مذکور شده است استدلال ملائکه را از دیدار عرش بخالق عرش چه نام گذاریم ؟ زیرا که علم چیزی مرئی و محسوس نیست تا بنگرند و بآن اینگونه استدلال نمایند .
وانگهی در پاره ای اخبار وارد است که خدای تعالی کرسی را در عرش نهاد و ملائکه آسمانها بجمله با هزاران اضافه قوتها از حملش عاجز ماندند ، و نیز عرش دارای سیصد و شصت هزار پایه ها ان الله تعالى خلق العرش أرباعاً» و از این پیش احاديث كثيره و بیانات مختلفه در باب عرش وکرسی مسطور شده است و معانی متعدده برای عرش مذکور گردیده است تا بدانجا که حضرت صادق میفرماید : دوهما جميعاً عينان وهما في الغيب مقرونان .
و فرمود: کرسی باب ظاهر و عرش باب باطن است، و بروایتی خدای عز وجل عرش را ارباعاً بیافرید و قبل از آفریدن عرش جز سه چیز که آن هواء وقلم و نور است خلق نفرموده بود.
بالجمله میفرماید : پس از آن خداوند تعالی عرش را نقل کرده بالای آسمانهای هفتگانه قرار داد و آسمانها و زمینها را در شش روز بیافرید در حالتیکه خداوند بر عرش خود مستولی بود. با اینکه خداوند قدرت داشت که این جمله را در يك چشم بر هم زدني بيافريند لکن خدای عزوجل در شش روز بیافرید تا برای ملائکه ظاهر سازد که در این تدریج خلقت و آفریدن چیزی را پس آفریدن چیزی دیگر که ملائکه بنگرند و بدانند و هم استدلال نمایند بحادث بودن آنچه را که خدای تعالی مرة بعد مرة و پس از یکدیگر بیافریده است واحداث فرموده است .
یعنی چون تازه بتازه ظاهر میشد و ملائکه میدیدند چیزی را که پیش از آن نمی دیدند ، ثابت و مبرهن شد که این اشیاء حادث هستند و قدیم نیستند و محتاج بمحدثى قدیم باشند، و خداوند عرش را از آن جهت نیا فرید که ذات کبر پایش را بآفرینش عرش حاجتی باشد. چه آن ذات بی نیاز از عرش و از آنچه بیافریده است بتمامت بی نیاز است .
یعنی چون غنی بذات است حاجتی بماسوی ندارد و اگر خلقتی میفرماید محض لطف وتفضل و رحمت است خدای تعالی را نمیتوان بصفات کونیت بر عرش موصوف داشت یعنی اگر پاره ای به اغراض با اغماض یا عدم فهم و ادراك بآيه شريفه د ان الله استوى على العرش ، استدلال نمایند و چنان پندارند که خدای مستقر بر عرش است بخطا رفته اند زیرا که خداوند تعالی جسم نیست و از آن برتر و منزه تر است ببلندتری بزرگ و بسیار که موصوف بصفتی گردد که در خور مخلوق او است یعنی واجب را نمیتوان بصفاتیکه شایسته ممکن است متصف ساخت .
و اما قول خداوند تعالی که فرمود « لیبلوکم ایکم احسن عملا ، همانا خدای عز وجل مخلوق خود را بیافرید تا ایشان را بتکلف طاعت عبادت خود بیازماید نه بر سبیل امتحان و تجربه چه خدای تعالی همیشه بهر چیز عالم بود یعنی بر نفوس و ضمایر و بواطن و سرشت تمام آفریدگان عالم است و میداند مطیع و عابد و عاصی و مشرك كيست. مأمون چون این بیانات امامت سمات را بشنید عرض کرد فرجت عنی یا ابا الحسن فرج الله عنك مرا از اندیشه و تردید خود بیرون آوردی ای ابوالحسن خداوند از تو برگشاید و تر افرج بخشد .
