و مطاوعتش جای تأمل و تردید باقی نیست ، چه عیون غزيره علوم و إفاضات كثيره ایشان از بحار سرشار بی پایان بی زوال بي نقصان علوم إلهيه آبخوار و فیض آثار است و آنچه نسبتش بحضرت خالق علام الغيوب غني بالذات مستجمع جميع صفات كماليه قدير لم يزل و حکیم لايزال پیوست جای چه سخن است .
پس اگر باید متابعت و پیروی نمود که در آن سخنی و تردیدی و نقصانی و ندامتی نباشد ، منحصر بهمین است و بس ! بقیه رنگ آميزي و ضلالت انگيزي و دکانداري و دنیا خواهی و ریاست طلبی است، جز میوه غباوت و نشان شقاوت در بار و در کار نیاورد ، پس چون بر این عقیدت رفتیم و ایشان را معلم و مکمل خود و مصلح دنیا و آخرت خود دیدیم در اخبار و آثار و أقوال و دلائل ايشان نبايستي أفهام و عقول ناقصه خود را میزان صحت و سقم بدانیم ، چه ایشان در حکم معلم و مدرس و فیلسوفی دانا و بینا و توانا هستند که در مدرسه روزگار علومی را برای رستگاری و عافیت و ترقی نفوس بشريه بلکه هر ذیر وحی باندازه استعداد و مدارك آنها حاضر سازند ، پاره روشن که زود و خوب در یابند و آن بعملیات و علمیاتی است که اسباب نظام و قوام و ترقی امورات صلاحیه دنیویه و معاشیه و ظواهر معادیه و توحیدیه و مذهبیه و ناموسیه و سیاسیه و عباداتيه وتهذيبات أخلاقيه و آدابیه ایشان است و پاره راجع بمعارف و ملکوتيات و الهيئات است که برای ترقی معرفت و نفوس انسانیته و تکمیل ایشان و تصفیه امور اخرویه ایشان است که بعد از طی درجات بشريته نوبت تعلیم و توضیح آن میشود .
این علوم مذکوره و معادیه غالباً بطور رمز و کنایه می نماید اما نه اینست که در دست حاملانش که جماعت پیغمبران باشند مرموز و پوشیده باشد بلکه انظار کوتاه نگران قليل الاستعداد چنین می انگارد چنانکه تلامذه اساتید دیگر نیز پاره معلومات استاد را رمز میشمارند و حال اینکه استاد رمز نمی شمارد ، و استعداد و استدراك و استعلام حاليه تلامیذ اینطور می پندارد و اندك اندك چون ترقي کرد و بمقام معلم رسید بر وی مکشوف و روشن میشود بطوریکه رمزش نمی - شمارد، و اگر في الحقيقة رمزی بود که هرگز نبایستی کشف گردد طرح آن در مدرس آن تلامیذ جایز نبود بلکه عملی بیهوده و ترکش واجب بود .
حضرات پیغمبران عظام نیز همین حال را دارند ، علوم و معلومات لازمه برای مدارس و تلامیذ دبستان خود باندازه لزوم که اسباب صلاح حال معاش و معاد وترقى نفوس بشريه بمعالم باشد از مخازن علوم جمیله ربانیه برای تدریس مدرسین و تعلیم شاگردان دبستان حالاً و مآلاً حاضر میفرمایند و بخلفا و اوصیای خودکه حافظ ناموس و معلم نفوس هستند تسلیم مینمایند و ایشان باب تعلیم و تدریس را میگشایند و بساط تفهیم و تفهم را می گسترانند و هر کسی را باندازه استعداد عطشش سقایت می کنند .
بعضی ظرفیت جامی ، پارۀ دوستکانی، برخی حوضی سرشار دارند ، آنکس که برتر از جام جای نوشیدن ندارد از بقیه بی خبر است و در طلب بر نمی آید ، اما يكوقتی مجدداً عطش او زیادتر و رفع عطش او را دوستکانی می کند اما از حوض بی خبر است ، و عطشان حوض از آنکس که به نهر و رود سیراب گردد با خبر نیست بدین طریق تا برسد بدریاهای بی کران ، اما نه آن است که دریا و رود موجود نباشد ، هستند اما برای زمان حاجت !
علوم عاليه أنبياء همان حکم را دارد تا بآنجا که حاجت اهل اینجهان است در مخزن دبستان حاضر است و بر حسب استعداد أفهام تلامیذ از منابع فیض در کام تشنگان میریزند و اگر بعضی در نظر بعضی مرموز و غیر مفهم باشد نه آن باشد که في الحقيقه است ، اگر چنین باشد و فهم و ادراکی باندازه آن نباشد إظهار آن مخالف فعل حکیم بلکه ذمیم است ، بلکه آن مخزون باندازه طلب طالبان بالفعلي و بالمآلي است .
آنکس که امروز طالب نیست یعنی تاب ندارد فردا پیدا خواهد کرد و آنکس که امروز مرموز می شمارد فردا در نظرش لایح و مکشوف می گردد ، و اینکه می - فرمایند: آنچه را که نفهمید فذروه في سنبله ! يا : براسخين في العلم رجوع كنيد ! چه نوبت درویدن و إطعام و سقایتش را آنها میشناسند و زمان تعلیم و تفهیم و قبول أفهام شاگردان را آنها میدانند !
و چون منبع إفاضات كليه إلهيه ذات كثير البركات حضرت صادر أول وعقل كل و سید رسل و مدینه علوم ربانیه اوست و باب آن وصي بلافصلش علي مرتضى و ولي أعظم خداوند جليل و معلم جبرائیل است که مقام روح الامینی دارد و تمام أنبیاء عظام از مرسل و غیر مرسل از فیوضات آن مدینه علم و منبع إفاضات فيض ياب و بامت خود معلم و راهبر میشوند و بناچار باید از باب مدینه علم هدایت یابند و مستفیض شوند، و عهود ایشان و امم ایشان هنوز شایسته پاره افاضات نبودند ولیاقت اظهار پاره اسرار را نداشتند، این است که أمير المؤمنین که حقیقت علم و مایه عقل است می فرماید : من بودم با همه انبیاء سرا و با محمد الله جهراً !
پس می توان یکی از معانی و تعبیرات این عبارت را چنین نمود که چون آنحضرت حامل علوم و أسرار و أنوار رسول خدا لاله و در هر عصری معلم و مکمل نفوس و مروج علوم است و در آن عهود بواسطه قصور أفهام و قلت استعدادات و ضعف أرواح انسانیت طاقت ادراك پارۀ علوم را نداشته اند در حکم سر ورمز بوده اند و أمير المؤمنين که مربی ایشان است سرا با آن مردم بوده چه لیاقت افاضات آنحضرت و زیارت او را هنوز پیدا نکرده بودند .
چنانکه مثلاً فلان شخص مجتهد که در زمان طفولیت و آغاز تعلیم در فلان دبیرستان درس علوم ابتدائیه را نائل شده و از آن پس ترقی کرده و در مدارس عالیه دیگر و خدمت معلمین برتر تحصیل علوم فقهیه و مراتب اجتهادیه را نموده است چون در آن حال جلالت اجتهاد بآن دبستان نخست بگذرد و آن شاگردان را بنگرد أبداً توقف نجوید و بآن دروس نپردازد و خلاف شئونات عالیه داند و تضییع وقت انگارد ، با اینکه چند صباح قبل از آن خودش شاگرد آن دبستان و قرین همان شاگردان بوده ، یا کسی از مقام پستی بدرجه سلطنت برسد چون بر آن حوزه خود که در قدیم داشته بگذرد ننگرد و اعتنا نفرماید و توجه بآن مقام را عین خطا و مخالف درجات سلطنت شمارد، با اینکه چند گاهی پیش ازین با همان مردم در همان مکان قرین و مکین بوده است ، سهل است آن اقران سابق هم این توقع را ندارند بلکه طاقت معاشرت و مجالست او را نیاورند چه دارای کیفیت و کمیتی شده است. که مافوق تصور و قبول طبع ایشان است !
پس حالت طی درجات علوم و سلطنت بشریه که این صورت را پیدا کرده باشد بلکه در این شئونات نیز درجاتی فوق درجاتی است که فرودتر از برتر بی خبر است معلوم میشود حالت أمير المؤمنین که نفس پیغمبر و هر دو از نور واحد و باب مدینه علم است نسبت بسابقین چگونه است ، این است که می فرماید : با انبیاء عظام سرا بودم یعنی عهود و اهم ایشان مستعد آن نبود که آشکار شوم و افاضت پارۀ علوم نمایم اما چون بزمان ظهور خاتم أنبيا رسيد من نيز ظاهر شدم چه ظهور او متضمن ظهور من است و هر دو از يك نور هستیم و علوم من از علوم او تراوش مینماید واقت او از برکت وجود وی دارای مقامی دیگر و روحی دیگر و استعدادی دیگر و استفاضه دیگر شده اند که امم سابقه را این مراتب نبوده است ، پس يك مقدار علومی که أشرف علوم سابقه است برای این دبستان حاضر و بخلفای آنحضرت که رؤساء و علما و معلمین این مدرس هستند تسلیم نمودم و از معارف و الهیات که تا آن زمان بر هیچ زبانی نمی گذشت بر زبان آوردم و کتاب آسمانیی مانند قرآن که أشرف و أتم و أرفع تمام کتب آسمانی است و رسول خدای له مبلغ آن است حاضر گشت و شریعتی که أكمل وأشرف شرایع است عنوان شد تا این امت نيز أشرف تمام امم و این دین ناسخ تمام ادیان گردد و از آن علوم فاخره آنچه تعلیمش برای امر معاش و معاد ألزم است روشن و واضح ساختیم و آنچه را که اسباب ترقي نفوس و مربوط بمعارف و الهیات است بعضی روشن و پاره مفصل و برخی را مرموز آوردیم تا خلفای آنحضرت در ازمنه مختلفه بر حسب ترقيات نفوس بشريه تعلیم و آشکار فرمایند و آنچه را که هنوز نوبت نرسیده است بزمان خاتم الاوصیاء حجة ابن الحسن صلوات الله عليهم که منتهای درجه ترقی است و بهمین جهت آخر الزمان گویند حوالت کردیم ، چه اگر برترین اوقات درجات ترقی نباشد آخر الزمان نباشد ، وحکم بظاهر نفرمایند و ظاهر را انباز باطن نگردانند ، و اینکه بباطن حکم می فرمایند برای همین است که مقامی و موقعی برای تکمیل نفوس از آن زمان بالاتر نباشد و اگر بود آخر الزمان آن وقت بود نه این وقت ، چه اگر بدون أعلى درجه ترقي وتكميل زمان بپایان رود و قیامت نمایان شود حد تکمیل از میان برود و ناقص بماند و نقصان مخالف حکمت حکیم کل است پس خاتم الانبیاء از حیثیت ختم تبليغ و تكليف و أحكام شریعت و اظهار أشرف أديان و أكمل مذاهب است و خاتم الاوصياء از حيثيت ختم و إتمام ترقي و تكميل مكلفين و تشخیص حق از باطل و سعید از شقی و منافق از موافق است که در حقیقت میزان تربیت کلی همین است .
و از اینجا معلوم شد که طی درجات مختلفه متباینه دنیویه غیر معلومه که باین مقدار رسید حالت درجات و حالات درکات و مقامات و مراتب و منازل غير متناهيه غیر مبنیه اخرویه بر چه منوال است ! و این مطالب دقیقه جز بر خداوند و آن اشخاص روحانیتین که باضافه أرواح دنيويه داراى أرواح اخرويه بلكه بعلاوه أجسام کثیفه دنیویه دارای اجسام مخفيه لطيفه باطنیه نیز هستند ، مثل اینکه برای دیگران بعد از وفات و ترقی روح قالب مثالي و جسم هورا قلویائی تصویر شده است که از اجسام دنیویه ایشان ألطف و أشرف است تا قابل قبول و منزلگاه و مرکو بیت روح ألطف و سیر در پاره عوالم لطیفه دیگر تواند شد ، برای پاره ذوات مقدسه من خلقه و مصطفاه که بمعنی روشنی و تصفیه بمعنی روشن کردن است و علو بمعنی مطهره أولياء و أصفياء الله در همین جهان نیز موجود است، چنانکه خود لفظ مصطفی و صفی و علی که از ماده علو وصفوة الشيء يعني خالصه و محمد صفوة الله بلندي يافتن است خود يك دليل است ، چه علو آنحضرت از حیثیت امور معنویه باطنیه است که جز بر حسب این تصفیه نشاید !
