نسیم جنان - مجموعه مقالات  ( صص 155-153 ) شماره‌ی 4329

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تحريک فضل بن سهل بر ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > دعوت مامون برای رفتن امام رضا به خراسان

خلاصه

بیهقی در بیان اینکه چرا فضل سهل را ذوالریاستین و طاهر را ذوالیمینین گویند ماجرا را این چنین دقیق بیان میکند. در واقع اشاره روشن و تاریخی است به مسئله ولایت عهدی امام رضا الله و حوادث روی داده در آن میان

متن

و صحت مطالب و دقت بیهقی در نقل حوادث و استفاده او از اسناد و مدارکی است که مقام درباری او در اختیارش نهاده بود. (۱. تاریخ ادبیات، ذبیح الله صفا، صص ۹۱-۹۰.)

بیهقی در بیان اینکه چرا فضل سهل را ذوالریاستین و طاهر را ذوالیمینین گویند ماجرا را این چنین دقیق بیان میکند. در واقع اشاره روشن و تاریخی است به مسئله ولایت عهدی امام رضا الله و حوادث روی داده در آن میان.

چون محمد زبیده کشته شد و خلافت به مأمون رسید دو سال و چیزی به مرو بماند و آن قصه دراز است فضل سهل وزیر خواست که خلافت از عباسیان بگرداند و به علویان آرد مأمون را گفت نذر کرده بودی به مشهد من و سوگندان خورده که اگر ایزد تعالی شغل برادرت کفایت کند و خلیفت گردی، ولی عهد از علویان کنی و هر چند بر ایشان نماند تو باری از گردن خود بیرون کرده باشی و از نذر و سوگند بیرون آمده مأمون گفت سخت صواب ،آمد، کدام کس را ولی عهد کنیم؟ گفت: علی بن موسی الرضا که امام روزگار است و به مدینه رسول ا می باشد. گفت پوشیده کس باید فرستاد و نزدیک طاهر و بدو بباید نبشت که ما چنین و چنین خواهیم کرد تا او کس فرستد و علی را از مدینه بیارد و در نهان او را بیعت کند و بر سبیل خوبی به مرو فرستد تا اینجا کار بیعت و ولایت عهد آشکارا کرده شود. فضل گفت: «امیر المؤمنین را به خط خویش ملطفه یی باید نبشت. در ساعت دوات و کاغذ و قلم خواست و این ملطفه را بنبشت و کار راست کرد و معتمدی را با این فرمانها نزدیک طاهر فرستاد و طاهر بدین حدیث سخت شادمانه شد که میلی داشت به علویان آن کار را چنانکه بایست، بساخت و مردی  معتمد را از بطانه خویش نامزد کرد تا با معتمد مأمون بشد و هر دو به مدینه رفتند و خلوتی کردند با رضا و نامه عرضه کردند و پیغامها دادند رضا را سخت کراهیت آمد که دانست که آن کار پیش نرود اما هم تن در داد. از آنکه از حکم مأمون چاره نداشت و پوشیده و متنگر به بغداد آمد و وی را به جایی نیکو فرود آوردند. پس یک هفته که بیاسوده بود در شب طاهر نزدیک وی آمد سخت پوشیده و خدمت کرد نیکو و بسیار تواضع نمود و آن ملطفه به خط مأمون بر وی عرضه کرد و گفت: نخست کس منم که به فرمان امیرالمؤمنین خداوندم تو را بیعت خواهم کرد. و چون من این بیعت بکردم با من صد هزار سوار و پیاده است، همگان بیعت کرده باشند.

رضا - روحه الله - دست راست را بیرون کرد تا بیعت کند، چنانکه رسم است، طاهر دست چپ پیش داشت رضا گفت این چیست؟ گفت: راستم مشغول است به بیعت خداوندم مأمون و دست چپ فارغ است از آن پیش داشتم. رضا از آنچه او را تا به مرو آوردند و چون بیاسود مأمون خلیفه در شب به دیدار وی آمد و فضل سهل با وی بود و یکدیگر را گرم بپرسیدند و رضا از طاهر بسیار شکر کرد و آن نکته دست چپ و بیعت باز گفت مأمون را سخت خوش آمد و پسندیده آمد، آنچه طاهر کرده بود. گفت ای امام آن نخست دستی بود که به دست مبارک تو رسید، من آن آشکا را گردید کار رضا و مأمون او را ولی عهد کرد و علم های سیاه برانداخت و سبز او بکرد او را بپسندید و بیعت کردند و دیگر روز رضا را گسیل کرد با کرامت بسیار چپ را راست نام کردم و طاهر را که ذوالیمینین خوانند سبب این است. پس از آن کرد و نام رضا بر درم و دینار و طراز جامه ها نبشتند و کار آشکارا شد و مأمون رضا را گفت تو را وزیری و دبیری باید که از کارهای تو اندیشه دارد. او گفت یا امیرالمؤمنین، فضل سهل بسنده باشد که او شغل کدخدائی مرا تیمار دارد و علی ابن ابی ٫ سعید صاحب دیوان رسالت خلیفه که از من نامه ها نویسد. مأمون را این سخن خوش آمد و مثال داد این دو تن را تا این شغل کفایت کنند. فضل را ذوالریاستین ازین گفتندی و علی بن ابی ٫ سعید را ذوالقلمین. آنچه غرض بود بیاوردم از این سه لقب و دیگر قصه به جا ماندم که درازست و در تواریخ پیداست. (۱. تاریخ بیهقی، ابو الفضل بیهقی، ج ۱، صص ۱۹۲ - ۱۹۰)

بیهقی هر چند به قول خودش دارد ماجرای فضل سهل ذوالریاستین و طاهر ذوالیمینین و علی سعید ذوالقلمین را بیان میکند اما در این صفحات معدود تاریخ اشاره به وقایع مهم و اوضاع سیاسی اجتماعی زمان مأمون کرده و اینکه چگونه به زور حکومت و فریب افکار عمومی امام را وادار به پذیرفتن ولایت عهدی میکنند. از شرایطی که بر امام تحمیل میشود بیم جان امام و شرایطی که امام جهت پذیرفتن این امر بیان میکنند در تاریخ بیهقی سخنی نیامده است. مسئله مهم و بارزی که از این سطور دریافت میشود مسئله کراهیت و اجبار امام در پذیرفتن این امر است و اختناق شدید حاکم بر جامعه از اینجا زندگی امام وارد مرحله جدیدی می شود. امام که خود میدانند این بازیها تنها برای فریب مردم است به طور قطع همه جا در برخورد با شیعیان قصد روشنگری دارند اما مأمون با شرایطی که پیش می آورد امام را پوشیده و متنگر راهی بغداد میکند میخواهد نگذارد امام به این مهم دست یابند. هر چند امام از کوچکترین لحظه ها و فرصت ها استفاده میکنند و

ص155

مخاطب

کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب معارفی