یکی از خواص کاظم (ع) مرا گفت: هیچ دانسته ای که از تاجران مغرب کسی آمده است؟ گفتم: ندانسته ام. فرمود: «آمده است. با وی سوار شدیم و برفتیم تا به آن مغربی رسیدیم. هفت کنیزک بر ما عرض کرد هیچ کدام را قبول نکرد و فرمود: «دیگر عرض کن» گفت: دیگر نمانده است مگر کنیزکی که بیمار است.» فرمود: «چه شود که وی را عرض کنی؟ قبول نکرد پس بازگشت روز دیگر مرا فرستاد و گفت: «وی را بگوی که غایت ثمن وی چیست؟ هر چه گوید به آن بخر. پیش وی رفتم و پرسیدم گفت از چنین و چنین کم نمیکنم گفتم به آنچه گفتی، خریدم.» گفت: «به تو فروختم اما بگوی آن مرد که تو با وی همراه بودی کیست؟» گفتم: «مردی است از بنی هاشم.
گفت: «از کدام قبیله بنی هاشم؟ گفتم: من بیش از این نمی دانم.» گفت: «تو را چیزی بگویم چون این کنیزک را از اقصی بلاد مغرب خریدم زنی از اهل کتاب مرا دید. گفت: این کنیزک چیست؟ گفتم کنیزکی است که از برای خود خریده ام. گفت این کنیزک از آن قبیل نیست که از آن تو باشد میباید که این نزدیک بهترین اهل ارض باشد که از وی در اندک وقتی فرزندی آید که از شرق تا غرب مثل وی نباشد.
راوی می گوید: «چون وی را آوردم اندک روزگاری پیش وی بود که رضا (ع) متولد شد.»