ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جلد سیزدهم)  ( صص 287-274 ) شماره‌ی 4293

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره تربيتی ‌ اخلاقی > سخنان اخلاقی امام

خلاصه

و نیز در عیون اخبار مسطور است که یاسر گفت از شهر نیشابور به مأمون نوشتند که مردی از مجوس در حال موت وصیت کرده است که مقداری جلیل از اموالش را در میان مساکین و فقرا متفرق سازند و قاضی نیشابور این اموال را در میان فقراء مسلمانان پخش کرده است مأمون به حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد ای سید من در این باب چه می فرمائی فرمود : «ان المجوس لا يتصدقون على فقراء المسلمين فاكتب اليه ان يخرج بقدر ذلك من صدقات المسلمين فتصدق به على فقراء المجوس، مردم مجوس را نمیرسد که بفقراء مسلمانان تصدق دهند و چون این کار را قاضی کرده است بد و بنویس بقدر همین مبلغ که از مال آن شخص مجوس بفقراء مسلمانان برگرفته است از صدقات مقرره مسلمانان برگیرد و بر فقراء مجوس تسلیم نماید .

متن

 

 

بیان پاره ای اخبار که از حضرت امام رضا (ع) و مأمون نمودار شده است

در عیون اخبار از دارم بن قبيصة نهشلی روایت شده است که گفت حدیث فرمود ما را علی بن موسى الرضا و محمد بن على اللام و گفتند از مأمون شنیدیم که از رشید از مهدی از منصور از پدرش از جدش حدیث می نمود که ابن عباس با معاویه گفت آیا می دانی از چه روی فاطمه را فاطمه نامیدند گفت نمیدانم گفت و لانها فطمت هي و شيعتها من النار ، برای اینکه آن حضرت و شیعیان اواز آتش جدا و جهنم از ایشان جدا شود و من این حدیث را از رسول خدای شنیدم و ازین پیش به این حدیث اشارت رفته است .

 و نیز در عیون اخبار مسطور است که یاسر گفت از شهر نیشابور به مأمون نوشتند که مردی از مجوس در حال موت وصیت کرده است که مقداری جلیل از اموالش را در میان مساکین و فقرا متفرق سازند و قاضی نیشابور این اموال را در میان فقراء مسلمانان پخش کرده است مأمون به حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد ای سید من در این باب چه می فرمائی فرمود : «ان المجوس لا يتصدقون على فقراء المسلمين فاكتب اليه ان يخرج بقدر ذلك من صدقات المسلمين فتصدق به على فقراء المجوس، مردم مجوس را نمیرسد که بفقراء مسلمانان تصدق دهند و چون این کار را قاضی کرده است بد و بنویس بقدر همین مبلغ که از مال آن شخص مجوس بفقراء مسلمانان برگرفته است از صدقات مقرره مسلمانان برگیرد و بر فقراء مجوس تسلیم نماید .

 راقم حروف گوید : همانطور که بپاره ای جهات و رعایت احترام عموم صدقات بر آل رسول خدای له حرام است چه در حقیقت زکوة بدن است بهمین جهت صدقات کفار و مشرکین بر مسلمانان روانیست .

در بحار الانوار مسطور است که وقتی مردی نصرانی را بحضور مأمون آوردند که با زنی هاشمیه بفجور رفته بود چون مأمون را بدید اسلام آورد تا مگر بدست آویز اسلام از اجرای آن حد آسوده ماند. مأمون را این اسلام آوردن نصرانی در چنین موقع بسی دشوار افتاد و این مسئله را در میان فقهاء مسلمان مطروح گردانید گفتند « هدر الاسلام ما قبله ، چون کسی مسلمانی گیرد معاصی و اعمال شنيعه قبل از آن را اسلام هدر میدهد یعنی از برکت اسلام معاصی قبل از اسلام بخشیده و نادیده میشود مأمون از حضرت امام بپرسید فرمود : « اقتله لانه اسلم حين رأى الباس ، این نصرانی را بکش زیرا که هنگامی مسلمانی گرفت که خود را بمجازات کردار خود گرفتار دید و از بیم جان مسلمانی را دست آویز نمود و در حقیقت مسلمان نیست و چون از مجازات خودرهایی یابد به ذهب خود باقی بماند ، خداوند عزوجل می فرماید : « فلما رأوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده الى آخرها، چون بأس و شدت و عذاب ما را جماعت مخالفان دیدند گفتند ایمان آوردیم و این ایمان در این هنگام مقبول و مفید نیست .