پس قوالب ایشان هم دنیویه و هم اخرویه است ، برای ملاقات أهل دنيا دارای یکنوع بضاعت و برای توجه بامور اخرویته و عوالم ملكوتيه و لاهوتيه دارای یکنوع موهبت و صفوت مخصوص باشند ، این است که پیغمبر با همین جسم بشري طي معراج و عوالم مصفائی میفرماید که برای سایر أهل دنيا أبداً آن روح و آن جسم و آن لیاقت و آن قبول و آن صفا امکان ندارد ! و اگر درباره پاره مرتاضین حقیقی که غیر از نبی و ولی هستند سیر پارۀ عوالم باندازه ریاضت و عبادت ایشان ممکن می شود اسمش را حالت خلصه و تخلیه میگذارند، در حقیقت جسم را میگذارند و سیر روحانی مینمایند و سیر أرواح شریفه ایشان نیز بسته بافاضات روحانيه نبي و ولي و مواهب الهيئه و باندازه تصفيه و استعداد ایشان است .
پس هر پیغمبری نتواند در این سیر و صفا با پیغمبری که از وی اشرف است انباز و همراز و يك پرواز باشد و هر ولی نتواند با ولی برتر از خود بيك درجه ارتقا نماید، و این ارتفاع رتبت و منزلت از امور روحانیه است نه جسمانیه که بایستی بدستياري نردبان و زینه دریافت ، چنانکه در این جهان نیز محسوس است که محسوس نیست ، مثلاً فلان عالم یا فلان وزیر يا أمير يا جز ایشان را که گویند مرتبه و درجه ایشان بالا رفت ، فرضاً سرتیپ دوم سرتیپ أول شد یا فلان شخص یا فلان عالم و صانع ارتفاع مقام یافتند یا ملقب شدند ، أمرى محسوس نیست بلکه از راه توهم و خیال است، ظاهراً این است که در راه سپردن یا جلوس در مجلس تقدم یا بند یا در مطاعيت و أوامر و نواهى تفوق یابند، این جمله نیز در رتبت موهومات است ، چه اطاق همان اطاق و راهگذری که طی می کنند بسا اشخاص دیگر پیش از وی راه می سپارند و میگذرند ، و اگر مجلس را تقدم و تأخر حیثیتی داشتی از چه روی چون آن شخص بزرگ که دیروز در صدر مجلس جای داشت روز دیگر که در پائین مجلس بنشیند همانجا را صدر قرار میدهند و میگویند : شرف المكان بالمكين ! بزرگ در هر کجا بنشیند صدر است و هر شب او شب قدر است ! اما چون از آنمقام و منصب معزول گردد و روز دیگر در همان صدر مجلس بنشیند صدر را قدری نماند و اگر غیر از شخص مرتاض متقی شب نماید شب قدر نخوانند بلکه شب قدر هم برای مردم فاجر قدر و قیمتی نیابد، و همچنین درجات عالم دنیا نسبت بكواكب آسماني همین رتبت را دارد، هيچيك بدستياري نردبان و پله نیست بلكه هر يك كره و مرکزی هستند و هر يك را استعدادی و نوری و روحی است که آن يك نمی تواند بآن دیگر برسد یعنی آن استعداد و روح و لیاقت را ندارد .
طبقات آسمان را هر يك روحی و مخلوقی است که أبداً نمی توانند بیکدیگر برسند ، همان حكم أهل این جهان و خلق آن جهان را دارند ، هرگز نمی تواند مرکز ماه بعالم خورشید برسد يا فلك الافلاك إدراك عرش عظیم را نماید یا ساکنان آن با ساکنان عرش در يك افق باشند، بلی وقتی تواند بآن افق برسد که آن تصفیه و لطافت و روح را دارا گردد تا بتواند بارتفاع درجه محظوظ گردد ، چنانکه حالت زمین و ساکنین آن بسماوات و سماواتیان محسوس و لطافت سماوات و أهل سماوات که ستارگان هستند مشهود است، با چنین ابعاد غير متناهیه از کمال لطافت مساکن در أنظار میآیند و حاجب ماوراء نمیشوند اما حالت زمين بواسطه غلظت و کثافتش بطوری است که بقدر غلظت يك ورقه کاغذ حاجب میشود ، تا گاهی که بتقدیر خداوند تعالی پس از کرورها قرنها و دهرها بعد از تبدلات و تغییرات و تغییرات و تنمیدهای بسیار دارای تصفیه کامل و انباز گشتن با کره دیگر و مرکز دیگر را حاصل کند و بتواند بآن درجه و رتبت نائل شود، و بر همین نسق برای هر مرکزی و هر طبقه و هر جماعتی که در هر طبقه هستند همین حکم جاری است تا جمله این طبقات أرضيه و سماویه و ساکنان آن بآن مقام و کیفیات که خالق ارضين و سماوات اراده فرموده است برسند ، و جز نبی و ولی در این جهان دارای تمام این مراتب و مقامات نمی باشند
این است که علی در یکشب در هفتاد جای با همان هیکل و جامه بشري حاضر شود ، أما آن جسم مبارک نه چون اجسام کثیفه دیگر است ، ازین است که با پیغمبر اتصال گیرند، گاهی هر دو محمد و گاهی هر دو علی باشند ، و این حال از شدت لطافت و تصفیه جسم است، چنانکه شعله نار در نار یا فروز نور در نور است و حال اینکه در انوار نیز تفاوتهاست چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا آن نیز
منوط به اصل ماده است ، از روغن كرچك يكنوع فروز برآید و پیه و نفط و زیتون و موم و غیر از آن نوعی دیگر فروز بخشد و از آفتاب و ماه نوعی دیگر فروغ رسد ، از این است که هر نوع چراغی در ماهتاب اثر بخشد و روشنائي رساند أما با نور آفتاب بر نتابد و چنان مضمحل و خجل گردد که در تحت الشعاعش بی شعاع گردد ، این نیز برای تفاوت تصفیه است
نور آفتاب عالمتاب نیز نسبت بأنوار مصطفویه بر همین منوال است ، درجات فوق درجات ، و این جمله نیز از طفيل أنوار مبارکه محمد مصطفى مقام تصفيه و ترقی گیرند تا بدانجا که خدای خواهد برسند و در عالم وجود ناقص و مهجور نمانند حکم عالم و جاهل نیز در این جهان بر این منوال است ، بواسطه نور علم و فروز معرفت تصفیه در روح ایشان حاصل شود که بر پاره مطالب مخفيه و معارج لطيفه واقف شوند که أبداً برای جاهل ممکن نیست .
این است که خدای میفرماید: « هل يستوي الظلمات و النور » و این دو صنف را در حکم ظلمت و نور می شمارد ، و أمير المؤمنين الله عالم را زنده و جاهل را مرده می شمارد : الناس موتى و أهل العلم أحياء » می فرماید : اگرچه جاهل زنده است اما چون سودیش در وجود نیست مرده است ، اما مرده را نیز بنیروی افاضات خاصه إلهيه روزى حالت حيات و طي درجات حاصل و بحقوق وجودیه خود واصل میشود ، و این کیفیاتنه از راه این است که بایستی بعقائد فاسده أمثال ابن كمونه یا آکل و مأکول یا نسخ و رسخ و فسخ حمل نمود ، قدرت الهی و فیوضات بیرون از تناهی مالک الملکی پادشاهی از آن برتر است که محتاج باين امور آيد ، هو القادر على ما يشاء !
یکی از مراتب قدرت کامله الهی این است که آنچه کند برتر از درجات مدركات ومعلومات و معقولات مخلوق است ، از آنجا که خود خواهد و هیچکس نمیداند می کند و راه چون و چرائی ندارد، ما همه ناقصیم و او کامل ، ما همه عاجزیم و او قادر ، ما همه جاهلیم و او عالم ، ما همه زائلیم و او باقی !
پس معلوم شد بعد از آنکه حالت این جهان بازوال پروبال فاني دني دارای این احوال باشد حالت آنجهان باقی نیکوی رفیع چگونه است ، در آنجا نیز حالات و كيفيات لطیفه بیرون از حد و شمار است، بهشت را کیفیاتی و درجات بهشتی را شئوناتی است ، پس نمیشاید گفت برای مردم بهشت طی هر درجه ممکن است ، و اگر فرموده اند « فيها ما تشتهيه الأنفس و تلد الأعين » راجع بهر عنوانی است ، بلى أهل بهشت در هر مقامی هستند آنچه مناسب و محصول آن مقام است برای ایشان بمحض میل و اشاره حاضر است ، حالا مرغ کباب و انگبین و آب یا فواکه ورياحين یا غلمان و حورالعین یا قصور و بساتين و أمثال این جمله ، یا کوثر و تسنیم بهشت را چه حال و کیفیتی است !
ماها در این عالم که در آنیم ندانیم ، چه میفرماید : « فيها ما لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على قلب بشر » و این حال برای آن است که ما را آن روح و استعداد هنوز حاصل نیست که از برزخ خودمان بیشتر توانیم سیر نمود ، کیفیات آن عالم را اهل آن عالم دانند، لکن همین قدر هست که آنچه فرموده اند در آنجا هست ، لكن بيك كيفيتي كه أهل دنیا نمیتوانند بدانند بلکه أهل قبور و سایر برازخ نتوانند بشناسند ، در هر برزخی سیر همان برزخ میشود تا بر حسب ترقی به ادراك برزخی دیگر نائل شود تا گاهی که متدرجاً نوبت بعرصه محشر رسد ، و در محشر نیز
طي درجات آيد تا لياقت ادراك بهشت یا دوزخ آید .
در بهشت نیز برای هر طبقه مقامی معلوم و مشخص است تا بر حسب تصفیه برتر و بالاتر بمقامی عالی تر برسد تا بدانجا که خدای خواهد و میفرماید : « حتی أجعلك مثلي » ، حالا این حال نیز بچندین هزاران تغییر و تبديل أحوال و دستگيري أنوار طيبه محمد و آل از صلوات الله عليهم منوط است ، میزانش را خدای داند !
پس باید دانست که آمدن صدیقه طاهره صلوات الله عليهما و سوار بر اسب أبلق شدن شوهر و أولاد او و پوشش حله کرامت و هزاران حله بهشتی معانی و اشاراتی دارد که خدای داند! چه در یکجای میفرمایند: چون فاطمه علیها السلام در عرصه محشر نمایشگر شود صدای «غضوا أبصاركم ا » از ملايك بلند گردد ، و در اینجا میفرماید: فاطمه با چنین حلی و حلل اندر آید و هفتاد هزار جاریه با او باشند ! اگر اهل محشر این جلال و نور تنگرند از این خبر چه سود ؟ اگر بنگرند با خبر أول مخالفت دارد !
پس میتوان گفت: این جمله را نیز باید بر درجات و مراتب و مقامات سامیه صدیقه کبری حمل نمود ، هر حليه بيك منقبت و مرتبتي راجع است و گرنه آنحضرت را با این حلل و حلی چه عنایتی است! چنانکه در دنیا حالتش معلوم است ، پس همه راجع بدرجات عالیه معنویه و حلل و زیورهای باطنی است !
وانگهی اهل محشر را کجا آن قدرت بینش و تاب نظر است که بتوانند إدراك آن نور محمدي و جمال إلهي را نمایند؟! این است که «غضوا أبصاركم، گفته اند نه أنظاركم » و این کلمه بدرجه دقیق است که مافوقی ندارد ، یعنی : دیده بصیرت و چشم دل و تصور را از إدراك أنوار وأسرار وجلال و جمال او بپوشید چه هرگز نتوانید درجات و مقامات عاليه و أنوار ساطعه و أسرار سامیه او را در حیز عقول و أفهام و أفكار بلكه أوهام خود جای دهید! و اگر از حیثیت حرمت باشد گروهی از اهل محشر جماعت سادات عظام و محارم آنحضرت هستند ، پس استثناء چرا ندارد ؟ اما در إدراك مراتب معنويه آنحضرت حکم سادات نیز مگر ائمه هدى از أولاد آنحضرت با دیگران یکسان است .
و در این بیانات نه آن است که در اخبار صحیحه جای تردید و شك باشد ، همه مطابق واقع و عین صحت و محل قبول و اعتراف و اطاعت است، اگر بیانی میشود بر حسب سليقه ورفع أوهام عوام و پاره مخالفین است که در حقیقت هنوز جنبه حیوانیت ایشان بر رتبت انسانیت غلبه دارد ! و ما از صمیم قلب میگوئیم : بهرچه آن أنبيا گفتند آمنا و صدقنا ! و هر کس جز این گوید و داند کافر صرف و منکر خداوند و ملعون هر دو جهان و حطب نیران جاویدان است ! اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً وسلاماً
و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا الله مرویست که رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : «من أدى فريضة فله عند الله دعوة مستجابة ، هركس أداى فريضه نماید برای او در حضرت خدای دعوتی است مستجابه ؛ یعنی مقامی را دریابد که دعایش مستجاب گردد .
