قَالَ الْبَرْنطِيُّ : بَعَثَ إِلَى الرِّضَا بَحِمارٍ لَهُ فَجِئْتُهُ إِلَى حَرْبَاءَ فَمَكَثْتُهَا عَامَّةَ اللَّيْلِ مَعَهُ ثُمَّ أُوتِيتُ بعشاء . فَلَمَّا أَصَبْتُ مِنَ الْعِشَاءِ قَالَ: مَا تُرِيدُ ؟ أَتَنَامُ. قُلْتُ : بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ! فَطَرَحَ عَلَى الْمِلْحَفَةَ وَ الْكِسَاءَ ، ثُمَّ قَالَ: بَيَّتَكَ اللهُ في عَافِيَةٍ وَكُنَّا عَلَى سَطْحٍ ، فَلَمَّا نَزَلَ مِنْ عِنْدِي قُلْتُ مِنْ نَفْسِي: قَدْ ئِلْتُ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ كَرَامَةٌ مَا، نَالَهَا أَحَدٌ قَطُّ . فَإِذَا هَاتِفٌ يَهْتِفُ بي: يَا أَحْمَدُ وَ لَمْ أَعْرِفِ الصَّوْتَ حتَّى جَاءَنِي مَوْلًى لَهُ . فَقَالَ: أَجِبْ مَوْلايَ. فَنَظَرْتُ فَإِذَا هُوَ مُقْبِلُ إِلَى، فَقَالَ: كَفَّكَ. فَنَا وَلْتُهُ كَفَى. فَعَصَرَها ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنِينَ ال أَتَى صَعْصَعَةَ بْنَ صَوْحَانَ عَابِداً لَهُ . فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَقُومَ مِنْ عِنْدِهِ ، قَالَ: يَا صَعْصَعَةَ بْنَ صُوحَانَ لا تَفْتَخِرْ بِعِيَادَتِي إِيَّاكَ وَ انْظُرْ لِنَفْسِكَ، وَكَانَ الْأَمْرُ قَدْ وَصَلَ إِلَيْكَ وَلَا يُلْهِيَنَّكَ الْأَمَلُ أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ.(1) - قرب الاسناد، ص ۱۶۷ - معجم رجال الحديثاً جلد ۲، ص ۲۳۷ - رجال کشی، ص ۵۸۸ )
بزنطی» یکی از اصحاب امام رضا ) می گوید:
شبی امام رضا مرکب دراز گوش خود را برای من فرستاد که به محضرش شرفیاب شوم در محلی به نام «حرباء» حضورش رسیدم همان شب مدتی در نزد آن حضرت بودم. سپس شام آوردند. حضرت پس از صرف شام به من فرمود: آیا امشب در اینجا میخوابی؟ پاسخ دادم آری فدایتان شوم. دستور داد بستر لحاف و پوششی آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زیر رود فرمود: خداوند شبت را با سلامتی بگذراند.
هنگامی که حضرت رفت با خود گفتم من امشب با ماندن خود در نزد حضرت به آنچنان کرامت و عزتی دست یافتم که هرگز کسی به آن نایل نشده است.
ناگاه صدایی شنیدم که گفت: ای احمد من نشناختم که صاحب صدا کیست، تا اینکه یکی از خدمتگزاران امام پیش من آمد و گفت: مولا و پیشوایتان برای ادای مطلبی شما را فرا خوانده است، لطفاً وی را اجابت کنید. برخاستم که از پله های بام به زیر روم. دیدم که امام خود از پله ها بالا می آید. هنگامی که به من رسید فرمود دستت را بیاور پیش آوردم دستم را گرفت و فشرد. سپس فرمود: صعصعة بن صوحان از یاران حضرت على بود وقتی بیمار شد حضرت به عیادتش رفت زمانی که خواست از نزد او برخیزد، فرمود: ای صعصعه مبادا عیادت مرا مایه افتخار خود قرار دهی در فکر خودت باش.
حضرت افزود: حقیقت امر این است که ممکن است حالت صعصعه برای تو پیش آید. مبادا آرزوی بی اساس تو را سرگرم کند و اندیشه عجب در تو راه یابد.
سپس امام با این تذکر ،اخلاقی از بزنطی خداحافظی نمود و فرمود: تو را به خدا می سپارم.
امام رضا با سخن مذکور هشدار داده است که هیچ عاملی نمی تواند جای تربیت نفس و عمل صالح را بگیرد و آدمی نباید به امتیازات و عناوین و اعتبارات دنیوی مغرور شود و خود را به آن دلخوش نماید. حتی نزدیکی به امام و عنایت و لطف آن بزرگوار نیز نباید وسیله فخر و مباهات و احساس برتری بر دیگران گردد.