نسیم جنان - مجموعه مقالات  ( صص 158-157 ) شماره‌ی 4330

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > پيشنهاد مامون به قبول وزارت توسط امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

مأمون به حضرت رضا گفت: من مقام علمی و فضل و بی اعتنائی شما به دنیا و پارسایی و ترس از خدا و ورع و عبادت تو را شناختم ای فرزند رسول خدا و تو را به خلافت سزاوارتر از خویش تشخیص دادم، حضرت فرمود به بندگی پروردگار خود افتخار میکنم و به زهد و بی رغبتی به دنیا نجات و خلاص خود را از شر دنیا میطلبم مأمون گفت من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کنم و این مقام را به تو بسپارم و با تو بیعت کنم حضرت در پاسخ او فرمود: اگر این خلافت از آن تو است پس خدا برای تو قرار داده است و جائز نیست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانیده از تن بیرون کنی و به غیر خود بپوشانی و به دیگری واگذار نمایی و اگر این مقام از آن تو نیست پس حق اینکه چیزی را که از تو نیست به من واگذاری نداری مأمون گفت ای فرزند پیغمبر ناچاری از اینکه این پیشنهاد را بپذیری و این فرمان را قبول کنی حضرت فرمود این امر را از روی میل و رغبت هیچگاه نمی پذیرم مأمون ناچار به حضرت پیشنهاد کرد که اکنون که آن را خلافت را نمی پذیری و حاضر شوی که من به عنوان خلافت با تو بیعت کنم پس ناچار ولیعهدی مرا باید قبول کنی تا خلافت پس از من از آن تو باشد.

متن

از آنجا که امام برای خود وزیر و دبیری دیگر جز آنها که هستند، انتخاب کنند نشان از عدم علاقه امام به امر سلطنت است. در کتاب عیون اخبار الرضا در این باره آمده است: «حسین بن ابراهیم ناتانه به سند خبر قبل از ابوالصلت هروی روایت کرد که مأمون به حضرت رضا گفت: من مقام علمی و فضل و بی اعتنائی شما به دنیا و پارسایی و ترس از خدا و ورع و عبادت تو را شناختم ای فرزند رسول خدا و تو را به خلافت سزاوارتر از خویش تشخیص دادم، حضرت فرمود به بندگی پروردگار خود افتخار میکنم و به زهد و بی رغبتی به دنیا نجات و خلاص خود را از شر دنیا میطلبم .... مأمون گفت من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کنم و این مقام را به تو بسپارم و با تو بیعت کنم حضرت در پاسخ او فرمود: اگر این خلافت از آن تو است پس خدا برای تو قرار داده است و جائز نیست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانیده از تن بیرون کنی و به غیر خود بپوشانی و به دیگری واگذار نمایی و اگر این مقام از آن تو نیست پس حق اینکه چیزی را که از تو نیست به من واگذاری نداری مأمون گفت ای فرزند پیغمبر ناچاری از اینکه این پیشنهاد را بپذیری و این فرمان را قبول کنی حضرت فرمود این امر را از روی میل و رغبت هیچگاه نمی پذیرم مأمون ناچار به حضرت پیشنهاد کرد که اکنون که آن را خلافت را نمی پذیری و حاضر شوی که من به عنوان خلافت با تو بیعت کنم پس ناچار ولیعهدی مرا باید قبول کنی تا خلافت پس از من از آن تو باشد.... حضرت به مأمون فرمود: تو نظرت این است که مردم بگویند علی بن موسی به دنیا و ریاست بی رغبت نیست بلکه این دنیا است که به او بی رغبت است، مگر نمی بینید چگونه از روی آز و طمع ولایت عهدی را پذیرفته باشد که به خلافت نائل گردد، مأمون از این سخن در خشم شده گفت تو مرتب با من طوری رفتار میکنی که من آن را خوش ندارم و گویا از قدرت و شوکت من باک نداری و خود را ایمن می دانی به خدا سوگند باید ولایت عهدی را به اختیار بپذیری و الا تو را بدان مجبور میکنم پس اگر قبول کردی که چه بهتر و اگر مخالفت نمودی گردنت را میزنم تو را میکشم، حضرت فرمود خداوند مرا از اینکه خود را به هلاکت اندازم نهی فرموده اگر امر بدین منوال است هر کار که به نظرت رسیده انجام ده، و من آن را می پذیرم به شرط آن که در عزل و نصب احدی دخالت نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دورادور مشیر و راهنما باشم پس مأمون با این شرط از او پذیرفت و او را ولیعهد قرار داد. ولكن کاملاً از آن کراهت داشت. (۱. عيون اخبار الرضا ، شیخ صدوق، ج ۲، صص ۳۱۵-۳۱۲)

بیهقی در بیان مرگ سودی و کارهایی که او کرده است می گوید: «خدای عز و جل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عادل و رحیم افتاده است، مگر سر به سر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود و آثارهای خوش وی را به طوس هست از آن جمله آنکه مشهد علی بن موسی الرضا را ، که بوبکر شهمرد کدخدای فائق الخادم خاصه آبادان کرده بود سوری در آن زیادت های بسیار فرموده بود و مناره یی کرد و دیهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد. (۲. تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی، ج ۲، صص639-638)

 و روز دوشنبه ششم شعبان بوالحسن عراقی دبیر گذشته شد و چنان گفتند که زنان او را دارو دادند که زن مطربه یی مرغزی را به زنی کرده بود و مرد سخت بدخو بود و باریک گیر ندانم که حال چون باشد اما در آن هفته که گذشته شد و من به عیادت او رفته بودم او را یافتم چون تاری موی گداخته و لکن سخت هوشیار، گفت و وصیت بکرد تا تابوتش به مشهد على موسى الرضا - رضوان الله علیه - بردند به طوس و آنجا دفن کردند که مال این کار را در حیوه خود بداده بود و کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروان سرایی برآورده و دیهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و برکاریز وقف کرده و من در سنه احدی و ثلثین که به طوس رفتم با رایت منصور پیش که هزیمت دندانقان افتاد و به نوقان رفتم و تربت رضا را زیارت کردم گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است در طاقی پنج گز از زمین تا طاق و او را زیارت کردم. (۱. تاریخ بیهقی، ابو الفضل بیهقی، ج ۳، ص ۸۷۰)

ص158

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی