خورشید مشرق امام رضا علیه السلام  ( صص 92، 204 ) شماره‌ی 4260

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > بزرگواری

خلاصه

داستان آن مرد خراسانی مشهور خاص و عام می باشد؛ این داستان حکایت از آن دارد که مردی چنین گشاده دست وقتی یکی به او میگوید: «مرا به اندازه مردانگی خویش عطا ده. در پاسخ می فرماید: این در توانم نیست.»، آنگاه که او می گوید: «مرا به اندازه مردانگی خودم عطاده میفرماید: «این شدنی است.

متن

او هرگز از برآوردن نیاز دیگران روی بر نتافت و چونان که شیوه این خاندان و سرشت امامان است گشاده دستی و بزرگواری را به غایت می رساند. و البته از آن پرهیز داشت که در برابر دادن چیزی به دیگران و برآوردن کاری برای آنان کرامت انسانی را از ایشان بستاند. داستان آن مرد خراسانی مشهور خاص و عام می باشد؛ این داستان حکایت از آن دارد که مردی چنین گشاده دست وقتی یکی به او میگوید: «مرا به اندازه مردانگی خویش عطا ده. در پاسخ می فرماید: این در توانم نیست.»، آنگاه که او می گوید: «مرا به اندازه مردانگی خودم عطاده میفرماید: «این شدنی است. 

همین امام است که چون تمام دارایی خود را در روز عرفه با تهیدستان قسمت میکند و کسی می گوید: «چه زبان بزرگی کردی در پاسخ میفرماید: «این زبان نیست، بلکه سود است. آنچه را به وسیله اش پاداش و بزرگواری فراهم آورده ای زبان مدان.» امام با آن همه گشاده دستی که به جای خود روا می داشت هرگز این صفت شایسته را برابر اسراف و تبذیر و ریخت و پاش نمیداند و از کوچک ترین کوتاهی در این باره نمی گذرد، چونان که به گفته خادم آن حضرت یاسر، روزی که غلامان میوه خورده و نیمخورده آنها را دور ریخته بودند بر آشفته به آنان می فرماید: «سبحان الله! اگر از آن بی نیازید، کسانی هستند که به آن نیاز دارند؛ آن را به کسی بدهید که نیازمند است.»

این شخصیت متعادل است که از سویی در برخورد با فروتران فروتنی میکند و چون تنها می شود فارغ از کارهای رسمی و دولتی اطرافیان خود از کوچک و بزرگ را گرد می آورد؛ با آنان سخن میگوید همدم میشود و حشمت از خویش فرو می نهد تا با او همدم شوند و از سویی در برابر آنکه خود را در ظاهر پرشکوه خلافت آراسته است سربلند و سرافراز می ایستد و چون از او میشنود که دوست دارد جامه خلافت را بر تن او کند در پاسخ می فرماید: اگر خلافت از آن توست تو را حق آن نیست جامه ای را که خدا بر تنت کرده است بر تن دیگران کنی و اگر خلافت از تو نیست روا نیست آنچه را از تو نباشد به من دهی.»

امام در برابر او موضع خویش در برخورد با خویشتن و دنیا را چنین ترسیم می کند به بندگی خدا افتخار میکنم... با بی رغبتی به دنیا، رهایی از شر، دنیا را می جویم... با دامن در کشیدن از حرامها نایل آمدن به سودهای حقیقی را امیدوارم ... و با فروتنی در این سرا بلندی نزد خداوند را خواهانم.

صص 92

در زیارت جامعه کبیره در مورد این خاندان میخوانیم ..... عادتكم الاحسان و سجيئكم الکرم احسان و کرم همانند دیگر مکارم اخلاقی سجیه و عادت این خانواده بزرگوار بود. 

در احوالات امام هشتم در کافی کلینی آمده که به سند آن از (یسع بن حمزه) روایت کرده که گوید: در محضر حضرت رضا (ع) نشسته بودم و جمع بسیاری از مردم نزد آن حضرت آمده و از حلال و حرام از آن بزرگوار سؤال می کردند. در این وقت مردی گندمگون و بلند قامت بیامد و سلام کرد و گفت: «من مردی از دوستداران شما و پدران و اجداد شما هستم که از سفر حج باز می گردم و پولم گم شده و چیزی ندارم که به شهر و دیار خود بروم اگر بتوانید مبلغی به من بدهید تا به شهر خود برسم پس از رسیدن آن را از طرف شما صدقه خواهم داد چون خود مستحق صدقه نیستم » امام (ع) به او فرمود: بنشین خدایت رحمت کند. » و رو به مردم کرده و به دنباله گفت و گوی خود با آنها ادامه داد تا وقتی که یکی یکی رفتند و جز من و سلیمان جعفری و خیثمه و آن مرد کسی نماند. 

آنگاه امام رضا (ع) از ما اجازه گرفته و برخاست و به اندرون خانه رفت و پس از ساعتی پشت در اتاق آمد و دست خود را از بالای در بیرون آورده، فرمود: «مرد خراسانی کجاست؟» آن مرد برخاست و عرض کرد: من اینجایم!» فرمود: «این دویست دینار را بگیر و در خرج راه خود مصرف کن و صدقه هم نده و از اینجا برو که من تو را نبینم و تو هم مرا نبینی؟» پس از این جریان بیرون آمد.

سلیمان جعفری عرض کرد: قربانت گردم شما احسان و کرم کردی پس چرا روی خود را از این مرد پوشاندی؟» فرمود: از ترس آنکه خواری سؤال را به خاطر قضای حاجتش - در چهره او مشاهد نکنم مگر نشنیده ای که رسول خدا (ص) می فرماید: کسی که کار نیک را پنهان دارد با هفتاد حج معادل است، و کسی که کار بدی را آشکار سازد خوار و زبون گردد و گناه در پنهانی مستحق آمرزش است! »» حسن بن علی و شاء گوید: «امام هشتم (ع) فرمودند: رسول خدا (ص) در روز قیامت به دامان خداوند چنگ می زند ما نیز به دامان پیامبرمان و شیعیان ما نیز چنگ به دامان ما می زنند.» سپس فرمود: «دامان» به معنی دین است.»
صص 204 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی