی در تاریخ و مرآة الجنان ، ابو عبيده حداد بصری وفات کرد

 و نيز يافعي وفات حميد بن عبد الرحمن رواسی را که مذکور شد در این سال مرقوم می دارد .

ص392

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی