رفق و مدارا با بدهکار
عَنِ الرِّضَا لا أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ هَذِهِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ ، (۳) ۳ - وان كان ذو عُسْرَةٍ فَنَظَرَة إلى ميسرة» . (سوره بقره ٫ آيه ۲۳۰) لَهَا حَدُّ يُعْرَفُ إِذَا صَارَ هذَا الْمُعْسِرُ لا بُدَّ لَهُ مِنْ أَنْ يُنْتَظَرَ، وَقَدْ أَخَذَ مَالَ هَذَا الرَّجُلُ وَ انْفَقَهُ عَلَى عِبَالِهِ ، وَ لَيْسَ لَهُ غَلَّةٌ يَنْتَظِرُ إِدْرَاكَهَا وَلَا دَيْنَ يَنْتَظِرُ مَحَلَّهُ ، وَلا مَالٌ غَائِبٌ يَنْتَظِرُ قَدومَهُ ؟ قَالَ : نَعَمْ يُنْتَظَرُ بِقَدْرِ مَا يَنْتَهَى خَبَرَهُ إِلَى الْإِمَامِ فَيَقْضِي عَنْهُ مَا عَلَيْهِ مِنَ الدَّيْنِ مِنْ سَهْمِ الْغَارِمِينَ إِذَا كَانَ أَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ فَإِنْ كَانَ انْفَقَهُ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ فَلَا شَيْءَ لَهُ عَلَى الْإِمَامِ (۴) - تفسیر صافی طبع قدیم ، ص ۷۴ - وسائل الشيعه ، جلد ۱۳ ، ص ۹۲ - ۹۱ )
از امام رضا درباره مهلتی که خدای عزوجل در قرآن کریم ذکر فرموده، سؤال شد که حدود و اندازه آن مهلت چیست که وقتی تنگدست مال شخصی را گرفته و خرج عائله خود کرده نه زراعت و مستغلی دارد که انتظار برداشت آن را کشد و نه طلبی از کسی دارد که منتظر فرارسیدن مدت آن باشد و نه مال غائبی دارد که چشم به راه آن باشد؟ حضرت فرمودند: آری آن اندازه انتظار کشند و مهلت دهند که خبرش به زمامدار و حاکم برسد که او وام آن تنگدست را از سهم بدهکاران بپردازد در صورتی که آن را در طاعت خدا خرج کرده باشد و اگر در راه معصیت صرف کرده چیزی بر عهده زمامدار نیست.
عن احمد بن عبيدالله عن الغفاري قال : كان لرجل من آل ابي رافع مولی رسول الله ﷺ يقال له فلان على حق فتقاضاني و الح على، فلما رأيت ذلك صليت الصبح في مسجد رسول الله ﷺ ثُمَّ تَوَجَّهْتُ نَحْوَ الرَّضا الله وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ بِالْعَرِيضِ. فَلَمَّا قَرَّبَتْ مِنْ بَابِهِ إِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ عَلَى حِمارٍ وَ عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ رِدَاءٌ ، فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ اسْتَحْيَيْتُ مِنْهُ ، فَلَمَّا لَحِقَنِي وَقَفَ وَ نَظَرَ إِلَى فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَكَانَ شَهْرُ رَمَضَانَ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ لَمَوْلاكَ فُلانَ عَلَى حَقًّاً، وَقَدْ وَ اللَّهِ شَهَرَنِي وَأَنَا وَاللَّهِ أَظُنُّ فِي نَفْسِي إِنَّهُ يَأْمُرُهُ بِالْكَفَّ عَنِّى وَ وَاللهِ مَا قُلْتُ لَهُ : كَمْ لَهُ عَلَيَّ وَلَا سَمَّيْتُ لَهُ شَيْئًا، فَأَمَرَنِي بِالْجُلُوسِ إِلَى رُجُوعِهِ فَلَمْ أَزَلْ حَتَّى صَلَّيْتُ الْمَغْرِبَ وَأَنَا صَائِمٌ. فَضَاقَ صَدْرِي وَ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَرِفَ، فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ عَلَى وَ حَوْلُهُ النَّاسِ وَقَدْ قَعَدَ لَهُ السُّؤالُ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ عَلَيْهِمْ، فَمَضَى وَ قَدْ دَخَلَ بَيْتَهُ ثُمَّ خَرَجَ وَ دَعَانِي، فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ مَعَهُ فَجَلَسَ وَ جَلَسْتُ مَعَهُ ، فجَعَلتَ أَحَدِّثُهُ عَنِ ابْنِ الْمُسَيِّبِ وَكَانَ كَثيراً ما أُحَدِّثُهُ عَنْهُ فَلَمَّا فَرَغَتْ قَالَ : مَا أَظُنُّكَ أَفْطَرْتُ بَعْدُ؟ فَقُلْتُ : لَا ، فَدَعَى لِي بِطَعَامِ فَوَضَعَ بَيْنَ يَدَيَّ وَ أَمَرَ الْغُلامَ أَنْ يَأْكُلَ مَعِي، فَأَصَبْتُ أَنَا وَالْغُلَامِ مِنَ الطَّعَامِ، فَلَمَّا فَرَغْنَا قَالَ : ارْفَعِ الْوِسَادَةِ وَخُذْ مَا تَحْتَهَا، فَرَفَعْتُها فَإِذا دنانير فَأَخَذْتُهَا وَوَضَعْتُهَا فِي كُلِّي وَ أَمَرَ أَرْبَعَةَ مِنْ عَبِيدِهِ أَنْ يَكُونُوا مَعِيَ حَتَّى يُبَلِّغُونِي مَنْزِلِي، فَقُلْتُ : جُعِلَتْ فِدَاكَ إِنَّ طائف ابن المسيب يَقْعُدُ وَأكْرِهُ أَنْ يَلْقاني و معى عبيدك؟ فقال: اصبت اصاب الله بك الرشاد، و أَمَرَهُمْ أَنْ يَنْصَرِفُوا إِذَا رَدَدْتُمْ، فلما قربت من منزلی و آنست رددتم، و صرت الى منزلی و دعوت السراج، و نظرت الى الدنانير فاذا هي ثمانیه و اربعون دنیا را وكان حق الرجل على ثمانية و عشرون دينارا، وكان فيها دينار يلوح ، فاعجبني حسنه فاخذته و قربته من السراج فاذا عليه نقش واضح ، حق الرجل عليك ثمانية و عشرون دينارا، و مابقى فهو لك، ولا و الله ما كنت عرفت ما له عَلَى عَلَى التَّحْدِيدِ.(1) - ارشاد مفید»، جلد ۲، باب ۲۱ ، حدیث ۳ )
«غفاری» گوید: مردی از خاندان ابو رافع که از آزاد شدگان رسول خدانه به شمار می رفت از من طلبی داشت و در مطالبه حق خود پافشاری زیادی میکرد و من توانایی پرداخت آن را نداشتم همین که این گونه سخت گیری را از او مشاهده نمودم وارد مسجد پیغمبر خدا شدم و پس از اینکه نماز صبح را خواندم متوجه منزل حضرت علی بن موسى الرضا که در عریض (۱) - عریض : روستایی بوده است در یک فرسنگی مدینه که از املاک حضرت امام صادق به شمار می رفته است. )بود گردیدم هنگامی که به در خانه آن حضرت رسیدم دیدم آن بزرگوار در حالی که بر حماری سوار بود و پیراهن و ردایی به تن داشت از خانه بیرون آمده است چون نظر من بر آن حضرت افتاد خجالت کشیدم که حاجت خود را اظهار کنم همین که حضرت رضا الله به من رسید ایستاد و توجهی به من نمود. من بر آن حضرت سلام کردم و ماه رمضان بود و گفتم جانم به فدایت! فلان شخص که غلام شما خانواده به شمار میرود از من طلبی دارد و به خدا سوگند مرا رسوا کرده. راوی گوید: من با خود گفتم امام رضا به آن شخص خواهد فرمود که درباره این قرض با من مدارا نماید. به خدا سوگند که من به آن حضرت نگفتم وی چه چیز و چه مبلغ از من طلبکار است. حضرت امام رضا به من فرمود در اینجا بنشین تا من برگردم. من همچنان در آنجا ماندم تا نماز مغرب را به جای آوردم و (چون) روزه بودم حوصله ام تنگ شد و خواستم بازگردم که دیدم آن حضرت پیدا شد و مردم گرد او را گرفته اند و جمعی از فقرا و بینوایان سر راه او نشسته بودند و آن جناب به هر یک از آن بیچارگان صدقه ای عطا فرمود و از نزد آنان عبور کرد تا وارد خانه گردید، موقعی که از خانه بیرون آمد مرا خواست. وقتی من به حضور آن حضرت رفتم نشست و به من نیز اجازه جلوس داد من پس از نشستن راجع به ابن مسیب امیر مدینه گفتگو کردم زیرا که غالباً در حضور آن جناب از وی سخن به میان می آوردم.
هنگامی که از سخن فارغ شدم آن بزرگوار به من فرمود گمان نمی کنم افطار کرده باشی؟
عرض کردم: نه .
فرمود: برای من غذا آوردند و نزدم نهادند آنگاه به غلامی دستور داد تا با من هم خوراک شود. پس من و غلام از آن طعام خوردیم همین که از خوراک فارغ شدیم حضرت به من فرمود: تشک را آرام بلند کن و هرچه در زیر آن است بردار من تشک را بلند کرده مقداری دینار در زیر آن دیدم آنها را برداشته و در کیسه خود نهادم. پس از این جریان بود که آن بزرگوار دستور داد تا چهار نفر از غلامانش مرا به منزلم برسانند. گفتم فدایت شوم شبگردان و پاسبانان این مسيّب (حاكم مدينه سر راه هستند و در کوی و برزنها میگردند و من صلاح نمیدانم که آنان مرا با غلامان شما ببینند. حضرت فرمود: درست گفتی خدا تو را به راه راست راهنمایی کند. آنگاه به آن غلامان دستور داد همراه من باشند تا هر کجا که من گفتم برگردند. چون نزدیک منزلم رسیدم و دلم آرام شد. آنها را برگردانده و به خانه خود رفتم. همین که وارد منزل خویش شدم چراغ خواستم و مبالغ را شماره کردم دیدم مبلغ چهل و هشت دینار زر سرخ بود و طلب آن مرد از من مبلغ بیست و هشت دینار بود در میان آن دینارها دیناری بود که از بین آنها درخشنده تر بود چون آن را نزدیک چراغ بردم دیدم به خط روشن و خوانا روی آن
نوشته شده
طلب آن مرد بیست و هشت اشرفی است و مابقی از خودت میباشد. در صورتی که به خدا سوگند، من اندازه طلب آن شخص را به عرض آن حضرت نرسانده بودم!!!
235
۲۰ - مدارا و نرمش در رفتار
كُن خَيْراً لا شَرَّ مَعَهُ ، كُنْ وَرَقاً لا شَوْكَ مَعَهُ ، وَ لا تَكُنْ شَوْكاً لا وَرَقَ مَعَهُ ، وَ شَراً لَا خَيْرَ مَعَهُ(1) ۱ و 2 - بحار الانوار، جلد ۷۴، ص ۴۰۹ - وسائل الشيعه ، جلد ۱۱، ص ۵۲۸ )
خير خالص باش بدون شر برگی باش بدون خار خاری نباش منهای برگ و شری نباش منهای خیر
اصْطَنِعِ الْمَعْرُوفَ إِلَى مَنْ هُوَ أَهْلُهُ وَ إِلَى مَنْ لَيْسَ أَهْلُهُ ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ هُوَ أَهْلُهُ فَكُنْ أَنتَ مِنْ اهله.(2)۱ و 2 - بحار الانوار، جلد ۷۴، ص ۴۰۹ - وسائل الشيعه ، جلد ۱۱، ص ۵۲۸)
نیکی کن نسبت به کسانی که اهل نیکی هستند و همچنین نسبت به کسانی که اهل
نیکی نیستند زیرا اگر آنها اهل نیکی نیستند تو از اهل نیکی باش
الإمام الرضاء : دَخَلْتُ مَعَ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَانِ عَلَى الرِّضَاء فَشَكَى إِلَيْهِ مَا يَلْقَى مِنْ أَصْحَابِهِ مِنَ الْوَقِيعَةِ ، فَقَالَ الرَّضَاعَ : دَارِهِمْ فَإِنَّ عُقُولَهُمْ لَا تَبْلُغْ.(2) - رجال کشی» ، ص ۴۴۸ )
راوی حدیث گوید با یونس بن عبد الرحمان نزد امام رضا رفتیم. یونس از بدگویی یارانش پشت سر یکدیگر شکایت کرد. امام رضا فرمود با آنها مدارا کن که عقلشان نمی رسد.
268