و دیگر در بحار الانوار و کشف الغمه مسطور است که وقتی مردی را بحضرت مأمون حاضر کردند مأمون خواست کردنش را بزند و این وقت امام رضا الله شرف حضور داشت مأمون عرض کرد یا ابا الحسن چه میفرمائی فرمود میگویم د ان الله لا يزيدك بحسن العفو الاعزاً فعفا عنه ، خداوند تعالی در ازای حسن عفو و گذشت نیکو جز عز و عزت از بهرت نمی افزاید چون مأمون این سخن بشنید از قتل آن مرد در گذشت و البته آن مرد واجب القتل نبوده که امام رضا این گونه فرمود و گرنه اگر واجب بودی تأیید خیال مأمون را می فرمود و در قصاص و مکافات شرعیه تأخیر روا نمی داشت چنانکه در حق آن شخص نصرانی که مذکور شد با اینکه تمام فقهای عصر حکم بعدم مجازاتش دادند امر به قتل و اجرای حد شرعی فرمود .

 و نیز در عیون اخبار و بحار الانوار از ابراهيم بن محمد حسنی مروی است که وقتی مأمون کنیز کی برای امام رضا الله تقدیم کرد چون آن کنیز بحضور مبارکش تشرف یافت و نشان پیری در دیدار همایونش مشاهدت نمود حالت اشمیز از و انقباض دروی روی داد و چون امام این حالت کراهت را در آن جاریه مشاهدت نمود آن کنیز را به مأمون بفرستاد و این چند شعر را به مأمون مرقوم فرمود :

نعى نفسى الى نفسى المشيب                                    و عند الشيب يتعظ الكبيب

فقد ولى الشباب الى مداه                                        فلست اری مواضعه توب

و سابکیه اند به طويلا                                                   و ادعوه الى عسى يجيب

و هيهات الذي قد فات منه                                              تمنینى به النفس الكذوب

وراع الفانيات بياض رأسي                                                ومن مد البقاء له يشيب

ارى البيض الحسان يجدن منى                                      و في هجرانهن لنا نصيب

فان يكن الشباب مضى حبيباً                                      فان الشيب ايضاً لي حبيب

سا صحبه بتقوى الله حتى                                             يفرق بيننا الاجل القريب

روزگار پیری از زوال روز زندگانی با من خبر داد و مردم خردمند هنگام پیری بند میگیرند. همانا نوبت جوانی بکران پیوست و روز پیری روی کشود و او را بازگشتی نخواهد بود. چه بسیار بر گذشت جوانی زاری و ند به می کنم و تجدیدش را میطلبم شاید این دعوت را اجابت کند دریغا که آنچه از دست برفت نفس دروغگوي به آرزوی آنم میخواند .

همانا فانیات از سفیدی موی سرم بترسیدند و از پیریم بیندیشیدند نگرانم تنان سفیدروی از من گریزان هستند و در مهاجرت و مفارقت ایشان ما را بهره ایست و اگر دولت جوانی که برگذشت محبوبیت داشت نعمت پیری نیز مرا محبوب است چه حالت پیری را که از مشهیات نفسانی و آمال و امانی بر آسوده است با تقوی و پرهیز کاری در حضرت کردگار بی انباز همراه و همراز گردانم تا گاهی که اجل قريب و مرگ نزديك آمده در میان ما مفارقت نماید .

 راقم حروف گوید : در بعضی نسخ بجای فانیات غانيات نوشته اند که بمعنی زنان خواننده خوش روی سرود گوی هستند تواند بود که مأمون چنین جاریه به این صفت به خدمت آن حضرت فرستاده باشد تا مگر امتحان و دست آویز نماید و امام آن گونه جوابی منظوماً بداد و او را باز نمود که من آلوده این اعمال نیستم و بتقوی و پرهیز کاری بقیه عمر را بدون شك و ريب ميگذرانم و چون اگر خود آنحضرت آن کنیزک را بازپس میفرستاد موجب رنجش خاطر و مزید کین مأمون و حصول این کار از جانب خود آنحضرت میگشت و نبایستی مأمون معذور گردد ، لهذا بر حسب تصرف امامت آن حالت اشمیز از و انقباض در وجود جاریه پدید شد تا به نزد مأمون باز گشت گرفت و نه مأمون بمقصود خود واصل و نه راه رنجیدگی برای او حاصل شد و الا هزاران یوسف مصری از نور همایون و جمال مبارك ائمة هدى منور و بهره بر هستند: آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست .

جوهری در صحاح اللغة گوید غانیه آن جاریه ایست که بشوهر خودش استغنا و از دیگران بی نیازی جوید و نیز غانیه آن جاریه ایست که بسبب حسن و جمال خودش توانگر و بی نیاز باشد .

بیان پاره ای مکالمات آنحضرت با پاره ای کسان که در حضور مأمون روی داده است

ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است که روزی اشعث بن حاتم از حضرت امام رضا الله در شهر مرو در مائده ای که مأمون و فضل بن سهل بر آن حاضر بودند سؤال نمود خلقت روز قبل از خلقت شب است یا خلقت شب قبل از خلقت روز است فرمود من القرآن ام من الحساب .

آیا این جواب را از قرآن میخواهی بدانی یا از شمار ستاره شماران فضل عرض کرد از هر دو فرمود : قد علمت ان طالع الدنيا السرطان و الكواكب في موضع شرفها فزحل في الميزان والمشترى في السرطان و الشمس في الحمل و القمر في الثور فذالك يدل على كينونة الشمس في الحمل في العاشرة في وسط السماء و يوجب ذلك ان النهار خلق قبل الليل .

و بروایت مجلسی در چهاردهم بحار الانوار اشعث بن حاتم گفت در خراسان در آنجا که حضرت امام رضا الله و فضل بن سهل و مأمون در ایوان حیری در مرو بیکجای فراهم بودند حضور داشتم پس خوان طعام بیاوردند پس امام رضا فرمود مردی از بنی اسرائیل از من در مدینه سؤال نمود که روز پیشتر خلق شد یا شب فما عندكم شما را در این امر چه علم و خبری است پس حاضران از هر طرف سخن در پیوستند لکن در این مسئله علمی نداشتند این وقت فضل بحضرت رضا عرض کرد «اصلحك الله تو ما را باین مطلب خبر بده .

فرمود بلی از قرآن یا از حساب فضل عرض کرد از جهت حساب یعنی نجوم فرمود تو خود میدانی یعنی چون بعلم نجوم اطلاع داری دانسته ای فضل که طالع دنیا سرطان و آن هنگام کواکب سیاره در مواضع شرف خود بودند ستاره کیوان در برج میزان و مشتری در برج سرطان و آفتاب در برج بره و ماه در كوشك گاو بودند و این جمله دلالت بر آن دارد که خورشید در کاخ حمل در عاشر از طالع در وسط السماء بوده است پس روز قبل از شب خلق شده است و اما از قرآن پس در این قول خدای تعالی است لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا الليل سابق النهار ، .

نه آفتاب را میشاید که قمر را دریابد و نه شب را میشاید که بر روز پیشی بجويد اي سبقه النهار یعنی روز بر شب تقدم و سبقت دارد .

 مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: در این خبر اشکالاتی است نخست اینکه ظلمت و تاریکی و سیاهی که شب از آن حاصل میشود عدم نوری است که روز از آن حاصل و عدم حادثی است که مقدم بر وجود آن است و جواب این است که ظلمت عدم مطلق نیست بلکه عدم ملکه است چه این عدم نور است از آنچه ازشان او این است که نیرو فروزنده باشد و مانند این ممکن است که مقدم و مؤخر واقع شود و حاصل اینجا این است که اول خلق عالم روز بوده است یا شب .

دوم این است که نزد خلقت شمس بناچار در پاره ای نقاط زمین بایستی شب باشد و در بعضی روز و با این حالت تقدمی برای یکی از این روز و شب بر دیگری بر زمین نخواهد بود و جواب این مطلب این است که سؤال از معظم معموره زمین است که آیا زمان در آن معموره شب بوده است یا روز پس منافی نیست وجود دلیل در آنچه در قطر زمین اندر آید .

سوم این است که مراد بطالع دنیا چیست چه هر نقطه از نقاط زمین را طالعی و هر نقطه از نقاط منطقة البروج را طالع افقی از آفاق است و جواب این است که مراد بطالع دنيا طالع قبة الارض است یعنی موضعی از ربع مسکون در وسط خط استواء طولش از جانب مغرب است بنا بر مشهور یا از جانب مشرق است بنا بر رأی اهل هند به نود درجه و گاهی اطلاق بر موضعی از ارض که طولش نصف طول معموره از زمین یعنی او د درجه است و عرضش نصف عرض معموره از زمین است یعنی تخمیناً سی و سه درجه است میشود و از خواص قبه این است که چون واصل شود شمس در آن ق به بنصف النهار بر جميع ربع مسكون نهاراً طالع میشود پس نکته در تخصیص ظاهر میشود و ممکن است که طالع در آنجا بر حسب قیاس بکعبه معظمه باشد چه این مکان مقدس خلقاً و شرعاً و شرفاً در وسط زمین واقع شده است .

اشکال چهارم این است که بودن کواکب در مواضع شرف خود بنابر قواعد منجمین و اصطلاح ایشان استقامت نمیجوید زیرا که بر عقیدت منجمین شرف عطارد در برج سنبله و شرف شمس در کاخ حمل است و عطارد باین اندازه از شمس دوری نمی گیرد و جواب این است که امام رضا الله بنای این مسئله را بر آنچه در حضور معالم ظهور مبارکش مقرر و معلوم بوده است نهاده نه آنه آنچه منجمین در شرف عطار دگمان می برند یا اینکه گفته شود مستثنی است از این امر و این مطلب بر آنچه نزد ایشان معلوم است حواله شود با اینکه گفته شود مراد بکواکب اربعه مفصله است اعتماداً على ذكرها بعده .

اشکال پنجم این است که مقرر در کتب احکام در بحث قرانات این است که هفت ستاره مجتمع بودند در اول حمل و اگر فرض نمائیم که منجمین در این امر خطا کرده اند بر فضل بن سهل و سایر حضار که در آنمجلس در صفت نجوم متدرب بودند واجب بود که ازین مطلب از آنحضرت پرسش کنند و در این مسئله مراجعه نمایند و هیچ از ایشان نقل نشده است که اقدامی در این پرسش و مراجعه نموده باشند و جواب این است که ایشان در این امر و عقیدت اتفاق نداشته اند پس تواند بود که فضل و غیر از او که حضور داشته اند سالک در این مسلک بوده اند و تواند بود که راوی در فهم کلام آنحضرت ا خبط و سهوی نموده باشد و کلام آنحضرت این باشد که ستارگان با شمس بوده اند در شرف خود شمس و ضمیر در شرفها راجع بشمس باشد نه کواکب و برایشان مشتبه شده باشد و مرجع ضمیر را کواکب دانسته باشد . ففصل کماتری .

مجلسی میفرماید بنابر آنچه مذکور داشتم حاجتي بتحريف حديث و اسبت سه و براوی نیست و آنچه آنجماعت مذکور داشته اند هستند بحجتی نیست و بیشتر اقاویل ایشان در امثال این مسائل باوهام فاسده خودشان استناد دارد و از خیالات واهیه ایشان تراوش مینماید و بر کسانیکه در زیر ایشان تتبعی دارند مخفی نیست .

ابو ریحان در این باره میگوید در هر يك از ادوار کواکب در اول فراهم میشوند بدءاً و عوداً لكن این حال در اوقات مختلفه روی میگشاید پس اگر حکم بشود بر اینکه در اول حمل کواکب در این وقت مخلوقند یا حکم بشود بر اینکه اجماع کواکب در آن میشود همان اول عالم یا پایان عالم است این دعوای او از بینه و گواه عری می گردد اگر چند داخل در امکان باشد لکن امثال این قضایا جز بحجتی روشن و برهانی مبرهن یا آنکس که از اوایل و مبادی اخبار او موثق و قول او محل اعتماد و متفرد در نفس و اتصال وحی و تأیید او صحیح باشد مقبول نمی شود همانا میتواند باشد که این اجرام متفرقه غیر مجتمعه بوده اند هنگامی که مبدع ابداع آنها را نموده است و احداث آن را فرموده است و برای همین حرکاتی بوده که حساب و علم نجوم اجتماع آنها را در نقطه واحدة در این مدت واجب میگردانیده است .

اشکال ششم این است که استدلال باین آیه مزبوره تمام نیست زیرا که ممکن است که قول خدای تعالی ) ولا الليل سابق النهار ، بنابر این باشد که شب قبل از وقت مقررش و زمان مقدرش نمی آید چنانکه خورشید قبل از هنگام خودش طلوع نمیکند پس هر يك از ليل و نهار نمی آیند یکی از آن دو قبل از تمام شدن آن دیگر وجوب این است که آنحضرف استدلال را بر آن بر نهاده است که از مراد خدای تعالی در آیه شریفه مذکوره معلوم می شود و آنحضرت ازد آن کسان که در آنمجلس حاضر بودند در این امر امین و مصدق بود .

هفتم از آن اشکالات این است که میگویند حدیثی از ابن عباس رسیده است که منافی این مطلب مذکور است چه آنحدیث حکم بتقدم ليل بر نهار می نماید و آنچه از توریه نیز نقل کرده اند موافق این حدیث منافی بیان سابق است جواب این است که حدیث ابن عباس را نمیتوان با کلام امام که از اصول معتبره منقول است معارض گردانید و همچنین نقل از توریه ثابت نيست واكر ثابت هم باشد بیشتر آن تصحیف شده است و محل اعتماد نیست و بسیار میشود که جواب داده میشود به اینکه حدوث نور بعد از وجود ظلمت است پس ظلمت بر نور تقدم دارد لكن طالع خلق فيها ، يعنی طالع و خود گسترانیدن زمین همان سرطان بوده است و در این وقت شمس در برج حمل در عاشر بوده است پس اول اوقات در روی زمین همان ظهر است و ازین جهت نماز ظهر را نماز اولی نامیده اند چنانکه صلواة وسطى نیز خوانده اند و اینکه تفسیر کرده اند طالع دنیا را بطالع دحو الارض برای این است که خلقت زمین بر خلقت آسمان تقدم دارد لكن دحو الارض مؤخر است از خلقت آسمانها و با این معنی جمع بین آیات شریفه میشود .

علامه مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید ممکن است حمل کردن آنرا بر ابتداء خلق کواکب چه حصول روز در حال خلق کواکب باشد و حاصل این است که خلقت اجزاء دنیا هنگام بودن سرطان بر افق شرقی بالنسبة بسوى قبه زمين تمام گشت و چون بر توالی بروج باز شویم و شش از زیر زمین و سه از بالای زمین شمرده آید عاشر که حمل است بر سمت الرأس خواهد بود و چون شمس در آنجا باشد بالنسبه بآن معموره که مسکن اشرف خلق است مقدم است برلیل و بعد از این بیانات محتمل است که این مصطلحاتی است که جاری نشده است عادت ائمة هدي بذكر آن واجراء کلام بر قواعد نجومی است که ایشان نمی نموده اند و محل اعتنا ندانسته اند و بعضی گفته اند که این کواکب چون در ابتداء خلقت عالم در مواضع مخصوصه مضبوطه عند اهل العلم اخذاً عن الانبياء و الحجج بوده است پس بعد از آنکه جماعت منجمین پاره ای ازین مطالب را از ایشان اخذ کردند چنان گمان بردند که این کواکب برای این خصوصیت احسن مواضع این کواکب باشد ازین روی موضع شرف کواکب نامیدند و از آن پس آن مواضعی را که در مقابل آنها هبوطاً لها نامیدند چه تو هم کردند که این کواکب در آن حال که در این مواضع هستند از آن منزلت که داشتند و در شرف بودند هبوط نمودند جداً.

و اما آنچه از جماعت منجمون اخذ آن از اهل علم فوت شد مثلا موضع عطارد مثلا در پیش نفوس خودشان بخیالات شعر یه معین ساختند چنانکه در کتب ایشان مسطور است در تفاسیر در معنی آیه شریفه مذکوره مینویسند نه آفتاب را میشاید که بسرعت سیر قمر رسد چه قمر تمام بروج دوازده گانه را در ماهی طی کند و آفتاب در سالی قطع نماید و آفتاب در فلک چهارم است و ماه در فلك اول است پس اگر آفتاب نیز بسرعت ماه باشد فصول سال از وضع خود بیفتند و به تعیش و تكون نبات و حیوان خلل رسد و نه شب پیشی گیرنده است بروز باین معنی که غلبه نماید بر روشنی روز بر وجهی که دو شب یا بیشتر با هم جمع شوند و در میان آنها روز نباشد بلکه متعاقب یکدیگرند و بعضی گفته اند که مراد بشب و روز علامت آنها است یعنی روشنی شمس و قمر پس معنی این است که همچنانکه شمس سرعت قمر را در نمی یابد قمر نیز در روشنی بشمس سبقت نمی گیرد و بآن نمیرسد والله اعلم .

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که از جمله مسائلی که حضرت امام رضا در حضور مأمون جواب داده است در مسائل صباح بن نصر هندی و عمران صابی یکی این است که عمران بآن حضرت عرض كرد العين نور مركبة ام الروح تبصر الأشياء من منظرها چشم نوری است مرکب یا روح می بیند اشیاء را از منظر آنها ؟ امام رضا در جواب فرمود العين شحمة و هو البياض والسواد و النظر للروح دليله انك تنظر فيه فترى صورتك في وسطه والانسان لا يرى صورته الا في ماء او مرآة و ما اشبه ذلك ، چشم پیه است و آن سفید و سیاه است و نظر و دیدن برای روح است دلیل آن این است که تو در آن نظر میکنی و صورت خود را در میان دیده ات می بینی و حال اینکه انسان صورت خود را جز در آب یا آینه و آنچه مانند اینها است نمی بیند

صباح عرضکرد چون چشم کور شد چگونه روح قائم و بینش ذاهب است فرمود : كالشمس طالعة يغشاها الظلام ، مانند خورشید فروزان که ظلمت پرده آن شود گفتند روح کجا رفته است فرمود اين يذهب الضوء الطالع من الكوة في البيت اذ اسددت الكوة ، ، بكجا میرود آنروشنائی که از روزنه خانه پدیدمی آید گاهی که آن روزنه را مسدود ميداري گفت « الروح مسكنها في الدماغ و شعاعها منبث في الجسد بمنزلة الشمس دارتها في السماء و شعاعها منبسطة على الارض فاذا غابت الدايرة فلا شمس و ان اقطعت الرأس فلا روح ، مسكن روح در مغز و شعاع آن در جسد پراکنده است بمنزله خورشید که گردش آن و محل دورانش در آسمان و شعاع آن منبسط بر زمین است و چون دایره غایب گردید آفتابی پدید نیست و چون سر را بریدند روحی نیست .

عرض کردند پس از چه روی است که مرد ریش دارد و زن ندارد و امام رضا الله فرمود : زين الله الرجال باللحى وجعلها فضلا يستدل بها على الرجال من النساء ، زينت بخشید خداوند مردان را بواسطه ریش و لحیه و این ریش را فاصله و تمیزی قرار داد که مردان را از زنان بآن دلیل بشناسند .

 عمران عرض کرد چه باک است مرد را اگر مؤنث باشد و زن را گاهی که مذکر باشد فرمود : « علة ذلك ان المرئة اذا حملت وصار الغلام منها في الرحم موضع الجارية كان مؤنثاً واذا صارت الجارية موضع الغلام كانت مذكرة وذلك ان موضع الغلام في الرحم مما يلى ميامنها والجارية مما يلي مياسرها وربما ولدت المرأة ولدين في بطن واحد فان عظم شدياها جميعاً تحمل توأمين و ان عظم احد ثدييها كان ذلك دليلا على انه تلد واحداً لا انه اذا كان الثدى الايمن اعظم كان المولود ذكراً و اذا كان الايسر اعظم كان المولود انثى » علت این کار این است که چون زن آبستن شد و پسر در رحم او در آن موضع که جای دختر است اندر آید مؤنث می گردد و چون جاریه در آنجا که در رحم مقام پسر است اندر شود مذکر میگردد چه موضع غلام اندر رحم مادر در آنجا است که در طرف راست آن است و موضع جاریه در جانب چپ آن است و بسیار افتد که زن دو فرزند در شکم بیاورد پس اگر در حال حمل هر دو پستانش بزرگ شود دو بچه توامان آورد و اگر یکی از دو پستانش بزرگی گیرد این امر دلالت بر آن دارد که این زن يك فرزند از شکم میگذارد جز اینکه اگر پستان راستش عظیم تر باشد آن مولود پسر باشد و اگر پستان چپش بزرگ تر باشد آن فرزند مؤنث و زن میباشد .

دو اذا كانت حاملا فضمر ثديها الايمن فانها تسقط غلاماً واذا ضمر ثديها الايسر فانها تسقط انثى و ان اضمرا جميعا تسقطهما جميعاً ، و چون زن بارور پستان راستش لاغر و نزار گردد پسری را سقط نماید و اگر پستان چپ او باريك ولاغر شود دختری بیفکند و اگر هر دو پستانش لاغر گردید دو بچه نر و ماده بیفکند .

عرض کردند این درازی و کوتاهی که در انسان پدید میشود از چیست فرمود « من قبل النطفة اذا خرجت من الذكر فاستدارت جاء القصر و ان استطالت جاء الطول ، این معنی از جانب نطفه است زیرا که چون آب مردی از مردی آدمی بیرون جست و بحالت استداره در زهدان بنشست فرزندش که پدید آید کوتاه قامت باشد و اگر طولانی جای گیرد فرزند بلند بالا گردد .

صباح عرض کرد اصل آب چیست فرمود و اصل الماء خشية الله بعضه من السماء و يسلكه في الارض ينابيع و بعضه ماء عليه الارضون واصله واحد عذب فرات ، اصل آب خشیت و بیم خداوندی است بعضی از آن از آسمان فرود آید و اندر زمین چشمه سارها بنمایش و گذارش رسد و پاره ای آبی است که بطون زمین بر آن است و اصل آب یکی است و يك عنصر شیرین گوارا است

راقم حروف گوید در اخبار هست که خدای تعالی از نخست گوهری بیافرید و با نظر خشم در آن بدید و آن گوهر آب شد و در السنه مردم نیز جاری است که فلانکس از هیبت فلان یا از خجلت آب شد و در کلام عزیز وارد است و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه في الأرض ، و امثال این آیات بسیار است و نوشته اند از ظواهر این آیات چنان مفهوم شود که آنها بجمله از آسمان است . صدوق عليه الرحمة نيز چنين ميداند لکن کلامی که بمعصوم و امام رضا صحت نقل یابد البته بر پاره ای تحقیقات و عقاید دیگران ترجیح و اولویت حاصل نماید و چه زبان دارد که همان طور که در اخبار وارد است که خداوند تعالی از نخست آب را بیافرید و زمین را بر آن بر نهاد و هم چنین آسمانها را همان گونه که امام رضا میفرماید باشد و آنگهی آبهایی که در اعراق و اطباق زمین است خود شاهد این حال است زمین را چند هزار فرسنگ قطر است آب باران این مقدار اعماق را نمیرسد .