و هم باین سند رسول خداى فرمود « إذا كان يوم القيامة نوديت من بطنان العرش : يا محمد ! نعم الأب أبوك إبراهيم و نعم الأخ أخوك علي بن أبيطالب ، چون روز قیامت اندر آید مرا از وسط عرش ندا کنند : ای محمد ! نیکو پدری است پدرت ابراهیم و نیکو برادری است برادرت علي بن أبي طالب اللام .
و نیز باین سند رسول خدای الله فرمود : «كأني دعيت فأجبت ، و إني تارك فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر : كتاب الله تعالى حبل ممدود من السماء إلى الأرض و عترتي أهل بيتي ، فانظروا كيف تخلفوني فيهما » .
گویا مرا بآن جهان دعوت کردند و من سفر آنجهانی را اجابت نمودم و اينك دو چیز بزرگ و سنگین پر بها در میان شما میگذارم که یکی از آندو از دیگری بزرگتر است : کتاب خدای تعالی است که ریسمانی ممدود و کشیده شده است از آسمان بسوی زمین ، و دیگر عترت من است که عبارت از اهل بيت من باشد ، پس نیکو بنگرید و بنظر عقل تأمل نمائید که بعد از من با ایندو بر چه سان رفتار خواهید کرد و در این دو امر بجای من کار خواهید نمود .
و باین سند رسول خداى فرمود : « عليكم بحسن الخلق فان حسن الخلق في الجنة ، و إياكم وسوء الخلق فان سوء الخلق في النار لا محالة » بر شما باد به نکوئی خوی چه خلق نیکو در بهشت است ، و بر حذر باشید از بدی خوی چه خوی بد در جهنم است لا محاله .
و بهمین سند رسول خدای فرمود: هر کس گاهی که داخل بازار میشود بگوید سبحان الله و الحمد لله ولا إله إلا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد ، يحيي ويميت و هو حي لا يموت ، بيده الخير و هو على كل شيء قدير ، بعدد آنچه خداوند خلق فرموده است تا روز قیامت اجر و مزد با و عطا می شود .
و نیز باین سند رسول خداى له فرمود : « إن الله عز وجل عموداً من ياقوت أحمر رأسه تحت العرش و أسفله على ظهر الحوت في الأرض السابعة السفلي ، فإذا قال العبد : لا إله إلا الله ! اهتز العرش و تحرك العمود ، فيقول الله جل جلاله : اسكن يا عرشي ! فيقول : كيف أسكن و أنت لم تغفر لقائلها ؟! فيقول الله تبارك و تعالى : اشهدوا سكان سماواتي أني قد غفرت لقائلها »
: خداوند عز وجل را ستونی است از یاقوت سرخ که سرش در زیر عرش و فرودش بر پشت ماهی در زمین هفتم فرودین است و چون بنده زبان بكلمه توحيد و لا إله إلا الله بگرداند عرش یزدانی بحرکت اندر آید و آن نیز جنبش گیرد ، پس خداوند جل جلاله فرماید: ای عرش من آرام بگیر !عرش عرض میکند : چگونه ساکن شوم و حال اینکه گوینده این کلمه را نیامرزیدی ؟! پس خداوند تبارك و تعالی فرماید : ای ساکنان آسمانهای من ! گواه باشید که من قائل این کلمه را آمرزیدم .
و هم بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا الله مرویست که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود : « إنَّ الله تعالى قدر المقادير و دبر التدابير قبل أن يخلق آدم بألفي عام » يزدان تعالی دو هزار سال پیش از آفرینش آدم التقدير مقدرات و تدبیر مدبرات را بفرمود
وهم بهمین سند حضرت خاتم الأنبياء الله فرمود : لا تضيعوا صلواتكم فان من ضيع صلاته حشر مع قارون و هامان و كان حقاً على الله أن يدخله النار مع المنافقين فالويل لمن لا يحافظ على صلواته و أداء سنة نبيه » نمازها و صلوات خودرا ضایع نکنید چه هر کس نماز خود را ضایع سازد با قارون و هامان محشور گردد و بر خدای تعالی حق است که او را با منافقین بآتش در آورد، پس ویل و وای بر آنکس بادکه حافظ نماز وأداى سنت پیغمبر خود نباشد .
و حضرت رضا علیه السلام فرمود : ای قوم اگر کسی میان شما مخالف اسلام باشد و بخواهد سئوال کند بدون شرم و بیم از من بپرسد؟
عمران صابی : از متکلمین بود برخاست و پس از مقدمات معرفی خود و اظهار علاقه برسیدن مطلوب از کائن نخستین پرسید ؟ در اینحال جمعیت برای شنیدن فرمایش امام ازدحام و بهم چسبیده بودند . حضرت پرسشهای او را پاسخ مفصل داد تا موقع نماز رسید پس از ادای فریضه مجدد بمجلس مناظره حاضر شدند و امام به بیانات خود ادامه داد که تفصیل مناظرات در احتجاج طبرسی ص ۲۳۲ و عیون اخبار الرضا وترجمه آن در منتهی الامال ص ۳۰۲ مندرج است و در پایان سخن فرمود : افهمت يا عمران ؟ قال نعم یا سیدی قد فهمت و اشهدان الله تعالى على ما وصفته ووحدته وان محمدا عبده المبعوث بالهدی و دين الحق ثم خر ساجدا نحو القبله واسلم - عمران صابی شهادتین بر زبان جاری و رو بقبله بسجده افتاد و اسلام آورد - مجلس و روز هم بپایان رسید - امام عمران اجایز و مال سواری و ده هزار در هم مرحمت و پذیرائی فرمود و او را متولی وقوفات بلخ قرار داد .
وهم بروایت حسن بن جهم از جناب امام رضا علیه آلاف التحية والثناء مرويست که رسول خدای و فرمود : « إن موسى الله سأل ربه عز و جل فقال : يا رب اجعلني من أمة محمد ! فأوحى الله تعالى إليه : يا موسى إنك لا تصل إلى ذلك ، موسى بن عمران از حضرت یزدان خواستار شد که او را در شمار امت حضرت مصطفی اه بگرداند ، خداوند تعالی بدو وحی فرستاد : ای موسی تو به ادراك این امر نمیرسی !
راقم حروف گوید: چنانکه اشارت کرده ایم در تفسير آيه شريفه و إن من شيعته لا براهيم » پاره مفسرین گفته اند : ابراهیم از جمله شيعيان علي السلام است و در اخبار نیز وارد است که چون حضرت خلیل الرحمان علیه وعلى نبيتنا السلام مقام و منزلت أمير المؤمنين صلوات الله علیه و شیعیان آنحضرت را در ملا بدید و بپرسید و بدانست آرزومند گردید که شیعه آنحضرت باشد و بسبب این آرزومندي چون نام وی را برند تقدیم سلامش را بر حضرت خاتم الانبیاء الله مقدم دارند ، و در اینجا که موسی على نبينا وعليه السلام خواستار شد که از امت باشد آن جواب بشنید ، ممکنست يك جهتش این باشد که معنی شیعه پیروی با مام و أقوال و اطوار اوست که راجع به پیغمبر میشود و اگر حضرت ابراهيم عليه وعلى نبيتنا الصلاة والسلام خواستار اين أمر بشود چون أمرى است باطنی نه تکلیفی ممکن تواند شد اما امت بودن در حالی مصداق پیدا میکند که در زمان خود آن پیغمبر یا بعد از پیغمبر باشد نه قبل از ظهور پیغمبر و مقام تکلیف دارد و چون موسی خود پیغمبر و صاحب شریعت و کتاب و ظهوری در زمانی مخصوص بر حسب اقتضای وقت و در شریعت او تکالیف مقرره ایست که هر کس در زمان او یا بعد از او قبل از عیسی الا بشريعت او رفتار نماید مثاب است و اگر بر خلاف شریعتش برود معذب است ، لاجرم نمی تواند در حال نبوت و داشتن مقام رسالت و كتاب قانون آسماني و أحكام مقرره یزدانی با نبوتی دیگر و شریعتی دیگر مخلوط آید و تکالیف مقرره شخصیه خود را متروك شمارد ، خصوصاً در زمان خاتم الانبیاء که دین همایونش ناسخ أحكام ساير أديان و مذاهب است اگر چه در باطن معترف به نبوت و خاتمیت ختم الرسل هستند أما جون أمر تکلیف در میان است در یک زمان نتوانند بود ، أما مقام أمير المؤمنين چون مقام ولایت خاصه است می توان خواستار تشیع گشت و معنی دیگر اینست که خدای می فرماید ای موسی تو بزمان آنحضرت و امت آنحضرت نمیرسی و فاصله زمانیه بسیار است ، و الله تعالى أعلم .
و بهمین سند رسول خداى الله فرمود : « لما أسري بي إلى السماء رأيت في السماء الثالثة رجلاً قاعداً رجلاً له في المشرق و رجلاً له في المغرب و بيده لوح ينظر فيه و يحرك رأسه ، فقلت : يا جبرئيل من هذا ؟ قال : هذا ملك الموت الا » چون مرا بآسمان گردش میدادند در آسمان مردی را بدیدم نشسته و یکپای او در مشرق و دیگر پایش در مغرب و بدست اندرش لوحی و در آن نگران بود و سرش را جنبش همی داد ، با جبرائیل گفتم تاکیست این ؟ گفت : وى ملك الموت الله است .
و بهمین سند رسول خداى فرمود : « إنَّ الله سخر لي البراق و هي دابة من دواب الجنة ليست بالقصير و لا بالطويل ، فلو أنَّ الله تعالى أذن لها لجالت الدنيا في جرية واحدة ، وهي أحسن الدواب لوناً » خداوند تعالی براق را برای من مسخر و رام گردانید و براق دابه و رونده ایست از روندگان بهشتی نه کوتاه است نه دراز و اگر خدا وند تعالی او را دستوري دهد عرصه دنیا و پهنه عقبی را در یک گام در میسپارد و براق از حیثیت لون ورنگ نیکوترین دابه های بهشت است .
و هم بهمین سند رسول خداى فرمود : « إذا كان يوم القيامة يقول الله عز و جل لملك الموت : يا ملك الموت ! وعزتي وجلالي و ارتفاعي في علوي لأذيقنك طعم الموت كما أذقت عبادي » چون روز قیامت اندر آید خداوند عز وجل با ملك الموت میفرماید : اى ملك الموت ! بعزت و جلال و ارتفاع خودم در علو و برتري خودم هر آینه می چشانم مزه مرگ را بتو چنانکه چشانیدی بندگان مرا !
و نیز باین سند رسول خدای له فرمود: چون این آیه نازل شد « إنك ميت و إنهم ميتون ، بدرستیکه تو مرده ای و این مردم مرده اند ، عرض کردم : ای پروردگار من! آیا تمام خلایق میمیرند و پیغمبران باقی می مانند ؟ پس این آیه نازل شد « كل نفس ذائقة الموت ثم إلينا يرجعون » هر نفسی و ذیروحی طعم مرگ را می چشد پس از آن بحضرت ما باز میشوند ، پاره محققین نوشته اند : شاید مراد از انبیا فرشتگانی باشند که پیغمبر را وحی میرسانند چنانکه در بعضی نسخ بجای أنبيا ملائکه روایت شده است ، و احتمال دارد که مقصود أرواح و مردن آنها باشد بعد از قطع تعلق أرواح از أبدان چنانکه خطبه أمير المؤمنین الله در نهج البلاغه بر آن دلالت می نماید .
راقم حروف گوید : از آیه شریفه که میفرماید « كل نفس ذائقة الموت . دلالت بر مرگ روح می نماید چه نفرمود کل جسد - يا - بدن ، أما حالا ببينيم مقصود روح حیوانی است یا نفس ناطقه انسانی ؟ مطلبی دیگر است و حکما و متکلمین و عرفا را در این باب بیانات مفصله است و ما ازین پیش در کتاب طراز المذهب در أحوال حضرت زينب سلام الله عليها و در طی سایر مجلدات در باب روح و بقای آن و عدم فنای آن و در کلمات قدسیه « يا ابن آدم ! خلقتك للبقاء لا للفناء » و همچنين آیه شریفه « ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياء عند ربهم يرزقون » و أمثال آن و أخبار أئمه معصومین و بقای آن در قبر اشارات و بیانات مفصله شده است و حاجت بتکرار نمیرود .
و اینکه رسول خدایا در حضرت خداوند تعالی عرض میکند : آیا خلایق می میرند وأنبياء زنده و باقی میمانند ؟ معین است که راجع بباطن امر است چه اگر جز این باشد مکشوف بود که تمام انبیائی که قبل از آنحضرت بدنیا آمدند آخر الامر بمردند یا بطور شهادت از جهان برفتند و در تمام أحكام بشريت با سایر مخلوق تساوي دارند چنانکه در قرآن کریم نیز بآن اشارت دارد و فاقد هيچيك از سته ضروریه و حوادث بشریه نمی باشند .
در ملائکه و سکان سماوات نیز حکم مرگ وارد است ، چنانکه حضرت سيد الشهداء بخواهرش زینب خاتون اسلام می فرماید : « أهل الأرض يموتون وأهل السماء لا يبقون ، و در آیه شریفه است كل من عليها فان ويبقى وجه ربك ذي الجلال والا كرام ، أما این موت در هر صنفی بچه معنی و در هر نفسی و روحی بچه صورت است و روح باقی کدام و معنی بقای وجه چیست ؟ مطلبی دیگر است و حقیقت این أمر را جز خالق أرواح و موت و حیات هیچکس نمی داند .
و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا سلام الله عليه رسول خدایا فرمود : « اختاروا الجنية على النار ولا تبطلوا أعمالكم فتقذفوا في النار منكبين خالدين فيها أبداً ، اختیار کنید و برگزیده دارید بهشت را بر دوزخ و باطل و ناچیز نگردانید کردارهای خود را تا بر روی در آتش بیفتید و دهر الداهرين و أبدالا بدین در آتش بمانید ! !
در این خبر معالی اثر می نماید که شما را عقل و هوش وشعور و إدراك وإحساس و قدرت و قوت کار و کردار و سکوت و گفتار و سکون و رفتار بدادند و بر هر کاری که استعدادش را در شما موجود ساختند توانا داشتند و قوه مميزه نيك و بد را در شما بگذاشتند چنانکه اگر از دیگری کرداری بد و زشت یا خوب و نیکو بنگرید احساس میکنید و از بدر نجیده و مشمئز میگردید و از خوب فرحناک و خرم میشوید و بهشت و دوزخی در مجازات و مکافات مقرر فرمودند و امر بمعروف و نهی از منکر را بدستياري رسل عظام و كتب آسمانی با دلایل در اجتناب از آن و ارتکاب باین و حکمت و جهت آن را که چون نيك بنگرید همه راجع بعافیت و ترقی و تکمیل خودتان و یزدان تعالی از آنجمله بی نیاز و جمله حاجات دنیوی و اخرویه با خود شما انباز است یا فواید و عواید و سلامت عاقبت یا وخامت را بشما باز نمودند پس دریافت درجات بهشت نعیم و ادراك دركات دوزخ و جحيم باختيار خودتان افتاد .
و این مخلوق در این عوالم قدرت و تکلیف مساوی هستند ، اگر مختار نیستند چگونه طبقة مرتكب أعمال صالحه میشوند که استحقاق بهشت یابند و طبقه مجتذب أفعال فاسده میگردند که شایسته نیران آیند ؟ بلی يك طبقه محكوم نفس أماره نمی شوند و بحكم عقل متين طي صراط مستقیم نمایند و دوستدار بهشت و تسنیم گردند دیگری نفس را محکوم و عقل را مغلوب سازند و خواستار دوزخ و زقوم شوند و هر دو بآرزوی خود نایل گردند چه مدتها در ادراك مقصود خود رنجها برده اند و زحمتها کشیده اند و مرتکب أعمال شاقه شده اند و خداوند فیاض عادل هر کسی را بر حسب استحقاق بحق خود برساند ، چه اگر مقصود مرتکب نبودی با اینکه ثمر و نتیجه و مجازات هر عملی را بدو باز نمودند و خوب بدانست ترک یکی را و درک دیگری را اختیار نمی نمود !
عجب اینست که شرابخوار یا قمار باز یا قاتل یا سارق یا ظالم از آنجا که ابن أعمال را که مرتکب میشود فسادش را میداند و چون از دیگری بنگرد یا بشنود زشت و نکوهیده و سرانجام آن را وخیم می شمارد بعد از آنکه خود نیز بغلبه هوای نفس مرتکب می گردد إذعان مینماید و میگوید : من خود میدانم کاری ناشایست و نتایج و خیمه و عذاب و عقاب اخروی را در بایست میگردم اما چه کنم نفس سرکش مرا بر ارتکابش ناچار میسازد! و مرتکب میشود و نمیداند این اذعان نیز نافرمانی دیگر و این علم بمفاسد عاقبت معصیتی عظیم تر است !
أما خودش اگر صديك آن را از دیگری مشاهدت کند اگر از افعال حسنه است زبان بر تمجیدش برگشاید و اگر از اعمال سینه است دهان از لعن و طعنش پر سازد أما معذلك خودش بواسطه غلبه هوای نفس متنبه نگردد ، فلان آقا غلام خود را از خوردن شراب یا دزدي يا ظلم یا زنا و أمثال آن نهی میکند و اگر منتهی نشد او را عذابهای گوناگون میسازد اما خودش مرتکب میشود و آن غلام را ساقی و معین و دستیار و آلت أعمال قبيحه مينمايد ، إن هذا لشيء عجاب !
و نیز این معنی را بر أرباب عقول سالمه و أفهام رسا و أبصار ساطعه و سلق مستقیمه عرضه میدارد که چون پارۀ مردم کوتاه نظر که در معارج ایمانیه و مدارج روحانیه و فهم معضلات دقیقه قویدست نیستند چون در آیات مبارکه یا اخبار نبوید آیتی یا حدیثی بشنوند که با اذهان غیر صافیه ایشان چندان وفق نمی دهد بحالت بهت و حیرتی عظیم اندر آیند که حکم حالت انزجار بلکه انکار را پیدا میکند مثلا می شنوند اگر شخصی طپانچه بر یتیمی بزند عرش عظیم جنبش میگیرد یا با پسری ساده در آمیزد خون میبارد یا عرش بحرکت میآید ، یا اگر زنائی نماید یا رہائی بخورد برای چند دقیقه لذت یا مشتی دینار و در هم در آتش دوزخ در آید و صد هزاران هزار سالها بماند ، یا اگر یتیمی را نوازش نماید و حاجت مؤمنی را برآورده کند یا با اهل و عیال خود باروی خوش ملاقات نماید یا فلسی بفقیری بخشد در بهشت برین با آن ناز و نعمتها و حور العین و صحبتها مخلد و مؤبد بیاید و ما دامت السماوات و الأرض یا چندانکه پست و نشیبی موجود است در بهشت یا دوزخ جای گیرد و حال اینکه این گناه و این ثواب را استحقاق اینچند پاداش و کیفر نیست ؟!
در جواب گوئیم: گذشته از اینکه امر و نهی باندازه آمر و ناهي شأن وعظم پیدا میکند مثلاً اگر فلان مرد رعیت به مزدور خود بگوید : آب بیاور تا بنوشم ! اگر نیاورد و او را مدتی تشنه گذارد در مؤاخذه طپانچه بر وی بزند و درصدد دلجوئی و رفع رنجش او نیز کوشش نماید اما اگر زود و خوب بیاورد او را نوازش کند و يك فلس يا يك خوشه انگور در عوض نیکو خدمتی او و رضامندي خودش بدو بدهد و آن مزدور از آن طپانچه رنجور و ازین بخشش مسرور آید و در عموم أوامر و نواهی آن رعیت با آن مزدور کار بر این منوال یا نزديك بر این احوال است .
اما اگر شهریاری کامکار از یکی چاکران دربار همین آب را خواستار شود و از اندازه آوردن او دقیقه بگذرد او را در مورد عذابها و نکالها و بعلاوه مدتها در زندانها در آورد بلکه گاهی چنان از نافرمانی او و عدم مراقبت بانجام فرمان خشم گیرد که بقتلش رساند و اگر زودتر و خوب تر از معمول برساند و پادشاه را خشنود سازد بسا باشد ملکی عظیم بدو ببخشاید یا احسانی بزرگ بفرماید و بر مراتب و مقامات و وظایف و رسوم او بیفزاید چندانکه تا عمر دارد بوسعت عیش بگذراند بلکه أخلاف او سالها در سعه عیش و جلال رفتار نمایند .
و عالم صدور حكم بمأمورین نیز متفاوت و بمقامات آنها راجع است ، مثلاً گاهی أمری بیكی اشخاص پست رتبت شرف صدور یابد و اگر در انجامش قصوری یا تقصیری رود یا بواسطه عدم شأن و لياقت يا فهم و إدراكش محل اعتنا نشمارند یا او را لایق مؤاخذه و مواجهه پادشاهی نشمارند یا بمختصر تأدیبی قناعت رود ، اما اگر فلان شخص وزیر بزرگ يا أمير كبير يا دانای خبیر را در اطاعت همان حکم بعینه قصوری یا تقصیری بلکه غفلت و ذهولی و نسیانی یا عصیانی رود بمخاطر عظیمه و خلع مناصب و ألبسه عزت و عزل از منصب و شمول أقسام سياست حتى القتل دچار آید و این شدت بأس و عقوبت بواسطه جلالت و عظمت و محرمیت مأمور حاصل شود چه توقعی که از وی میرود از دیگری نمیرود، از وی موئی را طنابی و کاهی را کوهی مینگرند ! و بالعکس چون بر حسب مقامش خدمتی نمایان کند چندان مورد مراحم و مکارم و ارتقاء درجات وإنعام وإحسان وتوفير منال فرماید که اگر در صدهزار تن قسمت نماید بجمله را کفایت باشد !
پس در این امور باید قائل بنسبت شد و حال اینکه پادشاه با آن مأمور بلکه با يك مور شبکور در عنوان حاجت و عدم بضاعت و ضعف قوای طبیعت مساوی است روزی خدای را بظلم و ستم یا بعدل و انصاف میگیرد و به روزي بران او ميرساند ، اگر یکسال باران نبارد و زمین نروید و حال قحط و غلا پدید آید هیچکار نتواند کرد بلکه خودش نیز اگر امتدادی در قحط پیدا شود از گرسنگی می میرد و شاید خوراک دیگر گرسنگان آید یا اگر در سته ضروریه یا اعضای یکنفر نقصانی و مرضى حادث گردد بقدر يك نفر طبيب يهودي أسباب بهبودي فراهم نسازد و اگر خودش دچار مرضی شود بطبیب و ادویه و دواساز و پرستاران از همه کس محتاجتر و ناله و استغاثه او از دیگران بیشتر باشد و بسیار باشد که همان مرض در مردمی دیگر باشد و محل اعتنا نباشد چه مزاج او لطیف و توقع او شریف و خاطرش ظریفتر از سایرین است لاجرم تحمل او نیز از همه کمتر و خشم و قهر و غضب و ستیز او در تحمل ناملایمات از همه بیشتر، پس میتوان گفت پادشاه نسبت بسایر مردم از همه کس در احتمال شدائد و قبول حوادث و استقبال دواهي و صبوري بر أمراض ضعیف تر و در طمع و طلب و حرص و خشم و کثرت حاجت و تلون مزاج و عدم وفا كه « الملك عقيم ، از همه کس قوی تر و در مشتهيات نفسانی از همه کس اسیرتر است أما خداوند بواسطه پاره و دائمی که در وی نهاده او را مقام سلطنت و نظارت بخشیده است و این شخص ناظر بر این حال و أوصاف مذکوره است .
پس باید بنگریم که بعد از آنکه آمر و ناهي ذات مقدس إلهي و خالق نعم و مخلوق غير متناهی با کمال قدرت و عظمت و قهاریت و عطوفت نامه گشت جز این است که مطیع را آن نعم متكاثره و عاصی را آن نقم متوافره باید باشد ؟ و حال اینکه این اوامر و نواهی که از یزدان با بندگان میرسد بجمله بخود آنها و منافع آنها عاید است و خلاق بی نیاز را حاجتی بآن نیست :
لمؤلفه
او نکرده خلق تا سودی برد وز برهنه او قبائی برکند
بلکه کرده خلق تا سودی برند هم از شهدش دست آلودی برند
خالق خلق و خدای بی نیاز بی نیاز است و بود ما را نیاز
قادر است و بی نیاز آمد قدیر ما ضعيف و با نیازیم و فقیر
چون بزرگست و همه فعلش خطیر در دو عالم هست ما را دستگیر
ای خداوند جميل ذو الجلال بخش ما را بهره از حسن خصال
هم زحسن خلق از آن لطف عمیم كن عطا از آنکه خلق او عظیم
گر زخلق نيك چيزی بود بهره او شد که بر خلق است میه
پس تو ما را بخش کت آمد پسند تا شویم اندر دو عالم ارجمند
مطلب دیگر اینست که باید خوب بدید و دانست که خلود در جهنم دلیل ا بود در سوز و عذاب نیست چنانکه خدای گاهی از خلود جهنم خبر میدهد گاهی بعذاب الیم نیز مؤکد می فرماید ، پس شاید بواسطه رحمت شامله غير منقطعه إلهيه گاهی در جهنم در آیند اما معذب بآتش نباشند چنانکه در خبر هست که در بعضی
ص60