در عیون اخبار بعد از سؤال مذکور مسطور است که مأمون عرض کردیا ابن رسول الله چيست معني قول خداوند تعالى و لو شاء ربك لا من من في الأرض كلهم جميعاً افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و اگر خدای خواستی هر آینه ایمان می آوردندی تمامت کسانیکه در صفحه زمین هستند آیا تو مردمان را مکروه میداری تا مؤمن شوند یعنی از روی کراهت ایمان بیاورند و نباشد برای نفسی که ایمان آورد مگر بفرمان خدا . امام رضا در جواب فرمود حدثنی ابی موسی بن جعفر حدیث کرد مرا پدرم موسی بن جعفر ابن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب فرمود: «ان المسلمين قالو الرسول الله الله لو اكرهت يا رسول الله من قدرت عليه من الناس على الاسلام لكثر عددنا وقوينا على عدونا فقال رسول الله صلى الله عليه والله ما كنت لا لفى الله ببدعة لم يحدث الى فيها شيئاً وما انا من المتكلفين فأنزل الله تعالى عليه يا محمد و لو شاء ربك لا من من في الأرض كلهم جميعاً على سبيل الالجاء و الاضطرار في الدنيا كما يؤمنون عند المعاينة ورؤية البأس في الآخرة ولو فعلت ذلك بهم لم يستحقوا منى ثواباً ولا مدحاً لكني اريد منهم ان يؤمنوا مختارين غير مضطرين ليستحقوا منى الزلفى و الكرامة ودوام الخلود في جنة الخلد افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين .
و اما قوله تعالى ، و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله فليس ذلك على سبيل تحريم الايمان عليها ولكن على معنى انها ما كانت لتؤمن الا باذن الله واذنه امره لها بالايمان ما كانت مكلفة متعبدة و الجأه اياها الى الايمان عند زوال التكليف و التعبد عنها : همانا مسلمانان دل حضرت رسول خداي عرض کردند : یا رسول الله اگر بر آن جماعت که دست قدرت تو دراز است از روی اکراه ایشان را امر بمسلمان شدن فرمائی باری جمعیت ما مسلمانان بسیار می شود و بر دشمنان خود نیرومند می شویم فرمود من در حکم خدای احداث بدعت نمی کنم و خدای را با این حال که بدعتی نهاده باشم ملاقات نخواهم کرد تا کنون در این امر حدیثی و امری نازل نشده است و من نه آن کس باشم که از روی جبر تکلیفی بر کسی فرود آورم پس خداوند تعالی این آیه شریفه را نازل ساخت که ای پیغمبر اگر پروردگار تو میخواست و مشیتش بر آن قرار گرفته بود هر آینه تمامت مردمانی که بر روی زمین بودند بر سبيل الجاء واضطر ار ایمان میآوردند در این دار دنیا چنانچه در آنجهان چون نگران عدالت الهی و آن عقوبتها میشوند ایمان میآورند لکن اگر با مردمان چنین کنم و ایشان را از روی کراهت خاطر به مسلمانی بدارم و از راه اضطرار و الجاء ایمان بیاورند در حضرت من مستحق مدح و ثواب نمی شدند اما میخواهم در حال اختیار و میل قلب بدون شائبه اكراه واضطرار ایمان بیاورند تا در پیشگاه من مستحق تقرب و کرامت کردند و از روی سزاواری در بهشت مؤبد مخلد گردند آیا تو اکراه میکنی مردمان را که ایمان بیاورند .
و اما قول خدای تعالی که می فرماید هیچ نفسی را نمیرسد که ایمان بیاورد مگر به اذن خدای نه آن است که مراد حرام ساختن ایمان باشد بر آن نفس بدون اذن خدا بلکه مراد این است که نفس ایمان نیاورد مگر باذن خدا و اذن خدا امر خدا است نفس را به ایمان آوردن مادامی که مکلف باشد و قبول کند عبادت پروردگار را و ملجأ و مضطر گردانیدن او را به سوی ایمان هنگامی است که تکلیف و تعبد از وي زائل شود یعنی در صورتی که تکلیف نباشد از روی اضطرار ایمان جایز است و تکلیف بالضروره موجود است پس اضطراری در این مقام نیست .
مأمون عرض کرد غم مرا بر گرفتی ای ابوالحسن خداوند اندوهت را گشایش دهد اکنون مرا از این قول خدای تعالی خبر بده : «الذين كانت اعينهم في غطاء عن ذكرى وكانوا لا يستطيعون سمعاً ، آن کسانی که چشمهای ایشان در پوشش و پرده از یاد من میباشد و استطاعت شنیدن ندارند. امام رضا الله فرمود د ان غطاء العين لا يمنع من الذكر والذكر لا يرى بالعين ولكن الله تعالى شبه الكافرين بولاية علي بن ابيطالب الا بالعميان لانهم كانوا يستثقلون قول النبي الله فيه فلا يستطيعون له سمعاً ، پوشیدن چشم مانع از نفهمیدن ذکر نیست زیرا که ذکر با چشم دیده نمی شود لکن ذکر و گفتگو را میشنوند اما حق تعالی تشبیه فرموده است کسانی را که بکفر پیوستند در ولایت علی الله و انکار نمودند ولایت آنحضرت را بمردم کور و نابینا زیرا که آنکس که کور است نمیبیند چیزی را تا برود و بفهمد و چون قول پیغمبر در حق علیه بر ایشان گران بود استطاعت و تواناتی شنیدن آنرا نداشتند مأمون عرض کرد گشایش دادی اندوه مرا خدای اندوه ترا بر گشاید.
نیز از صاحب کشف الغمه مرقوم است که میگوید « فقير الى الله تعالى علي بن عیسی آثابه الله که در سال شش صد و هفتاد و هفتم هجری خط مبارک امام رضا را در جواب مکتوبی که مأمون بحضرتش معروض داشته بود زیارت کردم :
بسم الله الرحمن الرحيم وصل كتاب امير المؤمنين اطال الله بقائه يذكر ما ثبت من الروايات ورسم ان اكتب له ما صح عندى من حال هذه الشعرة الواحدة والخشبة التي لرحا المد لفاطمة بنت محمد رسول الله صلى الله عليها و علي ابيها و زوجها و بنيها فهذه الشعرة الواحدة شعرة من شعر رسول الله صلى الله عليه و آله لا شبهة ولا شك وهذه الخشبة المذكورة الفاطمة الالالالا لاريب ولا شبهة و انا قد تفحصت و تحديت و كتبت اليك فاقبل قولى فقد ا عظم الله لك في هذا الفحص اجراً عظيما و بالله التوفيق وكتب علي بن موسى بن جعفر الام وعلى سنة احدى و مأتين من هجرة صاحب التنزيل صلى الله عليه وآله .
نامه امير المؤمنین که خداوندش بطول بقاء برخوردار فرماید واصل شد در آن مکتوب از روایات ثابته یاد کرده و نیز خواستار شده بود که آنچه نزد من مقرون بصحت باشد از حال این یکموی و این چوبی که دست آس فاطمه دختر محمد رسول خداى صلى الله عليها و على ابيها وزوجها وبنيها است برای او بنویسم همانا این موی به تنهایی از مویهای مبارك رسول خدای اه است هیچ شکی و شبهتی در آن نمیرود و این خشبة مذکوره از فاطمه الله است در آن نیز شبهت و ریبی نیست و من در این امر شرایط تفحص و تجسس را بجای آورده ام و اينك بنویسم پس آنچه نوشته ام بپذیر که خداوندت برای این فحص و پژوهش اجری عظیم میرساند و توفیق بخداوند است و علی بن موسی بن جعفر که سلام برایشان و بر من باد در سال دویست و یکم هجری نبوی بر نگاشت .
در مدينة المعاجز از عيسى موسى العماني مروي است که امام رضا بر مأمون در آمد و در وجود حالت همی مشاهدت نمود و فرمود در تو همی می بینم مأمون عرض کرد آری اینک بر در مردی بدوی است و هفت موی بمن فرستاده است و چنان میداند که این مویها از ریش مبارك رسول خداى له است و طلب جایزه مینماند اگر سخن بر استی گذارد و من جایزه بسیار ندهم از حسب خویش کاسته ام و اگر دروغ گفته باشد و من او را جایزه بخشم همانا مرا دستخوش سخریه کرده است و اينك نمی دانم باوی چه کار کنم ؟
امام رضا الله فرمود آنموی را نزد من بیاور چون حاضر شد و بدید بیوئید و فرمود این چهار موی از ریش مبارك رسول خداى الله است و باقی مویها از محاسن مبارکش نیست مأمون عرض کرد این سخن از چه گوئی فرمود علی بالنار و الشعر آتش و مویها را بیاورید پس آن مویها را در آن آتش بیفکند سه دانه موی بسوخت و آن چهار تار موی دیگر که آنحضرت از نخست جدا کرده بود نسوخت و نار را باری در آن نبود این وقت مأمون فرمان داد تاعرب بدوی را حاضر کنندپس او را در حضورش حاضر ساختند مأمون امر کرد تا گردنش را بزنند بدوی گفت گناه من چیست مأمون گفت در باب موی بصداقت سخن کن گفت چهار تا ازین مویها از لحيه مبارك رسول خدا و سه دانه اش از موی ریش خود من است این هنگام حسد امام رضا در دل مأمون جای گیر شد .
و هم در بحار الانوار و مناقب ابن شهر آشوب و مدينة المعاجز مسطور است که مردی از فرزندان انصار را حقه ای از نقره که بر آن قفل برزده بودند بیاوردند و گفت هیچکس مانند این برای تو تقدیم تحفه نکرده است پس آن حقه را باز کردند و هفت موی از آن بیرون آورده گفت این موبها از موی پیغمبر الله است پس امام رضا چهار طاقه از آن مو بها را جدا کرده فرمود این موی پیغمبر است آن مرد در ظاهر قبول کرد لکن بر حسب باطن پذیرفتار نبود و از آن پس امام رضا الله او را از شبهه بیرون آورد باینکه آن سه موی مرد را بر آتش نهاد و جمله بسوخت بعد از آن چهار تار را در آتش گذاشت مانند طلای خالص شد .
در بحار الانوار و بعضی کتب اخبار مسطور است که مأمون در حضرت رضا لالا عرض کرد اي ابو الحسن با من خبرده از جدت علي بن ابيطالب الله بچه جهت قسیم بهشت و دوزخ است فرمود ای امیر المؤمنین آیا روایت نمی کنی از پدرت از پدرانش از عبد الله بن عباس که گفت از رسول خدای را شنیدم میفرمود : «حب علی ایمان و بغضه کفر، دوستی علی ایمان است و دشمنی او کفر است ؟
مأمون عرض کرد آری روایت داریم امام رضا الله فرمود « فقسم الجنة و النار، چون دوستی علی له ایمان و دشمنی او کفر باشد جنت را بدوستان خود که مؤمن هستند قسمت میدهد و آتش را در قسمت دشمنان خود که در شمار کفارند میگذارد و چون امام رضا الله فرمود مأمون عرض کرد خداوند تعالی بعد از تو ای ابوالحسن مرا زنده نگذارد گواهی میدهم که توئی وارث علم رسول خدای الله
در سوم عقد الفرید مسطور است که مأمون بحضرت امام رضا له عرض کرد برچه استمساك امر خلافت را ادعا میکنید؟ فرمود بسبب قرابت علی و فاطمه برسول خدای له مأمون گفت اگر غیر از قرابت سببی دیگر ندارد همانا رسول خدا از اهل بیت خود کسانی را بر جای بگذاشت که از علی با کسیکه در تمدد و رشته نسب اوست برسول خدای نزدیکتر میباشد و اگر بقرابت فاطمه برسول خداي الله راه میگیری همانا این امر بعد از فاطمه برای حسن و حسین است و حق ایشان را علی از ایشان ربوده است در حالتیکه هر دو زنده و صحیح بوده اند و بر آنچه او را در آن حقی نبوده است مستولی شده است میگوید امام رضا جوابی برای مأمون نیافت .
راقم حروف گوید از جهل و غباوتی که از عدم سعادت و کمال شقاوت بعضي پدید میشود نهایت استعجاب حاصل میشود زیرا که منصب ولایت و امامت در زمره مواریث نبود که حق شخص وارث موروثی شمرده آید بلکه بزرگترین مراتب و مقامات عالیه سامیه ایست که خدای تعالی در روز ازل بهر کسی شایسته داند تفویض فرموده است چنانکه در ذیل این بحث اداله عديده كراراً نقلا وعقلا بشروح كثيره مستدلا ومبرهناً مسطور شده است .
اگر چنین است که مأمون گفته است این ایراد بر خلفاي سابقین وارد است که با اینکه این مناسبت قرابت و ابوت و بنوت هم در کار نبوده متصدی شده اند و امير المؤمنين على الله خليفة الله وخليفة الرسول است و سکوت امام رضا یا از جهت تقیه بوده است یا برای اینکه از کثرت وضوح وعلم و بصیرت خود مأمون حاجت بجواب نبوده است .
و هم در بحار از عمرو بن مسعده مروی است که مأمون مرا بخدمت على رضا فرستاد تا در خدمت آنحضرت از مکتوبی که مدح و ستایش آنحضرت نوشته بعرض رسانم چون آن تفصیل را معروض داشتم امام سر مبارك بزير افكند و فرمود : «یا عمروان من اخذ برسول الله الله الحقيق ان يعطى به» اي عمر و هر کسی بسبب انتساب برسول خدای الله اخذ خلافت مینماید البته شایسته است که در حق اهل بیت آنحضرت اکرام بورزد و ازین پیش این حدیث بصورت دیگر و معنی دیگر سبقت نگارش گرفت و از حضرت سجاد نیز بدین مضمون حدیثی مذکور شد .
بیان پاره ای اخبار متفرقه که در مرواز مأمون و حضرت رضا (ع) مأثور است
در عیون اخبار و بعضی کتب آثار از ابو عبدون از پدرش مسطور است که گفت چون زید بن موسی بن جعفر الاسلام را بسوی مأمون حمل کردند و این زید در بصره خروج کرده و خانهای بنی عباس را سوخته بود مأمون جرم و جریرت او را محض پاس حرمت و حشمت برادرش امام رضا سلام الله عليه ببخشید و با نحضرت عرض کرد یا ابا الحسن اگر برادرت زيد النار خروج نمود و کرد آنچه را که کرد هر آینه قبل از او زید بن علی یعنی زید بن علی بن الحسین که زید شهید عليه الرحمه است خروج نمود و اگر بملاحظه شأن و منزلتی است که تور است نسبت بمن هر آینه وی را میکشتم چه این کاری که زید نمود كارى كوچك نبود .
امام رضا فرمود: «ای امیر المؤمنين لا نفس اخى زيداً الى زيد بن علي فانه كان من علماء آل محمد الله غضب الله عز وجل فجاهد اعدائهم حتى قتل في سبيله » برادرم زید را با زید بن علی الله قیاس مکن چه زید بن علی از علمای آل محمد بود در کار خدا بغضب رفت یعنی در امر دین خدا غضبناک شد پس با دشمنان خدا جهاد ورزید تا گاهی که در راه خدای شهید شد .
د ولقد حدثني أبي موسى بن جعفر انه سمع اباه جعفر بن محمد يقول رحم الله عمى زيداً انه دعا الى الرضا من آل محمد الله ولو ظفر لوفا بما دعا اليه و لقد استشار بي فقلت له يا عم ان رضيت ان تكون المقتول المصلوب بالكناسة فشأنك فلما ولى قال جعفر بن محمد ويل لمن سمع داعيته فلم يجبه ، پدرم موسی بن جعفر عليهما السلام با من حدیث نمود که از پدر بزرگوارش جعفر بن محمد الصادق شنید که میفرمود خداوند رحمت کند عمم زيد بن علي بن حسين عليهم السلام را که مردم را دعوت میکرد ب امامت و ولایت مرضی و پسندیده از آل محمد و اله و اگر بمقصود خود دست یافتى وفتح وغلبه نمودى البته به آنچه مردم را به آن میخواند وفا میکرد یعنی خلافت را بصاحبش که از آل رسول خدای است تفویض مینمود و گاهیکه اندیشه خروج داشت با من بمشورت سخن بیار است گفتم ای هم گرامی اگر رضا میدهی که تو را در کناسه کوفه بکشند و پیکر شریفت را بردار برزنند بهر طور خواهی چنان کن و چون زید روی بر نافت و خروج نمود حضرت صادق فرمودويل بر کسیکه صدا و بانگ استنصار و استغاثه زید را بشنود و او را اجابت نکند یعنی چون این ندا و استغاثه عرض دین خدا و جهاد در راه خدا و طلب رضای خداست پس کسیکه بشنود و بداند و اجابت و مساعدت نکند در حضرت خداوند بیچون عاصی و بعذاب خدای معذب است .
مأمون عرضکرد یا ابا الحسن آیا از رسول خدای وارد نشده است و تهديد ووعيد بتعذيب نرسیده است در حق کسیکه مدعی امامت گردد بدون اینکه حق آنمقام را داشته باشد؟ امام رضا الله فرمود: زيد بن علي مدعی چیزی نشد
ص232