صباح عرض کرد پس چگونه از زمین چشمه های نفط و کبریت و قیر و نمك و اشباه آن بجوشد و بخیزد یعنی اگر عذب فرات است پس این جمله چیست فرمود غيره الجوهر و انقلبت كانقلاب العصير خمراً وكما انقلبت الخمر فصارت خلا وكما يخرج من بين فرث و دم لبناً خالصاً ، تغییر میدهد آن را جوهر و منقلب میگردد چنانکه عصیر و دست افشار خمر میشود و خمر سر که می گردد و چنانکه از میان سرگین شکمبه و خون شیر پاک خالص بیرون می آید عرض کرد پس از کجا انواع جواهر بیرون می آید فرموده انقلبت منها كانقلاب النطفة علقة ثم مضغة ثم خلقة مجتمعة مبنية على المتضادات الاربع ، منقلب میشود نطفه سفید بخون سرخ و آن خون سرخ بسته بپاره ای گوشت و بعد از آن بخلقتی مجتمعه که مبنی بر چهار عنصر است که هر عنصری ضد آندیگر است .

عمران عرض کرد چون زمین از آب آفریده شده و آب سرد تر است پس چگونه زمین سرد خشك است فرمود « سلبت النداوة فصارت يابسة ، ترى و نداوت از زمین سلب میشود لاجرم یا بس و خشک میگردد . عرض کرد گرمی سودمندتر است یا سردی فرمود: «بل الحرانفع من البردلان الحر من حر الحياة و البرد من برد الموت بلکه حرارت از برودت نافع تر است زیرا که حرارت از گرمی و حرارت زندگی است و برودت از سردی مرگ است و كذلك السموم القاتلة الحارمنها اسلم واقل ضرراً من السموم الباردة و هم چنین است حالت مزاج زهرهای کشنده زهری که حرارت و گرمی داشته باشد سالم تر و کم زبان تر از زهر های بارداست .

راقم حروف گوید : چون مزاج زهر مخالفتی نام با مزاج آدمی و حیوانات دارد این است که بواسطه آن مباینت موجب فساد و تباهی بدن و هلاکت شودچه با مزاج مرگ مؤید و موافق است و العلم عند الله تعالى و اوليائه .

در کشف الغمه و بحار الانوار مسطور است که فضل بن سهل در مجلس مأمون از حضرت امام رضا الله برسید یا ابا الحسن آیا مردمان مجبرون هستند یعنی در کار خود مجبور میباشند و اختیاری ندارند فرمود «الله اعدل من ان يجبر ثم يعذب» خدای تعالی از آن عادل تر است که بنده خود را بعملی و کرداری مجبور گرداند و چون از روی جبر آن عمل را نمود او را بر آن کردار معذب فرماید عرض کرد مطلقون میباشند یعنی خداوند تعالی ایشان را رهاویله کرده است و باختیار ومیل خود گذاشته است تا هر چه خواهند بکنند و ناهی و زاجری در کار نباشد و آمری ایشان را بمعروف امر نکند و از منکر متنبه نسازد فرمود «الله احكم من ان يهمل عبده ويكله الى نفسه خداوند از آن حکیم تر است که بنده خود را مهمل و بدون

تکلیف و او را بخویشتن گذارد .

بیان بعضی اخبار متفرقه آنحضرت که در ایام تشریف فرمائی در مرو روی داده است

در کشف الغمه از یاسر خادم مسطور است که گفت از حضرت امام رضا شنیدم فرمود دان اوحش ما يكون هذا الخلق في ثلثة مواطن يوم يولدو يخرج من بطن امه فيرى الدنيا و يوم يموت فيعاين الآخرة و اهلها و يوم يبعث فيرى احكاماً

ص287

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی